مجله کودک 398 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 398 صفحه 14

تو ، روزه نیستی ! زن ، آخرین دانه نان را که از تنور در آورد، احساس کرد که چشمانش سیاهی می رود. عرق پیشانی اش را پاک کرد و نگاهی به آسمان انداخت . آفتاب گرم دینه ، هنوز خیال رفتن نداشت. زن، دلش ضعف می رفت و رمقی درتنش باقی نمانده بود. بوی خوش نان تازه ، وسوسه اش می کرد که لقمه ای از آن را در دهان بگذارد. کوزة آب روی ایوان هم لب هایش را به نوشیدن جعه ای آب گوارا فرا می خواند. اما هنوز دو ساعت به غروب آفتاب مانده بود . به اتاق رفت وروی تشک حصیری اش دراز کشید، اما با گلوی خشک و شکم خالی که نمی شد خوابید. تنها ، تصور لحظه افطار بود که امید را در دلش زنده می کرد. به تمام ساعت هایی که گذرانده بود فکر کرد: سحر ، پیش از تمام اهل خانه از خواب برخاسته و غذای خوشمزه ای فراهم کرده بود. سفره را چیده بود و شوهر و پسرانش را بیدار کرده بود. بعد از اذان صبح هم با اشتیاق به مسجد رفته بود ونماز را با مسلمانان ، پشت سر رسول خدا (ص) اقامه کرده بود. بعد به خانه برگشته بود وشوهر و فرزندانش را روانة مزرعه کرده بود. بعد از ان هم ساعت ها کار کرده بود: جمع کردن رختخواب ها ، شستن ظرف ها، جارو کردن اتاق ها و حیاط ، رسیدگی به گوسفندان و ... بعد از نماز ظهر هم، ساعتی به تلاوت قرآن پرداخته بود وآن وقت برای افطار، نان پخته بود. در همین فکر ها بود که خوابی شیرین، پاورچین پاورچین قدم به چشمهایش گذاشت و پلک هایش را روی هم انداخت . اما هنوز خوابش عمیق نشده بود که صدای در، از جا پرید . سرش گیج رفت و چشم هایش درست نمی دید. با خود گفت : «کیست که این وقت روز، مزاحم استراحتم شده است؟ تازه داشت خوابم می برد....» به زحمت از جا بلند شد و به حیاط رفت. صدای زن همسایه از پشت در به گوشش رسید: «کجایی زن؟ چرا در باز نمی کنی؟» Ÿ موضوع تمبر: پاپ در فلسطین Ÿ قیمت : 600 واحد Ÿ سال انتشار : 1999

مجلات دوست کودکانمجله کودک 398صفحه 14