امام و ادبیات عرفانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : محبت، محمدجواد

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1378

زبان اثر : فارسی

امام و ادبیات عرفانی

امام و ادبیات عرفانی

 

همراه با سیر تطور استفاده از اصطلاحات عرفانی در ادب فارسی 

محمد جواد محبت

خلاصه ی مقاله

این نوشتار تلاش دارد در دو بخش جداگانه به بررسی اندیشه های عرفانی امام و حضور اصطلاحات عرفانی در شعر آن حضرت بپردازد.

بخش نخست این نوشتار در حقیقت تاریخچه ای است از عرفان اسلامی – ایرانی و بررسی نظریات امام پیرامون تفکرات اهل عرفان و در ادامه ی این بخش تفسیر سوره ی مبارکه ی حمد و مشترکات فکری اهل عرفان با مفاهیم قرآنی در این سوره مورد بررسی قرار گرفته است.

در بخش دوم، مفاهیم متعدد عرفانی نظیر بهار، بوستان، پای کوفتن، جلال، جمال، جام، زهد، چشم بیمار، خرابات، دیر، دلبر، رهرو، کرشمه، ذکر و ... با استفاده از کتاب، «رساله مرآت عشاق» تعریف شده و نمونه هایی از کاربرد های این مفاهیم در شعر حضرت امام(س) ذکر گردیده است.

بخش نخست

الا یا ایها الساقی ز می، پر ساز جامم را

که از جانم فرو ریزد، هوای ننگ و نامم را

از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت

بهم کوبد سجودم را، بهم ریزد قیامم را

شاید نخستین شاعری که که سخن از رند و رندی در شعر خویش، رانده باشد، حکیم سنائی غزنوی است.

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد، گِرد مذهب رندان، مگرد

سنائی غزنوی در قرن پنجم تولد یافته و در نیمه ی قرن ششم روی در نقاب خاک کشیده است. پیش از سنائی سروده هایی از شیخ ابو سعید ابوالخیر را که ردّی از آنها در «الاسرار التوحید» می توان یافت، همراه با مجموعه ای از رباعیات منسوب به او که در دست داریم. اصطلاح عرفانی «رند» را حافظ، بیش از هر شاعر دیگری در غزلهای خود به کار برده و امام خمینی(س) بیش از دیگران به او نظر عنایت داشته است. نمونه هایی از شعر حافظ را به 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 293

دست می دهیم:

رندانِ تشنه لب را، آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان، رفتند از این ولایت

رند عالم سوز را با  مصلحت بینی چکار؟ 

کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش

بر سر تربت حافظ چو رسی همت خواه

که زیارتگه رندان جهان، خواهد شد

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و، انسان نشود

در مقدمه ی دیوان حضرت امام (س) با شواهدی از سنائی، عطار، شمس مغربی و حافظ چند اصطلاح عرفانی – به شرح آمده و فتح بابی در این مورد به دست داده است.

رخ، زلف، خال، لب، چشم، می و شراب و ابرو، آن اصطلاحات را شامل می شوند. 

گلشن راز شیخ محمود شبستری و شرح گسترده ی آن از لاهیجی، پاره ای از آن اصطلاحات را به تفضیل برای اهل طلب، گشوده است. ما بر آنیم با مرور، در رساله ای از قرن نهم – و با در نظر گرفتن شواهد سخن – ناگفته ها را باز گوییم و سخنانی را که روی در حجاب معنی دارند، و معنی آنها را باطنی خاص اعتبار داده، باز نماییم، و نکاتی را که در مؤخره ی دیوان امام، در باب معانی اصطلاحات عرفانی، به قلم نیامده، در این مقال ذکر کنیم. اما قبل از این کار، به بیتی از نخستین غزل دیوان امام، نظر دقت را معطوف سازیم:

صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند

جام می گیر، ز مطرب، که روی سوی صفا

و یاد آریم سخن حافظ را که فرمود:


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 294


صوفی ار باده به اندازه خورد، نوشش باد

ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد

حضرت امام(س) در شعر خود، اشاره ای به صوفی دارد. ببینم صوفی کیست؟ و تصوف چیست؟

«پیدایش نحله ی تصوف، در اسلام متعلق است به قرن دوم هجری، و پیش از آن تاریخ. اهل دین همه، اهل زهد و عبادت و تارکان دنیا بوده اند. لیکن به لقب «صوفیه» خوانده نمی شدند. همچنین پیش از اسلام هم، اصل زهد و تورع، در ادیان وجود داشته اما – فرقه ی متصوفه با آداب و افکار و عقاید ویژه – از مختصات آیین اسلام است.

