مجله کودک 503 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 503 صفحه 3

نظافت خانه آن روز، یک روز تعطیل بود و من و مادر تصمیم گرفتیم تا با هم به نظافت خانه بپردازیم. قرار شد من اول اتاقم را تمیز کنم. همینطور که مشغول گردگیری بودم، چشمم به در کمدم خورد که نیمه باز بود و اسباب و اثاثیه از آن بیرون زده بود. فکری به ذهنم رسید. چهطور بود که سراغ کمد بروم و اول آنجا را مرتب کنم. وقتی در کمد را باز کردم، با صحنهی شلوغی روبرو شدم. همه چیز درهم وبرهم بود. کمد پُر بود از اثاثیهی قدیمی و جدید. همه چیز روی هم تلنبار شده بود. تعدادی از آن اثاثیهها مربوط به زمان کودکی من بود. اسباببازیها را درآوردم، روی زمین کنار هم چیدم و به آنها خیره شدم. هرکدام از آنها یادآور خاطرهای بود، اما همهاش سالم و نو مانده بود. همانطور که فکر میکردم با آنها چه کار کنم، مادرم وارد اتاق شد. آمده بود ببیند کمک میخواهم یا نه. وقتی مرا با اسباببازیهای کودکیم دید، لبخندی زد و کنارم نشست. با هم خاطرات گذشته را زنده کردیم. دوست داشتم آنها را نگه دارم، اما هم جا نداشتم، هم مادرم گفت که چون آنها نو و سالم هستند، شاید بتوانند دل یک بچهی کمبضاعت را خوشحال کنند. پس آنها را تمیز کردیم، در بستههای مرتب گذاشتیم و کناری قرار دادیم تا پدر آنها را به یکی از مراکز مخصوصی که میدانست بدهد تا به کودکان بیبضاعت یا کمبضاعت هدیه کنند. حالا خوشحال بودم که هم کمدم مرتب شده بود، هم در یک کار خیر شرکت کرده بودم. لعیا فرزانه، 12 ساله از رشت دعاهای یک دانشآموز درس نخوان خداوندا! آخر چرا اینقدر درس خواندن سخت است! خدایا کاری کن که زمان مدرسه هرچه میتواند کوتاهتر باشد تا ما خسته نشویم. خدایا، دعا میکنم که معلم من دچار فراموشی شود تا روز امتحان از خاطرش برود. خداوندا! سؤال امتحانی را آسانتر بفرما. خدایا، اگر میشود یکی از فرشتگان مهربانت را بفرست تا به جای من امتحان دهد تا نمرهام بیست شود و مثل دفعهی گذشته صفر نگیرم! خداوندا، نمیدانم چرا اینقدر بازی کردن را دوست دارم؟! خداوندا! کاری کن تا در مدرسه فقط بازی کنیم و بدون درس خواندن، در امتحانها قبول شویم. خداوندا! وقتی معلم مرا برای درس جواب دادن صدا میکند، کاری کن تا نامریی شوم و از کلاس خارج شوم و هیچکس هم نفهمد. خداوندا! اصلاً کاری کن تا درس و درس خواندن از روی زمین ریشهکن شود. آمین سینا محمدزاده، 10 ساله از کرج بودند. چون برای شرشرآبادیها زیباترین صدای دنیا صدای شرشر آب بود، آنها از صبح تا شب در حال تمیزکردن و شستوشو بودند. زنها هر روز صبح زود، سبد لباسهای کثیف را برمیداشتند و میرفتند لب

مجلات دوست کودکانمجله کودک 503صفحه 3