امام خمینی(س) و ادبیات عرفانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : جان نثاری، ناصر

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1378

زبان اثر : فارسی

امام خمینی(س) و ادبیات عرفانی

امام خمینی(س) و ادبیات عرفانی 

ناصر جان نثاری

خلاصه ی مقاله

این مقاله تلاش دارد پس از ارائه ی تعریفی از ادبیات عرفانی، مقامات هفت گانه ی سلوک را از دیدگاه عرفا و مشایخ بزرگ بررسی نموده و نظر حضرت امام خمینی(س) را نیز در رابطه با این مقامات مورد بررسی قرار دهد.

توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا مقامات هفت گانه ی سلوک هستند که در این مقاله نظر بزرگانی چون خواجه عبدالله انصاری، مولانا، حافظ و ... پیرامون آنها با دیدگاه حضرت امام(س) مورد مقایسه و تحلیل قرار گرفته اند.

در عنوان فوق سه محور اساسی «امام، ادبیات و عرفان» مشاهده می شود که توصیف هر کدام بس مشکل بوده و در بضاعت راقم سطور نیست. اما به استناد این بیت مولانا:

«گر بریزی بحر را در کوزه ای                 چند گنجد قسمت یک روزه ای»

قطره ای از دریای رحمت و کرامت و عرفان حضرت امام(س) بر می گیریم و از آن روح بلند مدد می طلبیم.

حضرت امام(س) از مقوله های لایدریک و لایوصف است، او انسان کاملی است که‎ ‎مقامات سلوک را پیمود، دین، فلسفه، عرفان و سیاست را درهم آمیخت و معجونی ساخت‎ ‎که ذائقه ی بشر تا کنون آن را نچشیده بود. او که در بین مستضعفان، مّقّرِِ بی شمار پیدا کرد و در‎ ‎بین مستکبران، منکر بی قیاس، عارف کاملی که مقامات و احوال را در عمل تجربه کرد. او که‎ ‎توبه ی آدم بر دوش، زهد نوح در زندگی، تسلیم ابراهیم در سر، عصای موسی در دست،‎ ‎حزن داوود در دل، رجای عیسی در چشم و ذکر محمد صلی الله علیه و آله بر زبان دارد، اینک بر شاخه ی‎ ‎نور نشسته و همه را در طریقت راه می نمایاند.

و اما ادبیات، هنری است که بر بستر زبان تجلی می کند. وقتی این ابزار، دست مایه ی شناخت حقیقت محض و معشوق مطلق و کوی دوست شود آن را ادبیات عرفانی می نامیم، پس سخن از امام سخن از عرفان است و سخن از عرفان سخن از معرفت است.

‏ادبیات عرفانی:‏

از جمله ی گرایش های ادب فارسی می توان به ادبیات حماسی، ادبیات غنایی، ادبیات

 

کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 101

تعلیمی و ... اشاره کرد. ادبیات عرفانی آن بخش از ادبیات غنایی است که معشوق خداست و شاعر یا نویسنده زمینه ساز ارائه ی راهی است که بوسیله ی آن صفات حق تعالی با عبارات و جملات زیبا تجلی می یابد.

ادبیات عرفانی در زبان فارسی به صورت منثور از قرن چهارم آغاز گردید و آثاری مثل التعرف لمذهب التوصف، کشف المحجوب هجویری، تذکرة الاولیا عطار، رساله قشیریة، تفسیر کشف الاسرار میبدی، آثار محمد غزالی و احمد غزالی، آثار شیخ اشراق و ابن عربی و بعد از آن مصباح الهدایه عزالدین کاشانی، پدید آمد.

و به صورت منظوم از قرن ششم در آثار سنایی، عطار، عراقی، مولانا، سعدی، حافظ، جامی، صائب و ... پدیدار است.

‏مقامات و احوال عرفانی:‏

عارفان غالباً از آیه ی «و ما مِنّٰٰا اِلَّا لَهُ مقامٌ معلومٌ»[1] بهره گرفته اند و برای اهل طریقت و سالکان راه حقیقت، مقاماتی قائل شده اند؛ مقامات، منازل و مراحلی هستند که عارف برای رسیدن به مقصود با مجاهدات و ریاضات طی می کند.

