مجله کودک 504 صفحه 35
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 504 صفحه 35

نمیزند و به حرفهای مادر گوش میدهد. هیجان، یولی را فرامیگیرد. راستی، مادر با چه کسی حرف میزند؟ مادر چند بار نام یولی را به زبان میآورد. یولی کنجکاوتر میشود. سرانجام مادر گوشی را میگذارد و میگوید: «با خاله «هلگا» حرف میزدم. میتوانی به خانهی خاله هلگا بروی.» یولی از خوشحالی بالا میپرد و فریاد میزند: «به مونیخ؟ پیش خاله هلگا و «آنی»؟ آخجون! از این بهتر نمیشود.» آنی دخترخالهی یولی است. او هم مثل یولی کلاس چهارم است. آنها همبازی هستند. یولی میپرسد: «چطور به مونیخ بروم؟» مادر میگوید: «خودت که گفتی، با قطار.» یولی به فکر فرو میرود و میپرسد: «چه کسی همراهم میآید؟» مادر میگوید: «هیچکس!» یولی تکرار میکند: «هیچکس؟ تنها که نمیتوانم به مونیخ بروم.» مادر با تعجب به او نگاه میکند و میگوید: «چطور نمیتوانی؟ همین حالا که میگفتی که میخواهی تنها به مسافرت بروی.» یولی میگوید: «میدانی که جدی نگفتم.» مادر میگوید: «ولی من باور کردم.» یولی با کنجکاوی به او خیره میشود و میگوید: «راست راستی باور کردی؟» معلوم نیست مادر شوخی میکند یا جدی است. یولی با دودلی میگوید: «من که نمیدانم کدام قطار را سوار شوم.» مادر میگوید: «در ایستگاه، تو را سوار قطار میکنیم.» یولی میگوید: «در مونیخ چی؟ من که خانهی خاله هلگا را بلد نیستم؟» مادر به فکر فرو میرود و میگوید: «خاله هلگا و آنی به ایستگاه میآیند تا تو را به خانه ببرند.» یولی هنوز در فکر است و میپرسد: «از کجا بدانم چه وقت باید پیاده شوم؟»... کتاب چنین حال و هوایی دارد. میتوانید داستان کامل را در کتاب که به بهای 650 تومان چاپ و منتشر شده است دنبال کنید و بخوانید. خودش را رساند به فریدون و سحربانو. فریدون با نگرانی پرسید: خب! چی شد؟ چی دیدی؟ زود تعریف کن! چشمه جواب داد: دیوها! آنجا چند تا دیو بزرگ زندگی میکنند، همهشان بزرگند

مجلات دوست کودکانمجله کودک 504صفحه 35