پیرمردان
اشتیاق پیرمردها
خوب، دیدید که بعضی [از] این پیرمردها، یکی از آنها هم آمده بود اینجا، از این پیرمردها می روند التماس می کنند که ما جبهۀ جنگ برویم. با اینکه نمی تواند برود، می گوید نه، من قدرتش را هم دارم بفرستید مرا، می توانم.(320)
6 / 8 / 59
* * *
شوق مردان هشتاد ساله برای حضور در جنگ
دیروز یک پیرمرد نزدیک به هشتاد ـتقریباً بین هفتاد و هشتاد بود آمد با من مصافحه کرد و رفت آن کنار. دوباره من دیدم ایستاد و
کتابدفاع مقدس (جنگ تحمیلی) در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 194
دوباره دارد می آید. دفعۀ دوم که آمد اینجا، گریه می کرد. اشکهایش را من دیدم که آنجا جاری بود. می گفت من می خواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو باید دعا بکنیم، جوانها باید جنگ بکنند. الحمدلله ، ما که جوانهایمان، پیرهایمان، زنها، دخترها؛ همه، بچه ها؛ همه مان یک تحولی در ما پیدا شده است که نمی خواهیم دیگر زیر بار ابرقدرتها برویم. باید البته ملتی که اینطور باشد خودش را مهیّا کند برای همه چیز.(321)
12 / 8 / 59
* * *
شهادت، آرزوی پیرمردان
شاید هر روز یا اکثر روزها، جوانهایی اینجا بیایند و با گریه بخواهند که عازم به جبهه ها بشوند برای شهادت. حتی پیرمردهای ضعیف هم این آرزو را دارند و بچه های نارَس هم این آرزو را دارند. این برای این است که در این کشور اسلام حکومت می کند؛ و حکومت این کشور حکومت بر ابدان نیست؛ حکومت بر قلوب است قلوب مردم با کسانی که در این کشور حکومت می کنند همراه است. و ملت است که حکومت می کند.(322)
13 / 12 / 59
* * *
اشتیاق پیران برای حضور در جبهه
پیرمرد، پسرهایش، پسرش، شهید شده، می آید گریه می کند که من می خواهم بروم، من به او می گویم که آخر تو مثل من پیرمردی، تو نمی توانی بروی آنجا جنگ کنی. خوب من می توانم بروم یک کاری بکنم. اینطور شده اند. یا فلان زن یا فلان دختر، آنها می گویند ما می خواهیم جبهه برویم، ما می گوییم نمی شود شماها جبهه بروید،
کتابدفاع مقدس (جنگ تحمیلی) در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 195
لکن جدّیت دارند جبهه بروند. و جوانها آنطور، وصیتنامه های جوانها را شما دیده اید که چیست؟ این وصیتنامه ها اینها، انسان را می لرزاند، انسان را بیدار می کند.(323)
14 / 11 / 60
* * *
کتابدفاع مقدس (جنگ تحمیلی) در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 196