اخلاق عرفانی در آثار امام خمینی رحمه الله[1]

 دکتر غلامرضا اعوانی

بسم الله  الرحمن الرحیم. حسبنا الله  و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر. بنده بسیار خوش وقتم که دراین کنگره که به مناسبت بررسی اخلاق و عرفان در آثار امام راحل منعقد شده است، شرکت می کنم و موضوع سخنرانی خود را اخلاق عرفانی در آثار امام و مخصوصاً با توجه به کتاب چهل حدیث انتخاب کردم و این به جهت اهمیت اخلاق در هر جامعه ای است. ما اگر  فضایل اخلاقی را از یک جامعه ای، خاصه در یک امّت دینی و اسلامی برداریم، در واقع گوئی دین را برداشتیم. و اگر با رفع چیزی، چیزی مرتفع بشود، آن امری اساسی خواهد بود.

اخلاق عرفانی که امروز دربارۀ آن بحث خواهیم کرد به نظر بنده آن طور که باید و شاید، در آثار امام مورد بررسی قرار نگرفته است. آنچه که از امام معروف است، بحث هایی در اخلاق نظری با مشرب ابن عربی است، که حائز اهمیت فراوان است، اما کتاب چهل حدیث که به طور خاص دربارۀ اخلاق نوشته اند، مبتنی بر احادیث شیعه و از اصول کافی است که حتی هیچ اسمی هم در این کتاب از ابن عربی برده نشده است. این کتاب مبتنی بر اخبار و احادیثی است که از ائمۀ معصومین علیهم السلام روایت شده لذا دارای اهمیت خاصی است. در فرهنگ اسلامی کتاب های اخلاق بیش تر متأثر از یونان بوده، از افلاطون و سقراط و بیش تر از ارسطو، و اساس کتاب های تهذیب الاخلاق، اخلاق ناصری و حتی جامع السعادات بیش تر اخلاق یونانی است که آن هم بسیار اهمیت دارد، اما کتاب چهل حدیث امام مبتنی بر یک اخلاق عرفانیِ محض و قرآنی است. البته بحث های فلسفی و حِکمی هم دارد.

در آثار افلاطون واقعاً مسأله اخلاق به طور بسیار جدی و اساسی مطرح شده و کتاب های او، به زبان سقراط، بیش تر بحث دربارۀ ماهیت فضایل است. سؤال اصلی سقراط این است «تی اس تیه أرِتِ»؛ یعنی فضیلت چیست؟ موضوع فرعی کتاب جمهور افلاطون این است: «تی اس تیه هِدّی کانو سُونِه»؛ یعنی عدالت چیست؟ و تمام بحث این است که عدالت چیست؟ و این، مسأله بسیار مهمی است. در رسالۀ یوفری فورو موضوع، تقوا یا ترس از خدا است. "به اوسویا" در کتاب لاخِس و خارمیدس سؤال اساسی را، بحث دربارۀ شجاعت می داند. "انتریا"، در رسالۀ پروتاگوراس می نویسد: «اصلاً بحث دربارۀ خود فضیلت است» که مهم ترین مسائل اخلاقی در این رسائل مطرح شده است.

بنده گمان می کنم که در فرهنگ اسلامی، اخلاق افلاطون کم تر رواج داشته و اخلاق از دیدگاه سقراط و افلاطون به اخلاق عرفانی بنا به دلایل زیر نزدیک تر است:

دلیل اول این که در آثار افلاطون و سقراط حکمت تعریف شده به تشبّه به خدا، اِموسیستِئو تشبّه به خدا، یا حتّی به تألُّه یعنی تِئوسیس که به یونانی دقیقاً به معنای تألُّه است. در این جا تألُّه و تشبّه به خدا به معنای تخلّق به اخلاق الهی است. البته در این جا مجال بحث آن نیست.

دلیل دوم این که یکی از کوشش های سقراط و افلاطون این بحث است که منشأ اخلاق چیست؟ اصلاً منشأ وجود چیست؟ صفات و کمالاتی که در وجود است از کجا آغاز شده و به کجا ختم می شود؟ افلاطون نظریۀ مُثُل را مطرح کرده است. مُثُل به تعبیری که من دارم، عین همان نظریۀ اسماء و صفات است. مُثُل در یونانی با آیدوس، ایده ها، به یک معنا است. صفت هم جز یک معنا بیش تر نیست، یک معنای بسیط است، حکمت، اراده، قدرت، این به تعبیر افلاطون یک ایده می شود. جمال، جلال، این ها همه ایده هستند، که ظهور دارند و او هم مثل عرفا بین اسم الاسم و اسم فرق می گذارد. ایده هایی که تصورات ذهنی ما است و یا وجود کتبی یا ذهنی و یا لفظی دارد، این ها ایده نیست. ایده آن است که در خداوند است، و آنچه که در عالم است ظهور دارد. بنابراین از این جهت اخلاق مبتنی بر ایده ها و اسماء است، یعنی همان تألّه است.

