عناوین مطالب دیوان شعر امام

حدیث  دل

حدیث دل

بر سر کوی‌ تو ای‌ میْ‌زده! دیوانه شدمعقل را راندم و وابسته‌ی‌ میخانه شدمدور آن شمع دل‌افروز، چو پروانه شدمبه هوای‌ شکن گیسوی‌ تو شانه شدمدردِ دل را به که ...

در  توصیف بهاران و مدیح اباصالح امام زمان، و تخلّص به نام آیت الله حاج شیخ  عبدالکریم حائری  یزدی  (قدّس الله سِرّه)

در توصیف بهاران و مدیح اباصالح امام زمان، و تخلّص به نام آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (قدّس الله سِرّه)

مژده! فروردین ز نو بنمور گیتی‌ را مُسخّرجیشش از مغرب‌زمین بگرفت تا مشرق سراسررایتَش افراشت پرچم، زین مُقَرنس چرخ اخضرگشت از فرمان وی‌ در خدمتش گردون مقرّربر جهان و هر چه اندر ...

نقطه ی  عطف

نقطه ی عطف

خم را بگشا به روی‌ مستانبیزار شو از هواپرستاناز من بپذیر رمزِ مستی‌چون طفلِ صبور، در دبستانآرام ده گُل صفا باشچون ابر بهار در گُلستانتاریخچه‌ی‌‌ جمال او شوبشنو خبر ...

پناه

پناه

فریاد رس ناله‌ی‌‌ درویش تویی‌آرامی‌ بخش این دل ریش تویی‌طوفان فزاینده‌ مرا غرق نمودیادآور راه کشتی‌ خویش تویی‌12 اسفند 1363□ قصاید

بردارْ حجاب!

بردارْ حجاب!

تا کوس «اَنَاالْحَق» بزنی‌ خودخواهی‌در سِرّ هویَّتَش، تو ناآگاهی‌بردار حجاب «خویشتن» از سر راهبا بودن آن، هنوز اندر راهی‌اردیبهشت 1363

فارغ

فارغ

فرّخ روزی‌ که فارغ از خویش شوی‌از هر دو جهان گذشته، درویش شوی‌طُغیان کُنی‌ و خرمن هستی‌ سوزی‌«یا حق» گویان، رسته ز هر کیش شوی‌12 اسفند 1363

خورشید

خورشید

بردار حجاب تا جمالش بینی‌تا طلعت ذات بی‌ مثالش بینی‌خُفّاش! ز جلد خویشتن بیرون آی‌تا جلوه‌‌ی‌‌ خورشید جلالش بینی‌بهمن 1363

لافِ  عرفان

لافِ عرفان

طوطی‌ صفتی‌ و لافِ عرفان بزنی‌ای‌ مور! دم از تخت «سُلیمان» بزنی‌«فرهاد» ندیده‌ای‌ و «شیرین» گشتی‌«یاسر» ...

لافِ  اَنَا الْحَق

لافِ اَنَا الْحَق

تا منصوری‌ لاف «اَنَا الحَقّ» بزنی‌نادیده جمال دوست غوغا فکنی‌«دک» کن «جبل» خودی‌ خود، چون موسی‌ٰتا جلوه کند جمال او بی‌ ...

خود  بین

خود بین

گر نیست شوی‌ کوس «اَنَالحق» نزنی‌با دعوی‌‌پوچ خود مُعلّق نزنی‌تا خود بینی‌ تو، مشرکی‌ بیش نه ای‌بی‌ خود بشوی‌ که لاف مُطلق ...

خارِ  راه

خارِ راه

این فلسفه را که علم اعلی‌ٰ خوانی‌برتر ز علوم دیگرش می‌‌دانی‌خاری‌ ز ره سالک عاشق نگرفتهر چند به عرش اعظمش بنشانی‌.اردیبهشت 1363

محفل  دوست

محفل دوست

در محفل دوست نیست، جُز دود و دمی‌در حلقه‌ی‌ صوفیان نه «لا» نه «نعمی‌»گر شادی‌‌ و غم می‌‌طلبی‌ بیرون شواینجا نتوان یافت نه ...

فریاد رس

فریاد رس

در هیچ دلی‌ نیست بجز تو هوسی‌ما را نبود به غیر تو دادرسی‌کس نیست که عشق تو ندارد در دلباشد که به فریاد دل ما برسی‌.بهمن 1363

اسیر  نفس

اسیر نفس

فاطی‌! اگر از طارُم اعلی‌ گُذری‌از خاک گُذشته، از ثُریّا گُذری‌هیهات، که تا اسیر دیو نفسی‌از راه «دَنی‌ٰ» سوی‌ «تَدَلّی‌ٰ» ...

خبر

خبر

ای‌‌ دوست! به روی‌ دوست بگشای‌‌ دری‌صاحب نظرا! به مستمندان نظری‌ما بی‌ خبرانیم ز منزلگه عشقای‌ با خبر! از بی‌ خبر آور خبری‌.اسفند 1363

ای   عشق

ای عشق

ای‌ دیده! نگر رُخش به هر بام و دری‌ای‌ گوش! صداش بشنو از هر گذری‌ای‌ عشق! بیاب یار را در همه جاای‌ عقل! ببند دیده‌ی‌‌ بی‌ خبری‌.اسفند 1363

جام

جام

عاشق نشدی‌، اگر که نامی‌ داری‌دیوانه نه‌ای‌، اگر پیامی‌ داری‌مستی‌ نچشیده‌ای‌ اگر هوش، تو راستما را بنواز تا که جامی‌ داری‌.بهمن 1363

عیان

عیان

فارغ اگر از هر دو جهان گردیدی‌از دیده‌ی‌ این و آن نهان گردیدی‌طومار وجود را به هم پیچیدی‌‌یار از پس پرده ها عیان گردیدی‌.اسفند 1363

صفحه 1 از 33 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | بعدی >