
دزد و گناهکار
محمد علی دهقانی
وقتی صاحبخانه در مقابل قاضی حاضر شد، شاغول با خشم به او نگاه کرد وگفت: (( ای مرد! خجالت نمیکشی که چارچوب پنجرۀ خانهات را محکم کار نمیگذاری تا این دزد بیچاره از بلندی سقوط نکند و پایش نشکند؟!)) مرد صاحبخانه از این سؤال تعجّب کرد و در جواب آن ماند. نگاهی به قاضی کرد و نگاهی به دزد پا شکسته انداخت که در گوشۀ تالار نشسته بود و چارچوب شکسته را در دست داشت. با خودش گفت: (( از کی تا حالا دزدها جرأت پیدا کردهاند که بیایند پیش قاضی و از صاحبخانه شکایت کنند؟!)) امّا او هم یکی از مردم شهر بود و قاضی را خوب میشناخت و میدانست که این جور حرفها را نمیفهمد. بنابراین کمی فکر کرد و با لحن عذرخواهی گفت: (( جناب قاضی! اگر چارچوب پنجرۀ ما لقّ بوده، این تقصیر من نیست. بنّایی که پنجره را نصب میکرده، برای این کار از من پول کافی گرفته، امّا به وظیفه خودش خوب عمل نکرده است. به نظرم باید او را برای این سهلانگاری تنبیه کنید!))
قاضی، تا این را شنید، سری تکان داد و گفت: ((بله حقّ با توست! کار، کار آن بنّای خانه خراب است! او را به ما معرّفی کن!)) صاحبخانه، نام و نشانی مرد بنّا را به قاضی داد. به دستور قاضی، دو نفر مأمور رفتند و مرد بنّا را به دادگاه آوردند. شاغول، همین که چشمش به مرد بنّا افتاد، سر او داد کشید: (( ای بنّای نادرست! تو برای چه از مردم دستمزد میگیری؟ چرا
موضوع تمبر: چهره شخصیت مخفی شده در زیر نشان دولتی
قیمت: 1 کینتار
سال انتشار: 1925
مجلات دوست کودکانمجله کودک 389صفحه 8