
پنجرۀ خانهها را درست کار نمیگذاری و چارچوب آن را محکم نمیکنی تا از جا در نرود و این دزد بیچاره به زمین نیفتد و پایش نشکند؟!))
مرد بنّا که از این سؤال بدجوری غافلگر شده بود، به فکر فرو رفت. او هم قاضی را خوب میشناخت و میدانست که اگر یک جواب درست و حسابی به اندازۀ فهم او پیدا نکند، الآن است که با یک حکم عجیب و غریب، روزگارش را سیاه کند. برای همین، کمی به کلّهاش فشار آورد و فکری کرد و گفت: (( حضرت شاغول! ممکن است من چارچوب پنجره را خوب و محکم کار نگذاشته باشم. امّا باور کنید که تقصیر از من نیست. موقعی که روی داربست ایستاده بودم و داشتم این پنجره را کار میگذاشتم، دختر جوان و زیبایی از کوچه عبور میکرد که لباسهای رنگارنگ و زیبایی هم پوشیده بود. چهرۀ قشنگ و لباسهای خوش رنگ دختر حواس مرا پرت کرد و چون برای چند لحظه نگاهم به او بود، نتوانستم چارچوب پنجره را درست توی دیوار محکم کنم!))
قاضی فکری کرد و گفت: (( بله، راست میگویی! همهاش تقصیر آن دختر است! او را میشناسی؟ )) مرد بنّا با خوشحالی گفت: (( بله! چون من بعداً به خواستگاری او رفتم، ولی او را به من نداند. حالا آن دختر، زنی میان سال است.))
قاضی گفت: (( بسیار خوب؛ نام و نشانی آن را به ما بده!)) ( ادامه دارد )
موضوع تمبر: انتخاب احمد زوگوبی
قیمت: دو کینتار
سال انتشار: 1924
مجلات دوست کودکانمجله کودک 389صفحه 9