مجله کودک 504 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 504 صفحه 17

شده بود و حالا روی گردنش سنگینی میکرد. به خاطر همین یک قسمت از کاغذ را باز کرد و یواشکی به آن نگاه کرد، اما چیزی ندید و کاغذ را دوباره بست و اطرافش را نگاه کرد، تا شاید کسی را پیدا کند که دنبال آن کاغذ باشد، اما هیچکس آن اطراف نبود. بنابراین دوباره کنجکاویاش شکوفه زد و گل کرد و لای کاغذ را باز کرد و چند کلمه از اول آن را خواند: «سلام دوست من...» آقا کله پوک همین که این جمله را خواند دیگر طاقت نیاورد و کاغذ را باز کرد و از اول تا آخر آن را خواند: «سلام دوست من، من دوست تو هستم، چون تو دوست من هستی، من تو را میشناسم، چون تو مرا میشناسی. من یک آدم بزرگ هستم. یک آدم معروف و مشهور و صاحب نام یعنی نبودم، از اول اول نبودم؛ ولی شدم. میخواهی بدانی چطوری؟ حالا برایت میگویم: من از وقتی که به فکر مردم افتادم، به فکر مشکلات و مسائل افتادم، تصمیم گرفتم به همه کمک کنم. آن هم کمکهای بزرگ و اساسی. پس شروع کردم درشت و براق او وقتی که سرش را بالا آورده بود و زبالهها را پخش میکرد فریدون و چشمه را ترساند. کیسه زباله که خالی شد بچه دیو به طرف کوچههای دیگر به راه افتاد. دم بلندش

مجلات دوست کودکانمجله کودک 504صفحه 17