پرتال امام خمینی(س): یادداشت ۳۴۶ / عبدالرحیم اباذری

از مجموع عملکرد ها و دست نوشته های حضرت امام خمینی (رض) در دهه های ۱۰ - ۲۰ - ۳۰ به خوبی استفاده می شود ایشان با حکومت پهلوی (پدر و پسر) به شدت مخالف بوده و در بعضی موارد خیلی صریح و قاطع به افشای جنایت های رضا خان و محمد رضا مبادرت می ورزیده و نسبت به ظلم و ستم و خلاف های آنان موضع داشته است.

تورق و مرور اجمالی بر کتاب «کشف اسرار» امام که چاپ نخستین آن درسال ۱۳۲۲ شمسی انجام گرفته، بهترین شاهد بر این مدعاست، حتی پیش از آن در اسفند ماه ۱۳۰۸ که ایشان در تعطیلات تابستانی از قم به شهر خمین رفته و مشغول تعلیقه بر کتاب «الفوائدالرضویه» قاضی سعید قمی، حاوی مطالب عمیق فلسفی و عرفانی بودند، در پایان آن چند سطری وارد اوضاع نابسامان سیاسی روز شده و با عبارت های دردمندانه از دست اندرکاران حکومت و کارگزاران انتقاد کرده واز ظلم و جور آنان به خدای متعال شکوه و شکایت برده است. (التعلیقه، ص ۱۵۹- ۱۶۰)
شواهد و قرائن نشان می دهد حاج آقا روح الله خمینی از هر فرصت و بهانه ای ولو به ظاهر کم اهمیت در این راه بهره می گرفته است؛ پانزدهم اردیبهشت ۱۳۲۳ش وقتی مرحوم سید محمد وزیری، مدیر کتابخانه وزیری یزد، از ایشان دستخطی به عنوان یادگاری می طلبد، امام خمینی طی نوشته ای که در واقع اولین بیانیه سیاسی نهضت خمینی به شمار می آید با قلم شیوای خویش بر روی کاغذ آورده و با تمسک به آیه ۴۶ ازسوره سبا «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَیٰ وَفُرَادَیٰ» مردم، علما، دانشمندان، شرافتمندان و وطن خواهان را به قیام علیه ظلم و جور حاکمیت وقت فرا می خواند. (صحیفه امام، ج ۱، ص ۲۱)
از برخی زوایای تاریخی دیگراستفاده می شود ایشان در ایام انتخابات مجلس شورای ملی، دوره های هفتم، هشتم و شانزدهم حضور جدی در عرضه سیاسی داشته و تلاش می کرد شخصیت هایی را که ظرفیت، لیاقت و جرات دفاع از حقوق ملت دارند به مجلس بفرستد، (خاطرات معزالدینی، ص ۲۱۱) چنان که در دی ماه ۱۳۳۰ مرحوم شیخ مهدی حائری فرزند برومند موسس حوزه از شهر یزد کاندیدای دوره هفدهم مجلس شورای ملی شده بود، حاج آقا روح الله طی نامه ای خطاب به سید علی محمد وزیری، از وی می خواهد در تبلیغ شیخ مهدی تلاش کنند و در این نامه از بی تفاوتی، اختلاف و سهل انگاری علما و مردم گلایه می کنند. (متن نامه درآرشیو موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام)
درفضای سیاسی آن ایام به رغم افکار و اندیشه های انقلابی حاج آقا روح الله، اغلب سکوت و سکون حاکم بود و از سال ها پیش فرهنگ «شاه سایه خداست و سلطنت موهبت الهیست» بر اذهان عوام و خواص حکومت می کرد و حوزه و روحانیت نیز از این فضا بی تاثیر نبود. مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) که همزمان با سلطنت رضا خان به حوزه علمیه قم حیات و جان دوباره بخشیده بود به ناچار روش مدارا برگزیده تا بتواند ارکان حوزه و روحانیت را استحکام بخشد. بعد از ایشان مرحوم آیت الله سیدحسین بروجردی (ره) نیز همان سیره را به همان انگیزه ادامه داد، البته گاهی نیز در مقابل کمونیست ها از شاهِ جوان تلویحا حمایت می کرد.