دلیل سوم: گفتار سقراط و افلاطون است که: انسانی که خطا می کند و عمل شر انجام می دهد جاهل است، علم ندارد، اگر علم داشت عمل شر انجام نمی داد. خیلی ها اشکال کرده اند در این مسأله، غرب و شرق، اما این جا یک تفسیر خاصی از علم است که در عرفان هم بسیار اهمیت دارد و آن علم تحققی است. ما سه نوع علم داریم، سه مرتبه یقین داریم؛ علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین که برترین مرتبه حق الیقین است؛ و اخلاقی که مبتنی بر حق الیقین است، اخلاق تحقّق است؛ یعنی علم از طریق تحقّق به آن اخلاق، و در این خطا نیست. این گونه علم است که مراد افلاطون است، نه فقط دانستن علم تصوری و تصدیقی.

من در این جا بحثی دربارۀ اخلاق از دیدگاه ارسطو کرده ام که حضرت استاد علاّمه جوادی آملی آن را مطرح کردند منطقاً، بنده هم به همین مسأله به شکل دیگری اشاره می کنم. ما دو حکمت داریم: حکمت ذوقی کشفی و حکمت بحثی، که برای اولین بار شاید افلاطون مطرح کرده است و بعد سهروردی و بعد ملاصدرا آن را تکمیل کردند. اخلاق عرفانی با تألُّه سازگار است نه فقط با حکمت بحثی، البته قابل استدلال است، اما اخلاق عرفانی همان طور  که ایشان اشاره کردند با منطق صِرف درست نمی شود وبیش تر با ذوق و تألُّه با تحقق به حقایق سروکار دارد. من در این جا بحثی دربارۀ ارسطو کرده ام که اخلاق او چگونه است و او را در یک طبقه بندی اخلاقی کجا می شود قرار داد. البته این از بحث ما خارج است. در این مجال به اخلاق عرفانی می پردازم. اخلاق عرفانی یک اخلاق قرآنی به تمام معنای کلمه است و عرفا بیش تر از دیگران به این اخلاق توجه داشته اند و در رأس همه، ائمه علیهم السلام بودند؛ که واقعاً تجلّی عرفان حقیقی و عرفای مطلق و اولیای مطلق بودند. چون عرفان با ولایت ارتباط دارد، لذا ما حق نداریم کسی را عارف بگوییم که بهره ای از ولایت نداشته باشد.

بنابراین، اخلاق به معنای حقیقی را باید در اهل بیت علیهم السلامجست و جو کرد؛ چرا که امام راحل هم چنین کردند و تمام این اخلاق را بر مبنای احادیث اهل بیت علیهم السلامنوشتند. این برمی گردد به تعریف قرآن از انسان که از تعاریفی مثل حیوان ناطق جامع تر است. خداوند در تعریف انسان می گوید: «عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ کُلَّهَا»یعنی انسان علم اسماء دارد، اولاً علم دارد، عالم هم ظهور اسماء است، اما این که علم به تعلیم الهی باید داشته باشد، عَلَّم که معلم آن خدا باید باشد اوّلاً، و ثانیاً با قید کلَّها همۀ اسماء، هر چیزی ظهور اسمی است، و این منشأ اخلاق عرفانی است. همین آیه به این سادگی منشأ اخلاق عرفانی است. یعنی انسان از میان همۀ موجودات، مظهر اسم اعظم و جامع همۀ صفات و اسماء الهی است و دقیقاً غرض دین هم تکمیل اخلاق است. «بُعثت لاُِتمّم مکارم الأخلاق»، که این اسماء الهی که بالقوه در انسان هست در قوس صعودی و در قوس عروجی که به آن قوس شعوری هم گفته اند، علم را تکمیل بکند و مکارم اخلاق تمام بشود.

