مجله کودک 398 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 398 صفحه 8

داستان کودکی حضرت رسول اکرم (ص) قسمت دوم امانت مکّه آن روز ، وقتی عبدالمطّلب از بازگشت نوه اش به شهر با خبر شد ، به سرعت کار خود را رها کرد و به سمت خانة آمنه راه افتاد. محمد هنوز در آغوش مادر بود و با شوقی کودکانه، برایش از بیابان حرف می زد. عبدالمطّلب ، از همان آستانة در، دستهایش را دراز کرد و با خوشحالی نوه اش را صدا زد. آمنه، فرزندش را به آغوش پدر بزرگ سپرد. عبدالمطْلب ، سر و روی کودک را غرق بوسه کرد. تبسّمی شیرین، چهرة محمّد را روشن کرده بود. با دیدن پدر بزرگ، شوقی تازه به قلبش راه یافت و این بار ، برای پدر بزرگ سخن گفت. از چیزهایی در بیابان دیده بود و دوست می داشت! عبدالمطلب ،نگاه مشتاق و حیرت آلودش را به چهرة محمّد دوخته بود و از این که او را تا به آن اندازه زیرک وگویا می دید ، غرق در لذت وتحسین می شد! گاه به دنبال کلمات شیرین محمّد ، خنده ای بلند و رها سر می داد و گاه درسکوتی تحسین آمیز به چهره اش خیره می شدو از شوق می لرزیثد. آمنه، با لبخندی از رضایت وغرور، هر دو را تماشا می کرد. عبدالمطلب ، با صدای بلند گفت: -آمنه! نگاه کن! این پسر ، این نوة من... خیلی دوست داشتنی است. بزرگان قریش، که روزهای اوّل تولدّش او را دیده بودند ، حالا مرتب سراغش را از من می گیرند. در وجود این پسر یک جاذبه ای هست که همه را به طرف خود می کشاند. من که از دیدنش ، بسیار دلگرم شدم... باید او را به همة اهل مکّه نشان بدهم. باید به همه بگویم که محمّد ما را به چشم یک طفل یتیم نگاه نکنند! Ÿ موضوع تمبر: چهره شخصیت Ÿ قیمت : 35 واحد Ÿ سال انتشار : 1967

مجلات دوست کودکانمجله کودک 398صفحه 8