از مرحوم آیت الله ملکوتی شنیدم، نقل می کرد: ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که شاه جوان ترور شد ما در درس آقای بروجردی بودیم. در میان درس آمدند خبر دادند و آقا درس را نیمه تمام گذاشتند و به منزل رفتند تا ماجرا را پیگیری کنند. ما شاگردان نیز دسته جمعی از بالا سرحرم به کنار ضریح حضرت معصومه (س) آمدیم و برای سلامتی شاه جوان دعا کردیم. پیش از آن در بهار سال ۱۳۲۶ وقتی محمد رضا شاه جهت بازدید از مناطق آزاد شده سرزمین آذربایجان از چنگ سران حزب دموکرات به تبریز سفر کرد، مرحوم آیت الله شریعتمداری به تبعیت از همین سیاستِ زعیم حوزه در مدرسه طالبیه با شاه دیدار کرد و به وی خوشامد گفت. علاوه سیره مراجع و اساتید حوزه نجف نیز همین بود و آن بزرگان در مقابل اجانب و کمونیست ها از محمد رضا به عنوان «شاه کشور شیعه» حمایت می کردند و یا حداقل مخالفتی نداشتند.
در این برهه از زمان حضرت امام خمینی، هم به لحاظ این که هیچ مسئولیتی به غیر از تدریس و تحقیق ندارد، خود را ملزم به پیروی از سیاست مداراتی زعمای وقت حوزه (مرحوم حائری و مرحوم بروجردی) می دانست و از طرفی چون زمینه حمایت و مقبولیت مردمی نیز وجود نداشت، به ناچار در مبارزه به همان مقداری که ذکر شد بسنده کرده بود و به تعبیری با توجه به اوضاع و شرایط آن روز، روش مداراتی مراجع وقت، روش و تاکتیک درستی بود.
اما در آغاز دهه چهل و پس از رحلت آیت الله بروجردی که زعامت امت و مرجعیت بر دوش حاج آقا روح الله و چند شخصیت برجسته دیگر گذاشته شد، از سویی بلا فاصله رژیم ستمشاهی از فقدان آیت الله بروجردی بهره گرفت و به بهانه اصلاحات و رسیدن به دروازه تمدن طلایی اقدام به تصویب مصوبات غیر قانونی و ضد شرعی «انجمن های ایالتی و ولایتی» کرد، در این هنگام حاج آقا روح الله اوضاع و شرایط را متفاوت دید و مبارزه با خلاف کاری ها و خیانت های رژیم ستمشاهی را سر لوحه فعالیت ها و مسئولیت های خود قرار داد. سایر مراجع نیز با امام در این مرحله همراهی کردند اما از همان آغاز تفاوت برخورد ایشان با رژیم نسبت به سایر بزرگان متفاوت جلوه می نمود. در ماجرای کشتار مدرسه فیضیه و ۱۵ خرداد که نهضت اسلامی ایران به مرحله دشوار رسید مراجع و بزرگان یکی پس از دیگری از میدان مبارزه کنار کشیدند و امام و همراهانش که تعدادشان از انگشتان دودست بیشتر نبودند دراین میدان تنها ماندند.
این بزرگان اغلب از روی حسن نیت و اختلاف سلیقه راه مدارا را برگزیدند و هیچ گونه خصومت شخصی با امام نداشتند و برای عدم همراهی استدلال های خاص خودشان را داشتند از جمله مهم ترین آنها موارد زیر بود:
۱ – مبارزه با شاه خلاف سیره موسس حوزه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری است و نباید انجام گیرد.
۲ – سلطنت موهبت الهی و شاه شیعه هست. اگر برود حکومت کمونیستی می شود.
۳ – پیش از ظهور حضرت حجت (عج) هر گونه مبارزه و تشکیل حکومت باطل است و پایدار نیست که بیشتر انجمن حجتیه ای ها به آن اهتمام داشتند.
۴ – لازمه مبارزه، خونریزی و تلف شدن است و جواب این خون ها را چه کسی باید بدهد؟!
۵ – گوشت، پوست و استخوان چگونه می تواند در برابر توپ، تانک و تفنگ مقاومت بکند؟!
۶ – اصل برای ما ایجاد فضای آرامش و زمینه مناسب جهت تحصیل، تحقیق و تبلیغ است و مبارزه و نهضت به این امور زیان آورمی باشد.