مثلاً فرقه ی مرتاضان و زهاد را، به نوشته ی دبستان المذاهب – در فارسی به اسامی «ویژه ی درون» - روشندل «یگانه بین» - و به لغت هندی – اکهشیر - انما کنایی می خوانده اند. 

«ذوالنون مصری» از بزرگان صوفیه، شمرده می شود. اما او اول کس نبود که به لقب صوفی خوانده می شد. زیرا تاریخ وفات او – با اختلاف اقوال از سال 245 تا 248 – (به قول ابن خلکان، نوشته شده است.)

حسن بصری – که به نوشته ی ابن الاثیر در 87 سالگی (به سال 110 هجری) وفات یافت، اصلاً به لقب صوفی خوانده نمی شد و اویس قرنی که شرح حال او در تذکرةالاولیاء، شیخ عطار و نفحات الانس جامی آمده و سلسه ای در فقر به نام او دائر شده، در روزگار خود، صوفی خوانده نمی شد. اما اولین کس که در اسلام به لقب صوفی مشهور شد «ابو هاشم صوفی» بود.

ابو هاشم، از اعاظم رجال صوفیه ی قرن دوم هجری و معاصر صوفیان ثوری و اولین کسی بود که به لقب صوفی شهرت یافت. ابو هاشم در نیمه ی اول قرن دوم هجری می زیسته و سفیان ثوری گوید: «تا ابو هاشم را ندیده بودم، نمی دانستم که صوفی چیست؟» [و این سخن سفیان ثوری بیانگر این نکته است که در زمان او کسانی دیگر را نیز صوفی می خوانده اند که سفیان، ابوهاشم را شایسته ی این عنوان می داند – همچنین پیش از ابوهاشم با همزمان با او، کسان دیگری – به این نام مشهور بوده اند.]

قدیمترینِ مؤلف اسلامی، ابو عثمان عمر بن هجر بن محجوب، معروف به جاحظ – از ائمه و بزرگان ادب، در کتاب البیان و التبیین – می گوید:

[الصوفیه من النساک] و این عبارت، قدیمترین تعریف، از این گروه است.


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 295

از قرن سوم به بعد تصوف، راه به سوی عرفان گشود. ریشه ی اصلی تصوف همان تعلیمات اسلامی بود و در قرن دوم هجری، تصوف، صورت تنسک و عزلت از دنیا را داشت.

مسأله ی وحدت وجود و فناء فی الله و بقاء بالله و تعلیمات عرفانی دیگر از قرن سوم هجری به بعد در عقاید صوفیه رسوخ پیدا کرد. تا جایی که تصوف، به صورت فن و علمی "خاص درآمد و علماء و بزرگان این فرقه، دست به کار تألیف و تصنیف کتب و رسائل زدند.

از میان قرون و اعصار اسلامی، قرن چهارم و پنجم به نهایت کمال و رشد علمی تصوف اختصاص یافت. در این دو قرن، بزرگان صوفیه در ممالک اسلامی مخصوصاً ایران، از خود آثار مهم به یادگار گذاشتند. جمعی از اعاظم این فرقه، از قبیل شیخ ابو سعید ابوالخیر، ابوالقاسم قشیری، شیخ ابوالحسن خرقانی در نیمه ی اول قرن پنجم می زیستند و مهمترین کتاب در موضوع تصوف، یعنی رساله ی قشریه در این تاریخ تألیف شد.

در نیمه ی دوم این قرن، غزالی طوسی – متوفی 505 هجری – ظهور کرد که بزرگترین نابغه ی علمی و عرفانی آن زمان بود. از جمله مشاهیر این قرن شیخ شهاب الدین سهروردی مؤلف کتاب عوارف المعارف، و محیی الدین عربی مؤلف فتوحات مکیه (که حضرت امام(س) در سروده های خویش اشارتی به آن دارد) و صدرالدین قونیوی صاحب مفتاح الغیب، و مولانا جلال الدین محمد بلخی صاحب کتاب مثنوی – متوفی 672 – و نجم الدین رازی صاحب مرصاد العباد – از شاگردان شیخ نجم الدین کبری - ، متوفی 691 - ، فخر الدین عراقی مؤلف لمعات که جامی، اشعة اللمعات را در شرح بر آن نگاشته است و باباافضل کاشانی، از بزرگان قرن هفتم هجری بوده اند.

قرن هشتم با نام حافظ شیرازی درخششی دیگر یافت. هر چند جز او کسان دیگری صاحب نام و آثاری در خور تأمل بوده اند.

امام با اشراف بر آثار عرفانی و شناخت اهل معرفت، در سروده های خویش نظری خاص به حافظ شیراز دارند. هر چند گاه در سخنان او، اشارتی به دیگران نیز، بویژه سعدی شیرازی مشهود است.

