حضرت آیت الله جعفر سبحانی(دام ظله العالی)

 س: به نظر حضرتعالی مهمترین ویژگی امام خمینی(س) که مایه امتیاز ایشان می باشد، چیست؟

 ج: شخصیت های بزرگی که شرح حال آنها در تاریخ آمده، غالباً بُعد واحدی در زندگی خود داشته اند، مثلاً یک شخصیت علمی مانند شیخ الرئیس ابن سینا، بُعد واحدی در زندگی داشت که عبارت از بُعد علمی و فکری بود، و آثار عظیمی را از خود به یادگار نهاد ولی هرگز دیده نشد که او در مسائل اجتماعی نیز وارد شده و نظرهای بلندی از خود ارائه کند. او در طب، فلسفه و منطق سرآمد روزگار بود. بعضی شخصیت ها صرفاً نظامی اند و ابتکارات نظامی دارند و در پیشبرد مسائل نظامی بُعد واحدی دارند، چنانکه اگر همان فرد دربارۀ موضوعات دیگر نظر بدهد غالباً غیر صائب خواهد بود و نفعی نخواهد داشت.

کسانی هم هستند که زاهدند و تنها به فکر زهد و تقوای اند و به اصطلاح خوف از خدا دارند، مایل اند از جامعه جدا باشند و دور از اجتماع در کوهها، در صومعه ها و دیرها زندگی کنند و به همان دل خوش دارند. اگر آنها را وارد اجتماع کنیم، وحشت، آنها را می گیرد و کسانی هم هستند که در مسائل هنری سرآمد روزگارند که اگر از همان مدار خارج شوند، مفید نخواهند بود. این سنت الهی است که خداوند هر فردی را با روحیۀ خاصی خلق کرده و هر انسانی یکی از ابعاد را که اقوی است مورد توجّه قرار می دهد؛ یا بعد علمی دارد یا بعد زهد و تقوی، یا بعد نظامی، یا بعد سیاسی.

در این میان کسانی هستند که این قاعده را شکسته اند. خالق متعال به آنان مواهبی را لطف می کند که در هر بُعدی از ابعاد روحی خود ممتازند. آنچنان نیست که شخصیت ایشان در همان بُعد خلاصه شده باشد که اگر از آن چارچوب بیرون بروند دیگر نافع نباشند. در این میان می توان از انبیای بزرگ(علیهم السلام) نام برد، مثلاً موسی بن عمران ابعاد مختلفی داشت، هم زاهدانه در میقات بود و هم در میدان نظامی جنگید و هم یک مدیر اجتماعی بود که قوم بنی اسرائیل را به خوبی اداره کرد. مثال روشن تر برای این موضوع، حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) است. کسی که نهج البلاغه را مطالعه کند ابعاد مختلف شخصیت حضرت علی(علیه السلام) را می بیند. اگر کسی خطبۀ همام را مطالعه کند، می گوید که علی بن ابیطالب(علیه السلام) انسانی به تمام معنا زاهد بوده و در زندگی خود جز زهد و تقوی و پیراستگی و دوری از اجتماع و راز و نیازهای نیمۀ شب کار دیگری نداشته، گویا دیر نشین بوده است. همین حضرت وقتی که از بعد زهد، تقوا و پیراستگی بیرون می آید و در خطبۀ اول نهج البلاغه مسائل عمیق الهیات را مطرح می نماید، گویا انسانی فیلسوف به تمام معنا بوده که عمری را در فلسفه گذرانده است. حضرت آن چنان توحید را ترسیم می کند که هیچ فیلسوفی تا آن روز و بعد از آن چنین ترسیم نکرده است، گویا انسانی بوده که در دانشکده های فلسفه تحصیل و عمری را گذرانده و غیر از مسائل الهیات کار دیگری نداشته است.

همین امیرمؤمنان با این دو بُعد، وقتی که در مسائل حکومتی و سیاسی وارد می شود و آن نامه مفصّل را به جناب مالک اشتر می نویسد پیداست که ایشان یک سیاستمدار و جامعه شناس، عالم اقتصاد و... است، ایشان آن چنان اخلاق وزراء، متملّق ها و... را می شناسد که گویی در دانشکدۀ سیاسی تحصیل کرده، این گونه روحیات و ابعاد اضداد کمتر در انسانها جمع می شود، یعنی انسانها نمی توانند این ابعاد را در خود توأماً جای دهند مگر یک شخصیت ممتازی باشد که این ابعاد را در خود جمع کند.