این استدلال ها اگر چه از زبان افراد خاص گفته شده و مشهور و منسوب به آنها شده است اما حقیقت این است که زبان حال آن روز بدنه حوزه و روحانیت همین بود و افکار و اندیشه های امام در نهایتِ غربت وانزوا قرار داشت. شعار «شاه بماند و سلطنت بکند» اگرچه بیشتر به نام آقای شریعتمداری شهرت یافته و ثبت شده است ولی اکثر شخصیت های برجسته حوزه قم و نجف به آن تمایل داشتند و زبان حالشان همین بود.
اوائل دهه چهل با آغاز نهضت امام خمینی، این تفکرات در سطح حوزه مقابل هم قرار گرفتند؛ حضرت امام در فرصت های گوناگون طی سخنرانی، بیانیه و صحبت حضوری از مبانی انقلابی خویش دفاع می کردند و شبهات را جواب می دادند. حتی در جواب پیروان سیره مداراتی مرحوم حاج شیخ قسم یاد کردند که اگر امروز حاج شیخ زنده بود حتما قیام می کرد و چاره ای جز این نداشت، (پرتو آفتاب، خاطرات عراقچی، ص ۲۱۱) چون وضعیت امروز با دهه های گذشته متفاوت است. بعد ها درنجف چون مرحوم آیت الله حکیم به سیره امام حسن علیه السلام استناد کرده و اظهار داشتند مردم به صحنه نمی آیند و روحانیت را تنها می گذارند، امام به قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام استناد کرد و فرمود: مردم در قیام ۱۵ خرداد ثابت کردند که دروغ نمی گویند و پای کار هستند. اگر شما حرکت کنید من اولین کسی خواهم بود که از شما حمایت خواهم کرد، شما در تمام ممالک اسلامی مقلد و مرید دارید، اگر امام حسن علیه السلام هم به اندازه شما مرید داشت حتما قیام می کرد.(نهضت امام خمینی، ج۲، ص ۲۲۲-۲۲۳)
اما متاسفانه در این مقطع از تفکرانقلابی حاج آقا روح الله خمینی چندان استقبالی نشد و بیشتر شعارهای دعوت به آرامش، اهتمام به درس و بحث و تبلیغ مورد توجه بدنه حوزه و روحانیت بود. بدین جهت ایادی رژیم نیز این واقعیت را فهمیدند و به این نتیجه رسیدند اگر خمینی را به خارج از ایران تبعید کنند، آب از آب تکان نخواهد خورد. و بیدرنگ به این جنایت تاریخی اقدام کردند؛ یعنی اگر یک درصد احتمال مقاومت جدی و سرتاسری مردم و علمای اعلام را می دادند هرگز جرات نمی کردند این جنایت تاریخی را مرتکب شوند.
در نهایت همین طور نیز شد؛ به غیر از تحصن محدود چند نفر از شاگران امام در بیوت مراجع وارسال نامه ها و طومار های اعتراض آمیزجمعی از طلاب و فضلا به هویدا نخست وزیر وقت، چیز دیگری مشاهده نشد و شعله های نهضت خمینی با خروج ایشان از ایران خیلی راحت به خاموشی گرایید. بنابر این اگر بگوییم یکی از علل مُعدّه تبعید امام به ترکیه، عدم حمایت جدی بدنه حوزه از ایشان بود، گزاف نگفته ایم. حتی بعضی ها یک گام به جلو گذاشته و مبارزه با شاه را در این مرحله مطلقا حرام اعلام کرده بودند.
از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۶ به مدت ۱۲ سال تفکرات مخالفان امام اعم از انجمن حجتیه ای ها، دعوت کنندگان به اصل آرامش، تحصیل و تبلیغ در حوزه و قائلین به تفکر «شاه بماند و سلطنت بکند»، حاکمیت پیدا کرد و طبیعی هم بود که مردم نیز از آنان تبعیت کردند. این ایام، دوران غربت و انزوای امام و حواریون امام بود.
