
مهمانی
عباس قدیر محسنی
روی مبل نشسته بودم و پاهایم به زمین نمیرسید و مدام به خود فشار میآوردم و پاهایم را تکان تکان میدادم. مامان قبل از آمدن به خانه عمو خیلی سفارش کرده بود، توالت بروم. اما من با لجبازی گفتم: ((ندارم. ندارم. ندارم.)) و حالا ... مامان که کنار من نشسته بود سرش را آرام نزدیک من آورد و گفت: ((میخوای بریم توالت.)) و من سرم را به سرت بالا انداختم و گفتم: ((نچ)) و دوباره آرام نشستم.
می دانستم که با عمو و زن عمو حسابی رو دربایستی داریم و سالی یکی دو بار بیشتر به خانه آنها نمیرفتیم یک بار عید بود و بار دیگر وقتی که زن عمو ما را دعوت میکرد، مثل حالا.
عمو بچه نداشت و خانهاش بزرگ بود و تمیز و مرتب و زن عمو وسواس تمیزی داشت. دوباره پاهایم بیاختیار تند تند تکان خوردند و کم کم همه متوجه من شدند. دست خودم نبود. داشتم میترکیدم. یک دفعه از جا بلند شدم و مامان هم با من بلند شد. خیلی دوستش داشتم، همیشه به موقع کمکم میکرد. مامان دستم را گرفت و با هم به طرف توالت رفتیم. همان وسط راه دو تا وشگون جانانه از بازویم گرفت. خیلی دردم آمد اما هیچی نگفتم ،
-----
نام اسلحه: PPD مدل 40/38
طول: هفتاد سانتی متر
وزن: سه کیلو و ششصد گرم
خشاب: 71 فشنگ
سرعت حرکت گلوله: 49 متر بر ثانیه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 210صفحه 8