امام خمینی(ره) و نظامهای سیاسی معاصر در اندیشه و عمل

 شیخ مصطفی ملص

حمد و سپاس خداوند جهانیان را، و درود و سلام بر پیامبر امین، سرورمان محمد(ص) و خاندان و یاران او و هر آنکه تا روز قیامت، از طریق هدایت و سنت او، پیروی کند.

 مقدمه:

امام خمینی(ره) یک پیشوای عادی و یک رهبر معمولی نبود و انقلاب و قیام ایشان بر ضد سلطه، استبداد و ظلم نیز، انقلابی همانند سایر انقلابها نیست، بلکه تفاوتها و اختلافهای زیادی با آنها دارد. انقلاب[اسلامی] بخوبی می دانست که چه چیزی را می خواهد از بین ببرد و چه چیز بوجود آورد و هدف نهایی اش چیست.

امام(ره)، انقلابی را رهبری کرد که سازماندهی مناسب و یگانگی مرجع تصمیمها در آن، دنیا را شگفت زده کرد. در زمانی که امام(ره)، در محلی دور از ایران، در تبعید به سر می برد، میلیونها نفر به فرمان ایشان به خیابانها می ریختند و با راهنماییهای ایشان مخالفت نکرده و دستورات ایشان را مبنی بر عدم استفاده از سلاح در رویارویی با مسلسلهای ارتش شاه خائن، لغو نمی کردند.

بدین ترتیب، انقلاب به اهداف از پیش تعیین شده رسید، و امام توانست حکومتی را بر پا کند که همواره برای ایجاد آن، تلاش می کرد. حکومتی که از نظر امام، شریعت آن، اسلام؛ روش آن، بر مبنای عدالت و هدف آن یاری مستضعفین، پابرهنگان، مظلومین و ستمدیدگان بود. اندیشۀ حکومت از نظر امام، واضح و مشخص بود، چرا که ایشان، ماهیت حکومت مورد نظر خود را در کتاب معروف خود «حکومت اسلامی» و در بسیاری از نوشته ها، سخنرانیها، مصاحبه ها و جلساتی که در آن برای مردم یا طلاب علوم دینی سخن می گفتند، بیان کرده و اندیشه های خود را پیرامون حکومت اسلامی و مسائل مربوط به آن، کاملاً مشخص و واضح مطرح نموده بودند.

در زمان پیروزی انقلاب، دربارۀ حکومت و ساختار آن و دستگاههای حکومتی، افرادی هم اندیشه های مخالف با افکار امام را مطرح کردند. مثلاً بعضی از آنها، خواهان جمهوری دموکراتیک به روش غربی و برخی خواستار حکومت دموکراسی به شیوه شرقی آن بودند. گروهی هم گمشدۀ خود را در نظام سرمایه داری جستجو می کردند و عده ای، حکومت برتر را در رژیم کمونیستی می دیدند و بدین ترتیب، نظریه های بسیاری درباره حکومت و مسائل مربوط به آن مطرح شد.

امام با همۀ این نظریه ها مقابله کرد و با رد دلایل صاحبان آن نظریات، بیان نمود که ملت مسلمان ایران، به اسلام روی آورده و آن را انتخاب کرده است و جز اسلام و نظام حکومتی آن، هیچ رژیم دیگری نمی خواهد. امام در تبیین افکار و خواسته های مردم، رهبری امین و صادق بود که خواست و ارادۀ ملت را بخوبی دریافته بود. از این رو، در هر مسأله مهمی به رأی ملت مراجعه می کردند و همه پرسی (رفراندم) روشی بود که ملت از طریق آن، خواسته و رأی خود را بیان می نمود.

امام بر «جمهوری اسلامی» تأکید داشت و با آگاهی از تجربه های امتها و گذشتگان و با بررسی مشکلاتی که بوسیلۀ رژیمهای ظالم برای بشریت ایجاد شده است، همه اشکالات و کاستیهای اندیشه ها و نظریات مطرح شده را آگاهانه درک نمود و آنها را رد کردند.

امیدواریم در این بحث مختصر، در بازشناسی افکار آن رهبر اندیشمند و فرزانه، گام برداشته و با راهنمایی ملت به بخشی از اندیشه ها و آراء ایشان، حق مطلب را ادا کنیم. رهبری که در توصیف او، واژه ای زیباتر از «عبدصالح» نمی یابیم، که رهبر و ولی امر مسلمین، امام خامنه ای در بزرگداشت اربعین ارتحال امام خمینی(ره) درباره ایشان، این توصیف را بکار بردند.

*       *        *

 امام خمینی(ره) و برداشت اسلام از سیاست و حکومت:

سیاست، هنر ادارۀ امور جامعه است و منافع عمومی مردم را تضمین می کند و این، نقش مهمی است که تعالیم اسلامی آن را ایجاد کرده و هدف والای هر یک از احکام آن، پاسداری از منافع جامعه است. پس سیاست در مفهوم مثبت آن، از وظایف شرعی مسلمین محسوب می شود و منظور از «مفهوم مثبت»، فهم و درک و آگاهی و تلاش برای منافع عموم مردم است، با همان مضمون حدیث پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – که فرمودند: «هر که روز را به شب برساند و در [اصلاح] امور مسلمانان تلاش نکند مسلمان نیست».

در اینجا منظور از امور مسلمانان، همۀ مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تربیتی و نظامی را با همۀ ابعاد آن شامل می شود.

آنچه که داعیه داران نظریه های سیاسی غرب یا نظریه پردازان غیراسلامی به عنوان جدایی دین از سیاست یا جدایی دین از حکومت دم از آن می زنند، همگی برخاسته از افکاری است که به حقیقت دین اسلام و نقش آن در زندگی و جامعه پی نبرده اند و می خواهند برداشت نادرستی از دین را به مسلمانان القا کنند. ما کاملاً یقین داریم کسانی که نظریاتی مبنی بر جدایی دین از سیاست یا جدایی دین از حکومت مطرح کرده یا پایه ریزی نموده اند، اسلام را به طور کامل و کافی درک نکرده اند، و تنها رژیمهایی را که در دنیای اسلام به روی کار آمده، بررسی نموده اند، حال آنکه این حکومتها نه تنها از مسیر اسلام منحرف شده و با اتخاذ روشهای شاهانی مانند قیصر و کسری، برداشت اسلام از حکومت و سیاست را به تنگناهای مبهم کشانده اند، بلکه بسیاری از نویسندگان را وادار کرده اند تا در کتابهایی که می نویسند، با استفاده از تحریف در معانی آیات، احادیث پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم – و روش خلافت و خلفای راشدین، انحرافات آنان را توجیه کرده و به خیال خود، آن را مشروع جلوه دهند. تا جائی که حتی وانمود کردند که اسلام [واقعی]، همین مفاهیم تحریف شده است و با وجود اختلافات پنهان، همفکریِ ظاهری حاکمان، این تصور را در اذهان مردم ایجاد کرده که بجز همین برداشت و درک رایج، که در دراز مدت ایجاد شده، برداشت دیگری از اسلام وجود ندارد. به همین سبب، پژوهشگران غیر مسلمان، نتوانسته اند به آراء اسلام ناب دربارۀ سیاست و حکومت دست یابند. و در این باره داوریهای غیر واقعی ارائه داده اند.

اما در دوران معاصر، یعنی زمانی که اسلام به حوزۀ کاربردی بازگشت و اندیشۀ اسلامی، پس از غیبت طولانی به صحنه آمد و مسلمانان، همگان را به روی آوردن دوباره به اسلام در همه شئون زندگی اعم از اقتصاد، سیاست، امور اجتماعی و تربیتی فراخواندند، در اینجا بود که برداشت و نظر اسلام دربارۀ سیاست و حکومت، ظاهر شد. این برداشت، سیاست را از مهمترین وظایف مسلمانان می شمارد و حکومت عملی را که اسلام از طریق آن، قوانین و اصول زندگی را تبیین می کند، مهم می داند و آن را حافظ و نگهبان ارزشها و ضامن پایبندی به اصول محسوب می کند و عقیده دارد که اگر حکومت بدست غیر مسلمانان بیفتد، ممکن است اجرای برخی از احکام اسلامی متوقف شود، خصوصاً آنکه بعضی از احکام اسلامی، برای عملی شدن حتماً نیازمند «حکومت» هستند و افراد نمی توانند به تنهایی آن را انجام دهند.

از این رو، امام خمینی(ره)، بخش اول کتاب مشهور خود یعنی «حکومت اسلامی» باعنوان «دلایل لزوم برپایی حکومت» را با این عبارت آغاز نموده است: وجود قانون مدون به تنهایی برای اصلاح جامعه کافی نیست، برای آنکه قانون بتواند زیربنای سعادت و اصلاح بشریت قرار گیرد، نیازمند قوۀ اجرائیه است و برای همین هم خداوند تعالی، در کنار فرستادن قانون اسلامی یعنی احکام شرعی، حکومت و قوۀ مجریه و اداری را هم قرار داده است. [1]

بدین ترتیب، امام(ره) حکومت را از ضروریات و مسائل مهم اسلام می شمارد و دلیل ایشان هم، عملکرد پیامبر اکرم(ص) در اجرای حدود الهی و احکام شرعی و نیز عملکرد خلفای پس از ایشان در انجام همان وظایف بود.

حضرت امام(ره) در وصیتنامۀ جاودانۀ خود، تمامی ادعاهای ابلهانه درباره جدایی دین از سیاست را مورد انتقاد قرار داده و پیرامون امور سیاسی می فرمایند:

یکبار از روی خباثت و شیطنت، خود را مدافع قداست اسلام معرفی می کنند و می گویند اسلام و دیگر ادیان الهی، تنها برای مسائل معنوی و تهذیب نفس و دوری جستن از مراتب دنیوی ارزش قائل است و همه را به ترک دنیا و انجام عبادات و خواندن اذکار و دعاهایی که موجب نزدیکی انسان به خداست، فرامی خواند. و حکومت و سیاست و مملکت داری با آن هدف بزرگ معنوی منافات دارد، چون این کارها برای آباد کردن دنیاست و با سیره و روش همه پیامبران بزرگ مخالف است و مع الأسف، این تبلیغ به شکل دوم، در بعضی از روحانیون و متدینان بی خبر از اسلام تأثیر گذاشته که حتی دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یک گناه و فسق می دانستند و شاید بعضی هنوز هم اینطور بدانند و این فاجعۀ بزرگی است که اسلام مبتلای به آن بود. [2]

امام(ره)، وجود کسانی را که معتقدند دین ربطی به سیاست ندارد، از مصیبتهای بزرگی می داند که اسلام به آن دچار شده است. این نظریه حضرت امام(ره)، کاملاً با حدیثی که به عنوان دلیل آن را مطرح کردیم، هماهنگی دارد که می فرماید: هر کس روز را به شب برساند و در اصلاح امور مسلمانان نکوشد، مسلمان نیست. این حدیث، همۀ مسلمانانی را که از امور امت اسلامی غافلند و به آن اهتمام نمی ورزند، در برمی گیرد. باید توجه داشته باشیم که پیامبر اکرم(ص) در اینجا واژۀ «اهتمام» را می آورند، بدین معنی که باید همۀ هم و غم انسان مسلمان، امور و مشکلات دیگر مسلمانان باشد و او را به تلاش، بخشش، فداکاری و همیاری به معنای واقعی کلمه، وادار کند. پس وظیفه مسلمان، تنها سخن راندن بر زبان یا اندوه قلبی نیست، بلکه وظیفه او «همت گماشتن» بر امور مسلمانان است و اگر این چنین نباشد، از زمرۀ مسلمانان خارج می شود و از آنان نیست. پس نفی تلاش برای اصلاح امور مسلمانان، در حقیقت نفی اسلام است.

برداشت صحیح اسلام از سیاست و حکومت این است و اگر بخواهیم دلایل مراجع دیگر و آرا همۀ فقها در باب سیاست و فقه حکومتی اسلامی را هم ذکر کنیم، می توانیم به قدری دلیل بیابیم که گویی به مرحلۀ اجماع رسیده ایم.

 نمونه هایی از حکومت که در قرآن کریم ذکر شده است:

از آنجا که سیاست در دین اسلام جایگاه مهمی دارد، و از آنجا که اجرای برخی احکام اسلام مستلزم وجود حاکم اسلامی است، می توان گفت اسلام، دینِ دعوت و فضای باز است و راه را بر هیچ امت، گروه یا نژادی مسدود نمی کند. لذا از وظایف حاکم آن است که همه را به سوی خدا دعوت کند و حکومت و دولت نیز باید مردم را به راه خدا فرا خواند و از آنجا که اسلام اهمیت زیادی برای این مسأله قائل است، به ناچار باید ویژگیهای حکومت مورد نظر خود را هم به وضوح بیان نماید.

اما پیش از ورود به بحث ویژگیهای حکومت اسلامی و نظر امام خمینی(ره) در این زمینه، بد نیست به نمونه هایی از حکومتها و ویژگیهای آن که در قرآن کریم ذکر شده است بپردازیم و آنها را بررسی نماییم. چرا که ما معتقدیم روش و برداشت امام(ره) در باب سیاست و حکومت، برگرفته از قرآن کریم و سیرۀ پیامبر(ص) روش امامان معصوم اهل بیت(علیه مالسلام) است. بنابراین، تأثیرپذیری امام(ره) از فرهنگ قرآنی و استفاده ایشان از پندها و عبرتهای آن که سرنوشت ظالمان و عاقبت پرهیزکاران را ذکر کرده است را در کنار تجربه های بشری معاصر بررسی خواهیم کرد.

قرآن کریم، نمونه های متعددی از حکمرانان را مورد بحث قرار داده، که گروهی از آنان، استبداد و خودکامگی در برابر مردم را در پیش گرفتند و بدون وجود مانعی در برابر خود، از روی هوای نفس حکم راندند. نمونه ای از این گروه فرعون است که خداوند تعالی درباره او می فرمایند:

«فرعون، در روی زمین خود را از همگان برتر احساس کرد و مردم را به گروههای پراکنده تبدیل نمود؛ برخی را مورد ستم قرار داد. فرزندان پسر آنها را می کُشت و دختران را زنده نگه می داشت براستی او از مفسدان بود. * ولی ما اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منت نهاده و آنان را وارثان زمین و پیشوایان آن قرار دهیم * و آنان را در زمین، قدرت و برتری دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنها، بنمایانیم آنچه را که از آن بر حذر بودند*». [3]

فرعون از حاکمانی بود که مطابق میل و ارادۀ خود در امور مردم تصرف می کرد. او خودرأی و خودکامه بود و از مشورت و همفکری با مردم دوری می کرد و نصیحتهای آنان را نمی پذیرفت.