ابن سینا در کتاب اشارات گوید: «بدان که عارفان را اندر زندگی دنیا درجاتی و مقاماتی است، خاص به ایشان، که دیگران را نیست. و آنها را کار هایی است پوشیده اندر میان و کار هایی است ظاهر، که هر که آن را مستنکر بود، آن را متفکر داند و هر که بدان عارف باشد، آن را عظیم داند.[2] غزالی نیز در احیاء علوم الدین گفته: «مقام، صفت ثابتی است مرقلب را مقابل حال، که صفتی است غیر ثابت.[3] جنید بغدادی نیز گفته است: «مقامات به شواهد است. هر که را مشاهده ی احوال است او رفیق است و هر که را مشاهده ی صفات است او امیر است.[4] دیگر صوفیه و عرفا نیز بر مذاق عرفانی خود، مقامات و احوال را تعریف نموده اند.

احوال، حال واردی است غیبی بر قلب سالک و کیفیت آن بی دوام است که هر کدام از عارفان از آن تعریفی ارائه داده اند. به هر حال «مقامات» حرکات ظاهر است و «احوال» حرکات دل است. مقام ثابت است و دوام دارد و حال موقتی است. مقام از جمله ی مکاسب است و حال از جمله ی مواهب.

مقام، مراتب و مراحلی دارد که هر کدام از عرفا به نوعی آن را دسته بندی کرده اند. مثلاً 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 102

ابو نصر سراج در کتاب اللمع[5] گفته است که مقامات عبارتند از: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا و صاحب مصباح الهدایه[6]، توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکل، رضا را مراتب مقامات دانسته است. و روزبهان بقلی در مشرب الارواح[7] گفته است: مقامات هزار و یک مرتبه است که در 20 باب جمع آوری شده است. و عطار در منطق الطیر آن را به هفت شهر 1 - طلب 2 - عشق 3 - معرفت 4 - استغنا 5 - توحید 6 - حیرت 7 - فقر و فنا، تقسیم نموده است.

در مورد احوال نیز ابونصر سراج آنها را به این ترتیب دسته بندی کرده است:

1 - مراقبه 2 - قرب 3 - محبت  4 - خوف  5 - رجا 6 – شوق 7 – انس 8 – اطمینان 9 – مشاهده 10 – یقین و احوال. در مصباح الهدایه عزالدین کاشانی به این ترتیب آمده اند:

1 – محبت 2 – غیرت 3 – حیا 4 – قبض و بسط 5 – اتصال 6 – شوق 7 – قرب 8 – انس و هیبت 9 – فنا و بقا 10 – خاتمیت و وصیت

تأثیر مقامات و احوال عرفانی بر آثار امام خمینی(س):

قابل یاد آوری است که حضرت امام(س) در مجموع آثار و اندیشه های عرفانی که در ادب فارسی حائز اهمیت است به حافظ و آثار خواجه عبدالله انصاری به خصوص منازل السائرین ارادت بیشتری داشته است.

در عرفان اولین مرحله بیداری عارف است. منزل اول انسانیت یقظه است. «موجب یقظه واعظ الله و معرفت و تجلی انوار الهی در قلوب است که به واسطه اجابت دعوت هادیان الی طریق الحق و خدمت اولیاء الله حاصل می شود»

بس بخسبم باشم از اصحاب کهف

                                                     به ز دقیانوس باشد خواب کهف

 یقظه شان معروف دقیانوس بود 

                                                    خوابشان سرمایه ناموس بود

       خواب بیداریست چون با دانش است

                                                   وای بیداری که با نادان نشست[8]

و مولانا می گوید:


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 103

گفت پیغمبر که نفحتهای حق 

                                 اندر این ایام می آرد سبق

گوش و هش دارید این اوقات را 

                                در ربائید این چنین نفحات را

نفحه آمد مر شما را دید و رفت

                               هر کرا می خواست جان بخشید و رفت[9]

