تخریب و تضعیف روحانیت
مجموعه کارهای ضد دینی رضاخان به آنجا رسید که تا حدود زیادی علما و روحانیت از چشم مردم افتادند. این سیاست در ادامه همان سیاستی بود که در طول تاریخ فرعونیان و نمرودیان به کار میگرفتند تا انبیا را در
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 75 چشم مردم تحقیر و تضعیف نمایند. چون حفظ تاج و تخت سلاطین و فراعنه در گرو این است که مردم به دنبال انبیا، اولیا و علما نروند.
به هر حال این تبلیغات تأثیر خود را گذاشت و مردم کمکم اعتقادشان را نسبت به علما از دست دادند. حتی رانندگان، آخوندها را سوار ماشین نمیکردند، به اعتقاد اینکه ماشینشان چپ و یا لاستیک آن پنچر میشود. شبیخون فرهنگی رضاخانی، مغز و فکر و اندیشه مردم متدین ایران را کاملاً شستشو و تغییر داد. این مطلب را به ما باوراندند و تحمیل کردند که تمام توسعه و پیشرفت دولتهای اروپایی و غربی در این است که منطقی هستند و عامل عقبماندگی مسلمانان هم در این است که غیرمنطقی عمل میکنند. آن وقت غیرمنطقی بودن مسلمانان را هم در این تفسیر میکردند که به دین اسلام معتقد هستند و دنبالهرو آخوندها و علما میباشند. در نهایت نسخه مداوای این بیماری را در ترک آداب و رسوم دینی و پشت کردن به آخوندها معرفی مینمودند.
این سیاست و فرهنگ وارداتی را کسانی ترویج میکردند که قبلاً خودشان روحانی بودند. یکی از آنها تقیزاده بود که میگفت باید از سر تا نوک پای ملت ایران فرنگی بشود. این مطالب او در کنار عکس معمم و روحانیاش در روزنامهها چاپ و به خورد مردم داده میشد. دیگری عارف قزوینی، آن شاعر قوی و معروف بود که اول آخوند و معمم بود و بعد روشنفکر و غربگرا شد. او مجرد زندگی میکرد، در آخر عمرش هم برای اینکه تنها نباشد سگی را در کنارش نگه میداشت و در واقع سگبازی میکرد. در دیوان اشعارش عکسی به همراه همین سگ به چاپ رسانید.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 76 آقای احمد کسروی و چند نفر دیگر نیز همینطور بودند. تعبیرات زشت و به دور از شأن در مورد روحانیت به کار میبردند. در نظام ضددینی رضاخان اگر آخوندی به قول معروف مثل بچه آدم، نماز جماعتش را میخواند و مسأله شرعی میگفت، کاری با او نداشتند و شاید به وی احترام هم میکردند. ولی اگر در اجتماعات روشنگری میکرد و روح اسلام را برای مردم میگفت، از این طور آخوندی میترسیدند و مانع حرکت او میشدند و فوری سر به نیست میکردند. به قول خودشان معنا ندارد کسی بنشیند و پشت سر سلطان که ظل الله و سایه خداست غیبت کند.
در ماجرای خلع لباس از روحانیت، فقط عده محدودی اجازه پوشیدن لباس روحانی را داشتند. در شهر همدان به غیر آقای بطحایی و زائنی ـ که قبلاً گفتم اینها هم در حد روضهخوانها بودند ـ ، از علمای سرشناس فقط مرحوم آخوند و آقای ایزدی مجوز پوشیدن داشتند. آقای ایزدی قبلاً عمامه نداشت، ولی در ماجرای متحدالشکل شدن، چون نمیخواست کلاه غربی بگذارد، معمم شد و اجازه عمامه را هم خودش یک جوری به دست آورد.
در این مرحله اداره اوقاف و فرهنگ امور روحانیت را کاملاً به دست خود گرفت. در هر شهری از افراد سرشناس امتحان میگرفتند و یا در موردشان بررسی و تحقیق میکردند، سپس مجوز عمامه میدادند. این امتحانات توسط برخی آقایان تحت نظارت اوقاف و فرهنگ انجام میگرفت.
برنامه مبارزه با لباس روحانیت در شهرهای مذهبی مثل قم به مراتب جدیتر و خشنتر از جاهای دیگر بود. پاسبانها در این شهر مأموریت
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 77 داشتند هر طلبهای که میبینند با قیچی پایین قبایش را ببرند و کوتاه کنند. به علاوه عمامهاش را هم برمیداشتند. حضرت امام خمینی میفرمود که ما صبحهای زود، قبل از اذان از قم خارج میشدیم به باغها و بیابانهای اطراف میرفتیم، در آنجا مشغول درس و بحث میشدیم. شب که میشد نماز مغرب و عشا را میخواندیم، بعد به سمت قم راه میافتادیم؛ چون شبها پاسبانها کمتر دیده میشدند، معابر هم مثل الآن برق و روشنایی نداشت. فقط چند چراغ نفتی که به آن «چراغ بغدادی» میگفتند در بعضی از جاهای شهر وجود داشت که بر روی سه پایهای کنار خیابان میگذاشتند. نور آنها هم خیلی زیاد نبود.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 78