
پرتقال هنوز نمیدانست پرتقال است . فکر می کرد فندق است و به همین اندازه هم خواهد ماند . کمی که گذشت فکر کرد یک گردو است . نمی دید که چقدر نرم است ! اصلاً دست نداشت که خودش را لمس کند که بفهمد چقدر نرم است . تازه گردوها پیچ پیچ اند وکم کم سفت می شوند . کمی که گذشت دید که یک چیزی مثل یک پتوی نرم دارد به دورش می پیچد . نمی دانست چه رنگی است . درسته بود؛ نصفه؛ نصفه هم شد؛ نصفه و نصفه تر تا شد عین یک قلوه ! پنج تا قلوه همینطور چسبیده بودند به هم فکر می کرد یهو چند تا شده . دلش برای روزهایی که زیر خاک بود؛ تنگ شده بود . دلش می خواست برود همانجا زندگی آرامی داشته باشد با خودش گفت : عجب کاری کردم که از زیر خاک بیرون آمدم ! لااقل می دانستم چه هستم ولی الان نمی دانم . با خودم غریبه شده ام وای چه می شود !؟ چه بلایی بر سرم می آید !؟ نکند پروانه بشوم؛ بپرم؛ گنجشک ها من را بخورند ! وای خدا ! من می ترسم . یکهو قلوه ها سفت سفت به هم چسبیدند پرتقال گفت : من شکلاتم ! یک شکلات نعنایی ! پرتقال اصلاً نمی دانست چه رنگی است . رنگ ها دور سرش می چرخیدند . آبی ، قرمز ، زرئ ، حنایی ، فیروزه ای ، سبز ، با رنگ ها می خواست حرف بزند . یک رنگ خیلی دور سرش می چرخید و به او لبخند می زد . فکر کرد دوستش دارد . رنگ ها همه رفتند . همان یک رنگ ماند . امد و او را بغل کرد . پرتقال گفت : چقدر گرم شدم ! تو کی هستی؟ تو چی هستی؟ رنگ گفت : من یک رنگم؛ رنگِ پرتقالی ! رنگ خودت ! پرتقال گفت : پس من چی هستم؟ من کی هستم؟ رنگ گفت : بالاخره می فهمی . رنگ پرتقالی کم حرف بود . ولی کم کم با پرتقال دوست شد و شروع کرد به خندیدن و دورِ پرتقال و قلوه ها را پر کرد . پرتقال گفت : من خورشیدم؟ پس چرا اینقدر کوچک ! رنگ گفت : بزرگی و کوچکی به قد و وزن نیست ! پرتقال گفت : قد و وزن یعنی چه؟ من معنی حرف های تو را نمی فهمم ! رنگ گفت : بزرگ می شوی خودت می فهمی ! پرتقال گیج شده بود؛ نمی دانست کی بزرگ می شود ! با خودش گفت : بزرگی خوب است یا بد است؟ من که گیج شده ام ! دلم می خواهد به آسمان بروم مگر من خورشی نیستم ! پرتقال توی فکر های خورشیدی خودش بود که کنده شد و توی یک جای تاریک افتاد . یک چیزی از سرش کنده شد . عاقبت هم نفهمید آن چیزی که کنده شد چه بود؛ شاید هم خواب می دید . قلوه ها همینطور ساکت نشسته بودند؛ مثل اینکه خواب بودند . تاریکی رفت . آفتاب به او گفت : سلام توپولی ! پرتقال کوچولوی تپل !
تابلوی آوازه خوان !
مجلات دوست کودکانمجله کودک 378صفحه 16