مجله کودک 378 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 378 صفحه 17

پرتقال هنوز گیج بود . حس می کرد بزرگ شده اسن مثل یک بادکنک ! دوست داشت خودش را ببیند . به آفتاب گفت : من خورشیدم ! یک خورشید کوچک ! آفتاب رویش را برگرداند و رفت . دست ها می آمدند؛ لبهایش را فشار می دادند؛ بالا و پایین می انداختندش و یا اینکه پاکش می کردند و دوباره سرجایش می گذاشتند . با خودش گفت : پرتقال کوچولوی تپل ! آقای نقاش او را از میوه فروشی خرید . فقط آقای نقاش بود که او را بویید ! آقای نقاش آهسته گفت : آه ای پرتقالها ! پرتقالها ! ای خورشیدهای کوچکِ پرنور ! پرتقال حسابی گیج شده بود . هم پرتقال ، هم خورشید ، هم پرنور ! پرتقال قلقلکش آمد . آقای نقاش پرتقال ما را مثل پرتقال های دیگر توی یک ظرف چینی گلدار روی یک میز ، وسط یک اتاق پر از تابلوهای نقاشی گذاشت . آقای نقاش داشت نقاشی می کشید . بعد از تمام شدن نقاشی ، آقای نقاش تابلو را روبروی پرتقالها گذاشت . پرتقال گفت : این منم ! پرتقال های دیگر هم گفتند : اینها ماییم ! پرتقال ! پرتقال گفت : من پرتقالم ! همه گفتند : ما پرتقالیم ! تابلو خنده اش گرفته بود گفت : پس خوب شد خداوند آقای نقاش را آفرید و آقای نقاش هم شما را آفرید تا خودتان را بشناسید . پرتقالها همه با هم خندیدند . پرتقال ما اما هنوز مبهوت تصویر خودش بود . یکی از پرتقال ها خندید و گفت : عجب تابلوی باسوادی ! و تابلو با صدای خویش بلند می خواند : من پرتقالم . . .خیلی باحالم . . . و مثل خواننده ها صدایش را می کشید . همه پرتقال ها خندیدند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 378صفحه 17