او خود را برتر از همگان می دید و دیگران را تحقیر می کرد و در میان قومش، تنها یک نفر پیدا شد که مخالف او بود و او را با ارائه دلیل و برهان، به ایمان آوردن به موسی فراخواند:

«فرعون [در مبارزه با موسی(ع)] در میان قوم فریاد برآورد: ای مردم! آیا حکومت و سلطنت مصر از آنِ من نیست؟ و آیا از زیر قصر من، نهرها جاری نیست؟ آیا نمی بینید؟ حال بگویید من (برای فرمانروایی شما) برتر و شایسته ترم یا این مرد فقیر و ساده که گفتار روشنی هم ندارد؟ اگر راست می گوید چرا از آسمان برایش زیورهای زرین فرو نمی آید و چرا فرشته ای همراه و یاور او نیست؟ (بدین ترتیب) فرعون مردم را خوار و ذلیل کرد تا او را اطاعت کنند و آنان گروهی نابکار و فاسق بودند». [4]

از نمونه های دیگر که قرآن کریم ذکر کرده است، حکومت شورایی بود که دربارۀ ملکۀ قوم سبأ بیان نمود و اینکه آن زن، در همۀ امور مهم مملکت خود، با قومش مشورت می کرد. در قرآن کریم، خداوند درباره او می فرماید:

«... پس از مدتی نه چندان طولانی، هدهد به نزد سلیمان(ع) بازگشت و گفت: [ای سلیمان(ع)] من بر مطلبی دست یافتم که تو از آن بی خبری! و از قوم سبأ، خبری موثّق برای تو آورده ام* من دیدم که زنی بر آنان حکومت می کند و از همۀ بهره های دنیوی برخوردار است و تخت و بارگاه با عظمتی دارد * من او و قومش را دیدم که بر خورشید سجده می کنند و به جای خدا، خورشید را می پرستند و شیطان، کارهای زشت را برای آنان جلوه داد و ازراه راست بازداشته است و هدایت نمی پذیرند * چرا خدا را نمی پرستند؟ همان خدایی که اسرار پنهان را در آسمان و زمین می نمایاند و بر همۀ اسرار پیدا و پنهان آگاه است * خداوندی که جز او معبودی نیست و او پروردگار عرش عظیم است * ... [ سلیمان(ع)] گفت: بررسی می کنیم، ببینیم آیا راست گفته ای یا از دروغگویان هستی * پس این نامۀ مرا ببر و بر آنها بیفکن و دورتر، مراقب باش که چه می کنند... * [ملکه سبا نامه را دید و گفت:] ای مردمان! من نامۀ مهمی دریافت کرده ام که از سوی سلیمان است و با نام خداوند بخشنده مهربان آغاز شده است* و مضمون آن این طور است که: بر من برتری مجویید و در برابر امر من تسلیم شوید.

... حال ای مردم! در این باره نظر بدهید که من، بدون نظر و همفکری شما هیچ تصمیمی در این زمینه نخواهم گرفت* [اطرافیان او] گفتند که ما قدرت و نیروی زیادی داریم، اما فرمان به اراده توست. پس ببین که چه امری داری * [ملکه] گفت: پادشاهان وقتی (برای جنگ) وارد شهر و دیاری شوند، فساد برپا می کنند و مردم آن را به ذلت می کشانند، و این روش آنان است*»[5]

ملکه سبأ، رئیس حکومت قدرتمندی بود(ما دارای قدرت و نیروی زیادی هستیم)، و در امور مملکت به نظر و رأی مردم مراجعه می کرد: (گفت: ای جماعت! دربارۀ این مسأله اظهار نظر کنید که من بدون حضور و اظهارنظر شما فرمانی نمی دهم) یعنی تا زمانی که نظرتان را در این زمینه اعلام نکنید... مردم هم تصمیم گیری را به او سپردند، و قدرت و نیروی خود را هم بیان کردند و این بدان مفهوم بود که ملکه می توانست میان استفاده از زور و قدرت و یا در پیش گرفتن روش خردمندانه و سیاست، یکی را انتخاب کند و دنبالۀ آیات نشان می دهد که او روش سیاستمدارانه را در پیش گرفت و این نمونه ای که ذکر کردیم، نمونه ای از حکومت شورایی بود.

همچنین در قرآن کریم یادی هم از سلیمان بن داود(ع) آمده است و بیان شده که او حکومت و سلطنت داشت اما مشخص نشده که ویژگیهای حکومت او چگونه بود، اما مشخص نموده که سلیمان(ع) مطیع دستورات خداوند متعال بوده و از سرکشی و طغیان برحذر بود که این از صفات پیامبران(ع) و پیروان آنان است.

«براستی ما به داود و سلیمان، علم و حکمت عطا کردیم و آن دو می گفتند: سپاس خداوندی را که مار ابر بسیاری از بندگان مؤمن خود برتری داد و هنگامی که سلیمان، وارث ملک و سلطنت داود شد، گفت: ای مردمان! به ما زبان و گفتار پرندگان (و موجودات) تعلیم شده است و از همه بهره های جهان، برخوردار شده ایم و این همان فضل و رحمت آشکار خداوند است* و سپاهیان سلیمان، از جنّ و آدمیان و پرندگان در رکابش حاضر شدند * تا اینکه به سرزمین مورچگان رسیدند، فرمانده مورچگان گفت: ای گروه مورچگان! همگی وارد خانه های خود شوید، مبادا لشگریان سلیمان که نمی فهمند، شما را پایمال کنند * [سلیمان] از سخن او به خنده آمد و گفت: پروردگارا! مرا توفیق ده تا شکر نعمتهایی را که بر من و پدر و مادرم عطا کردی به جای آورم و کار پسندیده ای که مورد رضای  توست انجام دهم و به رحمت خود مرا از بندگان صالحت قرار ده*»[6]

حکومت حضرت سلیمان(ع) نمونه ای از حکومتهایی است که مطیع دستورات الهی بوده و خود را ملزم به اجرای اصول و مبادی احکام الهی مانند ایجاد برابری و عدالت و همکاری و نیکی می داند و این مطلب را از دعای حضرت سلیمان(ع) درمی یابیم:

«خداوندا مرا توفیق ده که اعمال صالح مورد رضای تو را انجام دهم و به رحمت خود مرا از بندگان صالحت قرار ده».

نمونه های دیگری از حکومت نیز در قرآن کریم ذکر شده است، اما به نظر می رسد مثالهای ذکر شده، به طور کلی موارد دیگری که ذکر نکردیم را هم در برمی گیرد.

پس نمونه های حکومت ذکر شده در قرآن کریم بر سه نوع است: 1. حکومت طاغوتی مستبد، مانند حکومت فرعون و دیگر حکمرانان جبار و مستبد شبیه او. 2. حکومت شورایی که براساس ایمان به خدا شکل نگرفته است، مانند حکومت ملکه سبأ (بلقیس) و 3. حکومت پیامبر خدا که در برابر احکام شرعی صادره از سوی خداوند، تسلیم و خاضع است مانند حکومت حضرت سلیمان(ع).

بدون شک، بیان این نمونه ها و سخن گفتن درباره آنها به منظور عبرت و پندآموزی و استفاده از تجربیات، باعث تقویت فرهنگ سیاسی مسلمانان می شود و به ما اجازه می دهد که پایه های فکری حکومت را آن طور که احکام شرعی الهی و اخلاق و روش پیامبران بوده است، بنا کنیم تا چنین حکومتی بتواند عدالت، آزادی و برابری را برای مردم تضمین نماید.

حضرت امام(ره)، برای پایه ریزی مفهوم حکومت و نقش و جایگاه آن و در نهایت، ایجاد زیربنای حکومت اسلامی، از نمونه های قرآنی به خوبی الهام گرفته بود و بدین ترتیب حکومتی بوجود آورد که برخلاف حکومتهای دیگر، از منابع الهی سرچشمه گرفته و پیرو قرآن و سنت پیامبر(ص) بود و احکام خود را از آنها برگرفته و از آن پیشی نمی گرفت. از سوی دیگر، امام(ره) در موضع گیریهای خود در برابر رژیمها و حکومتهای دیگر، خصوصاً حکومتهای معاصر، از قرآن کریم استفاده کردند.

 موضع اسلام در برابر حکومتهای گذشته:

نظام حکومتی عبارت است از روشی که ملت با استفاده از آن، زندگی خود را اداره کرده، با استفاده از ابزارهای معینی به منظور تصمیم گیری و از بین بردن اختلافات، تقسیم منابع ثروت و پیشبرد اقتصاد، تلاش می کنند. در این میان، مردم با ارادۀ آزاد خود و با استفاده از تجربیات بشری محدود یا گسترده، روش معینی را برای ادارۀ زندگی خود بر می گزینند که جزئی از فرهنگ آنها و بخشی از میراث آینده شان را تشکیل می دهد، تا جائیکه گویی همه آن را به عنوان بهترین روش پذیرفته اند و نمی توانند روش دیگری را که بهتر و مناسبتر باشد، تصور نمایند.

اما ملتهایی هم وجود دارند که روشی را که در زندگی پایبند آن هستند، خود انتخاب نمی کنند، بلکه روش خاصی بر آنان تحمیل می شود که تمام یا قسمتی از آن را قبول ندارند و آن را مطابق با مصالح و منافع خود نمی بینند، امّا آن روش، یا با زور و اجبار و یا با فریب و نیرنگ، طوری بر آنان تحمیل می شود که حتی اگر زمام امور را در دست گیرند و بفهمند چه بر سرشان آمده و بخواهند آن را تغییر دهند، از ترس بهای سنگینی که باید در این راه بپردازند، از ایجاد تغییر و تحول باز می مانند و از آنجا که ایجاد تغییر، موجب اختلاف نظر و درگیریهای داخلی می شود، از آن صرف نظر می کنند.

استعمار، در سرزمینهای ما، نوعی تقسیمات جغرافیایی بوجود آورده که با خواسته های ملتهای اسلامی و عرب، در تضاد است، و این تقسیمات، نظامهای سیاسی را وادار کرده که برخلاف خواسته ها و منافع ملتها، مطابق با دستورات و خط مشی های استعماری حرکت کنند. بتدریج و با گذشت زمان، این مرزهای سیاسی و حکومتها، جنبۀ تقدس پیدا کرده و گویی مخالفت با آنها نوعی خیانت است! و حتی ملتها، به دستور این رژیمها، در مرزها به جنگ و مبارزه می پردازند تا حکومتها حفظ شوند و مرزها مستحکم بماند و خدشه ای بر آن وارد نشود.

تغییر دادن حکومتها، بسیار پر هزینه است، بویژه آنکه این رژیمها، راه را بر هرگونه تغییر می بندند و با ایجاد تنگناها، چوب لای چرخ تحولات گذاشته و هرگونه راه نفوذی را مسدود می کنند، بدین ترتیب، تنها راه ممکن برای ایجاد تغییر و تحول، استفاده از ابزار قانون شکن، مانند خشونت، استفاده از زور و خلاصه رسیدن به مرحلۀ انقلاب به معنی واقعی آن می باشد.

دین اسلام که شامل عقیده و شریعت(یعنی تعالیم حوزۀ اندیشه و قوانین اجرایی) می باشد، یعنی هم دارای جهان بینی کامل درباره انسان و زندگی بوده و هم از شریعتی با قوانین رفتاری، حقوقی، وظایف و اخلاق برخوردار است، یقیناً یک دین اصلاح طلب و تغییر دهنده می باشد، چرا که نه عقیده و اندیشه اسلام و نه شریعت و احکام آن، هیچکدام، فساد، ظلم، سلطه و طغیانگری را نمی پذیرد و یکی از وظایف مسلمان، ایجاد اصلاح در جامعه از طریق نابود کردن ظلم و ابزار آن و ریشه کنی فساد، اسراف و رفع ظلم از همه انسانهاست و باید تا جائیکه می توانند در این راه بکوشند. و چنین چیزی ممکن نیست، جز از طریق رویارویی و برخورد با مفسدان، ستمگران و طغیانگران حاکم و زیردستان آنان.

از این رو، پیامبران و انبیای الهی، برضد ستم، که جلوۀ آن حکومت طاغوتیان بود قیام می کردند و در برابر پیروان و زیردستان آنان هم ساکت نمی ماندند، چرا که هر حکومتی، از حاکم و پیروان و یاران او تشکیل می شود... مثلاً حضرت موسی، عهده دار مبارزه با فرعون و هامان و لشکریان آنان شد. خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«به نام خداوند بخشنده مهربان * آن، نشانه ها و آیات کتاب روشنگر است * ما به درستی از اخبار موسی و فرعون، تو را آگاه می کنیم تا راهنمای ایمان آورندگان باشد * فرعون، در زمین خود را برتر از همه دید و قوم خود را به گروهها و دسته های مختلف تقسیم کرد، پسران آنها را سر می برید و می کشت و دخترانشان را زنده نگه میداشت، بدرستی او از مفسدان بود * و اراده ما این طور است که بر مستضعفان زمین منت نهاده و آنان را پیشوایان و وارثان آن گردانیم * و آنان را در روی زمین قدرت دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنها بنمایانیم آنچه را که از آن برحذر بودند*»[7]

این مبارزه، در پایان به نابودی و شکست فرعون و لشکریان او انجامید و پیروزی حضرت موسی(ع) و ایمان آورندگان قوم بنی اسرائیل و آزادی آنان از سلطۀ طاغوتی فرعون را در پی داشت.

