آن روزهای آفتابی !
مهین زورقی
آن روزهای آفتابی بی ادعا و ساده بودیم
در زیر این مینای آبی گاهی غم دل می سرودیم
بسیار گفتیم و شنفتیم از پرتگاه جاده عشق
اما نلغزیدیم هرگز در پای جان ایستاده بودیم
با دسته ای نیلوفر و یاس مهتاب را سر می کشیدیم
با تیغی از ابروی خورشید دروازه شب می گشودیم
از آبشار پاک باران دشت دل ما تازه و سبز
با نغمه نورانی عشق پلک سحر را می گشودیم
سرگشته کوی دل خویش با کوله بار خاطراتم
شاید کسی اینجا بگوید ما اهل کشفیم و شهودیم
پروانه و گلها نه تنها ماندند بس مشتاق و مهجور
عمری است ما زین سوز و فرقت در بستر غمها غنودیم
چون روزهای آفتابی بار دگر هم ساده باشیم
تا با شقایها توان گفت از یادتان غافل نبودیم
کتابمجموعه مقالات هفتمین سمینار بررسی سیره نظری و عملی حضرت امام خمینی(س) خرداد 1375صفحه 221