دین اصلاً بدون مکارم اخلاق ممکن نیست، و عجیب است که مسائل اخلاقی کم تر در جامعۀ ما مورد بحث است. امام راحل به این مسأله بسیار توجه داشتند و کتاب بسیار مهمی در این زمینه نوشتند. خداوند حضرت رسول صلی الله علیه و آلهرا در قرآن به خُلق عظیم معرفی کرده: «إنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ * لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ الله  اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا الله  وَالْیَوْمَ الاْخِرَ وَذَکَرَ الله  کَثِیراً» پیامبر اسوه است و تأسی به رسول و اتّباع رسول دستور قرآن است: «قُلْ إنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله  فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ الله »، یا «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أدْعُوا إلَی الله  عَلَی بَصِیرَةٍ أنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی» یعنی انسان در تخلق به این اخلاق اسلامی از طریق اتّباع معصومین علیهم السلامامکان دارد موفق شود. بنابراین در عرفان اسلامی هم تخلّق به اخلاق الهی است، اتّصاف به صفات الهی است، و این مقاماتی را که عرفا ذکر کرده اند، در هر مقامی، البته ممکن است که این ها اعتباری باشد. امام راحل در کتاب خودشان تمام این ها را ذکر کرده اند، ولی از یک برنامه ای مثلاً از یک جایی اختلاف هم هست. این ها همه اش شرط است.

هر مقام عرفانی با یک اسم خدا مرتبط است، یک اسم الهی، یعنی با تحقّق در آن مقام یک اسمی از اسماء الهی در انسان متحقّق می شود. فرض کنید مراقبه، اسم رقیب متحقق در انسان می شود، «إنَّ الله  کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً» خداوند رقیب است، یا اسم رقیب است، خود انسان خودش را رقیب قرار می دهد و خودش را بر نفس خود رقیب می کند. رقیب در این جا به معنای با دو چشم پاییدن است، و بنابراین یک مقامی است به نام مُراقبه، یا محاسبه.

وقتی که شما این آیه را می خوانید: «وَإنْ تُبْدُوا مَا فِی أنْفُسِکُمْ أوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ الله »یا «کَفَی بِالله  حَسِیباً» یا «إنَّ الله  سَریِعُ الحِسَابِ» یا «إنَّ الله  عَلَی کُلِّ شَیءٍ حَسِیباً»، سریع الحاسبین، حسیب و اسم خدا است. خداوند وقتی مُحاسبه می کند، انسان باید به محاسبۀ نفس خودش بپردازد و در مقام محاسبه است که این اسم ظاهر می شود، و مدّ نظر قرار می گیرد.

اسم وکیل، توکّل «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الله »، «وَکَفَی بِالله  وَکِیلاً» او را وکیل گرفته است در همۀ امور، و کارها را به او سپرده است. بنابراین توکّل با یک اسم الهی است، یا توبه با اسم توّاب، توبه، با اسم اوّاب یا اسماء دیگر؛ که در این جا فقط من می خواستم اشاره بکنم.

کتاب چهل حدیث، اوّلاً یک کتاب اربعین است. می دانید که در حدیث است که «من حفظ علی أُمّتی أربعین حدیثاً ینتفعون بها بعثه الله  یوم القیامة فقیهاً عالماً» همه کتاب اربعین نوشته اند ولی چه موضوعی را انتخاب کرده اند؟ کتاب های اربعین معمولاً موضوع ندارد، یعنی محدّث سعی می کند احادیثی را که به نظر خودش صحیح تر می رسد نقل بکند؛ چنان که ابن عربی هم کتابی به نام مشکاة الانوار دارد که در آن جا هشتاد حدیث نقل کرده است، اما امام راحل موضوع را اخلاق قرار می دهد که خیلی مهم است؛ یعنی چهل حدیث را در اخلاق عرفانی انتخاب می کند و در ذیل هر حدیثی هم بسیار حدیث نقل می کند. شاید تعداد این احادیث در کتاب چهل حدیث از پانصد حدیث هم بیش تر بشود، در واقع یک دورۀ حدیث در اخلاق است، در اخلاق عرفانی است.