اما رویارویی حضرت سلیمان(ع) و ملکه سبأ، پایان متفاوتی داشت، چرا که ملکه سبأ، با دیدن نشانه هایی که دلیل بر صداقت دعوت حضرت سلیمان بود، به سوی دعوت و ایمان به خدا گرایش پیدا کرد و سرانجام به دعوت سلیمان، به خدای جهانیان ایمان آورد. خداوند می فرماید:

«وقتی ملکه سبا به حضور سلیمان رسید، گفتند: تخت تو این گونه است؟ آن زن گفت: گویا همان است! و ما پیش از این، بر امور دانا و تسلیم امر خدا بودیم * اما آن زن را، آنچه به جای خدا می پرستید، از راه حق بازداشته بودند و او از گروه کافران بود * به او گفتند: داخل قصر شو، پس وقتی آن را دید، از شدت درخشش و شفافیت، گمان کرد که نهر آبی است، جامه از ساقهای خود برگرفت تا از آن عبور کند. گفتند: این قصری از آبگینه و شیشه است. آن زن (با دیدن این نشانه، ایمان آورد و) گفت: پروردگارا! من در گذشته بر خود ستم کردم، و حال به همراه سلیمان به پروردگار جهانیان ایمان آوردم». [8]

بدین ترتیب می بینم که هر یک از پیامبران و انبیای الهی، برای ریشه کن نمودن فساد و زشتی و باطل، رسالتی مهم بر دوش داشته است. خداوند می فرماید:

«بدین ترتیب، ما برای هر پیامبری، دشمنی از گروه بدکاران قرار دادیم (و ای پیامبر آگاه باش) که خداوند تو، بهترین هدایتگر و یاری کننده است و او برای تو کافی است».[9]

و در جای دیگر می فرماید:

«بدین سان، ما برای هر پیامبری، دشمنی از شیاطین جن و انس برانگیختیم، که برخی از آنها (برای گمراهی دیگران) با برخی دیگر سخنان زیبا و فریبنده اظهار می کنند، و اگر خدا می خواست، چنین نمی کردند، پس آنان را با دروغهایشان به حال خود فروگذار*». [10]

موضع اسلام در برابر این حاکمان و روش حکومت آنان، بر این اساس است که آنان، با حق مخالفت کردند و از راه مستقیم که برپاکننده عدل و برطرف کننده ظلم از مردم است، منحرف شدند و این باعث شد که در راه فساد و ظلم قرار گرفته و بنیان روابط اجتماعی سالم را در جامعه ویران کنند، پس هدف دعوت پیامبران بازگرداندن جوامع به مسیر زندگی سالم بر مبنای عدالت، برابری و انصاف است و بدون شک، سنگ بنای فساد، انکار وحدانیت خداوند تبارک و تعالی و روی آوردن به خدایان دروغین است. پس دعوت به سوی توحید و یکتاپرستی، یکی از مهمترین سرفصلهای دعوت به اصلاح جامعه را تشکیل می دهد.

 انواع حکومت در دنیای معاصر:

بی تردید انواع حکومت در دوران معاصر، متعدد است و همه آنها، حتی اگر در زیربناها و اصول خود، متفاوت باشند، در اهداف و نتایج اختلاف ندارند. همچنین تغییر مفهوم سیاست و ورود متغیرهای دیگر مانند اقتصاد، که از مهمترین عناصر مؤثر در سیاست محسوب می شود، باعث شده است که نظریه های بنیادین سیاسی، هنگام ورود به عرصه عمل و اجرا، تفاوتهای بسیار ناچیزی با یکدیگر داشته باشند.

نظریاتی که جمع میان ویژگیهای گوناگون را در حوزه هر نظریه، پیشنهاد می کنند، فرصتهای جدیدی را برای برپایی نظامی سیاسی با هدف رسیدن به اهداف انسانی، اجتماعی و اقتصادی کاملتر، بوجود آورده است.

هنگامی که اصطلاحات مورد استفاده در توصیف نظامهای سیاسی را بررسی می کنیم، بسیاری از واژه ها مانند: دموکراسی، آریستوکراسی، الیگارشی، اتوکراسی، پلوتوکراسی، تکنوکراسی، دیکتاتوری، نظام توتالیتر، نظام فاشیستی و... را مشاهده خواهیم کرد.

سپس، ویژگیهای دیگری در پی آن می آید که رویکرد اقتصادی هر نظام را معین می کند، مانند: سرمایه داری، سوسیالیسم و کمونیسم.

بنابراین مفید خواهد بود که اصطلاحات مذکور را تعریف کرده و تفاوت موجود میان آنها و ویژگیهای هر یک را معین کنیم:

1. دموکراسی: عبارت است از حکومت به نمایندگی از اکثریت مردم، که خواسته خود را در قالب همه پرسی و رفراندوم بیان می کنند و کسانی که انتخاب و اراده مردم بر آنان تعلق می گیرد، حکومت را در دست می گیرند، بدون آنکه به نسب و علم و ثروت آنان توجه شود.

پس دموکراسی با حکومتی که از اراده و انتخاب مردم ناشی نشود، مخالف است و هدف آن آزادسازی روابط سیاسی یعنی رابطه رهبر و مردم است که لازمه هر جامعۀ سازمان یافته سیاسی است. پس ادامه و استمرار حکومت براساس دموکراسی منوط به همراهی و موافقت افراد تابع حکومت و منطبق بر آزادیهای آنان می باشد. [11]

2. آریستوکراسی: مجموعه کوچکی که عهده دار حکومت هستند، از افرادی تشکیل شده است که از خانواده هایی با سوابق تاریخی در امور اجتماعی- سیاسی برخاسته اند. ارسطو در تعریف آریستوکراسی، آن را نوعی نظام حکومتی معرفی می کند که عدۀ معدودی، قدرت را از سوی همۀ جامعه به دست می گیرند.

3. اولیگارشی: ارسطو در تعریف آن می گوید که اولیگارشی، نوعی نظام سیاسی است که در آن عدۀ اندکی، سلطه را در دست دارند و از حکومت برای تأمین منافع خاص خود بهره برداری می کنند. اما در مفاهیم جدید سیاسی، الیگارشی نوعی نظام سیاسی است که در آن، حکومت در اختیار تعداد معدودی از نخبگان است که تقریباً از تودۀ مردم، جدا و دور هستند یعنی تافته ای جدا بافته که از حکومت به نفع خود استفاده می کنند.

4. اتوکراسی: نظامی است که ویژگی بارز آن، وجود شخصی در رأس ساختار قدرت سیاسی اداری است که از قدرت مطلق برخوردار است و هیچ قانون یا قواعدی برای محدود کردن قدرت یا بازخواست از او وجود ندارد.

5. پلوتوکراسی: نوعی نظام سیاسی که در آن، ثروتمندان، قدرت را در دست دارند.

6. تکنوکراسی:* یک نوع نظام سیاسی که در آن، آگاهیها و اصول تبیین شده از سوی عده ای معدود، تنها منبع و سرچشمۀ قدرت سیاسی یا لااقل مؤثرترین عامل تعیین کننده آن محسوب می شود.

به عبارت دقیق تر، تکنوکراسی یک ساختار سیاسی است که در آن، افرادی که در مراکز اداری عمده قرار دارند، آگاهیها و درک علمی خود را برای گرداندن چرخ سیاست به کار می گیرند و به جای سیاستمداران، کشور را اداره می کنند.

7. تئوکراسی: نظامی است که در آن، حکومت از سوی خدا تفویض می شود و حاکم، نماینده خدا محسوب می شود و یا گروه معدودی، با منشأ دینی، حکومت را در دست دارند. در چنین جامعه ای، ارزشهای مقدس دینی و روابط حکومتی دینی هرمی شکل حاکم است.

8. دیکتاتوری: نوعی نظام سیاسی است که در آن تصمیم گیری توسط اقلیت محدودی انجام و بر مردم تحمیل می شود، به طوری که حکومت، حالت استبداد مطلق داشته و از طریق ترور، کشتار و بدون مشروعیت اعمال می شود. دیکتاتوری نقطۀ مقابل دموکراسی است.

9. توتالیتاریسم: اوج سلطه سیاسی بر یک جامعه است که از طریق یک ایدئولوژی فراگیر و رسمی و یک حزب مردمی واحد و در دست گرفتن کامل فعالیتهای اجتماعی و به وسیله انحصاری کردن برنامه ریزیها و در اختیار گرفتن همۀ بخشها و تکیه بر اقتصاد بسته، سلطه خود را بر مردم تحمیل می کند.

10. فاشیسم: حرکتی سیاسی است که بر اساس مخالفت با اصول لیبرالیسم و مبانی سوسیالیسم برخاسته از کمونیسم از یک سو، و مخالفت با دموکراسی پارلمانی و فردگرایی مطابق با نظر فلاسفۀ قرن هجدهم شکل گرفته است، و وجود احزاب متعدد و حقوق و آزادیهای فردی را نمی پذیرد.

در اندیشه فاشیسم مخالفت با این اصول، نژادپرستی و اهمیت به برتری نژاد به عنوان بالاترین ارزش در سازمان سیاسی را به دنبال دارد و موجب ایجاد حکومتی نژادپرست می شود که سلطۀ خود را تحمیل کرده و بر ضرورت برپایی نوعی نظام اجتماعی که موجب هضم شدن فرد در جمع می شود تأکید دارد.

حرکتهای فاشیستی خود را به عنوان حرکت سوسیالیستی معرفی کرده و اعلام می کنند که هدفشان جمع میان نژادپرستی و سوسیالیسم است. ویژگی این حرکتها، اطاعت محض از رهبر در حد پرستش است، رهبری که به عنوان فردی نهان دان و برگزیده و مظهر اراده جمع شناخته می شود و مسئولیت راهبری آنان را به عهده دارد. [12]

نگاهی دوباره به مفاهیم و معانی این اصطلاحات سیاسی، به ما می فهماند که برداشت سیاست غرب از حکومت و رهبری آن، بر دو پایه استوار است که عبارتند از:

محدود کردن و استبداد در حکومت، و یا مشارکت در حکومت از سوی مردم

حکومت استبدادی بر مبنای خودکامگی قرار دارد، خواه از سوی فرد یا از سوی یک مجموعه، اما مبنای مشارکت، دموکراسی است که همان شرکت مردم در تصمیم گیریهاست، البته باید توجه داشت که مفهوم مشارکت، تنها یک شکل و یک صورت واحد ندارد، بلکه تفکرات راست افراطی تا چپ افراطی را در برمی گیرد. گاهی مشارکت، به صورت کامل و همگانی انجام گرفته و گاهی تنها جنبۀ ظاهری داشته و از مفهوم واقعی برخوردار نیست.

بنابراین، دموکراسی از مفاهیمی است که اجرای آن، از کشوری به کشور دیگر و از زمانی تا زمان دیگر متفاوت است. دموکراسی در برابر سلیقه های متفاوت، کاملاً انعطاف پذیر است و اشکال بسیار گوناگونی دارد، تا جائیکه حتی حکمرانان مستبد و خودکامه هم می توانند ادعا کنند که حکومتشان نوعی دموکراسی است!

بدین ترتیب، حکومتها با وجود تفاوت و اختلاف بسیار در میان خود، همگی ادعای دموکراتیک بودن دارند. مثلاً در کشورهای اسکاندیناوی، که انسانها از آزادی مطلق و بی قید و شرط برخوردارند، دموکراسی از طریق شوراهای محلی و با مشارکت همۀ اشخاص در تصمیم گیری، انجام می شود. وضعیت برخی کانتون(ایالات)های سوئیس هم همین طور است و یا در ایالات متحده آمریکا، دموکراسی بر مبنای وجود دو حزب استوار است، در حالیکه امکان زیادتر شدن احزاب هم وجود دارد، اما دموکراسی در آمریکا، حالت متمرکز داشته و در خدمت منافع شرکتهای بزرگ و کانونهای سرمایه داری قرار دارد و از طریق وسایل ارتباط جمعی، بر افکار مردم سایه افکنده و برداشت خود از مشکلات و مسائل مهم و روش خاص خود در برخورد با مسائل را بر آنها القا می کند.

در انگلستان و بسیاری از کشورهای اروپایی و رژیمهای پادشاهی مشروطه، اجرای دموکراسی بدین ترتیب است که پادشاه، سلطنت می کند اما حکومت نمی کند، یعنی حکومت را مردم توسط نمایندگان منتخب خود در اختیار دارند. حکومتهای جمهوری هم مشابه همین وضع را دارند.

اما اتحاد جماهیر شوروی (سابق) و کشورهای بلوک شرق کمونیستی هم ادعا می کردند که حکومت آنها دموکراتیک خلق است. (دموکراسی مردمی) همچنین چین کمونیست هم ادعا می کند که حکومتی دموکراتیک است که در آن، مردم، حکومت را از طریق حزب کمونیست که نماینده واقعی توده های مردم است، در اختیار دارند.

نباید از یاد ببریم که رژیمهای کشورهای عربی، با وجودی که ادعای دموکراسی دارند، اما مردم آنها، در هیچ یک از مسائل کشور حق اظهارنظر ندارند. حتی انتخابات و رفراندومهایی که برگزار می شود، نتایج آنها از پیش تعیین شده و مطابق با خواسته ها و منافع حاکمان است. دلیل این امر هم قید و شرطهایی است که به طور مثال برای انتخابات ریاست جمهوری وضع می شود. به عنوان مثال، رئیس جمهور، از سوی یک حزب و یا از سوی مجلس نمایندگان، کاندیدا شده و به عنوان تنها نامزد و بدون حضور هیچ رقیبی، انتخابات برگزار می شود و یا یک رقیب تشریفاتی در نظر گرفته می شود تا به انتخابات، ظاهری دموکراتیک بدهند.

همان طور که دموکراسی اشکال و ابعاد گوناگون دارد، استبداد هم در یک شکل و یک صورت معین ظاهر نمی شود، بلکه اشکال مختلفی دارد. یکی از آنها، استبداد شخص حاکم است که حق تصمیم گیری در همۀ امور را به تنهایی در اختیار دارد(دیکتاتوری فردی) مانند برخی رژیمهای سلطنتی در جهان عرب. نوع دیگر آن، استبداد مجموعۀ حاکم است که در آن، یک گروه سیاسی یا نظامی، حکومت را در دست داشته و کشور را آن طور که منافعشان ایجاب می کند، اداره می کنند.