و خواجه عبدالله انصاری می گوید: «اولین نوری که به قلب عبد می رسد و قلب عبد بدان منور می گردد، نور یقظه است. این نور به عبد حیات می دهد و او را برای درک نور تنبیه آماده می کند.»[10]

در مصباح الهدایه نیز آمده است:

«حالی که در بدایت توبه به دل فرود آید و او را از خواب غفلت برانگیزاند و به ضلالت طریق گمراهی خود بینا گرداند.»[11]

و حضرت امام(س) فرمودند: «یقظه بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است.»[12]

با پیر میکده جز حال ما بگو با ساغری برون کند از جان ما خمار

هشدار ده به پیر خرابات از غمم  ساقی ز جام باده مرا کرد هوشیار[13]

این دو بیت نشان می دهد که اولا: قدم اول در سلوک و عرفان عملی، بیداری از خواب غفلت است. ثانیا: حرکت در سلوک و رسیدن به مقامات معنوی بدون پیر خرابات و پیر میکده که یا خداست یا رسول خدا و یا ولی خدا و یا عارف کامل امکان پذیر نیست. و ثالثا: این حرکت بدون ابزار و امکانات امکان پذیر نیست.

این ابزار و شرایط، نیاز به ظرف و مظروف دارد. ظرف جام و ساغر است و مظروف آن عبارات و تعبیرات و امکانات مقدسی است که ساقی در دهن سالک می ریزد و حضرت امام(س) با صنعت تناسب، بین این تعبیرات ارتباط برقرار کرده است و اولین قدم را بیداری و هوشیاری دانسته است. این هوشیاری در حقیقت همان سکر است که از مستی به دست می آید.



کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 104

‏مقام اول سلوک: توبه‏

توبه باب الابواب است، اولین مرتبه ی قرب است. توبه بر دو نوع است: توبه ی عوام و توبه ی خواص و توبه عوام بر سه اصل استوار است:

اول پشیمانی از کار گذشته، دوم رجوع به خداوند توبه پذیر و سوم تصمیم بر ترک معاصی. و توبه ی خواص آن است که از خودخواهی ها و آلایش و لغزش در راه سلوک، به خداوند پناه ببرد. در تمام متون عرفانی «توبه» شروع کار و فصل آغازین هر حرکتی است. مثلاً  درصد میدان که از امالی خواجه عبدالله انصاری است، توبه میدان اول است و او توبه را بر سه قسم کرده است: توبه ی مطیع، توبه ی عاصی، توبه ی عارف.[14]

اساس جمله ی مقامات و مفتاح جمیع خیرات و اصل همه منازلات و معاملات قلبی و قالبی توبه است.[15]

عطار نیز تأثیر توبه را بسیار کارساز می داند:

تو یقین می دان که صد عالم گناه                  از تف یک توبه بر خیزد ز راه[16]

و حافظ گفته است:

حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ 

که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر[17]

و مولانا همیشه در توبه را باز می داند:

هست جنت را ز رحمت هشت در

                                               یک درش توبه است ز آن هشت ای پسر

آن همه گه باز باشد گه فراز

                                             و آن در توبه نباشد جز که باز

تا ز مغرب بر زند سر آفتاب

                                          باز باشد آن در از وی رو متاب

هین غنیمت دان که در باز است زود

                                         رخت آنجا کش به کوری حسود

از پدر آموز کآدم در گناه 

                                       خوش فرود آمد به سوی پایگاه


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 105

چون بدید آن عالم الاسرار را

                                         بر دو پای استاد استغفار را[18]

حضرت امام(س) نیز در مقام توبه فرموده اند:

«بدان که توبه یکی از منازل مهمه مشکله است و آن عبارت است از رجوع از طبیعت به‎ ‎سوی روحانیت نفس، بعد از آنکه به واسطه معاصی و کدورت نا فرمانی نور فطرت و‎ ‎روحانیت محجوب به ظلمت طبیعت شده و بر سالک طریق نجات و هدایت لازم است که‎ ‎توفیق به توبه صحیح کامله با حفظ شرایط آن نماید.»‎[19]‎

و در غزلی می فرمایند:

هر کسی از گنهش پوزش و بخشش طلبد

دوست در طاعت من غافر و تواب من است[20]

‏مقام دوم: ورع‏

ورع احتراز از هر چیزی است که در آن شبهه ی به حرام افتادن باشد. برخی ورع را بر سه نوع تقسیم کرده اند:

1 - ورع به زبان که سکون است از آنچه بی معنی است و ترک فضول.

