مجله کودک 482 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 482 صفحه 20

تورج مثل یک ناودانی شُرشُر میکرد. خسته شدم. بابا اصلاً بیدار نشد. مثل سنگ خواب بود و بعضی وقتها هم خور و پف میکرد. بعضی وقتها هم بلند بلند داد میزد. من نفهمیدم با کی بود. فکر کنم با همکارهایش بود. مامان به تورج گفت: خواب دیدی عزیزم! خواب بود. هیچ چیز نبود. ببین هیچ چیزی نیست. دیدی!؟ بیا! بیا! برو اتاقت. ببین ایرج هم هست! ببین اصلاً نترسید! دیدی برادرت هم بیدار شد. تورج گفت: نه نه! اونجا موش! موش بزرگ! پای من رو هام هام! وای خورد! من ترسیدم! موش خوابیده بود؛ بلند شد پای من رو هام هام! مثل یه غار بود. باز کرد من رو هام هام. سیاه هم بود. مثل پشمالو! اینقدر بزرگ! اندازهی دنیا! بابا یکهو بیدار شد و گفت: وای تازه خوابم برده بود. چی شده هان؟ حالا باید تا صبح توی بالکن قدم بزنم. مگر خوابم میبرد. وای سرم! چی شده؟ تورج چرا بیداری؟ ایرج چی شده؟ تورج گفت: بابا یه موش بود! من رو زیادِ زیاد خورد. اندازهی ساندویچ شدم؛ رفتم توی یه غار سیاه اندازه دنیا. پاهای من رو هام هام! مثل کالباس! من داد کشیدم خیلی درد داشت. بابا گفت: وای چه بد! اینجا که موش نیست! خواب دیدی. بگیر بخواب. بابا این را گفت و مثل پاستیل کش آمد و دراز به دراز افتاد و دوباره خروپفش روشن شد... (ادامه دارد) سرباز ارتش دوم مجارستان- سال 1942 کلاهخود سربازان، مشابه کلاهخود سربازان آلمانی بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 482صفحه 20