مجله کودک 504 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 504 صفحه 40

پاییز و دوستی معلم علوم سر کلاس از بچهها خواست تا برگهای پاییزی را جمع کنند و داخل دفترشان بچسبانند و جلسهی دیگر با خود بیاورند. علی متوجه شد که با گفتهی معلم، فرهاد، دوستش به فکر فرو رفت ولی چیزی نگفت. علی وقتی به خانه رسید موضوع را با پدرش در میان گذاشت. پدر علی مهندس ساختمان بود و او و خانوادهاش زندگی متوسط و خوبی داشتند. پدر علی به او قول داد که با هم یک روز به پارک بروند و خود علی با سلیقهی خودش انواع برگهای پاییزی را که روی زمین ریخته بود، انتخاب کند. علی وقتی فردای آن روز برای فرهاد در مورد رفتن به پارک با خانوادهاش صحبت کرد، احساس کرد که فرهاد کمی غمگین است و چیزی نمیگوید. علی میدانست که فرهاد و خانوادهاش با سختی زندگی میکنند. پدر فرهاد چند سال پیش در اثر یک تصادف، فوت شده بود و او و مادرش برای چرخاندن چرخ زندگی کار میکردند. علی فکری کرد. * * * آن روز، همان روزی بود که علی و پدرش و خانواده قرار بود به پارک بروند تا برگ جمع کنند. علی به در خانهی فرهاد رفت. فرهاد هم آماده بود تا با آنها به پارک برود. علی خودش بعد از مشورت با پدرش، از فرهاد دعوت کرده بود تا او هم با آنها به پارک بیاید تا برگ جمع کنند. بعد از اینکه برگها را جمع کردند، همه با هم به خانهی علی برگشتند و با کمک پدر علی، هم فرهاد و هم علی برگها را به زیباترین شکل در دفترهایشان چسباندند. این فقط یک فعالیت علمی نبود، بلکه از آن روز به بعد دوستی علی و فرهاد محکمتر شد. ساناز سلیمانی، 13 ساله از مشهد مقدس اسباببازیهایی را که نمیخواهند با قلم و دفترهای نیمهکارهای که استفاده نمیکنند را به ما بدهند، فردا شب قبل از اینکه بچه غول بیدار شود و بخواهد بیاید طرف شرشرآباد آنها را برای او ببریم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 504صفحه 40