حالت دیگری وجود دارد که استبداد برای طبقۀ خاصی از ملت است، مانند دیکتاتوری پلوریتاریا که به معنی احاطۀ قشر کارگر و کشاورز و روشنفکران انقلابی بر دستگاه حکومت است که سایر گروههای مردمی را از حکومت محروم نموده و آنان را به تسلیم شدن در برابر منافع طبقۀ حاکم، وادار می کند، مانند آنچه که در حال حاضر در چین و کوبا و در شوروی سابق وجود داشته است.

بنابراین، عامل اصلی، اسم یا عنوان ظاهری رژیمها نیست، بلکه مهم، مفهوم و محتوای واقعی آنهاست و همین محتواست که ماهیت و ذات  حکومتها را تشکیل می دهد، چرا که همواره در هر نظامی، شعارهای عوامفریبانه سرداده می شود اما در میدان عمل، مخالف آن شعارها انجام  می گیرد.

گرچه شعارهای پرجاذبه، ابعاد مختلف آرمانهای انسانی، همچون  آزادی، عدالت و برابری امکانات را به نمایش می گذارند، اما منافع گروهها و خواسته های آنها، جریان امور را از مسیر صحیح خود منحرف کرده و آن را به جهتی مخالف با شعارها سوق می دهد.

برداشت امام خمینی(ره) از حکومت اسلامی:

پیش از آنکه به دیدگاههای امام خمینی(ره) درباره نظامهای حکومتی معاصر(که عنوان بحث ارسال شده به کنفرانس یکصدمین سالگرد ولادت ایشان است) بپردازیم، لازم است ماهیت ساختار حکومتی اسلام را تشریح کرده و زیر ساختهای حکومت اسلامی را از نظر امام خمینی(ره) بیان کنیم.

 کارکرد اقتصادی حکومت:

امام خمینی(ره) می فرمایند: اسلام برای برپایی حکومت فراگیر و عادل آمده است، چرا که در دین اسلام، قوانین مربوط به امور عالیه مانند مالیاتها و بیت المال، تدوین و تنظیم شده و کیفیت جمع مالیات از همۀ گروهها و طبقات جامعه به طور عادلانه بیان شده است. [13]

ایشان در ادامه می فرمایند:

مطمئن باشید که صلاح جامعه شما در نشر عدالت و قطع ایادی ظالمین و تأمین استقلال و آزادی و پرداختن به مسائل اقتصادی است و تقسیم و تعدیل ثروت به شکل عقلانی، مورد قبول عقل و قابل تحقق است. [14]

و ادامه می دهند:

اسلام در برابر منافع شخصی ایستادگی می کند و این رفاه طلبان را از زندگی پرتجمل و دلخواه خود باز می دارد. اسلام می خواهد تعدیل ایجاد کند...

ما همۀ این ثروتهایی را که به ناحق صاحب آن شده اند مصادره و در میان نیازمندان، براساس حق و انصاف توزیع می کنیم.

 تاریخ روشن پیامبران الهی نشان می دهد که برای این آمدند که پابرهنگان را بسیج کنند که بروند جلوی چپاولگران غاصب را بگیرند و عدالت اجتماعی ایجاد کنند. [15]

این سخنان امام(ره) نشان می دهد که به نظر ایشان، اسلام و حکومت اجرایی آن، در تنظیم و تعدیل حیات اقتصادی نقش داشته و با تحقق عدالت، می تواند در میان مردم برابری ایجاد کند و در نحوۀ توزیع ثروت بازنگری کرده و از زندگی تجملاتی و رفاه زدگی جلوگیری نماید. ایشان عقیده دارند که تاریخ پیامبران الهی، بر پایه جلوگیری از ظلم و چپاول و پیاده کردن عدالت اجتماعی قرار داشته است. به عبارت دیگر، ایشان معتقد بودند که اسلام از نظریات اقتصادی متکاملی برخوردار است که پیاده کردن درست آن، هدف واضح رسالت اسلام را روشن می کند و از این رو در سخنانی که در تاریخ سوم جمادی الاولی 1399 مطابق با 1 / 4 / 1979 (12 فروردین 58) به مناسبت روز جمهوری اسلامی ایران ایراد کردند، اینطور فرمودند:

همه ما مکلف هستیم که احکام اسلام را مراعات کنیم. بازار ما باید اسلامی باشد. بازار باید از گرانفروشی و اجحاف پاک شود و این دولت و همۀ دولتهایی که پس از آن می آیند باید مطابق با موازین اسلامی حرکت کنند. [16]

پس می بینیم که در بازار اسلامی، گرانفروشی وجود ندارد و با بازارهای کشورهای دیگر (غیراسلامی) که به تاجر اجازه می دهد که به دلخواه سود دریافت کند و حتی با احتکار و مضاربه، دیگر تاجران را ورشکست نماید و بسیاری روشهای دیگر که تحت عنوان اجحاف شناخته می شود، تفاوت دارد.

بنابراین، حکومت در تنظیم جریان بازار براساس موازین اسلامی نقش دارد و به منظور جلوگیری از ارتکاب تخلف، دخالت می کند و این یک نقش مؤثر و مثبت است. در حالیکه در برخی نظامهای سیاسی، به دولت حق دخالت در بازار داده نمی شود و جریان امور تجاری با آزادی کامل به حال خود رها می شود، بدون آنکه به نتایج و پیامدهای آن توجه شود زیرا از نظر آنان، جریان بازار می تواند خود را به طور خودکار ساماندهی کند.[17]

 کارکرد سیاسی حکومت اسلامی:

در اسلام ظلم و ستم وجود ندارد. آزادی در اسلام برای همه اقشار اعم از زن و مرد و سیاه و سفید، برای همه است. از حالا، مردم باید از خود بترسند نه از حکومت. از این بترسند که مبادا مرتکب تخلفی بشوند. حکومت عدل در برابر تخلف ایستادگی و متخلفین را مجازات می کند... از امروز دیگر پلیس مخفی و آزار و اذیتهای پلیس مخفی وجود نخواهد داشت. [18]

حکومت حق ندارد در حق مردم اجحاف کند. دولت در سایه حکومت اسلامی، خدمتگزار مردم است و باید در خدمت مردم باشد و اگر مردم، ظلمی را حتی از نخست وزیر هم مشاهده کنند، می توانند به دادگاه شکایت نمایند و دادگاهها وظیفه دارند که از او بازخواست کنند و در صورت اثبات جرم، او باید عقوبت و سزای عمل خود را تحمل کند. [19]

در همین راستا در وصیت نامۀ همیشه جاوید امام(ره) آمده است:

... آنچه مردود است، حکومتهای شیطانی و دیکتاتوری و ستمگری است که برای سلطه جویی و انگیزه های منحرف و دنیایی که از آن تخدیر نموده اند جمع آوری ثروت و مال و قدرت طلبی و طاغوت گرایی است و بالاخره دنیایی است که انسان را از حق تعالی غافل کند. اما حکومت حق برای نفع مستضعفان و جلوگیری از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعی همان است که مثل سلیمان بن داود و پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) و اوصیاء بزرگوارش برای آن کوشش می کردند، از بزرگترین واجبات و اقامۀ آن از والاترین عبادات است. چنانچه سیاست سالم که در این حکومتها بوده از امور لازمه است. [20]

بنابراین، از نظر امام(ره)، نقش سیاسی حکومت تضمین کننده این مسائل است:

1. برپایی عدالت و برابری در میان مردم بدون تبعیض میان گروهها و اقشار جامعه و حاکمان با مردم عادی.

2. تأمین آزادی برای همۀ اقشار و اشخاص جامعه، زن و مرد، سفید و سیاه و بدون تبعیضهای ناشی از اختلافات نژادی، رنگ یا جنس.

3. تأمین عدالت اجتماعی به روش پیامبران و ائمه (علیهم السلام).

4. مبارزه با اجحاف، ظلم، جور، استبداد و خودکامگی که در کتاب حکومت اسلامی آن را این گونه توضیح داده اند:

حکومت اسلامی، مانند دیگر حکومتهای موجود نیست، به طور مثال حکومت استبدای که در آن رئیس حکومت فردی خودکامه و خودرأی است و جان و مال ملت را بازیچۀ هوسرانیهای خود قرار می دهد. [21]

5. دولت، خدمتگزار ملت بوده و مطابق با منافع ملت کار می کند و خدمتگزاری امین است.

6. دولت اسلامی، دولتی قانونمند است و مخالفت با قوانین ممنوع بوده و مورد پیگرد قرار می گیرد.

7. در حکومت اسلامی، پلیس مخفی و جاسوس و شکنجه و آزار و اذیت پلیس وجود ندارد.

شوراها و انتخابات

دولت اسلامی، نظامی است که براساس مشورت و شورا شکل می گیرد. امام(ره) اهمیت زیادی برای شوراها و انتخابات قائل شده و در وصیتنامه خویش می فرمایند: شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است.

وصیت من به ملت شریف آن است که در تمام انتخابات، چه انتخابات رئیس جمهور و چه نمایندگان مجلس شورای اسلامی و چه انتخاب خبرگان برای تعیین شورای رهبری یا رهبر، در صحنه باشند و اشخاصی که انتخاب می کنند روی ضوابطی باشد که اعتبار می شود... و توجه کنند که اگر مسامحه کنند و خبرگان را روی موازین شرعی و قانون انتخاب نکنند چه بسا که خساراتی به اسلام و کشور وارد شود که جبران پذیر نباشد... و در این صورت همه در پیشگاه خداوند متعال مسئول می باشند. [22]

دیدگاه امام(ره) درباره انتخابات اینگونه بود و این مسأله به اندازه ای اهمیت دارد که ایشان آن را از تکالیف شرعی دانسته اند که تخلف از آن جایز نیست، چرا که اگر مردم مؤمن و مسلمان، وظیفۀ خود را نادیده بگیرد و نقش خود در انتخابات هر یک از مسئولین را از یاد ببرد، فرصتی برای افراد منحرف و بی صلاحیت ایجاد می شود تا بر مراکز تصمیم گیری کشور دست یابند و وجود چنین عناصری، تهدید و خطری برای نظام و دولت و حکومت اسلامی محسوب می شود و سبب می شود که قدرت در دست افراد فاسدی که به اسلام و نظام اسلامی ایمان ندارند و با نیروهای استکباری و دشمنان ملت و خدا و پیامبر(ص) و اسلام در ارتباط هستند قرار گیرد.

بدون شک مسأله شورا به نص صریح قرآن کریم مورد تأکید واقع شده و یکی از ویژگیهای دین اسلام است و با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی به رهبری امام(ره)، مسأله شورا با ایجاد مجلسی که نمایندگان آن از سوی ملت تعیین می شوند، مورد توجه و تأکید دوباره قرار گرفت و شاید جمهوری اسلامی تنها حکومتی باشد که حضور در انتخابات مجلس شورای اسلامی و دیگر انتخابات در سطح گسترده در آن انجام می گیرد. چرا که در ایران، سن شرکت در رأی گیری برای برادران و خواهران 16 سال تعیین شد که امری بی سابقه بود، زیرا همه حکومتها حداقل سن رأی دادن و شرکت در انتخابات را 18 سال تعیین کرده اند.

 حکومت اسلامی و قانونگذاری

حکومت اسلامی بر اساس اعتقاد به اینکه «حاکمیت از آن خداوند تعالی است» برپا شده است. بنابراین، شریعت الهی که بر پیامبر اسلام، حضرت محمد(ص) فرو فرستاده شده، نه تنها قانون رسمی و اجرایی حکومت اسلامی است، بلکه شرط اسلامی بودن حکومت، پایبندی به این شریعت است و در غیر این صورت حکومتی طاغوتی محسوب می شود.

چنین حکومتی، دارای قانون اساسی است و قوانینی دارد که نباید از آن تخلف شود و امام خمینی(ره) در توضیح آن از واژۀ «حکومت مشروطه» استفاده کرده و در تشریح تفاوت میان حکومت اسلامی و دیگر حکومتها می فرماید:

تفاوت اساسی حکومت اسلامی با حکومتهای «مشروطه سلطنتی» و «جمهوری» آن است که در این نوع نظامها، نمایندگان مردم یا پادشاه، قانونگذاری را انجام می دهد، اما در حکومت اسلامی، تشریع احکام و وضع قوانین، تنها به خداوند تعالی اختصاص دارد. یعنی در اسلام، تنها قوۀ قانونگذار، شارع مقدس است و احدی حق ندارد قانون وضع کند و نمی توان به غیر از حکم شارع، قانونی را به موضع اجرا گذاشت.

بنابراین در حکومت اسلامی، به جای «مجلس قانونگذاری» که یکی از قوای سه گانه را تشکیل می دهد، مجلس برنامه ریزی وجود دارد و بر اساس احکام اسلام، خط مشی وزارتخانه های مختلف را تعیین می کند و از طریق این برنامه ریزیها، کیفیت انجام خدمات عمومی در سراسر کشور را مشخص می نماید. [23]

در اینجا باید یادآور شویم که منظور حضرت امام(ره) از قانونگذاری، به طور کلی وضع قوانین و لایحه ها و ایجاد ساختارهایی برای سازماندهی امور دولت و تعیین وظیفه مردم در کارهای مباح و بی اشکال از نظر شرعی نیست، بلکه منظور ایشان از قانونگذاری، تغییر دادن احکام کلی مسائل است، به طور مثال، اگر عملی در دین اسلام حرام و گناه محسوب شود، هیچ شورا و مجلسی قدرت آن را ندارد که چنین کاری را جایز و بی اشکال بشمارد و اگر کاری حلال باشد، هیچ قدرتی نمی تواند آن را حرام به شمار آورد. اما در اموری که اسلام حکم خاصی دربارۀ آنها ندارد، می توان با در نظر گرفتن مصالح و منافع ملت، درباره آن حکم مناسبی صادر کرد. اینجاست که نوبت به ولی فقیه می رسد تا چنین مسائلی را تشریح کند.

اما در حکومتهای غیراسلامی، اینطور رایج شده است که حاکم، اگر مستبد و خودکامه باشد، هرکاری که بخواهد انجام داده و هر طور بخواهد دستور می دهد، همچنانکه نمایندگان مردم در حکومتهای دموکراتیک می توانند در امور مختلف، هر تصمیمی که می خواهند بگیرند، چرا که برای آنان، تنها مسأله مهم و قابل توجه، خواست و ارادۀ مردم است.