چون استاد بزرگوارمان حضرت امام(س) فرزند آقا امیرمؤمنان بود و فرزند باید شباهتی به پدر داشته باشد، این روحیه را از پدر بزرگوارش به ارث برده بود. ما روحیه های مختلف را که غالباً در یک فرد جمع نمی شود در ایشان می دیدیم و هر روحیه در جای خود در حدّ کمال وجود داشت، مثلاً هنگامی که ایشان در مدرسۀ فیضیّه درس اخلاق می فرمودند نصایحشان برای ساختن یک فرد، ایجاد توجّه به ماورای طبیعت و کوچک و بی ارزش کردن دنیا در نظر انسان آن چنان مؤثّر بود که گویی ایشان یک استاد اخلاق و مرد زاهد و عابد و ابن مسکویه زمان است، با این تفاوت که اخلاق ابن مسکویه یونانی و اخلاق ایشان اسلامی است. هنگامی که انسان از درس اخلاق ایشان فارغ می شد، همۀ دنیا در نظرش هیچ بود. البته این بدان معنا نیست که دنیا را رها کنیم، بلکه برای این بود که دنیا را قبله و هدف قرار ندهیم، گرچه از نظر ابزاری مهم است.

از سوی دیگر ایشان وقتی فقه و اصول برای ما بیان می کرد(بعد از مرحله مسائل اخلاقی) چنان قوی بود که گویی شیخ بزرگوار انصاری یا مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری(رضوان الله علیهما) است، کسی که سالها در فقه و اصول کار کرده و فقه را از ریشه می گیرد و اصول را نیز با مبانی برای ما شرح می کند. همین شخصیت هنگامی که وارد مسائل عرفانی و فلسفی می شد، عرفان نظری او یک عرفان عظیمی است که اگر ایشان وارد کثرات نمی شد و عرفان را تعقیب می کرد، از محی الدین هم بالاتر بود لکن این کثرات مانع شد که ایشان افکار خود را تعقیب کند. از طرف دیگر همین شخصیت زاهد و عارف یا فقیهی که سالیانی در مدرسه زندگی کرده یا فیلسوف و عارفی که درس خداشناسی می داد وقتی که انقلاب را از پانزده مهرماه1341 (ه.ش) شروع کرد، مانند شیر غُرّید، هیچ ابایی از هیچ مسأله ای نداشت و تا آخر، دنبال نهضت را گرفت. بعد از پیروزی انقلاب هم دیدیم که در ادارۀ مملکت بسیار هوشیار بود و متملق ها، مسئول های واقعی، قشرها، احزاب، سیاستهای خارجی و... را می شناخت و نور الهی که باید در یک مرد مؤمن باشد در ایشان بود.

آنچه از ایشان در ادارۀ کشور دیدیم، این بود که واقعاً کارهایش الهی بود. کدام انسان است که به گورباچف آن نامه را بنویسد و از فروپاشی کمونیسم خبر دهد و صریحاً بگوید: شما دیگر از کمونیسم هیچ اثری جز در موزه های تاریخ نخواهید دید. این مسأله حتی برای گورباچف هم یقینی نبود بلکه فقط نوعی تزلزل و تردید بود، امّا آن چنان نبود که فروپاشی کمونیسم این ایدۀ الحادی پیش بینی شود، لذا این اِخبار، بسیار مهم است. اینها یک سلسله ویژگیهایی است که در یک انسان جمع نمی شود. آن که فقیه است، دیگر با سیاست سر و کار ندارد آن که سیاستمدار است، دیگر فیلسوف و عارف نیست و آنکه عارف و فیلسوف است، دیگر یک کشوردار نیست. اینگونه مواهب از ویژگیهای استاد بزرگوار ما حضرت امام(س) بود. و ما اینها را نوادر روزگار می دانیم.

البته در جهان نابغه هست، ولی نابغه در یک بُعد است مثلاً نادر در بُعد نظامی خیلی نابغه بود ولی همین که از بُعد نظامی فراتر رفت و شاه شد و خواست مملکت را اداره کند؛ عاجز ماند. کمتر کسی است که همۀ ابعاد را در خود جمع و اعتدال بین آنها را هم حفظ کند. اینها نوادر روزگارند و جامع الاضداد، یعنی خصوصیاتی که غالباً در افراد جمع نمی شوند در چنین افرادی جمع شده چه اینکه امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: «رهبان باللَّیل اُسْد بالنّهار» در نیمه شب زاهدانی هستند که خدا را عبادت می کنند و در روز شیران بیشۀ کارزارند.

