مجله کودک 503 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 503 صفحه 8

قصّههای زندگی امام خمینی من ریحان نمیخواهم! آقای رحیم میریان، این قصه را برای ما تعریف کرد: امام، بیشتر شبها، شام سبک و سادهای میخورد. مثلاً نان و پنیر با سبزی یا خیار و یا خربزه. یک سال، در ایام عید نوروز که برای دیدن برادرم به اصفهان رفته بودم، در آن جا ریحانِ تازه دیدم و مقداری از آن تهیه کردم و برای امام به تهران آوردم. در آن موقع، هنوز در تهران، سبزی ریحان بهدست نیامده بود. امام، وقتی سر سفرهی شام سادهاش، ریحان تازه را دید، خیلی خوشش آمد. فردای آن روز، تلفنی از برادرم زبالهها توی کوچه پخش شده بودند. پوست تخممرغ، قوطی خالی، تهمانده غذا، و خیلی چیزهای دیگر... جلوی در خانه دوم، سوم و همه خانههای شرشرآباد به این وضع درآمده بود. بوی بدی میآمد. آقای رفتگر از تعجب

مجلات دوست کودکانمجله کودک 503صفحه 8