 ولایت فقیه

اسلام، دین و روش زندگی است. هم برای فرد، و هم برای گروهها و تمام امت. هنگامی که امام خمینی(ره) به این اصل مهم اشاره می کند، جای هیچ شک و شبهه ای در آن باقی نمی گذارند.

ایشان اعلام می دارند که اسلام، اولین و آخرین مرجع تصمیم گیری است. اما مبنا قرار دادن اسلام به عنوان پایه و ایدئولوژی حکومت اسلامی و حکومت عالمان دینی مانند آنچه در مسیحیت غرب با عنوان «اکلیروس» وجود دارد نیست بلکه منظور ایشان، حکومتی مدنی است، بدین معنی که همۀ گروههای جامعه در آن نقش داشته و تأثیرگذار هستند و همۀ مجموعه های تشکیل دهندۀ ملت (یادولت) می توانند در این امر مشارکت کنند. از سوی دیگر، حکومت مدنی اسلام، حکومتی است که در آن به تخصص (و دانش) اهمیت داده می شود و متخصصین جایگاه خود را دارند و بدین ترتیب، شخصی که صلاحیت قرار گرفتن در جایگاه و منصبی را داشته باشد، در مرتبۀ مناسب خود قرار می گیرد.

هنگامی که حکومتی، مدنی باشد، منبع و مرجع اصلی و بی چون و چرای آن، اسلام و احکام اسلامی است.

اما این پرسش پدید می آید که در این صورت، نقش و جایگاه علمای دین در پیشبرد و اصلاح ساختار حکومت و نظارت بر پایبندی آن به احکام اسلام، چیست؟ (البته وقتی سخن از «علمای دین» به میان می آید منظور ما، فقها و صاحبنظران در علوم و احکام اسلام است).

از دیدگاه امام خمینی(ره)، در اسلام، فقیه، بخاطر احاطه و علم به قوانین و احکام شرعی، بر دیگران ولایت دارد و حتی حاکم نیز در هر یک از امور جاری، برای اطلاع از حکم شرع دربارۀ آن مسأله باید به فقیه مراجعه کند. پس فقیه بر حاکم هم ولایت دارد.

در این باره، حضرت امام(ره) به حدیثی از پیامبر اکرم اشاره دارند که می فرماید:

خداوندا! جانشینان مرا بیامرز و بر آنان رحمت کن (سه بار تکرار فرمود) پرسیدند:

ای پیامبر(ص)! جانشینان تو چه کسانی هستند؟ فرمود: «کسانی که بعد از من آمده، گفتار و حدیث سنت مرا نقل کرده و آن را به مردم می آموزند». [24] امام(ره) با آوردن این حدیث، اینطور نتیجه گیری کرده اند که «ولایت فقیه با در نظر گرفتن شرایطی که عدالت، علم، و پایبندی کامل به احکام اسلام از آن جمله است، واجب می باشد». [25]

البته فقیه از ولایت بی قید و شرط برخوردار نیست، بلکه ولایت او، مقید به شروطی از جمله پایبندی به احکام، آداب و اخلاق اسلامی است. امام خمینی(ره) با تأکید بر این امر می فرمایند: اینهایی که حکومت ولایت فقیه را به دیکتاتوری متهم می کنند، حقیقت اسلام و مفهوم واقعی فقیه در اسلام را نفهمیده اند و گمان می کنند که حکومت، هر فقیهی را حتی اگر فاسد باشد، قبول دارد.

سپس مطلب را طوری واضح و صریح بیان می کنند که هیچ جای بحث، تعارف، و توضیحی باقی نمی گذارد:

اگر فقیه، حتی یک حرکت منحرف انجام دهد و اگر یک گناه از گناهان صغیره را مرتکب شود از ولایت ساقط می شود و اضافه می کنند: فکر می کنید ولایت، چیز ساده ای است که بتوان آن را به هر کسی واگذار کرد؟ [26]

اسلام در برابر دیکتاتورها می ایستد. ما می خواهیم که فقیه، دیکتاتورها را در حدود خودشان نگه دارد، و به رئیس جمهور و نخست وزیر و فرماندهان ارتش اجازه ندهد به دیکتاتور تبدیل شود. [27]

در اینجا مشاهده می شود که امام(ره)، ولی فقیه رامسئول حفظ جامعه در مسیر اسلام می داند تا اجازه ندهد که حکومت با هیچ یک از احکام اسلام تعارض داشته باشد. از سوی دیگر، ولی فقیه باید به صفات عالیه و ویژگیهای برجسته، آراسته بوده و به طور کلی از هر آنچه که به عدالت، استواری و اعلمیّت او خدشه وارد می کند، اجتناب نماید و در این رابطه، حتی اگر تنها یک گناه صغیره مرتکب شود، خود به خود از مقامش عزل می شود و حق ولایت را از دست می دهد.

کسی که این ویژگیها را داشته باشد، از سوی مجلس خبرگان برگزیده می شود. اعضای این مجلس، از سوی مردم انتخاب شده و از وظایف آن، انتخاب، عزل و نصب ولی فقیه است و تمامی این مراحل بر اساس شرایط ویژه ای که در قانون اساسی ذکر شده، انجام می گیرد و این، نشان می دهد که ولی فقیه و کارهایی که از او صادر می شود، از سوی مجلس خبرگان تحت نظر و مراقبت قرار دارد و این مسأله، تهمت سلطه گری یا دیکتاتوری را از وی منتفی می کند، چرا که مراقبت و پیگیری مجلس خبرگان، در واقع مراقبت از سوی مردم است. زیرا این مجلس از سوی مردم انتخاب شده و با برخورداری از اعتماد ملت، نمایندۀ آنان محسوب می شود.

 موضع امام خمینی(ره) در برابر نظامهای سیاسی معاصر

دانستیم که نظامهای سیاسی بر یکی از این دو مبنا استوار است:

- یا استبدادی است، بدین معنی که شخص، گروه، حزب یا فرقه ای، سررشتۀ امور را در دست گرفته و آن را مطابق با اراده خود اداره می کنند، به طوری که میل و خواستۀ حاکم، خواه یک فرد باشد یا یک گروه، تنها حکم نافذ و قابل اجرا بوده و دیگران، حق انتقاد یا جلوگیری از اجرای آن را ندارند، خواه از ابتدا قانونها طوری وضع شده باشد که مانع از تأثیر نظر دیگران شود یا با استفاده از خشونت، به سرکوبی مخالفین بپردازند تا خواستۀ گروه حاکم، جامۀ عمل بپوشد.

- نوع دیگر نظام سیاسی، برپایۀ مشارکت مردمی شکل می گیرد که دموکراسی نامیده می شود و به مردم حق می دهد که نوع حکومت و قانون و روش حکومتی را خود انتخاب کنند و معمولاً نظامهایی که بر مبنای مشارکت مردم در تصمیم گیری ایجاد می شود، براساس قانون اساسی استوار است، به طوری که قانون اساسی صلاحیت سازمانها و ارگانهای حکومتی عهده دار اداره کشور یا وضع قوانین و اجرای آن را، تعیین می کند.

کسی که از نظرات امام خمینی(ره) دربارۀ این دو نوع نظام حکومتی آگاه باشد، درمی یابد که امام(ره) با بررسی و تحلیل تجربه های عملی حکومت در حوزۀ جهانی و منطقه ای، به این نتیجه رسیده اند که روش صحیح، پیاده کردن نظامی است که بر مبانی اسلام و احکام و اصول اخلاقی آن تکیه دارد. چنین حکومت اسلامی، با همۀ آنچه که مردم دربارۀ نظامهای حکومتی در گوشه و کنار دنیا می دانند، تفاوت دارد. بنابراین، امام خمینی(ره) مقایسۀ میان اسلام و دیگر حکومتهای موجود را قبول ندارد، چرا که عده ای، اسلام را مشابه نظامهای سیاسی اقتصادی غرب می دانند و گروهی دیگر آن را مانند نظامهای رایج در شرق می پندارند. امّا امام خمینی(ره) با تکیه بر تفاوت و بی همتا بودن نظام اسلامی و با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» چنین پندارهایی را رد کردند.

کسانی که در درک مسأله دچار اشتباه شده اند، نظام اسلامی را به حکومتهای شرقی یا غربی تشبیه می کنند اما امام(ره) به عنوان شخصی آگاه، دقیق و مسلط بر احکام اسلام، ضمن مخالفت با استبداد، ظلم و جدایی شرق و غرب از ارزشهای والای انسان و اصول اخلاقی، آن را نادرست می دانستند.

دیدگاه امام(ره) دربارۀ نظامهای استبدادی

* دیکتاتوری: «اجبار»

دیکتاتور کسی است که خواست و اراده خود را بر مردم «دیکته» می کند و آنها را به اطاعت از آن وامی دارد و تنها، رأی و نظر خود را قبول دارد. اگر مردم از اجرای خواستۀ او سرباز زنند، آنها را با اکراه و زور، مجبور می کند، خواه این اجبار مستقیم باشد، یا مانند فشار و سختگیری، غیر مستقیم. به عبارت دیگر، دیکتاتور، کسانی را که با اراده اش مخالفت کنند، به عقوبت یا اذیت و آزار گرفتار می نماید.

پس طبیعی است که امام(ره) با استناد به دلایل زیادی از جمله علل دینی، انسانی و فردی، در برابر استبداد و دیکتاتوری موضع مخالف و مقابله جویانه اتخاذ کنند.

دلیل دینی این مخالفت آن است که اسلام ضمن مقابله با اصول استبدادی، با همۀ خودکامگان، مستکبران و برتری جویان، سرستیز داشته و از اهداف مهم رسالت پیامبران، نابود کردن استبداد و تأمین آزادی انسانها به منظر رساندن آنان، به زندگی توأم با عزت و کرامت و نجات دادن آنها از بندگی غیر خداست تا آنان را به آفریدگار یکتا که خالق انسانها و همه موجودات و روزی دهنده و حامی آنهاست پیوند دهد. اما اسلام با وجود همۀ این اهداف والا، انسانها را به آنچه که خود نمی خواهند، مجبور نمی کند و حتی ایمان آوردن به دین اسلام را با اکراه، بر کسی تحمیل نمی نماید. دلیل آن هم فرموده خداوند متعال در سوره بقره است که می فرماید:

«در پذیرش دین، اجباری نیست. چرا که راه راست از ناراستی جدا و مشخص شده (تا هرکس بتواند انتخاب کند). پس هر که به طاغوت و غیر خدا، بی توجهی کند و به خداوند ایمان بیاورد، یقیناً به دستگیرۀ محکمی دست یازیده است و هرگز از آن جدا نخواهد شد، که خداوند شنوا و داناست.»[28]

و در جای دیگر می فرماید:

«ای پیامبر! اگر پروردگار تو بخواهد، همه آنان که در زمین هستند ایمان می آورند (با اینحال) آیا تو می خواهی که مردم را مجبور کنی که ایمان آورند؟»[29]

حتی بالاتر از این، آیه ای در قرآن، اوج بیان احترام مسلمانان را نسبت به نظر و رأی دیگران و لزوم حمایت و حفظ امنیت آنان و رساننده پیام دیگران، بیان می کند که اینگونه است:

«(ای پیامبر) اگر کسی از مشرکان، از تو امان خواست، به او امان بده تا فرصت شنیدن سخن خدا را پیدا کند و سپس او را به سرزمین امن و جایگاه خودش برسان چرا که آنان گروهی ناآگاهند (و چه بسا با دانستن حق ایمان آورند)». [30]

بنابراین، استبداد غیرقابل قبول، شامل تمامی اشکال و صورتهای آن می شود، خواه استبداد از سوی یک شخص، مثل حاکم، پادشاه و سلطان باشد یا استبداد از سوی یک گروه یا عده ای معدود صورت گیرد که به آن در اصطلاح سیاسی اولیگارشی می گویند و معنای آن را قبلاً ذکر کردیم و خواه استبداد توسط یک حزب سیاسی یا قشری از اقشار جامعه انجام شود، مانند حزب کمونیست در بعضی کشورها، که همه تصمیم گیریها و انتخاب راهکارها توسط اعضای حزب صورت می گیرد، نه توسط افراد جامعه، و حتی در داخل حزب هم، قدرت تصمیم گیری تنها در اختیار اعضای شورای مرکزی یا شورای عالی حزب قرار دارد. و در نهایت، دیکتاتوری قشری و طبقاتی قرار دارد که به گفته مارکس و پیروان نظریات او، به آن دیکتاتوری «پلوریتاریا» یا دیکتاتوری طبقه کارگر اطلاق می شود.

دنیای امروز، شاهد رشد و تقویت نوع دیگری از استبداد است که گر چه نوظهور نیست، اما تأثیر و گسترش آن به تازگی بیشتر شده است، و آن عبارت است از دیکتاتوریِ سرمایه داری که از نشانه های آن، بوجود آمدن شرکتهای فراقاره ای و چند ملیتی است. این شرکتها به درجه ای از تأثیرگذاری و قدرت رسیده اند که نه تنها خود را بر اداره ملتها و شخص حاکم بر آنان تحمیل می کنند، بلکه بر نحوۀ شکل گیری حکومت و تدوین قانون اساسی و قواعد اداری و شیوه های اقتصادی و مالی نیز تأثیر مستقیم دارند. این شرکتها توانسته اند بخش اعظم ثروتهای کره زمین را در اختیار گرفته و به خدمت منافع خود درآورند و حتی سیاستها وخط مشیهای قدرتهای بزرگ را نیز تحت کنترل خود بگیرند.

آنچه درباره شرکتها ذکر کردیم، همان علل انسانی مخالفت حضرت امام(ره) با استبداد و همۀ شاخه های آن است. تاریخ گواهی می دهد که چطور نظامهای استبدادی و استعمارگر، اقدام به غارت و چپاول ملتهای استعمار شده نمودند و در نهایت، آنها را به حل خود رها کرده و قربانی فقر و گرسنگی و بی سوادی قرار دادند تا تضاد منافع و جنگ قدرت میان حاکمانی که استعمارگران آنها را بر گـُرده ملتها سوار کرده بودند، باعث عقب ماندگی آنان شود.