امام، همانگونه که با حافظ آشناست، با مولوی هم انس دارد. وقتی دامنه ی جنگ تحمیلی – پس از غربِ کشور به یکی از شهر های مرزی کشیده شد و حوادثی رقت انگیز از جنایات دشمنان انقلاب دل امام صبور ما را به درد آورد و خشم را در سخنان او آشکار کرد، 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 296

با آنکه در تمامی مجالس با احتراز از بیان کامل یک شعر – که پیروی از سنت رسول الله صلی الله علیه و آله بود – [چه هیچگاه آن گرامی وجود یک شعر را به طور کامل شاهد سخن قرار نمی داد و به نوعی یا قالب کلام را می شکست، یا مضمون سخن را بیان می فرمود] بیتی از مثنوی را بر زبان راند. به این قصد که به دشمنان اسلام هشدار دهد که شهادت، ترس ندارد و مرگ اثر مرد است گو نزد من آی ... آن بیت این بود:

آنکه مردن، پیش چشمش تهلکه است

امر لاتلقوا، بگیرد او به دست

در اوایل انقلاب، امام – بنا بر اشتیاق طالبان علم – جلساتی برای تفسیر قرآن دادند و در آن جلسات، به نحوی بسیار پسندیده ذهن بیگانگان با عرفان – یا مخالفان عرفان را با عرفان اسلامی آشنا کردند.

آغاز سخن بر تفسیر سوره ی مبارکه ی حمد بنا نهاده شد. سخن از ژرفای شگرف معنی بسم الله الرحمن الرحیم به میان آمد و استغراق در وجوه تفسیر، سخن را به اینجا کشانید که فرمودند:

«ما اگر بخواهیم قرآن را یاد بگیریم، باید چکار کنیم؟ این مسائل به آن معنا، تعلیم و تعلمی نیست» اهل خرد – که زیرکان معنی اند از همین اشارت در خواهند یافت – که درک مفاهیم کلام آسمانی را باطنی صافی باید و عنایتی ویژه از سوی حق تعالی و این درک و عنایت – بهره ای است خاص – که خدای تبارک و تعالی به خاصانی از بندگان خویش کرامت می فرماید. دانشی که محضر مردانی شایسته، زمینه ی استحقاق درک آن را فراهم می سازد. 

امام عرفان را خیرات می داند و در پنج مجلسی که به تفسیر سوره ی حمد پرداختند، بیشترین سخن در باب بسم الله الرحمن الرحیم بود. این عنایت ذکرِ محمد بن یوسف بن معدان البناء را، به ذهن اهل معنی متبادر می کند که می گوید:

«چون به مکه در آمدم دیدم، پیران در مقام ابراهیم نشسته اند، نزدیک ایشان نشستم قاری خواند: بسم الله الرحمن الرحیم، بر دل من چیزی گذشت. فریادی کردم. پیران، قاری را گفتند خاموش کن. پس مرا گفتند – ای جوان! ترا چه بود که فریادی کردی و هنوز قاری یک آیت نا خوانده. من گفتم: «باسمه قامت السمواتِ و الارضون و باسمه قامت الاشیاء و کفی به بسم الله سماع» پیران همه برخاستند و مرا در میان خود نشاندند و گرامی داشتند.»

بخشی از فرمایشات امام در همان تفسیر، اشارتی دارد به بیتی از مثنوی شریف:


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 297

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد  موسئی با موسئی در جنگ شد

و توضیح کافی و دافی امام، سخن را به تعبیرات تأمل برانگیز، در دعا های ائمه – علیهم السلام – سوق می دهد. با دقت در کلام ائمه ی طاهرین به وضوح آشکار می شو که تعابیر خالص عرفانی از ادعیه ی مبارکه ی ائمه نشأت می گیرد و در ذهن روشن اندیشان جلوه های گوناگون بر می انگیزد.

امام می فرماید:

«شما ملاحظه کنید، تعبیراتی در ادعیه ائمه – علیهم السلام – واقع شده. ببینیم که این تعبیرات ... با این تعبیراتی که در لسان اینها [مقصود اهل عرفان است] واقع شده، که این تعبیرات مبدأ این شده است که بعضی چون توجه به مقصد نداشته اند، تا حدتکفیر رفته اند. ببینیم اینها، غیر از این است که در لسان ائمه وارد شده است؟ که این باب، باز، باب رتبه ی سیر خود انسان است.