2 - ورع به ارکان که ترک شبهات و محرمات است.

3 - ورع به قلب که ترک همت های پست و اخلاق بد است.[21]

حافظ می فرماید:

من از ورع، می و مطرب ندیدمی زین بیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت[22]

و یا:

ز رنگ باده بشویم خرقه ها در اشک

که موسم ورع و روزگار پرهیز است[23]

حضرت امام(س) در کتاب «چهل حدیث» و در حدیث 29 بعد از بررسی واژگانی ورع می فرمایند: «ورع یکی از منازل سالکین و منازل سایرین است که عارف معروف خواجه عبدالله انصاری تعریف فرموده است «هُوَ تَوَقْ مَسْتَقَضِیً عَلٰٰی حَذَرٍ اَوْ تَحرّجُ عَلٰٰی تَعْظیمْ» ورع عبارت است از نگاهداری کامل و آخر مرتبه حفظ نفس و در عین حال ترسناک بودن از 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 106

لغزش، یا سختگیری بر نفس است برای تعظیم حق»[24]

‏مقام سوم: زهد‏

زهد ترک و اسقاط رغبت در هر چیزی است و بعضی گفته اند: «زهد از جمله مقامات سنیه و مراتب علیه است.»[25] و برخی گفته اند: «زهد اندر حرام واجب بود و اندر حلال فضیلت»[26]

خواجه عبدالله انصاری در صد میدان گفته است: نشان زهد در دنیا سه چیز است: یاد مرگ، قناعت به قوت، صحبت با درویشان[27] و در ترجمه ی منازل السائرین گفته است: «زهد برای عامه قربت، برای مرید ضرورت و برای خاصه خست است»[28]

حضرت امام(س) نیز در جای جای دیوان غزلیات و قصاید و رباعیات خود به این معنی پرداخته اند. زهد مثبت در نظر آن عزیز به منزله ی دولت و قدرت است:

صوفی صافی از این میکده بیرون نرود

که بجز کلبه ی عشاق صفایی نبود

خادم پیر مغان باش که در مذهب عشق

جز بت جام به کف، حکمروایی نبود[29]

به موازات زهد مثبت که از آن سخن رفت در متون عرفانی، به زهد منفی که همراه با ریا و نفاق است اشارت های فراوان شده هر کدام از عارفان و صوفیان به گونه ای از این زهد که با ریا قرین است داد سخن داده اند. حضرت امام(س) می فرماید:

درویش که درویش صفت نیست، گشاید

                                                   بر خلق خدا دیده ی تحقیر و دگر هیچ[30]

و یا:

جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم

                                                   خرقه ی پیر خراباتی و هوشیار شدم[31]

و یا

جامه ی زهد دریدم رهم از دام بلا 

                                                   باز رستم ز پی دیدن یار آمده ام[32]

‏مقام چهارم: فقر‏

فقر در لغت به معنی نا داری و در اصطلاح عرفان و تصوف نیازمندی انسان به خدا و 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 107

بی نیازی از غیر اوست. فقر دو نوع است: فقر مادی و فقر معنوی. فقر مادی آن است که رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «کٰٰادَ الفَقْرُ اِنْ یَکُونُ کُفْرٰٰا» و فقر معنوی آن است که فرمود «الفقر فخری اً» و این همان فقر است که در متون عرفانی مورد نظر است. آن فقر در شریعت و طریقت نا پسند و مردود است و این فقر مطلوب عارف است. مولانا می فرماید:

گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن      فقر فخر آمد مرا طعنه مزن

فقر فخری نزگزاف است و مجاز    صد هزاران عز پنهان است و ناز[33]

و حافظ فرماید:

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است[34]

و یا:

فقر حافظ مبین که حافظ را              سینه گنجینه ی محبت اوست[35]

و آثار حضرت امام(س) نیز به این مقام اشارت هایی رفته است:

حالی به کنج میکده با دلبری لطیف

بنشینم و ببندم از این خلق چشم و گوش[36]

و یا:

ماه رخسار فروزنده است ای مایه عیش

                                                  بی نیازم به خدا از خور و از ماه نمود[37]

البته مثل سایر عرفا که با زبان نمادین تظاهر به فقر را نکوهش می نمایند حضرت امام(س) نیز به این نکته ی لطیف اشاره نموده اند:

خرقه ی فقر به یکباره تهی خواهم کرد

                                             ننگ این خرقه ی پوسیده عیان خواهی دید[38]

‏مقام پنجم: صبر‏

صبر یکی از دو قاعده ی ایمان است. چنانکه در خبر است «الایمان نصفان، نصف صبر و نصف شکر» و صبر سه نوع است: صبر نفس، صبر قلب، صبر روح.[39]

در اصطلاح عرفان، ترک شکایت از سختی بلا نزد غیر خداست. صابر کسی است که خود را با بلا چنان قرین کرده باشد که از آمدن بلا باک ندارد و گفته اند صبر آن است که در 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 108

صبر، صبر کنی یعنی خود نبینی و در بلا صابر باشی و بلا نبینی. به قول مولانا:

گفت حق ایوب را در مکرمت   من به هر موی تو صبری دادمت

هین به صبر خود مکن چندین نظر      صبر دیدی صبر دادن را نگر[40]

حافظ نیز در این مورد فرموده است:

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

                                               آری شود ولیک به خون جگر شود[41]

و یا:

صبر کن حافظ به سختی روز و شب           عاقبت روزی بیابی کام را[42]

و یا:

ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

با درد صبر کن که دوا می فرستمت[43]

و یا:

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبریست که در کلبه ی احزان کردم[44]

حضرت امام(س) بعد از ارائه ی مفهوم صبر از قول بزرگانی مثل خواجه نصیر توسی و خواجه عبدالله انصاری، می فرماید: «بدان که صبر را در مقامات متوسطین محسوب داشتند زیرا مادامی که نفس مصیبات و بلیات را مکروه شمارد و آن را جزع باطنی از آنها باشد مقام معرفتش ناقص است.»[45]

و در مورد درجات صبر اهل معرفت می فرمایند: از برای صبر درجات دیگری است که راجع به اهل سلوک و کُمّل و اولیاست، چنانچه از آن «صبر فی الله» است و آن ثبات در مجاهده است و ترک مألوفات و مأنوسات بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب و این راجع به اهل سلوک است. و مرتبه ی دیگر «صبر مع الله» است و آن راجع به اهل حضور و مشاهده ی جمال است در وقت خروج از جلبات بشریت. و درجه ی دیگر «صبر عن الله» است و آن از درجات عشاق و مشتاقین است. از اهل شهود و عیان و این اشق مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و درجه ی دیگر «صبر بالله» است و آن برای اهل تمکین و استقامت است که بعد از صحو و بقاء بالله رخ دهد.[46]


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 109

همچنین در غزلی می فرماید:

درد دل از روی زردم پیش او گفت و نگفت

                                         پاره پاره جامه ی صبر و شکیبا هست و نیست[47]

‏مقام ششم: توکل‏

یکی از مهمترین مقامات عرفانی توکل است. در لغت تفویض امر است بسوی کسی که به او اعتماد باشد و در اصطلاح عرفانی واگذاری امور است بر مالک علی الاطلاق. به قول حافظ:

کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ 

                                          ای بسا عیش که با لطف خدا داده کنی[48]

توکل سه مرحله دارد:

مرحله ی اول متوکل به وکیل حقیقی اطمینان کامل داشته باشد.

مرحله ی دوم رابطه ی متوکل در مقام توکل به وکیل مثل رابطه ی طفل به مادر خود باشد.