اسلام، به احدی اجازۀ بهره کشی و سوءاستفاده از دیگران را نداده است و نمی گذارد که کسی، حق دیگری را پایمال و بر اموال او دست درازی کند. از سخنان پیامبر(ص) عالیقدر اسلام است که: «(تعدّی بر) همه چیز مسلمان، بر مسلمانان دیگر حرام است: یعنی جان، مال و آبروی او». [31]

بی شک کشورهای اسلامی نه تنها شاهد غارت ناعادلانۀ منابع و ثروتهای خود بوده، بلکه تلاش وقیحانۀ استعمارگران را به منظور تغییر دادن زبان (مانند آنچه در الجزایر شاهد بودیم) و از بین بردن فرهنگ اسلامی و جدا کردن ملتها از دین اسلام را از یاد نبرده است.

با توجه به همین معیارهای انسانی بود که حضرت امام خمینی(ره)، استبداد را نفی کرده و در کنار نفی شرعی و دینی، بر آن تأکید نمودند، چرا که دین و شریعت، برای تأمین منافع دنیوی و اخروی انسان نازل شده است.

اما از لحاظ فردی، به یاد داریم که حضرت امام(ره) رنج و سختیهای طولانی در دوران استبداد و از مستبدانی چون رضا خان و محمدرضا شاه و صدام تحمل کردند و در ادامه ایشان رنجها و سختیهای بسیاری از جمله تبعید و زندان و اذیت و آزار و شهادت اطرافیان و عزیزانی همچون فرزندشان حاج سید مصطفی خمینی(ره) را شاهد بودند.

امام(ره) در بیان دیدگاه خود درباره استبداد و ردّ شبهۀ دیکتاتوری از نظام ولایت فقیه، تأکید داشتند که دیکتاتوری، برخاسته از برتری جویی، خود بزرگ بینی، رفاه و خودکامگی انسانهای مستبد است و اضافه می کنند:

«اما اگر حکومت (ولی فقیه) مانند حکومت حضرت علی بن ابیطالب(ع) باشد که حتی از نان جو هم خود را سیر نمی کرد، چه اثری از دیکتاتوری در آن وجود دارد؟ تا زمانیکه حکومت، از همه انواع رفاه زدگی و برتری جویی و دستورات سلطه جویانه بر حذر باشد، چطور ممکن است به دیکتاتوری تبدیل شود؟ ... وقتی می خوانیم که هر گاه پیامبر اکرم(ص) در میان یاران خود در مسجد نشسته بودند، اگر کسی وارد می شد، به خاطر عدم تفاوت میان آنها می پرسید: کدامیک از شما محمد(ص) است؟! آیا این دیکتاتوری است؟»[32]

امام(ره) در جای دیگر می فرمایند: اسلام در برابر دیکتاتورها ایستاده است. ما می خواهیم ولی فقیه، دیکتاتورها را سر جای خود بنشاند و اجازه ندهد که رئیس جمهور و نخست وزیر و فرماندۀ ارتش به دیکتاتور تبدیل شوند. [33]

حضرت امام(ره)، همۀ روشهای سلطه گری و احاطۀ سلطه جویانه را از اسلام نفی می کند و اضافه می نماید:

تا زمانیکه حکومت اسلامی، مطلق نبوده و مشروطه و بر اساس قانون اساسی است، حاکمان و مجریان آن ملزم به مجموعه ای از ضوابط و قوانین بیان شده در قرآن و سنت هستند و رئیس حکومت نمی تواند با خودرأیی و استبداد، اموال و نیروهای مردم را حیف و میل کند.

حکومت اسلامی، استبدادی نیست که در آن، رئیس دولت، خودرأی و خودکامه باشد و جان و مال مردم را بازیچۀ خود قرار داده و از روی هوای نفس، هرکه را که می خواهد بکشد و به هر که می خواهد بذل و بخشش کند و از دارایی و مایملک مردم به آنها ببخشد. پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و جانشینان آنان هم چنین حقی برای خود قائل نبودند. [34]

امام(ره) اعلام می دارد که نظر و رأی مردم، حکم نهایی است و حاکم باید در برابر رأی مردم در اموری که تصمیم گیری به عهده مردم است، سر اطاعت فرود آورد. در این باره می فرمایند:

ما تابع رأی ملت هستیم. ما رأیی را که ملت می دهند، اطاعت می کنیم و حق نداریم چیزی را بر مردم تحمیل کنیم. پروردگار و پیامبر اسلام(ص) چنین اجازه ای به ما نداده اند. [35]

کدام دلیل در مخالفت امام(ره) با استکبار و دیکتاتوری و سلطه گری، محکمتر از این گفتۀ امام(ره) است که در آن، پایبند و اطاعت کامل خود از تعالیم اسلامی و احکام، اخلاق و آداب دین را نشان می دهد؟

 * دیدگاه امام دربارۀ دموکراسی

دموکراسی به عنوان یک اندیشۀ سیاسی، در مقایسه با دیگر نظریات، نقاط مثبت بیشتری دارد چرا که به نظر می رسد دموکراسی، به ارزشهای انسانی و منافع فرد و جامعه نزدیکتر است.

دموکراسی به عنوان حکومت مردم بر مردم یا حکومت از مردم و برای مردم تعریف شده است و این تعریف با آنچه که در دوران معاصر به دموکراسی نسبت داده می شود، تا حدود زیادی مطابقت دارد، چرا که داعیه داران دموکراسی، تأکید می کنند که دموکراسی، به مفهوم تأمین تمام حقوق اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و فکری انسان است و انسان در سایه دموکراسی می تواند به حداکثر آزادیهای اجتماعی ممکن دست پیدا کرده و از آزادیهای شخصی کامل برخوردار شود.

پس می بینیم که در مفهوم دموکراسی، نسبت به اصل آن، تغییر بسیاری ایجاد شده است و میان آن و دیگر اندیشه ها و نظریه هایی چون «سکولاریزم» به معنی جدایی دین از حکومت، یا جدایی دین از سیاست رابطه برقرار کرده اند. همچنین میان مفهوم دموکراسی و لیبرالیسم به معنی آزادی ارتباط داده اند که در مفهوم غربی آن به معنی سوق دادن انسان به سوی جدایی از ارزشها و اصول اخلاقی و فطری است که زمانی مورد احترام انسان بوده است. بدین ترتیب خواسته اند که انسان، در راه پیشرفت و توسعۀ همه جانبه، از چیزهای جدید و بی سابقه استقبال کند.

همچنین سعی کردند که میان دموکراسی و سرمایه داری به عنوان یک نظریه اقتصادی، رابطه ایجاد کنند. بدین ترتیب دموکراسی، به معنی آزادی سرمایه داری برای حرکت در هر سمت و سوی افقی و عمودی دلخواه و منطبق بر منافع سرمایه دار خواهد بود. در نتیجه، دموکراسی، مفهوم حمایت از منافع شرکتها و احتکارگران را پیدا کرد. علاوه بر آن، یک مفهوم دیگر دموکراسی غربی، آزادی اطلاعات و رسانه ها و ترویج افکار و اندیشه های مختلف است، حتی اگر ساختار اجتماعی با آن موافق نباشد.

اینها همان مفهوم لیبرالی دموکراسی است. البته مفاهیم دیگری هم از آن وجود داشته است. مانند برداشت کمونیستی دموکراسی که گر چه در عمل، دوران آن به پایان رسیده است، اما در حوزه اندیشه هنوز وجود دارد و ممکن است از سوی عده ای، دوباره مطرح شود، خصوصاً آنکه هنوز دولتهای بزرگی وجود دارند که با تکیه بر نظام کمونیستی، ادعای دموکراسی، آن هم صورت تغییر یافته و منطبق با واقعیتهای فکری، اجتماعی و سیاسی کمونیسم را دارند، مانند چین، کوبا و کره شمالی.

البته از دیدگاه لیبرالیسم، چین حالتی از دموکراسی، سلطه گری و استبداد و مخالفت با آزادی را با خود به همراه دارد.

به اعتقاد ما، اصطلاح دموکراسی دارای مفهوم بسیار وسیع و گسترده ای است که هر کس می تواند آن را به دلخواه خود تغییر دهد، و در عین حال، با وجود زیاد هم مبنا و اساس اصلی آن که همان حکومت مردم بر مردم است، هنوز مورد تأکید باشد.

در صورتی که نظریه حکومت مردم بر مردم، از مبنای آزادی انسانها و براساس عدم امکان سلب آزادی از مردم شکل گرفته و معتقد باشد که همه مردم در برخورداری از امکانات و حقوق و تکالیف با هم برابرند و هیچ کس نسبت به دیگری برتری ندارد و تنها عامل برتری، خدمت به دیگران است و نه نژاد و مال و ثروت، طبعاً چنین دیدگاهی مورد تأیید و خدشه ناپذیر است و فطرت انسان چنین حکمی را می پذیرد. اما وقتی عوامل دیگری در تعریف دموکراسی وارد می شوند و در مبانی فکری آن دخالت کرده و آن را به هر سمت و سویی گرایش می دهند، اینجاست که باید در برداشت خود از دموکراسی تجدید نظر کرده و موضع صحیح و درستی را که می خواهیم اتخاذ کنیم، به روشنی بررسی نماییم.

حضرت امام(ره) در موضعیگریهای خود در برابر هر نظریۀ سیاسی، همۀ ابعاد انسانی و جهانی آن را با دیدۀ تیزبین خود مورد بررسی قرار داده و تجربه های عملی و اجرایی را که امکان پیاده شدن آن نظریات و درستی آنها را در عمل نشان می دهند، بررسی می کردند و در نهایت با توجه به میزان خدمت و جلب منافع آن نظریه بری انسانها و یا میزان ضرر و زیانی که در برداشتند، موضع موافق و مخالف خود راجع به آن را اعلام می کردند.

بدین ترتیب مشاهده می کنیم که امام(ره) درباره دموکراسی می فرمایند:

ما از اینکه در غرب علیه ما صحبت کنند نمی ترسیم و یا از اینکه مدعیان حقوق بشر به ما اعتراض کنند نمی هراسیم. باید بر اساس معیار عدالت با آنان رفتار کنیم و بعداً به آنان می فهمانیم که معنی دموکراسی چیست. دموکراسی غربی فاسد است. دموکراسی شرقی هم فاسد است. اگر موفق شویم، به شرق و غرب ثابت می کنیم که دموکراسی صحیح، دموکراسی اسلامی است. نه دموکراسی آنها که از سرمایه داران بزرگ حمایت می کند و نه آنکه سردمداران و حامیان قدرتهای بزرگ دم از آن می زنند و مردم را در تنگنای شدید قرار داده است. [36]

 (این متن، بخشی از سخنان امام خمینی(ره) در تاریخ 3 جمادی الثانی 1399 برابر با 1 / 4 / 1979 (12 فروردین 1358) است که به مناسبت اعلام حکومت جمهوری اسلامی در ایران ایراد فرمودند).

امام خمینی(ره)، دموکراسی را در مفهوم واقعی و خالص آن که به معنی آزادی و عدالت و برابری میان مردم است می دیدند. یعنی عقیده داشتند که این نظریه، تأمین کننده حقوق انسان است، در حالیکه غرب، تفسیر دیگری از دموکراسی دارد که تنها به برخی منافع خود اهمیت می دهد. امام(ره) می دانستند که غربیها، ایران و انقلاب اسلامی را مورد هجوم قرار داده و بر ضد آن سخن می گویند، امّا تأکید کردند که از آن هراسی در دل ندارند و از اعتراض مدعیان حقوق بشر، نمی ترسند. ایشان در آن سخنرانی تأکید کردند که تفسیر غربیها درباره دموکراسی را قبول ندارند و اجرای دموکراسی غربی را مخالف با ماهیت واقعی مورد ادعای آنان می دانند. امام(ره) با اعتقاد به اینکه اسلام، برای ایجاد جامعه ای آزاد و برخوردار از عدالت و برابری، همه شرایط لازم را در خود دارد، و بدون توجه به اصطلاحی که عده ای برای دموکراسی وضع کرده اند، اینطور به غربیها جواب دادند: به آنها می فهمانیم که معنی دموکراسی چیست یعنی شما ادعا می کنید که دموکراسی به مفهوم آزادی، عدالت و برابری است و ما به شما نشان می دهیم که چطور با انجام دستورات برخاسته از اخلاق اسلامی و ارزشها و اصول و احکام اسلام، آن را در سایۀ نظام جمهوری اسلامی پیاده خواهیم کرد. چرا که تنها این احکام و این اصول است که می تواند برای بشریت، خیر و نیکی و رفاه، و آزادی و عدالت و برابری بوجود آورد.

پس اگر امام(ره) دموکراسی را نمی پذیرند، علت این مخالفت، اشکالات و فسادی است که دموکراسی به همراه دارد و بی ثباتی مفهوم آن است.

دموکراسی غربی فاسد است، زیرا بزرگترین دغدغۀ آن حمایت از سرمایه داران بزرگ است همانهایی که ثروتهای جامعه را چپاول کرده و از دسترنج مردم برای حفظ منافع خود استفاده می کنند و باعث بوجو د آمدن بحرانهای اجتماعی و اقتصادی و نابودی کامل مستضعفان می شوند. ما به وضوح شاهد بوده ایم که غرب ِ به اصطلاح دموکراتیک، حتی از ربودن جان و مال انسانهای سراسر دنیا، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، باکی ندارد.

 از سوی دیگر، امام(ره) دموکراسی شرقی را هم مدافع قدرتهای بزرگ قلمداد کرده اند. چرا که این دموکراسی، بدنبال ایجاد تنگناها و فشارهای شدید و دخالت در هر مسأله کوچک و بزرگ، مردم را به زندگی سخت و طاقت فرسایی دچار کرده بود و این حالت را در کشورهای مدعّی دموکراسی شرقی یعنی کشورهای کمونیستی مشاهده کردیم.