در مناجات شعبانیه که بر حسب زوایات، مناجات همه ی ائمه بوده و همه آن را می خواندند و من در روایات، دعایی ندیده ام که مال همه ی ائمه باشد. [مقصود جز این دعاست]

ِالهی، هَبْ لی کمال الْإنْقِطٰاعِ إلَیکَ و اَنِره اَبْصٰار قُلوبَنا بضیٰاء نَظَرٰا إلَیکَ حتیّٰ تَخْرِقَ أبْصارُ القُلوبِ حُجَبِ النورِ فَتَصِلَ إلی مَعْدِنِ الْعَظَمتهِ و تَصیرُ اَرواحُنٰا مُعَلَقَةٌ بِعِزّ قُدسِکَ

معنی ساده ی دعا این است: معبودا به من ببخش کمال انقطاع بتو و نورانی کن دیده ی دل ما را به تابش نظر خود بدان، تا بر درد دیده های دل پرده های نور را و برسد به سرچشمه ی عظمت و بگردد ارواح، ما آویزان به عز قدست.

و ادامه ی دعا... إالهی وَاجْعَلنی مِمَّنْ نٰادَیتَهُ فَاَجابَکَ وَ لٰا حَظَتُهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیُتَهُ سِراً و عَمِلَ لَکَ جهراً

یعنی: معبودا، بگردان مرا از آنان که آوازش دهی و پاسخت گوید و باور توجه کنی و از جلال تو نعره زند، او را نهانی راز گویی و او آشکارا برای تو کار کند.

امام می فرماید:

این چیست؟ حرفهایی که آقایان می خواهند بفرمایند و آنچه در کلمات آنهای دیگر هم واقع شده، خوب؟ چه می گویند؛ ائمه همه شان این را می خواندند. مقصودشان چه بوده است؟


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 298

«کَمالَ الْإنْقطاعِ إلَیْکَ، یعنی چه؟ هَبْ لی کَمالَ الْإنْقطاعِ إلیکَ یعنی چه امام، کمالَ الاءنْقِطاعَ را از خدا می خواهد، با اینکه باید به سیر خودش واقع شود، سیر خودش را از خدا می خواهد اینها چیست؟ هَبْ لی کَمالَ الانْقِطاعِ الیکَ و اَنْرِ إِبْصٰارَ قُلوبِنٰا. این ابصار قلوب چه هستند؟ بَصر قلب چیست؟ که به بصر می خواهد به حق تعالی نگاه کند؟ أَنْرِ أَبصٰارَ قلوبنا بِضیاَء نَظَرها إلیک، این قلب چیست؟ آن بَصِر قلب چیست که با نور آن بصر قلبی، به حق تعالی نظر کند 

حتیّٰ تَخرِقَ أَبصار القُلوبِ حُجُبَ النور / همه اینها را به من بده – وقتی حُجبُ نور – را قطع کرد نَصِلَ الی مَعدِنِ الْعَظَمةِ و تصیرُ اَروٰاحُنٰا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قدْسِکَ، یعنی چه، یعنی آویزان شوم به عز قدس تو، بعد می گوید صَعِقَ لِجَلالِ [این] چیست؟ همین است که قرآن هم در مورد حضرت موسی می گوید: این غیر از آن فناست که آنها می گویند؟

بدینگونه حضرت امام(س) خود، دیباچه ای به سیر تطور اصطلاحات عرفانی با التفات به سخنان عالیه ی ائمه – علیهم السلام – گشودند و با دوربینی و آینده نگری ویژه و شاید آسان بگوییم با سیر در زمان مجالی مغتنم برای عرضه ی سروده های عرفانی خویش – که سرشار ار اصطلاحات اهل عرفان است – برای آینده ی اهل ادب و عرفان فراهم کردند.

آنچه در مقدمه ی دیوان امام در مقایسه ابیاتی از دیوان با سروده های شاعران اهل طریقت آمده است، و آنچه در مؤخره ی کتاب، در شرح پاره ای از اصطلاحات عرفانی گنجانده شده، زمینه ی تکمله ای بر آن مقدمه و مؤخره را فراهم ساخت.

اینک به یاری خداوند، به بررسی اصطلاحاتی می پردازیم که جای آنها، در مؤخره ی کتاب (دیوان امام) خالی است.