مرحله ی سوم متوکل مانند مرده ای باشد در دست مرده شو (کالمیت بین یدی الغسال) و این بالا ترین مقام توکل است. به قول حافظ:

نشان موی میانش که دل در او بستم

                                                 ز من مپرس که خود در میان نمی بینم[49]

حضرت امام(س) در بحث توکل پس از ذکر معنای لغوی و اصطلاحی آن مثل سایر عرفا آن را بر سه درجه تقسیم نموده اند:

1 – توکل عامه که توکل زبانی است. 2 – توکل خاصه که با برهان یا با نقل معتقد به توکل هستند. 3 – خاص الخاص که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدر امور حق تعالی و سلطان و مالک اشیا اوست. حضرت امام(س) معتقدند که بین توکل و تفویض و ثقه تفاوت است و جایگاه هر کدام را با ذکر در کتاب چهل حدیث بیان فرموده اند.[50]

‏مقام هفتم: رضا‏

رضا مقامی است که در آن مقام هر چه برای سالک پیش آید، سالک بدان راضی است. سالک راضی رنج و راحت، موت و حیات، فقر و غنا نزدش یکسان است. خواجه عبدالله

 

کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 110

انصاری گفته است: «رضا برای خاصه از مقامات اولیه ی طریق و برای عامه در راه سلوک، از مشکلترین امور است.[51]

رضا ترک تدبیر است و اذعان تقدیر، رضا در بدایات تسلیم شدن است برای حق به دو وجه آید و در نهایت قیام است به حق در ذات و صفات خود و راضی بودن از حق و غیر به رضای حق. و رضا ثمره ی محبت است و هر که در مقام رضا ساکن شد از دغدغه ی حسد برست. چه عارف در این مرتبه و مقام بدین حال بینا می شود.

قوم دیگر می شناسم ز اولیا                   که زبانشان بسته باشد از دعا

از رضا که هست دأب آن کرام                 جستن دفع قضاشان شد حرام

کفرشان آید طلب کردم خلاص               در قضا ذوقی همی بینند خاص

هر چه می آید برون از ملک غیب            خاص خود دانند بی از شک و ریب

هر چه تقدیر و قضا شد از خدا               او نخواهد هیچ تغییر قضا[52]

و بشنوید از حافظ:

من و مقام رضا بعد از این و شکر و رقیب

                                              که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت[53]

بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت

                                              که در مقام رضا باش و از قضا مگریز[54]

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند

                                              گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر[55]

در مصباح الهدایة آمده است: «مقام رضا مقام واصلان است نه منزل سالکان»[56] عارفان خراسان معتقدند که رضا از مقامات است و عارفان عراق معتقدند که از احوال است. اما حضرت امام(س) در مقام رضا فرموده اند: «بدان که مقام رضا غیر از مقام توکل است، بلکه از آن شامختر و عالیتر است، زیرا که متوکل طالب خیر و صلاح خویش است و حق تعالی را که فاعل خیر داند، وکیل کند در تحصیل خیر و صلاح و راضی فانی کرده است اراده ی خود را در اراده ی حق و از برای خود اختیاری نکند چنانچه از بعضی اهل سلوک پرسیدند: ماترید «قال: ارید ان لا ارید» مطلوب او مقام رضا بود.»[57]

و در غزلی فرمایند:

گر بار عشق را به رضا می کشی چه باک

                                                   خاور بجا نبود و یا باختر نبود


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 111

ا

ینها گوشه ای از دریای بیکران معرفت آن روح ملکوتی است که علاوه بر آگاهی از متون اسلامی و عربی مانند استادی کم نظیر چنان به متون عرفان فارسی مسلط اند که هر جمله ای از رشحات قلمش عصاره ی اندیشه ی عرفانی گذشتگان است.