امام(ره) فرمودند: دموکراسی واقعی، دموکراسی اسلامی ماست. البته تأکیدی بر کاربرد این اصطلاح نداشتند بلکه می خواستند واژه ای به کار ببرند که مخاطبان (خارجی) منظور ایشان را بفهمند.

امام(ره) با این عبارت تأکید کردند که اسلام، ارزشهای انسانی جامعه را تأمین می کند، هر چند مدعیان دموکراسی گمان می کنند که نظر آنان تأمین کننده این ارزشهاست.

دموکراسی غرب تنها یک خیال باطل است. امام(ره) از مدعیان دموکراسی می پرسند:

این دموکراسی که اسم آن جهان را پر کرده کجاست؟ کدام کشور به آن عمل می کند؟

این قدرتهای بزرگ، کدام یک به دموکراسی عمل می کنند؟ دموکراسی در هر کشوری معنی مختلفی دارد. در روسیه یک معنا دارد و در آمریکا معنای دیگری و در نظریات ارسطو و دیگران هم مفهوم خاص خود را دارد. ما معتقدیم دموکراسی یک چیز مجهول و نامشخص است و در هر جا معنی خاصی دارد. ما نمی توانیم آن را در قانون اساسی خود بیاوریم، تا هر کس به دلخواه خود و با در نظر گرفتن یکی از معانی آن، منافع خود را تأمین کند. بنابراین ما فقط می گوییم «اسلام» و به آن اکتفا می کنیم... [37]

حضرت امام(ره) اسلام را برگزید، چرا که کاملاً باور داشت که اسلام بهترین دینی است که می تواند زندگی با عزت و با کرامت را برای بشریت به ارمغان آورد و به همین سبب، شعار دموکراسی را نپذیرفت و در یکی از سخنان خود فرمود:

امروز و ان شاء الله تا ابد در ایران دموکراسی وجود ندارد. [38]

آنچه امروز در ایران وجود دارد، نظام جمهوری اسلامی است که براساس احکام اسلامی حکومت می کند. احکام اسلام، ضامن اعطای حقوق انسانی یکسان به مسلمان و غیر مسلمان و تأمین کنندۀ آزادی و عدالت است. چرا که انسانها، همگی از لحظۀ تولد، آزاد خلق شده اند و اسلام دین عدالت است و عدالت، فرمان الهی:

«براستی خداوند، به برابری و نیکی فرمان می دهد و بخشش به بستگان را توصیه می کند و از زشتی و پلیدی و سرکشی، باز می دارد، اینگونه شما را پند می دهد. شاید متذکر شوید». [39]

همچنین، اسلام، تأمین کنندۀ برابری و مساوات است، زیرا هیچ فردی، عرب بر عجم و سفید بر سیاه برتری ندارد، مگر بخاطر تقوا و پارسایی، که «برترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست».

از سوی دیگر، حق آزادی مردم در انتخاب حکومت و ساختار حکومتی و مجالس نمایندگان ملت، حقی محفوظ و مسلّم است. امام(ره) در این باره می فرمایند: حکومت جمهوری اسلامی که مورد نظر ماست، از سنت پیامبر اکرم(ص) و امام علی(ع) الهام گرفته است و بر رأی همۀ مردم تکیه دارد و انتخاب نوع حکومت هم با رأی مردم انجام می شود. [40]

و نیز می فرمایند: ما می خواهیم نظام شاهنشاهی را به یک حکومت اسلامی به معنای واقعی تبدیل کنیم. ما از مردم رأی گیری می کنیم و از آنجا که همه ملت ایران مسلمان هستند، به این مسأله رأی خواهند داد وحکومت جمهوری اسلامی با رأی آنان تشکیل خواهد شد. [41]

 امام خمینی و نظامهای اقتصادی:

دنیای معاصر، عصر اقتصاد است و سیاست در خدمت اقتصاد قرار دارد. حتی می توان گفت سیاست و اقتصاد آنچنان به هم آمیخته شده اند که جدایی میان آن دو ممکن نیست. یعنی هر کدام در خدمت دیگری و پشتیبان دیگری است.

اسلام هم با این تداخل و همگونی، بیگانه نیست، چرا که اسلام هم با ارتباط میان رفتارهای اجتماعی انسان در حوزۀ جامعه، سیاست و اقتصاد، و حکومت در واقع پیوندی میان اقتصاد و سیاست بر قرار کرده است و رعایت احکام شرعی در رفتار و عملکردها را لازم دانسته است.

اما تفاوتی که میان اسلام و دیگر نظامهای حکومتی وجود دارد آن است که اسلام، به اصول و احکام خود پایبند است در حالیکه نظامهای دیگر، تنها به منافع مادی و تجارت و سود توجه دارند و هرگز به آثار و نتایج زیانبار آن بر انسان و محیط زیست در حال و آینده، اعتنا نمی کنند. یعنی در اسلام انسان، مبنا است و انسانیت و مصلحت انسان، هدفی است که همه تلاشها باید برای رسیدن به آن و تأمین سعادت، امنیت و اطمینان انسان به اسلام ناب به کار گرفته شود.

اما نظامهای دیگر، در این مسأله تفاوت دارند چرا که هدف اصلی آنها، سود بیشتر است و با پیشرفتهای علمی و صنعتی و فنی، می خواهند به این هدف دست یابند، حتی اگر این هدف، به ضرر و زیانهای کوتاه مدت یا بلند مدت برای عموم بشریت منجر شود. پس سرمایه داری، بر کسب سود بیشتر که به نفع سرمایه داران است تأکید دارد. کمونیسم هم مصلحت و منافع دولت را در رأس همه اولویتها قرار می دهد. حتی اگر نتیجۀ این امر، فقر و گرسنگی و سوء استفاده از دسترنج مردم باشد و بدین ترتیب زندگی آنها را در وضعیتی قرار می دهد که در پایین ترین درجه زندگی اقتصادی -  اجتماعی به سر برند.

نظامهایی هم وجود دارد که سوسیالیسم ِ شبیه به دموکراسی، اما مبهم و غیر مشخص هستند، چنانکه بسیاری از حکومتها بر اساس نظام اشتراکی پایه گذاری شده، اما در کشورهای مختلف، متفاوت است و هر حزبی آن را به دلخواه تفسیر می کند و این نظام اشتراکی چیزی میان کمونیسم و سرمایه داری و حد وسط آنهاست.

امام خمینی(ره) نظامهای اقتصادی معاصر را مورد مطالعه قرار داده، نتایج آن بر حیات بشریت را بررسی نموده، به صراحت آن را رد کرده و اشکالات آنها را بیان نموده اند. ایشان این نتیجه گیریها را در وصیتنامۀ خود آورده اند تا مردم پس از رحلتشان (و نه در زمان حیات) از آن آگاه شوند و هیچ گونه شبهۀ منفعت طلبی یا سود شخصی در آن وجود نداشته باشد.

اما پیش از آنکه بخشهایی از وصیتنامه امام(ره) را که به نظامهای اقتصادی مربوط می شود، ذکر کنیم، بهتر است نظر ایشان را درباره اقتصاد و میزان اهمیت آن برای انسان (در مقایسه با دیگر نیازها) بیان نماییم:

کسانی که فریاد اقتصاد سر می دهند و آن را اساس همه چیز می دانند، به خاطر آن است که انسان را نشناخته اند و خیال می کنند که انسان هم حیوان است و فقط به غذا احتیاج دارد. غایت امر هم آن است که غذای این حیوان با حیوانات دیگر فرق می کند. یعنی این یکی چلو کباب می خورد و آن دیگری، علف می خورد، اما هر دو از جنس حیوان هستند. این کسانی که اقتصاد را اساس همه چیز می دانند، انسان را حیوان فرض می کنند. زیرا حیوان، همه چیز خود را فدای اقتصاد می کند.

... توحید اصل است. عقاید الهی بر حق، اصل و اساس است. شکم، اصل نیست. آنهائیکه اقتصاد را اصل می دانند، انسان را از مرحله انسانیت به حیوانی مانند بقیۀ حیوانات تبدیل کرده اند. [42]

امام(ره) عقیده داشتند که اقتصاد، مهمترین اصل و بزرگترین هدف انسان نیست اما این تفکر ایشان، به خاطر بی توجهی به تأثیر اقتصاد در زندگی انسان نبود، بلکه به خاطر آن بود که اقتصاد، تابع اعتقادات انسان و ارزشها و رفتار اوست. پس اولین اهمیت را اعتقادات دارا هستند. امام(ره) این نکته را بدین صورت توضیح دادند: توحید اصل است. اعتقادات بر حق اصل هستند.

تأثیر عقیدۀ توحیدی بر اقتصاد و امور اقتصادی و رفتار اقتصادی شخص، تأثیر مهم و قابل توجهی است. این تأثیر، تحول بزرگی در انسان خداپرست و پایبند به اصول و احکام توحیدی ایجاد می کند و خصوصاً در مسائل مربوط به کسب رزق و روزی، تجارت، انفاق در راه خدا، مال اندوزی و یا بی میلی به دنیا، مؤثر است.

تفاوت فاحشی که میان شخص بی میل و رغبت به دنیا و از سوی دیگر شخص هواپرست و مصرف گرا وجود دارد، هر دو نادرست و ناپسند است و امام(ره) این تفاوتها را به خوبی درک کرده بودند.

حال باز می گردیم به دیدگاه امام درباره سوسیالیسم و کمونیسم و سرمایه داری که امام(ره) در این باره وصیتنامه خود می فرمایند:

«یکی از اموری که لازم به توصیه و تذکر است آن است که اسلام، نه با سرمایه داری ظالمانه و بی حساب و محروم کنندۀ توده های تحت ستم و مظلوم موافق است، بلکه آن را به طور جدی در کتاب و سنت محکوم می کند و مخالف عدالت اجتماعی می داند، گر چه بعضی کج فهمان بی اطلاع از رژیم حکومت اسلامی و از مسائل سیاسی حاکم در اسلام، در گفتار و نوشتار خود طوری وانمود کرده اند، و باز هم دست بر نداشته اند، که اسلام طرفدار بی مرز و حد سرمایه داری و مالکیت است و با این شیوه که با فهم کج خود از اسلام برداشت نموده اند، چهرۀ نورانی اسلام را پوشانیده و راه را برای مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده که به اسلام بتازند و آن را رژیمی چون رژیم سرمایه داری عرب مثل رژیم آمریکا و انگلستان و دیگر چپاولگران غرب به حساب آوردند.»

پس از دیدگاه امام(ره)، سرمایه داری یک نظام ستمگر است که توده های ستمدیده و مظلوم را از حق خود محروم کرده و با غارت منابع ثروت، آن را در اختیار عدّۀ معدودی قرار می دهد تا در حالتی از انحصار ثروت، آن را مطابق با منافع خود به کار گیرند و این با اساس عدالت اجتماعی که می خواهد همه افراد جامعه از ثروتها بهره برداری کنند، مخالف است.

از سوی دیگر، واضح است که اسلام، به پرهیز از مال اندوزی و انباشتن ثروت توصیه می کند. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

«اموالی که خداوند از آبادیهای اطراف مدینه به پیامبرش واگذار کرده است،* به خدا و رسول و نزدیکان او و یتیمان و تهیدستان و در راه ماندگان تعلق دارد تا مبادا این اموال وسیله ای باشد در اختیار ثروتمندان. پس هر مقدار از آن را که پیامبر به شما داد، بگیرید و هر چه شما را از آن تهی کرد، خودداری کنید و تقوای الهی پیشه کنید که مجازات خداوند شدید است». [43]

همچنین خداوند متعال در سورۀ دیگری می فرماید:

«ای کسانی که ایمان آورده اید! بسیاری از راهبان و علمای دین مسیحیت، اموال مردم را به ناحق استفاده کرده و می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند. آنان که طلا و نقره را ذخیره کرده و در راه خدا (به نیازمندان) انفاق نمی کنند را به عذابی دردناک بشارت ده. روزی فرا می رسد که آن طلا و نقره در آتش جهنم گداخته شده و پیشانی و پـُشت و پهلوی آنان را با آن می سوزانند (و می گویند): این است آنچه که برای خود اندوختید. پس بچشید حاصل آنچه را ذخیر ه می کردید.»[44]

پس مخالفت امام(ره) با سرمایه داری، از تعارض آن با اصول اسلام و نتایج زیانبار آن بر مستضعفان و ستمدیدگان و تهیدستان ناشی می شود و ما هنوز هم در دنیای اسلام در جهان عرب و حتی سراسر کشورهای موسوم به جهان سوم، نتایج استعمار غرب و سرمایه داری را که اقدام به غارت و سرقت منابع ما نمودند، احساس می کنیم.

امام(ره) در وصیتنامه خود دربارۀ کمونیسم می فرمایند:

«اسلام، نظامی مانند رژیم کمونیسم و مارکسیسم و لنینیسم نیست که با مالکیت فردی مخالف و قائل به اشتراک می باشند، با اختلاف زیادی که دوره های قدیم تاکنون حتی اشتراک در زن و همجنس بازی بوده و یک دیکتاتوری و استبداد کوبنده در برداشته، بلکه اسلام یک رژیم معتدل با شناخت مالکیت و احترام به آن به نحو محدود در پیدا شدن مالکیت و مصرف که اگر به حق به آن عمل شود، چرخهای اقتصاد سالم به راه می افتد و عدالت اجتماعی که لازمۀ یک رژیم سالم است تحقق می یابد. [45]

امام خمینی(ره) عقیده دارد که کمونیسم به عنوان یک نظام سیاسی اقتصادی، مالکیت فردی را نمی پذیرد و اشتراک در مالکیت را حتی در حد رسیدن به انحرافات اخلاقی، ترویج می کند. چنین نظامی موجب ایجاد نظام دیکتاتوری و استبداد می شود و جامعۀ تحت حاکمیت خود را نابود می کند. دنیای معاصر، نتایج حکومت کمونیستی در اتحاد شوروی سابق و اروپای شرقی و دیگر کشورها را مشاهده نموده است که چگونه ملتهای تحت حاکمیت کمونیسم، در برابر آن طغیان کرده و با اولین فریادهای مخالف، برای نابودی و ریشه کنی ِ انتقام جویانۀ آن قیام کردند.