آبان ماه ۱۳۵۶ وقتی ماجرای غم انگیز ارتحال حاج آقا مصطفی رخ داد، رگ حیات نهضت خمینی دوباره در پیکر جامعه ایرانی جان گرفت و مطرح شد. امام طی سخنرانی ها، صدور پیام ها و بیانیه ها با شعار «خون بر شمشیر پیروز است» مردم را علیه سرنگونی شاه و رژیم سلطنتی فرا خواند، این بار هم مخالفان به میدان آمدند و مبانی و تفکرات خود را همچنان مطرح کردند؛ سعی می کردند مردم را به آرامش دعوت کنند.
آیت الله احمدی میانجی در خاطرات خود نقل می کند: «آیت الله حاج آقا مرتضی حائری معتقد بود: این راهی نیست که امام می رود، راه درست این است که در انتخابات شرکت کنیم» (خاطرات، ص ۲۴۵) یا از قول آقا سید ابوالفضل زنجانی از علمای مورد احترام وقت نقل می کند، می گفت: «مگر شاه قوطی سیگار من است که باید از ایران برود! قوطی سیگارش را بر می داشت و از این طرف به آن طرف می گذاشت، منظورش این بود که این کار غیرعقلانی است و درست نیست.» (همان، ۲۴۴)
آن ایام آیت الله شریعتمداری از آقای احمدی میانجی درخواست می کند که برود در زنجان آقای مشکینی را قانع کند و او هم امام را در پاریس قانع کند که عبارت : «شاه باید برود» را از بیانیه ها و سخنرانی هایش حذف کند، مرحوم آقای احمدی قبول کرده و این پیشنهاد را به آقای مشکینی می رساند، اما آقای مشکینی در مقابل ایستاده و جواب می دهد و می گوید: با وجود شاه مگر می توان انتخابات آزاد داشت؟ (همان، ص ۲۴۵) از همین نکته استفاده می شود که خود مرحوم آقای احمدی هم به این تفکر گرایش داشت والا مانند آقای مشکینی آن ماموریت را هرگز نمی پذیرفت و از قم به زنجان نمی رفت.
در این مرحله مردم ایران شعارها، حرف ها و استدلال های همه گرایش ها و تفکرات را از زبان رهبران شنیدند و آنها را مورد ارزیابی قرار دادند و در نهایت از تفکرات انقلابی و شعار خون بر شمشیر پیروز است خمینی کبیر استقبال کردند و تا پای جان در حمایت از آن، ایثار و جانفشانی از خود نشان دادند، به طوری که منتهی به فرار شاه، سقوط رژیم و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران شد. یعنی مقبولیت مردمی در سطح بسیار بالا نسبت به حضرت امام عینیت پیدا کرد و ایشان رهبرعلی الاطلاق نظام شد.
به یقین اگر آن روز مردم شعار «شاه بماند سلطنت بکند، نه حکومت» را پیروی می کردند پهلوی دوم هنوز هم بر اریکه قدرت در ایران تکیه داشت و اگر هم خودش به خاطر کهولت سن و سرطان فوت کرده بود، حتما فرزندش بر این مردم و سرزمین حکمرانی می کرد و ایران همچنان یکی از ایالت های آمریکا محسوب می شد.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی طبیعی بود که افکار و اندیشه های مخالفان امام در انزوا قرار گیرد. بسیاری از آنها از روی صداقت به کارآمدی و پویایی مکتب امام ایمان آوردند، از افکار و اندیشه های خود عدول کردند و به جمع مردم پیوستند و در امت هضم شدند. عده ای نیز همچنان درهمان حال و هوای خود باقی ماندند. بعضی ها نیز فرصت طلبانه چهره عوض کردند و به برخی ارگان ها، ادارات و جاهای حساس نفوذ کردند و بعدها برای انقلاب، نظام، رهبری و مردم دردسرها آفریدند و مشکلات تراشیدند که امام با تیزبینی خاص خود این خطر را از قبل پیش بینی کرده و در یک جمله ای از نفوذ آنان در آینده نه چندان دور به ارکان نظام هشدار داده بودند. «من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتانِ شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.»(صحیفه امام، ج۲۱، ص ۹۲)
متاسفانه این هشدار جدی گرفته نشد و نفوذ انجام گرفت. فرصت طلبان آمدند، پیش کسوتان را کنار زدند و امروز اغلب نا کارآمدی ها و آسیب ها را از ناحیه همین افراد و گروه ها شاهد هستیم.

. انتهای پیام /*