 

 

*  *  *

 

منابع و مآخذ

1 – چهل حدیث، امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(س)، چ سیزدهم

2 – دیوان امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام(س)، چ ششم

3 – دیوان حافظ، قزوینی – غنی، انتشارات زوار، چ هفتم

4 – دکتر سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، کتابخانه طهوری، چ سوم

5 – ملاحسین کاشفی، لب لباب مثنوی، به اهتمام سعید نفیسی، انتشارات اساطیر چ اول

6 – مثنوی، مولانا، طبع نیکلسون، 4 جلدی، انتشارات امیر کبیر، چ اول

7 – عزالدین کاشانی، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، تصحیح استاد علامه جلال همایی، چ سوم

8 – خواجه عبدالله انصاری، مقامات معنوی ترجمه منازل السائرین، چ هشتم، به کوشش محسن بینا

9 – ابوالقاسم قشیری، رساله قشیریه، انتشارات علمی و فرهنگی، چ چهارم

10 – تذکرة الاولیاء عطار، به تصحیح محمد استعلامی، چ هفتم، انتشارات زوار

11 – ابن سینا، ترجمه الاشارات و التنبیهات، به تصحیح سید حسین مشکان طبسی، نشر فارابی

12 – هجویری، کشف المحجوب، چ چهارم، کتابخانه طهوری

13 – صد میدان، به اهتمام قاسم انصاری، کتابخانه طهوری، چ اول، 1358


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 112


پی نوشتها

کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 113

کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 114

  • - آیه ی 164، سوره ی 37
  • - الاشارات و التنبیهات ابن سینا، نمط تاسع فی مقامات العارفین، ص 173 به تصحیح سید حسن مشکان طبسی
  • - احیاء علوم دین، ج 4، ص 139
  • - تذکرة الاولیا، ص 440
  • - ابونصر سراج، اللمع، ص 38 تا 66
  • - عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه
  • - مشرب الارواح (هزار و یک مقام)، از انتشارات دانشکده ی ادبیات استانبول
  • - دکتر سید جعفر شهیدی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی، به نقل از شرح منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری، ص 804
  • - ملاحسین کاشفی، لب لباب مثنوی، ص 127
  • - ترجمه ی منازل السائرین، ص 32
  • - عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه، ص 366
  • - چهل حدیث، ص 98
  • - دیوان حضرت امام(س)، ص 122
  • - خواجه عبدالله انصاری، صد میدان، ص 17 و 18
  • - مصباح الهدایة، پیشین، ص 366
  • - منطق الطیر، عطار
  • - دیوان حافظ، قزوینی، غنی، غزل 256
  • - لب لباب مثنوی، پیشین، ص 134
  • - چهل حدیث، ص 272، حدیث 17
  • - دیوان امام، ص 57
  • - فرهنگ اصطلاحات، پیشین، ص785
  • - دیوان حافظ، پیشین، غزل 16
  • - همان، غزل 41
  • - چهل حدیث، حدیث 29، ص 473
  • - مصباح الهدایه، پیشین، ص 373
  • - ترجمه ی رساله ی قشیریه، ص 174
  • - صد میدان، پیشین، ص 31
  • - ترجمه ی منازل السائرین، پیشین، ص 120
  • - دیوان امام، ص 110
  • - همان، ص 74
  • - همان، ص 142
  • - همان، ص 137
  • - طبع نیکلسون، مثنوی، دفتر اول ابیات 2342 و 2357
  • - دیوان حافظ، پیشین، غزل 52
  • - همان، غزل 56
  • - دیوان امام، پیشین، ص 131
  • - همان، ص 116
  • - همان، ص 117
  • - مصباح الهدایه، پیشین، ص 131
  • - فرهنگ اصطلاحات، پیشین، ص 521
  • - دیوان حافظ، پیشین، غزل 226
  • - همان، غزل 8
  • - همان، غزل 90
  • - همان، غزل 319
  • - چهل حدیث، پیشین، ص 260
  • - همان، ص 268 و 267
  • - دیوان امام، پیشین، ص 69
  • - دیوان حافظ، پیشین، غزل 481
  • - همان، غزل 358
  • - چهل حدیث، پیشین، ص 218 و 215
  • - ترجمه منازل السائرین، ص 43
  • - لب لباب، پیشین، ص 276 – 275
  • - دیوان حافظ، پیشین، غزل 88
  • - همان، غزل، 266
  • - همان، غزل، 256
  • - مصباح الهدایه، پیشین، ص 402
  • - چهل حدیث، پیشین، ص 217