امام(ره) دربارۀ عدۀ دیگری که با کج فهمی و ناآگاهی درباره اسلام و اقتصاد اسلامی سخن می گویند چنین می فرمایند: آنان با فهم قاصر خود بپاخاسته و مذهب اشتراکی را تعقیب می کنند و از کفر و دیکتاتوری و اختناق کوبنده که ارزشهای انسانی را نادیده گرفته و یک حزب اقلیت، با توده های انسانی مانند حیوانات رفتار می کنند، حمایت می کنند. [46]

در این قسمت، حضرت امام(ره)، مدافعان اشتراکی و سوسیالیسم را به دشمنی و کوته فکری متهم می کنند و اینکه آنان، اسلام و احکام اسلام و اصول اقتصادی آن را نمی دانند. ایشان اشاره می کند که احزاب سوسیالیستی، نظریات خود را با سرکوب و دیکتاتوری تحمیل کرده و ارزشهای انسانی را پایمال می کنند و با انسانها طوری رفتار می کنند که در شأن آنها نیست، بدین ترتیب که اقلیت حزبی بدون توجه به خواسته های مردم، بر آنان حکومت می کنند.

مخالفت امام(ره) با رژیمهای دیگر، با عقیده اسلامی که اساس اندیشۀ ایشان را تشکیل می دهد همگام بوده و این مخالفت، بدون پایه نیست، بلکه متکی بر این باور است که اسلام به عنوان برنامۀ کامل زندگی، راههایی برای حل مشکلات انسان در همه زمینه ها ارائه می دهد؛ اجتماعی اقتصادی و سیاسی. ما، اسلام و احکام الهی را به عنوان منبعی با پشتوانۀ تجربیات والای انسانی در اختیار داریم. نمونه هایی از این تجربه های عملی، رهبرانی بودند که در رأس آنان پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) و پس از ایشان، خلفا یعنی ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب هستند که چین تجربه هایی را بر اساس اسلام و قابلیتهای آن در زمینه تحول و واقع گرایی و رویارویی با حوادث، پایه گذاری کردند.

سپس شاهد تجربۀ دیگری هستیم که تا حدی متفاوت بود و آن، حکومت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بود که نمونۀ بارزی از آزادی و عدالت اجتماعی عرضه کرده و با به جا گذاشتن تأثیرات مهمی در عرصه های نظری و عملی، مکتبی ایجاد کرد که در همۀ قرون و اعصار برای بشریت قابل استفاده است.

همانطور که امام خمینی(ره)، با مطرح کردن سرفصلها و تعیین اصول کلی، میراث گرانبهایی در عرصه های سیاسی و اقتصادی از خود برجا گذاشتند، لازم است که صاحبنظران و پژوهشگران نیز به شرح و توضیح آن پرداخته و با تبدیل آنها به نظریات کلاسیک، عرضه و فهم آن را برای بشریت آسانتر کنند تا همگان با فهم و درک زوایا و ابعاد مختلف آن، امکان اجرا و پیاده شدن آن در عرصۀ عمل را هم فراهم سازند.

 نامۀ امام(ره) به گورباچف

با به بن بست رسیدن شیوۀ حکومتی اتحاد شوروی (سابق)، رهبران آن دریافتند که راهکارهای اندیشۀ کمونیسم که این کشور بر اساس ابعاد سیاسی - اقتصادی آن، شکل گرفته بود، به پایان رسیده است و چاره ای جز پناه بردن به شیوه ای دیگر وجود ندارد. در اینجا بود که رئیس جمهور وقت شوروی، نظریۀ مشهور خود موسوم به پروستریکا را با هدف تبدیل اتحاد شوروی از یک کشور کمونیستی به یک حکومت سرمایه داری با اقتصاد آزاد، مطرح نمود.

در زمانی که همۀ رسانه ها و وسایل ارتباطی، با تعریف و تمجید آن نظریه و ترویج آن، آن را تنها راه حل ممکن برای رهایی اتحاد شوروی از مشکلات می دانستند و پیش از آنکه نادرستی و ناکامی آن نظریه بر کسی آشکار شود، حضرت امام خمینی(ره) نامه مشهور خود را به گورباچف، رئیس جمهور وقت شوروی ارسال کرده و او را به تفکر دربارۀ مضامین پیام فراخوانده و اعلام کردند که اگر راه خود را به سوی سرمایه داری و اقتصاد آزاد به شیوه غربی ادامه دهد، برای خود و کشورش، جز ویرانی و شکست نتیجه ای به بار نخواهد آورد.

در بخشی از نامه امام(ره) اینطور آمده است: اگر در آنچه ذکر شد دوراندیشی کنید، در می یابید اولین امری که می تواند موجب موفقیت قطعی شما شود آن است که در سیاستهای گذشتگان خود که برای دور کردن جامعه از خدا و دین تلاش می کردند تجدیدنظر کنید. این سیاست، در حقیقت بزرگترین و خطرناکترین ضربه ها را بر جامعۀ شوروی وارد آورده است. بدانید که درک صحیح مسائل جهانی جز از این طرق ممکن نیست.

امام(ره) در ادامه می فرمایند: ممکن است جهان غرب در ظاهر مانند باغ زیبا و شکوفایی به نظر برسد اما حقیقت چیز دیگری است. اگر در این مرحله بخواهد گره های کوری را که سوسیالیسم و کمونیسم با آن مواجه شده، با پناه بردن به مراکز سرمایه داری غربی باز کنید، علاوه بر آنکه نمی توانید مشکلات جامعه خود را از بین ببرید، نیازمند افراد دیگری خواهید بود که اشتباهات شما در این زمینه را جبران کنند زیرا امروز، دیگر مارکسیسم و روشهای اقتصادی آن به بن بست رسیده اند. جهان غرب هم از این مسأله رنج می برد، لکن شکلی دیگر، همانطور که در مسائل دیگر گرفتار است. [47]

امام خمینی(ره) سعی کرد که به رهبران شوروی بفهماند که هم در روش اول در دوران کمونیسم دچار اشتباه شده بودند و هم در راه حل جدید که سعی در رسیدن به سرمایه داری است، خطا کرده اند. ضمناً امام(ره) اشاره به این نکته نمودند که وضعیت کشورهای غربی، چندان بهتر از وضع شوروی نیست و آنها هم مشکلات دیگری دارند.

اگر کسی وضعیت کمونیسم را با سرمایه داری غرب مقایسه کند، به خاطر وضعیتی که ملتهای تحت حکومت کمونیسم به آن دچار شده بودند، به نظرش می رسد که غرب، بهشت موعود است. اما این بهشت دروغین و خیالی، در پس چهرۀ فریبنده و کاذب خود، مشکلات بی شمار و بی اندازه ای دارد و اگر هم مزایایی داشته باشد، معایب آن بسیار بزرگتر است.

گورباچف از پذیرش نامه امام خمینی(ره) و راهنماییها ارشادات ایشان خودداری کرد و راه از پیش تعیین شدۀ خود را ادامه داد. شاید مهمترین چیزی که او از پذیرش او خودداری کرد، دعوت امام به آگاهی از اسلام و پذیرش آن به عنوان تنها راه چارۀ همه مشکلات بشریت بود. امام فرمودند:

آقای گورباچف! من پس از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما می خواهم که با دقت و بینش، در اندیشه اسلامی تحقیق کنید. این به خاطر آن نیست که اسلام به شما احتیاج دارد، بلکه به خاطر ارزشهای جهانی والای اسلام است که می تواند ملتها را نجات دهد و سعادت و حل مشکلات اساسی بشریت در گرو آن است. [48]

سپس به شعار کمونیسم که «دین افیون ملتهاست» پاسخ داده و بیان می کند که اسلام، با آنچه که آنها دربارۀ آن می گویند کاملاً تفاوت دارد:

شما با دادن آزادیهای نسبی به انجام مراسم مذهبی در بعضی جمهوری های شوروی ثابت کردید که دیگر به شعار «دین افیون ملتهاست» معتقد نیستید. بنظر شما آیا دین که ایران را چون کوهی استوار در برابر قدرتهای بزرگ قرار داد، افیون جامعه است؟ آیا دینی که می خواهد در دنیا، عدالت ایجاد کند و می خواهد انسان را از قید و بندهای مادی و معنوی آزاد کند افیون جامعه است؟

بله! دینی که به وسیله ای برای سلب نیروهای مادی و معنوی کشورهای اسلامی و غیراسلامی تبدیل شود و این نیروها را در خدمت قدرتهای بزرگ و دیگر قدرتهای جهانی قرار دهد و ندای جدایی دین از سیاست سردهد، آن دین افیون جامعه است. اما چنین دینی یک دین واقعی نیست بلکه دینی است که ملت ما آن را دین آمریکایی می نامد».

اما نتیجۀ خودداری گورباچف از پذیرش مضامین نامه امام(ره) آن بود که دولت و کشور او از هم پاشید و اتحاد شوروی و دومین قدرت جهان بود. نیرو و اساس خود را از دست داد در حالیکه پیش از آن، سرنوشت چندین کشور و ملت را تعیین می کرد. بدنبال آن، ملتهای کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق، به ملتهای فقیر و گرسنه ای تبدیل شدند که برای تهیه غذا و دارو، چشم به راه کمکهای امریکا و غرب هستند سپس به جنگ و درگیری با یکدیگر مشغول شدند و این مسأله موجب شد که از مشکلات دنیای کمونیسم و فقر، به سوی مشکلات جامعۀ سرمایه داری غرب روی آورد. نامه امام خمینی(ره) به گورباچف، مشکلات ملت شوروی سابق و تصویر آیندۀ آن را ارائه کرد و دیدیم که پیش بینی امام(ره) به واقعیت تبدیل شد و همۀ اینها وقایعی است که تأکید می کند راه حل حقیقی همه مشکلات جهان در اسلام نهفته است.

«به راستی آن حوادث، تذکری است برای هر کس که دل دارد (و می فهمد) و گوش شنوا داشته و می بیند».*

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

منبع: رویارویی با تهدیدات معاصر در اندیشۀ امام خمینی(ره)، ج 1، ص 193.



[1] . امام خمینی(ره)، حکومت اسلامی؛ ص 61؛ انتشارات مرکز بقیة الله الاعظم، بیروت، 1998.

[2] . وصیتنامه سیاسی – الهی امام خمینی(ره)؛ ص 24، از انتشارات دفتر نمایندگان امام خمینی(ره) در مسائل شرعی و امور حسبیه.

[3] . قصص / 6 - 4.

[4] . زخرف / 54 – 51.

[5] . نمل / 34 - 22.

[6] . نمل / 19 – 15.

[7] . قصص / 1 – 6.

[8] . نمل / 42 – 44.

[9] . فرقان / 31.

[10] . انعام / 112.

[11] . دکتر عصام سلیمان؛ مبانی علم سیاست؛ ص 230، چاپ چهارم 1998.

* . به معنی «حاکمیت خداوند» (مترجم)

[12] . مراجعه کنید به: مبانی علم سیاست تألیف دکتر عصام سلیمان؛ ص 287 و ادامه آن.

[13] . صحیفه انقلاب اسلامی؛ گلچینی از افکار و اندیشه های امام خمینی، مؤسسه جهانی تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ص 500

[14] . همان؛ ص 500.

[15] . همان؛ ص 501.

[16] . گزیده ای از سخنان امام خمینی، ص 42، چاپ وزارت ارشاد اسلامی.

[17] . نظریه آدام اسمیت (مترجم)

[18] . گزیده ای از سخنان امام خمینی؛ (همان، ص 42)

[19] . همان؛ ص 43.

[20] . وصیتنامه سیاسی – الهی امام خمینی(ره)؛ ص 26. از انتشارات دفتر نمایندگان امام خمینی در مسائل شرعی و امور حسبیه.

[21] . امام خمینی، حکومت اسلامی؛ ص 78.

[22] . وصیتنامه سیاسی- الهی امام خمینی(ره)، ص 44.

[23] . امام خمینی(ره)؛ حکومت اسلامی؛ ص 78.

[24] . امام خمینی؛ حکومت اسلامی؛ ص 96.

[25] . همان؛ بخش سوم، ولایت فقیه در احادیث.

[26] . گفتار خورشید؛ ولایت و حکومت در کلام حضرت امام خمینی؛ انتشارات معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ص 45 – 46.

[27] . مختار اسدی، انقلاب از دیدگاه امام خمینی، ص 59.

[28] . بقره / 256.

[29] . یونس / 99.

[30] . توبه / 6.

[31] . متن آخرین خطبه پیامبر اکرم حضرت محمد(ص).

[32] . مختار اسدی؛ انقلاب در اندیشه امام خمینی(ره)، ص 58.

[33] . همان؛ ص 59.

[34] . امام خمینی؛ حکومت اسلامی؛ ص 78.

[35] . روش انقلاب اسلامی؛ بخشهایی از اندیشه ها و نظریات امام خمینی(ره)، ص 158.

[36] . گزیده ای از سخنان امام خمینی؛ ص 42، چاپ مرکز تبلیغات سومین سالگرد پیروزی انقلاب.

[37] . امام خمینی(ره)؛ حکومت و ولایت، ص 77. همچنین مراجعه شود به کتاب «حکومت فقها و فقهای حکومت از نظر امام خمینی(ره)» تألیف فرح موسی؛ ص 277 و 278.

[38] . همان؛ ص 287.

[39] . نحل / 90.

[40] . روش انقلاب در اندیشه امام خمینی(ره)؛ ص 158.

[41] . همان؛ ص 369.

[42] . روش انقلاب اسلامی؛ گزیده ای از آرای و افکار امام خمینی؛ ص 498 – 499.

* . این اموال در حمله مسلمانان به یهودیان پیمان شکن قبیله بنی نضر بدون جنگ بدست مسلمانان افتاد که به آن فـَیء می گویند (مترجم)

[43] . حشر / 57.

[44] . توبه / 34 - 35. .

[45] . وصیتنامه سیاسی - الهی، ص 70 – 71.

[46] . وصیتنامه سیاسی – الهی؛ ص 71.

[47] . امام خمینی(ره)؛ دکتر مصطفی رافعی، انتشارات دارالاسلامیه، ص 350 - 351.

[48] . همان؛ ص 350.

* . ق / 36.

. انتهای پیام /*