امام این احادیث را از یک دیدگاه عرفانی نه کلامی، نه فقهی، نه از دیدگاه منطق مشّاء، بلکه با بیان عرفانی و با منطق عرفان مورد بحث قرار می دهد، و بیش تر این ها به اصول کافی بر می گردد و حتی از خودش روایت می کند و در مقدمه کتاب اسامی استادان خودش را در علم حدیث بیان می کند؛ شاگرد شیخ محمّدرضا اصفهانی بوده، شاگرد عالم جلیل القدر شیخ عبّاس قمی محدّث ثقه بوده، که او شاگرد میرزا حسین نوری که او شاگرد شیخ مرتضی انصاری است، در آن حدیث اول سلسلۀ سند را می رساند تا شیخ کلینی و در احادیث دیگر هم همین طور و همچنین از سیّد محسن امین جبل عاملی و سیّد ابوالقاسم دهکُردی اصفهانی به سند نقل می کند.

احادیث فراوانی را در رذایل نفس دارد. ببینید وقتی که ما بحث از فضایل می کنیم، رذایل هم فراوان است. در ما شاید رذیلت بیش تر از فضیلت باشد. من برای این که فضیلت را بشناسم، حتماً باید رذیلت و راه علاج آن را بشناسم؛ چنان که طبیب وقتی که علم پزشکی می خواند به مرض هم باید بپردازد، نمی تواند فقط به صحّت و تندرستی اکتفا کند، نقیض آن را هم باید بداند. بنابراین یک بحث مستوفی دربارۀ رذایل نفس دارند؛ در مذمّت عجب، کبر، حسد، حبّ دنیا، غضب، تعصب قومی، عصبیّت، جاهلیت، نفاق، هوای نفس، طول أمل و غیره، که این ها رذایل نفسند و همه را از احادیث مربوط به ائمّۀ معصوم علیهم السلامنقل می کند و بیان بسیار دقیقی دارد. گاهی وارد بحث های فلسفی هم می شود، ولی بیش تر همان بحث های عرفانی است.

احادیث فراوانی در فضایل، چون مُجاهده، جهاد با نفس، جهاد اصغر، جهاد اکبر، تفکّر، توکّل، مقام خوف و رجاء در معنای ابتلای مؤمن، امتحان نفس، صبر، توبه، ذکر خدا، اخلاص، شکر، اقسام علم، و این که توحید شرط همۀ فضایل است، و بدون توحید فضیلت درست نمی شود، و این که عبادت مستلزم حضور قلب است. دربارۀ لقاءالله  و وصایای حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلامکه شامل نه وصیّت است، وصیّت ها را مورد بحث قرار می دهد.

در مورد اعمال قلب، در معرفت نبی و ائمه و حقیقت عصمت، علوم ائمّه و اولیا و ایمان آنان به این که ولایت شرط قبول اعمال است و فضیلت اخلاقی بدون ولایت تحقق تام نمی یابد. بنابراین بدون ولایت اصلاً دین درست نمی شود. بحثی دارد در معرفت اولوا الأمر و جا به جا دربارۀ اساتید خودش در اخلاق، بیش تر از مرحوم شاه آبادی نقل می کند. امام در این کتاب به چند نکته دربارۀ مرحوم شاه آبادی اشاره کرده، از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، خیلی به عظمت و بزرگی یاد کرده و مخصوصاً از صفای ایشان و این که چگونه اهل تواضع بوده با این که مرجع بوده است.

من در مورد چند مسأله در این جا مطالبی را فراهم کرده بودم که شاید به یکی از آن ها اکتفا بکنم. دربارۀ ذکر، دربارۀ شکر، و حدیثی که از عایشه نقل کرده از طریق اهل سنت، در کتب ما هم آمده که حضرت رسول صلی الله علیه و آلهآن چنان عبادت می کرد که پاهای مبارکش متورّم شده بود به او گفتند آیا خدا گناهان تو را نیامرزیده؟ فرمود: «افلا أکون عبداً شکوراً»، در این جا این را از طریق اهل سنت نقل کرده که در احادیث شیعه هم آمده، هر دو تا را نقل کرده و همچنین دربارۀ حبّ دنیا و بحث هایی که از بعضی از علما آمده، مثلاً در جایی در مورد مرحوم شاه آبادی می گوید در قرآن بحث دربارۀ استقامت، دو جا آمده «فَاسْتَقِمْ کَمَا اُمِرْتَ» یکی در سورۀ شوری است و یکی در سورۀ هود، که پیغمبر فرمود «شیَّبتنی سورةُ هود»، چرا با این که این آیه دوبار در قرآن آمده، حضرت رسول فقط سورۀ هود را ذکر کرد، سورۀ شوری را ذکر نکرد؟ می فرماید که استاد ما عارف بزرگ مرحوم شاه آبادی فرمودند که دلیلش این است که در سورۀ هود آمده، «فَاسْتَقِمْ کَمَا اُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ» قید من تاب معک در سورۀ شوری وجود ندارد و این تاب معک یعنی توبۀ امّت و استقامت امّت است، خود پیغمبر اهل استقامت بود، ولی استقامت امّت بوده است که پشت او را شکست؛ یعنی صورت او را، ریش او را سفید کرد: «شیَّبتنی سورة هود».