بخش دوم

‏سیری در تطور اصطلاحات عرفانی در ادب فارسی‏

‏بهار:‏

فرح و سرور سالک را گویند در عین غلبه ی احکام شوق و بهار اعتدال مزاج سالک است که دل از اختلاط فاسده و افکار کاسده – پاکیزه کرده باشد.  (رساله ی مرآت عشاق)  

شاهد از دیوان امام

بهار شد در میخانه باز باید کرد                           به سوی قبله ی عاشق نماز باید کرد

ص 80


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 299

و در همین معنی:

حدیث عشق تو باد بهار باز آورد  صبا ز طرف چمن، بوی دلنواز آورد 

ص 84

‏بوستان:‏

مقام دلگشای عارف را گویند.      (رساله ی مرآت عشاق)

شاهد از دیوان امام

کنون که دست بدامان بوستان نرسید

نظر به سرو قدی سرافراز باید کرد

ص 80

‏بنفشه:‏

نکته ای را گویند که ادراک بشری به آن راه نبرد و عقده ی آن به نظر و فکر و انحلال نپذیرد.         (رساله ی مرآت)

شاهد از دیوان امام

بنفشه از غم دوری یار، نالان بود                      فرشته آیه ی هجران جان گداز آورد

ص 84

‏پای کوفتن:‏

تو اجد سالک را گویند که از وجد، حالی در او حادث شده باشد.

(رساله ی مرآت...، ص 181)

شاهد از دیوان امام

بر در میکده ام، دست فشان خواهی دید

پای کوبان چو قلندر منشان خواهی دید

ص 117

و در همین معنی ...


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 300

باید از آفاق وانفس گذری تا جان شوی

وانگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی

در هوای چشم مستش در صف مستان شهر

پای کوبی، دست افشانی و هم پیمان شوی

ص 185

و همچنین:

دست افشان بر سر کوی نگار آمده ام

پای کوبان ز پا نغمه ی تار آمده ام

ص 137

‏جلال:‏

ظاهر کردن حشمت و استغنای معشوق است.   (رساله ی مرآت ...)

‏جمال: ‏

ظاهر شدن کمال حسن معشوق است، از روی انصاف.  (رساله ی مآت)

شاهد برای جلال و جمال از دیوان حضرت امام(س)

اَنموذجِ جمالی و اسطوره ی جلال                     دریای بیکرانی و عالم همه سراب

ص 47

و در همین معنی:

بگشای نقاب از رخ و بنمای جمالت

تا فاش شود آنچه همه در پی آنند

ص 102

‏جام:‏

مجلای تجلیات الهی و مظاهر انوار نامتناهی را گویند.  (رساله ی مرآت)

شرابی خور ز جام و جم باقی                   سقاهم ربهم او راست ساقی

ص 186


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 301

شاهد از دیوان امام

ما زاده ی عشقیم و پسر خوانده ی جامیم

در مستی و جانبازی دلدار تمامیم

ص 167

و در همین معنی:

لبیک از چه گویید ای رهروان غافل

لبیک او به خلوت از جام می شنیدیم

ص 164

‏چشم بیمار:‏

ستر احوال مقامات سالکان عارف را گویند. و گاهی جهت مجاورت طبع عنصری ظاهر شود و چون کم واقع می شود – به حسب اوقات – متفاوت است این حال مناسب مجذوب سالک باشد در اوان توجه به مبادی علیه. (رساله ی مرآت)

شاهد از دیوان امام

من، به خال لبت ای دوست، گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

ص 142

و در همین معنی:

چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد

حلقه ی گیسویت ای یار، گرفتارم کرد

ص 82

‏خراباتی:‏

فانی مطلق را گویند که وجود اضافی او در وجود مطلق و ذات حق فنا یافته باشد.

(رساله ی مرآت)

شاهد از دیوان امام

جامه ی زهد و ریا کندم و در بر کردم                     خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 302

ص 142

و در همین معنی:

ملحد و عارف و درویش و خراباتی و مست

همه در امر تو هستند و تو فرمانفرما

ص 43

‏خرابات:‏

مطلق وجود و ذات بَحْت را گویند.     (رساله ی مرآت)

نشانی داده اند اندر خرابات                                     که التوحید اسقاط الاضافات

شاهد از دیوان امام

علم و عرفان به خرابات ندارد راهی که بمنزلگه عشاق، ره باطل نیست

ص 67

و در همین معنی:

مژده ی وصل به رندان خرابات رسید 

ناگهان غلغله و رقص و طرب برپا شد

 ص 88

‏خم زلف:‏

اسرار الهی و لطایف غیبی را گویند.     (رساله ی مرآت)

شاهد از دیوان امام(س)

تاری ز زلف خَمْ خَمِ خود در رهم بنه

فارغ ز علم و مسجد و درس و نماز کن

ص 171

‏دَیْرْ:‏

عالم ناسوت و هیکل انسانی را گویند.  (رساله ی مرآت ...، ص 198)


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 303

اندرین دیر کهنه ی دنیا می پرستی چو من نشد پیدا

شاهد از دیوان امام

راز دل را نتوانم به کسی بگشایم

که در این دیر مغان، راز نگهداری نیست

ص 73

و در همین معنی:

حلقه ی صوفی و دیر راهبم هرگز مجوی

مرغ بال و پر زده – با زاغ، هم پرواز نیست

ص 65

همچنین:

در دیر و کلیسا و کنیس و مسجد                           از ساقی گلعذار، دیار نبود

ص 106

و در همین معنی: 

تو که دلبسته ی تسبیحی و وابسته ی دیر

ساغر باده از آن میکده امید مدار

ص 124

‏دلبر:‏

صفت گیرایی را گویند به سبب ظهور حکم محبت و حضور معنی مودت در دل محب.        (رساله ی مرآت، ص 196)

شاهد از دیوان امام

تا اسیر رنگ و بویی، بوی دلبر نشنوی

هر که این اغلال در جانش بود آماده نیست

ص 70

‏رهرو:‏

سالکی را گویند که در بادیه سیر الی الله هنوز طریقه ی سفر او به منزل مطلوب نرسیده


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 304

باشد.        (رساله مرآت، ص 199)

شاهد از دیوان امام

رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار

به دو عالم ندهم روی دلارای تو را

ص 42

‏کرشمه: ‏

التفات حق را گویند به سالک بر وجهی که موجب جذب دل سالک باشد به جانب حق.         (رساله ی مرآت، ص 244)

شاهد از دیوان امام

ساغر بیاور باده بریز و کرشمه کن 

کاین غمزه، روح پرور جان و روان ماست

ص 55

‏ذکر:‏

حضور مذکور حقیقی را گویند نزد ذاکر – و این ذکر را نزد محققان، مراتب است.

اول حضور مذکور است در ظاهر لسان و ارکان. این ذکر را جَهْر گویند.

(رساله ی مرآت، ص 198)

شاهد از دیوان امام

نیست جز ذکر گل روی تو در محفل ما

نیست جز وصل تو چیز دیگری حاصل من

ص 174

دوم مرتبه ذکر، حضور مذکور است، در حالیکه ذاکر وجود خود را از صحیفه ی اعتبار به نسیان سپرده باشد و این مرتبه ی ذکرِ خفی است.

شاهد از دیوان امام

این پافشان و علم فروشان و صوفیان                       می شنوند آنچه که ورد زبان ماست

ص 55


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 305

عالم اندر ذکر تو، در شور و غوغا هست و نیست

باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نیست

ص 69

و سوم، حضور مذکور و غیبت ذاکر باشد.   (رساله ی مرآت، ص 198)

شاهد از دیوان امام

حلقه ی ذکر میارای که ذاکر یار است

آنکه ذاکر بشناسد به عیان درویش است

ص 54

و در این معنی – رباعی زیر از صفحه ی 211 دیوان امام

ذرات جهان – ثنای حق می گویند               تسبیح کنان – لقای او می جویند

‏رسوایی:‏

ربودگی دل را گویند نزد ظهور تجلی، بر وجهی که عارف از ضبط احوال ظاهری خود، ز اهل ماند.    1    (رساله ی مرآت، ص 200)

شاهد از دیوان امام

سر عشق از نظر پرده دران پوشیده است

ما ز رسوایی این پرده دران بی خبریم

ص 165

همچنین:

کاش از حلقه ی زلفت گرهی وا میشد 

تا چو من، زاهدِ دل گمشده رسوا می شد

ص 313

‏رندی:‏

در باختن طاعات بدنی و در گذشتن از عبادات نفسانی را گویند، در خرابات دل جهت طلب شراب شهود.     (رساله ی مرآت عشاق، ص 201)

ز شیخی و مریدی گشته بیزار                     گرفته دامن رندان خمار


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 306

با این تعبیر، رند آن کس است که یار در دل می جوید و تصویر روی محبوب در آینه ی دل دارد و عبادات نفسانی را در ترازوی مقدار برای خویش به هیچ، می شمارد.

امام واژه ی رندان را مکرر چند بار در سروده های خویش به کار برده اند، و از آن جمله:

از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت

بهم کوبد سجودم را، بهم ریزد قیامم را

ص 40

رسد آنروز که در محفل رندان، سرمست

رازدار همه اسرار گلویش باشم

ص 153

سوداگران مرگیم یاران شاخ و برگیم                              رندان پابرهنه، بر حال ما بصیرند

ص 99

در میکده، رندان همه در یاد تو هستند

با ذکر تو در میکده ها پرسه زنانند

ص 102

‏ساغر:‏

عشقی را گویند که به حد محبت ذاتیه رسیده باشد و مستی عاشق به جایی انجامیده که تعین عاشقی، ظاهراً نمانده باشد و در عین معشوقی ظهور کرده باز معشوق، به کسوت عاشقی ظاهر شود و هم خود، ساقی گردد.    (رساله ی مرآت عشاق، ص 204)

شاهد از دیوان امام

ساقی از لب تشنگان بازمانده یاد کن

ساغرت لبریز گردد، مستیت افزون شود

ص 113

همچنین:

ساغر بیار و باده بریز و کرشمه کن

کاین غمزه روح پرور جان و روان ماست

ص 55


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 307

و در این معنی: 

ساغری از خم میخانه مرا باز دهید

که تواند که در این میکده بانی باشد؟

ص 87

همچنین: 

باده از ساغر آن دلزده خواهم نوشید

فارغم از همه ملک دو جهان، خواهی دید 

ص 117

و در این باب ...

