رحیم صفوی
بازگشت از نوفل لوشاتو
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1394

زبان اثر : فارسی

بازگشت از نوفل لوشاتو

‏حدود یک ماه و نیم یا دو ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، حضرت امام به‏‎ ‎

‏دانشجویان فرمودند به ایران بروید. ما تکلیف خود را فهمیدیم و با یکی از‏‎ ‎‏دوستان ـ احمد فضائلی ـ که رابط بین ما و آقای مهندس غرضی در سوریه و‏‎ ‎‏لبنان بود، به سمت ایران حرکت کردیم. من از فرانسه یک ماشین پژو خریدم‏‎ ‎‏و آمدیم آلمان ایشان هم یک بنز خرید و در آلمان چند دستگاه بی سیم هم‏‎ ‎‏خریدیم که متاسفانه در رومانی پلیس آن کشور بی سیمها را از ما گرفت و به‏‎ ‎‏تهمت جاسوسی ما را به مدت 24 ساعت، آنهم در شب عاشورا، زندانی کرد.‏‎ ‎‏رفتارشان هم بسیار نامناسب بود و ما را که به عبادت و عزاداری می پرداختیم‏‎ ‎‏مورد استهزا قرار می دادند. بالاخره با توجه به این که ما مدارک زمین شناسی‏‎ ‎‏را به آنها نشان دادیم و گفتیم ما این بی سیمها را برای مقاصد زمین شناسی لازم‏‎ ‎‏داریم؛ با ضبط بی سیمها، ما را مرخص کردند. سپس تصمیم گرفتیم از ترکیه به‏‎ ‎‏سوریه برویم که در بین راه آنکارا به انتاکیه آقای فضائلی یک تصادف منجر‏‎ ‎‏به قتل داشت و دو پای خودش هم قطع شد و از این رو مجبور شد چندین ماه‏‎ ‎‏در ترکیه بماند. اما من آمدم سوریه و در آنجا به همراهی دوستان از جمله‏‎ ‎‏آقای علی جنتی ـ فرزند حضرت آیت اللّه جنتی ـ درون ماشین مقداری اسلحه‏‎ ‎‏کلت و مهمات و مواد منفجره تی. ان. تی جاسازی کردیم. یک چمدانی را‏‎ ‎‏هم مادۀ منفجره و چاشنی های الکتریکی جاسازی کرده و به ما سپردند که به‏‎ ‎‏ایران بیاوریم. در سوریه شهید حمید باکری ـ برادر شهید مهدی باکری فرمانده‏‎ ‎‏لشکر 31 عاشورا ـ برای آمدن به ایران با ما همراه شد. در مرز ما را نشناختند‏‎ ‎‏و قضایای ماشین را متوجه نشدند. البته این ورود در دی ماه 57 و زمان اوج‏‎ ‎‏انقلاب بود. حتی در گمرک مرز بازرگان عکس حضرت امام را نصب کرده‏‎ ‎‏بودند و اوضاع آنجا به هم ریخته و غیر عادی بود از این رو در مورد ما چیزی‏‎ ‎‏دستگیرشان نشد.‏


‏   به ایران که رسیدیم بر اثر اعتصاب کارکنان شرکت نفت، بنزین به زحمت‏‎ ‎‏پیدا می شد. به هر طریق در سه راهی خوی آقای باکری را پیاده کردیم. او به‏‎ ‎‏ارومیه رفت و من به سمت اصفهان حرکت کردم. در اصفهان به همراهی یکی‏‎ ‎‏از برادران که یک اسلحه کلاشینکف تهیه کرده بود، تانکها و نفربرهای‏‎ ‎‏ارتشی را که به خیابان می آمدند، به رگبار می بستیم و مردم هورا می کشیدند و‏‎ ‎‏ما هم با موتورسیکلت از صحنه خارج می شدیم و ابهت حکومت نظامی را‏‎ ‎‏می شکستیم. روزی که حضرت امام به ایران آمدند، من در بهشت زهرا مستقر‏‎ ‎‏بودم، اما شهید محمد بروجردی و برادرم سلمان صفوی با همان کلاشینکف‏‎ ‎‏و یک قبضه کلت در فرودگاه جزو حفاظت کنندگان از حضرت امام بودند.‏

‏   روزی که انقلاب پیروز شد، ما ساواک اصفهان را گرفته و به اتفاق حاج‏‎ ‎‏آقا صالح و نیروهای دیگر در آنجا مستقر شدیم و به دستور حضرت امام‏‎ ‎‏کمیته ها را تشکیل دادیم. پس از آن در صدد دستگیری اعضای ساواک و‏‎ ‎‏فرمانداران نظامی برآمدیم تا آنها را در دادگاه انقلابی که تشکیل شده بود،‏‎ ‎‏محاکمه کنیم. آقایان جنتی و اشراقی از جمله افرادی بودند که در دادگاه‏‎ ‎‏انقلاب نقش مؤثری را ایفا می کردند. ‏

‏   پس از چند ماه به فرمان حضرت امام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏تشکیل شد. ما هم سپاه اصفهان را راه انداختیم. در سپاه اصفهان آقای صالح‏‎ ‎‏فرمانده بود و من مسئولیت فرماندهی عملیات را عهده دار بودم. شهید مهندس‏‎ ‎‏حبیب خلیفه سلطانی هم مسئولیت آموزشی را بر عهده داشت. در تاسیس سپاه‏‎ ‎‏خوب است از نقش آقای پرورش ذکری به میان آید که واقعاً زحمت‏‎ ‎‏کشیدند. در اداره سپاه، بسیار توجه داشتیم که این ارگان را در کش و قوسهای‏‎ ‎‏سیاسی وارد نکنیم و سعی داشتیم که افراد مؤمن و خوبی را جذب کنیم تا سپاه‏‎ ‎

‏خالص و قدرتمند و در خط امام حرکت کند و در این جهت پیامهای امام‏‎ ‎‏بزرگوار محور کارمان بود. در آن زمان افراد بسیار عزیز و بزرگواری جذب‏‎ ‎‏سپاه شدند که از جمله آنها می توان از شهید بزرگوارحاج حسین خرازی نام‏‎ ‎‏برد.‏