در بحث ذکر، می گوید ذکر این است که به تمام مملکت وجود انسان سرایت کند. انواع ذکر را می گوید، ذکر زبانی، قلبی، ذکر تمام سرّ و تمام مراتب وجود انسان، و سخنی را از مرحوم شاه آبادی نقل می کند که شخص ذاکر باید مانند طفل باشد، زبان باز نکرده و استاد وقتی می خواهد به کودک تعلیم کلمه بکند باید تکرار بکند تا به زبان او یک امر عادی بشود و کلمه را بتواند مثل کودکان بگوید، باید با زبان مثل کودکان بگوید تا تکرار بشود تا به قلب سرایت کند، از قلب به سرّ و به تمام ارکان وجود انسان. حالا من تبرکاً چند روایت را دربارۀ ذکر می خوانم: «عن أبی جعفر علیه السلام قال مکتوبٌ فی التوراة، الّتی لم تُغیّر أنّ موسی علیه السلامسأل ربَّهُ فقال یا ربّ أقریبٌ أنت منّی فَاُناجیک أم بعیدٌ فاُنادیک، فأوحی الله  عزّوجلّ إلیه، یا موسی أنا جَلیسُ مَن ذَکَرنی فقال موسی فمن فی سترک یومَ لا سِتَر إلاّ سِترُکَ فقال: الذین یذکروننی فأذکرهم یتحابّون فِیَّ فاُحبُّهُم فاولئک الّذین اذا أردْتُ أن اُصیب أهل الارض بسوءٍ ذَکَرتُهُم فَدَفعت عنهم بهم»، و روایات زیادی دربارۀ ذکر می آورد: «قال النبی صلی الله علیه و آله من ذکر الله  فی السوق مخلصاً عند غفلة الناس و شغلِهم بمافیه کتَبَ الله  لَه ألفَ حسنةٍ و غَفَرَ الله  له یوم القیامةِ مغفرةً لم تخْطُر علی قلب بشرٍ»، یا مثلاً در فرق بین تفکر و تذکر، قول خواجه عبدالله  را ذکر می کند، که واقعاً بسیار از لحاظ عرفانی و از لحاظ حکمی قابل تأمّل است. این سخن را از خواجه عبدالله  انصاری ذکر می کند، که «التذکر فوق التّفکر؛ فإنّ التفکّر طلبٌ والتذکّر وجودٌ»؛ یعنی تذکر فوق تفکر است، تذکر وجود است «فَاذْکُرُونِی أذْکُرْکُمْ» یعنی از این ذکر به اتحاد ذاکر و مذکور تعبیر کرده اند. ولی تفکر طلب است، و همچنین در انواع ذکر، در فضیلت ذکر خدا و دربارۀ مجلسی که در آن ذکر خدا نباشد حسرت است بر مؤمنان روز قیامت: «قال ابوعبد الله  علیه السلامما من مجلسٍ یجتمع فیه أبرار و فجّارٌ فیقومون علی غیر ذکر الله  عزّوجلّ إلاّ کان حسرةً علیهم یوم القیامة»، یک بحث دارد و همچنین احادیث بسیار زیاد دیگر.

خلاصۀ بحث من این است که کتاب چهل حدیث علاوه بر این که کتاب اربعین در حدیث است، موضوع آن عرفان است، یعنی عرفانی که از ائمّه علیهم السلام گرفته شده و به بحث دربارۀ تمام مقامات عرفانی یا اهمّ آن ها پرداخته است و مهم این است که این کتاب اربعین را به اخلاق سبک عرفانی اختصاص داده، و کسی که بخواهد اخلاق عرفانی را خاصه از دیدگاه ائمه معصومین علیهم السلاممورد بحث قرار بدهد، چهل حدیث یکی از بهترین کتاب هایی است که در این زمینه نگاشته شده است.

«والسلام علیکم و رحمة الله  و برکاته»

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 547.



[1] )) متن سخنرانی رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران در کنگره. (7/3/82)

. انتهای پیام /*