در میخانه به رویم بگشودست حریف

 ساغری از کف خود باز ده ای لاله عذار

خم می زنده اگر ساغری از دست برفت

سَرِ خُم باز کن و عقده ز جانم بردار

ص 123

‏سرّ:‏

امر غیبی را گویند که در نظر عقل، غایب بود.  (رساله ی مرآت، ص 206)

شاهد از دیوان امام

عشق نگار سر سُویدایی جان ماست 

ما خاکسار کوی تو تا در توان ماست 

ص 55

ساقی:

مبدأ فیاض را گویند که همه ی ذرات را از ماده ی هستی اضافی سرخوش کرده است.         (رساله ی مرآت، ص 205) 

شاهد از دیوان امام 


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 308

بردار این ارقام را بگذار این اوهام را 

بستان ز ساقی جام را جامی که در آن، لاله بود

ص 103

و در این معنی:

ساقی بریز باده ی گلگون به جام من  این خم پر ز می سبب آبروی ماست

ص 56

همچنین:

ساقی از ساغر لبریز ز می، دم بر بند

که در این میکده ی می زده، هشیاری نیست

ص 73

و در این باب:

هر جا روند جز سر کوی نگار نیست

هر جا نهند بار، همانجا بود نگار

ساغر نمی ستانند از غیر دست دوست

ساقی نمی شناسند از غیر آن دیار

ص 120

‏سبو:‏

عشقی را گویند که چون به مرتبه ی قوت رسد ـ تعین عاشقی را در هم شکند.

(رساله ی مرآت، ص 205)

شاهد از دیوان امام 

گر از سبوی عشق دهد یار جرعه ای

مستانه جان ز خرقه ی هستی بر آورم

ص 151

و در این معنی:

آید آنروز که خاک سر کویش باشم

ترک جان کرده و آشفته ی رویش باشم


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 309

سر نهم بر قدمش بوسه زنان تا دَمِ مرگ

مست تا صبح قیامت ز سبویش باشم

ص 153

همچنین:

راز دل غمدیده ی خود را به که گویم؟

من تشنه ی جام می آن کهنه سبویم 

ص 168

‏سجاده:‏

مقام توجه نفس و دل را گویند که در طور نفسی و قلبی از اعمال صالحه و اخلاق مرضیه، مقرر و معین گشته باشد.    (رساله ی مرآت، ص 205)

شاهد از دیوان امام

تو و سجاده ی خویش و من و پیمانه ی خویش

با من باده زده هر چه به دل داری کن!

ص 173

این خرقه ی ملوث و سجاده ی ریا                                آیا شود که بر در میخانه بر درم

ص 151

رهرو عشقی اگر، خرقه و سجاده فکن

که بجز عشق ترا رهرو این منزل نیست

ص 173

‏شب:‏

عالم امکان و مراتب اکوان را گویند.       (رساله ی مرآت، ص 208)

شاهد از دیوان امام

شب هجران تو آخر نشود، رخ ننمایی

در همه دهر، تو در نازی و ما گرد نیازیم

ص 166


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 310

ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق

که همچو مرغ سحرگاه من غزلخوانم

ص 156

بردار حجاب از رخ ای دلبر حسن  در ظلمت شب راهنمایی خواهم

ص 161

‏صبح:‏

ظهور تباشیر جمال حقیقی را گویند، از افق عالم غیب که ظلمت تعینات را از صفحه ی دل عاشق بزداید.     (رساله ی مرآت، ص 211)

شاهد از دیوان امام

یاد روی تو غم هر دو جهان از دل برد

صبح امید، همه ظلمت شب، باطل کرد

ص 81

همچنین:

خوابم ربود، آن بت دلدار، تا به صبح

چون مرغ حق ز عشق، ندا تا سحر زدم

ص 141

و در این باب:

بگیر دامن خورشید را دمی ای صبح 

که مه نهاده سر خویش را بدامانم

ص 156

‏طاق ابرو:‏

اهمال و امهال کردن سالک بود در رفع سقوط او از درجات عالم قدسی و مقامات انس به سبب   تقصیراتی که حجاب او شده باشد.  (رساله ی مرآت، ص 1)

شاهد از دیوان امام


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 311

طاق ابروی تو محراب دل و جان من است

من کجا و تو کجا؛ زاهد و محراب کجا!

