
از طرف من هم به او تبریک بگویید.)) نگار: (( راستی نادر، چرا آقای همسایه همیشه تنهاست؟)) نادر: (( نمیدانم، تا به حال به آن فکر نکرده بودم.)) نگار: (( آخ جان. دیگر پدر است. خود خودش است. )) نادر: (( سلام پدر، خیلی سلام.)) نگار : (( پدر جان، روزتان مبارک، بفرمایید افتتاح کنید.))
پدر: (( دستتان درد نکند. چرا این قدر زحمت کشیدید.)) نادر: (( کمی صبر کنید پدر! آقای همسایه آمد و همه اینها را دید و به شما هم تبریک هم گفت. اما توی این روزها که همه خوشحالند و جشن میگیرند او تنهاست.)) نگار: (( اجازه میدهید جشنتان را با او نصف کنیم؟ ... تنهایی و یواشکی نروی تو. ما خیلی زود برمیگردیم.)) آقای همسایه: (( بهبه، بچههای خوب، چه عجب، بفرمایید تو.))
نگار: (( وای شما چقدر کتاب دارید،چقدر چیز بلدید.)) نادر: (( میدانیم مطالعه میکنید ونباید مزاحمتان بشویم. اما آمدهایم تا از شما خواهش کنیم در جشن کوچک ما شرکت کنید.)) نگار: (( دو نفری افتتاح کنید.))
آقای همسایه: (( بچههای خوبی دارید. پیداست برای خوشحال کردن شما خیلی زحمت کشیدهاند. گمان کنم هدیه خوبی هم در انتظار شماست.)) نادر: (( در انتظار هر دوی شماست !)) آقای همسایه: (( در انتظار هر دوی ما؟ )) نگار: (( فعلاً بفرمایید تو. چای تازه دم است .)) پدر: (( پس هدیهها چی شد؟)) نگار: (( صبر اشته باشید. آن هم از راه میرسد ... ))
موضوع تمبر: ازدواج شاهزاده بوریس سوم
قیمت: 6 واحد
سال انتشار: 1930
مجلات دوست کودکانمجله کودک 389صفحه 37