البته ایشان نوآوریهایی نیز در اصول، فلسفه، فقه و... داشت که در مقام بیان آنها نیستیم، ایشان در عین حال که در این ابعاد نبوغ داشت، نوآور نیز بود زیرا یک نابغه نمی تواند نوآور نباشد، نبوغ همیشه با نوآوری همراه است. این مطلبی است که اهل قلم باید در زندگی امام(س) با توجه به خطبه ها، سخنرانی ها، زندگی و آثاری که ایشان از خود به یادگار گذارده، مطرح و حلاّجی کنند. زیرا اینگونه افراد از نوادر دنیا هستند.

البته ممکن است شخصی فقط در بعد فلسفه، حکمت و عرفان بالاتر از امام(س) باشد، اما انسانی با این همه ابعاد و در همۀ اینها دارای نبوغ و نوآوری و خصوصیاتی باشد که با هم جمع نمی شود، بسیار کم است. زاهد کسی است همیشه نرم دل، او نمی تواند جنگ را رهبری کند زیرا دل قوی و خشونت لازم دارد. آنکه دل قوی و خونسردی و خشونت دارد و در مسائل اجتماعی و سیاسی می اندیشد نمی تواند در مسائل عرفانی، آن شعرهای ظریف را بگوید که یک نوع لطافت روح می خواهد، مگر انسانی باشد که از مواهب الهی بهره فراوان داشته باشد تا بتواند این موهبت ها را بدون تزاحم با هم جمع کند، در قرن معاصر از سال1300 تا1400(ه. ش) چنین انسان جامعی، بسیار نادر است، اگر هم باشد من اطّلاع ندارم.

 س: نقش حضرت امام(س) در تحقق ایدئولوژی اسلام چیست؟

 ج: نکتۀ دیگری که در زندگی حضرت امام(س) هست، این است که مسأله ای را که در نظر همگان غیرممکن بود، ممکن کرد. کسانی که در فقه اسلام وارد نیستند صد سال است که می گویند: رابطۀ بین جهان متغیّر و فقه لازم است. فقه ما ثابت است در حالی که جهان متغیّر است چگونه می تواند ثابت، متغیّر را اداره کند؟ امام(س) این وهم را شکست و گفت فقه اسلام در عین حالی که قوانین ثابتی دارد با حفظ ثبات قوانین، حالت پویایی دارد و می  تواند در تمام ابعاد پاسخگوی همۀ نیازهای جامعه کنونی و آینده باشد. امام(س) این معادله را که تصور می شد غیرممکن است، ممکن کرد و به واقعیّت رساند. ایشان عملاً ثابت کرد که ایدئولوژی اسلامی پاسخگوی تمام نیازهای بشر است.

روزگاری یکی از سفرای کشورهای عربی به قم آمد، ما با هم صحبت کردیم، گفت: «اصبت الامام السید روح الله الموسوی الخمینی بِاَنَّ الاسلام دینُ للماضی و للحال و للمستقبل». خدمت بزرگی که امام(س) کرد، این است که ثابت کرد اسلام، دین گذشته نیست بلکه هم دین گذشته هم دین حال و هم دین آینده است. کراراً نویسندگان عِلمانی عرب(آنها که دنبال علم، منحای دین هستند) می گفتند دیگر زمان اسلامِ گذشته نیست و اسلامِ گذشته نمی تواند جهان تکنیک و پر از صنعت را اداره کند و امام(س) عملاً در این مدت این کشور را اداره کرد و توانست تمام نیازها را در مدّت زمامداری خود رفع کند و این را به دیگران نیز آموخت. او این وهم را از دلها برد و ثابت کرد که هنوز قدرت ادارۀ اسلام باقی است.

در عین حال که جهان متغیّر است، لباس ها، مسکن و حتی مسائل اقتصادی تغییر می کند، فقه جواهری[1] و قوانین نورانی اسلام که از کتاب و سنت و روایات ائمه معصومین(علیهم السلام) استنباط می شود، اگر درست توجیه و معنا شود می تواند همۀ نیازهای ما را بر طرف کند. و لذا بسیاری از مشکلات که برای مجلس شورای اسلامی پیش می آمد، با مراجعه به ایشان حل می شد و این هم یکی از خدمات بزرگ و نوآوری های ایشان است که عملاً ثابت کرد، دین جامع و مدیر است، زیرا حرف زدن آسان است. ما هم بسیار نوشته ایم که اسلام جامع و مدیر است ولی بین قلم و کاغذ مدرسه و پیاده شدن در جامعه فاصله زیاد است. امام(س) این فاصله را از بین برد و اسلام مجسّم را نشان داد و اگر می بینید در جهان توجّه به اسلام زیاد شده، به خاطر این است که اسلام را مجسّم دیده اند. آن ها خیال می کردند که اسلام مرکّبی است روی کاغذ، ولی دیدند در خارج تحقّق یافت و این امر سبب شد که همۀ شبهاتی که در اطراف جامعیّت و خاتمیّت اسلام بود، از بین رفت.       