ص 43

در حجابیم و حجابیم و حجابیم و حجاب

این حجاب است که خود راز معمای من است

ص 59

‏عشرت:‏

لذت انس را گویند که عارف را با محبوب خود باشد.    (رساله ی مرآت، ص 215)

شاهد از دیوان امام

بازگو اهریمنان را فصل عشرت بار تست

زندگی بر کامتان، زهر هلاهل آمده

ص 178

‏غالیه:‏

نسیم عنایت الهی را گویند که از شمول رأفت به مشام مشتاقان لقاء رسد.

         (رساله ی مرآت، ص 217)

شاهد از دیوان امام

ای نسیم سحری از سر کویش آیی؟

که چنین روح فزایی و چنین غالیه بار؟

ص 123

و در این معنی:

ای نسیم سحری گر سر کویش گذری

عطر برگیر که او غالیه سازست هنوز

ص 126


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 312


مطرب:‏

مذکران آگاه کننده را گویند.     (رساله ی مرآت، ص 228)

شاهد از دیوان امام

بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست

نازم آن مطرب مجلس که بود قبله نما

‏مطلوب:‏

وجه حق را گویند در هر مرتبه و هر طور که باشد. (رساله ی مرآت، ص 288)

شاهد از دیوان امام

مطلوب همه جهان، نهانست هنوز                        دیدن، همه عمر، در گمانی بگذشت

ص 201

‏محبت:‏

کمال توجه را گویند که موجب سقوط قیود وجود باشد.  (رساله ی مرآت، ص 227)

شاهد از دیوان امام

طوطی باغ محبت نرود کلبه ی جغد                              باز فردوس، کجا کَلبِ معلَّم باشد

ص 86

‏نغمه:‏

امتداد نفس رحمانی و استمرار فیض وجودی را گویند که جمیع ذرات کاینات از آن نغمه به رقص آمده اند.      (رساله ی مرآت ... ص 233)

شاهد از دیوان امام

دکه ی زهد ببندید در این فصل طرب

که بگوش دل ما نغمه ی تار آمد باز 

ص 125

و در این معنی:


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 313

دست افشان به سر کوی نگار آمده ام 

پای کوبان ز پی نغمه ی تار آمده ام

ص 137

همچنین:

صوفی و خرقه ی خود، زاهد و سجاده ی خویش

من سوی دیر مغان، نغمه نواز آمده ام

ص 138

‏نیاز:‏

اظهار تذلل و افتقارست از جانب عاشق در مقابله ی استغنا و بی نیازی معشوق. (رساله ی مرآت، ص 234)

شاهد از دیوان امام

بی نیازی است در این معنی و بیهوشی عشق

در هستی زدن از روی نیاز است هنوز

ص 126

و هم، در این معنی:

بر در میکده از روی نیاز آمده ام

پیش اصحاب طریقت، به نماز آمده ام

تا کند پرتو رویت بدو عالم غوغا

بَرِ هر ذره، به صد راز و نیاز آمده ام

ص 138

 

*   *   *


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 314

منابع و مآخذ

1 - دیوان حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، به سعی و اهتمام مدرس رضوی، چاپ انتشارات سنایی، ص 135

2 - دیوان حافظ، به تصحیح سید ابوالقاسم انجری شیرازی، چ اول، سال 1345

3 - تفسیر سوره ی حمد، از آیت الله خمینی (تفسیر امام)، از انتشارات حزب جمهوری اسلامی، قسمت دوم

4 - حافظ، انجوی شیرازی

5 - تصوف در اسلام، از جلال الدین همایی، مؤسسه بنیاد نشر هما، تاریخ انتشار خرداد 1362

6 - همان

7 - از قسمت سوم تفسیر امام از سوره ی حمد، ص 10

8 - نفحات الانس من حضرات القدس ـ تألیف مولانا، عبدالرحمن بن احمد جامی به تصحیح مهدی توحیدی پور، از انتشارات کتابفروشی محمودی، ص 104

9 - تفسیر امام، قسمت چهارم و پنجم، از انتشارات حزب جمهوری اسلامی، ص 25

10 - مفاتیح الجنان، مرحوم شیخ عباس قمی

11 - دیوان امام، مجموعه اشعار امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)

12 - تصوف و ادبیات تصوف، تألیف ادوارد ویچ برتس (آ.برتس)، ترجمه ی سیروس ایزدی، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، 1356


کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 315

کتابادبیات انقلاب، انقلاب ادبیاتصفحه 316