
ییلاق پدربزرگ
نوشته: نیکولای نوسُف
ترجمه: علی دانا
قسمت اول
تابستان گذشته، (( کولیا )) و (( شوریک ))، به دیدن پدربزرگ و مادربزرگشان رفته بودند. شوریک، برادر کوچک کولیاست. کولیا هفت سال دارد و کلاس اول است. شوریک فقط پنج سال دارد، امّا هیچ وقت به حرفهای برادر بزرگترش گوش نمیدهد. کولیا این جور وقتها میگوید : (( مهم نیست! برای من که فرقی نمیکند!)) خانۀپدربزرگ در یک روستای ییلاقی قشنگ است. روزی که بچّهها به آنجا رسیدند، اول کمی در حیاط، داخل آلونکها و اتاقک زیر شیروانی گردش کردند. آنها در حال گردش، چیزهای جالبی پیدا کردند. کولیا، یک شیشۀ خالی مربّا و یک قوطی واکس کفش پیدا کرد. شوریک هم یک چکش کهنۀ در خانه و یک لنگه گالش کهنه پیدا کرد. آن وقت، هر دو با هم، توی اتاقک زیر شیروانی یک چوب ماهیگیری پیدا کردند که سر آن دعوایشان شد. کولیا که زودتر چوب را دیده بود، داد کشید: (( مال منه! مال منه! ... )) ولی شوریک هم پشت سرش فریاد زد: (( نهخیر، مالِّ منه!)) کولیا جلو دوید و چوب ماهیگری را برداشت. شوریک، سر دیگر چوب را گرفت و به سمت خودش کشید. کولیا از یک طرف میکشید و شوریک از طرف دیگر. کولیا که زورش بیشتر بود، همۀ نیرویش را جمع کرد و چوب را محکم به طرف خودش کشید. شوریک،
موضوع تمبر: ساختمان دولتی آلبانی
قیمت: 15 واحد پول البانی
سال انتشار: 1946
مجلات دوست کودکانمجله کودک 389صفحه 14