خداوند سبحان در سورۀ مبارکۀ فتح می فرماید: «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لِیَغْفِرَ لَکَ الله ماتَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر» ای پیامبر! ما مکّه را فتح کردیم تا خدا گناهان تو را ببخشد. مفسّرین درمانده اند که چه ارتباطی است بین فتح مکه و بخشیدن گناهان پیامبر(صلی الله علیه و اله). پیامبر(صلی الله علیه و اله) که گناه نمی کند و اگر گناه هم داشته باشد، چه ارتباطی است که فرموده: ما مکه را فتح کردیم تا خدا گناهان تو را ببخشد. در حالی که مفسّرین دیگری که متعمّق ترند می گویند: مقصود از گناه در اینجا گناه در تصّور جامعه یا ذمّ اجتماعی است. پیامبر(صلی الله علیه و اله) پیش مردم متّهم بود که کاهن، مجنون، ساحر، مفتری، شاعر و... است. پیامبر(صلی الله علیه و اله) برای اثبات کذب این اتهامات، عملاً یک کار بزرگی را نشان داد، مکه را فتح و بزرگترین پایگاه شرک را نابود کرد، ثابت کرد که من کاهن و ساحر نیستم، زیرا ساحر نمی تواند خانۀ خودش را اداره کند، و حال آن که من کشوری را اداره کردم، من ده هزار سرباز از مدینه تا مکّه که هشتاد فرسنگ است آوردم، در حالی که قریش متوجّه نشد که ارتش در حال حرکت است. با این کار، دیگر روشن شد که من، نه شاعرم، نه کاهنم، نه ساحرم، نه مفتری؛ چون کاهن و ساحر و... نمی تواند چنین کار بزرگی کند. کار امام(س) نیز اینچنین است. وقتی که در ایران اسلامی، ایدئولوژی اسلام پیاده شد و سیاست خارجی تأمین و اقتصاد اسلامی برقرار شد، همۀ این تهمتها رخت بربست که اسلام مال گذشته و دورۀ شتر و گاو است و دیدند توانست مملکت را با قوانین اسلام اداره کند و ثابت کرد که کارآیی اسلام چیست.

 س: نقش امام راحل(س) را در ارائه ابعاد ناشناخته قرآن کریم چگونه ارزیابی می فرمایید؟

 ج: تفسیر سورۀ حمد که ایشان در شبهای سه شنبه می فرمود، یک پرده از بُعد قرآن برداشت. ما غالباً به قرآن از بُعد برون نگری یعنی از دید اجتماعی، فلسفی و اقتصادی نگاه می کردیم. اما ایشان براساس بُعد عرفانی که در روحشان بود، بُعد دیگر قرآن یعنی بُعد معرفت، عرفان و ماورای طبیعت را نیز نشان داد. البته من نمی گویم این بعُد مورد توجّه هیچ کس نبود ولی مورد غفلت بود. اگر ایشان درس تفسیر خود را به پایان می برد، بُعد عظیمی از قرآن کریم در مسائل عرفان، خداشناسی، توجّه به غیب، انسان سازی و... را برای ما روشن تر می کرد و این هم یکی از نوآوریهای ایشان است. خداوند منّان ایشان را رحمت کند، مقامش را که عالی است، متعالی فرماید.

*     *     *

[1] فقه جواهری بر این اساس است که ما باید نصوص قرآنی و روایی را حفظ کنیم. نباید به یک سلسله تخیّلات خود اعتماد کرده و از روی قیاس، تخیّلات و مصالح موقّت، فقه را بنا نهیم. ما در فقه جواهری درخدمت کتاب و سنت و اجماع و عقل هستیم. اگر کسی دقت کند، همین امور اربعه مشکلات را حل می کند. لازم نیست که ما افکار شخصی خود را به دین نسبت بدهیم و خیال کنیم که پویایی فقه به این است که افکاری را در آن وارد کنیم. اگر کسی احکام فقهی را رعایت کند، جامعه اداره می شود؛ احکام اوّلیه، ثانویه و احکام حکومتی که از«ولایت فقیه» سرچشمه می گیرد همۀ ابعاد زندگی را در همۀ اعصار و قرون پوشش می دهد. 

منبع: تأملی بر احیای تفکر دینی (مجموعه مصاحبه ها و میزگردها)، ص 49.

. انتهای پیام /*