مصاحبه شونده: شیخ الاسلامی

مصاحبه شونده: غلامحسین ابراهیمی دینانی

مصاحبه شونده: سید مصطفی محقق داماد

   اشـاره: آنچه در پی می آید حاصل بحث و گفتگویی است که در اسفند ماه ۱۳۸۲ در پژوهشکده امام خمینی (س) و انـقلاب اسـلامی بـا حضور آقایان دکتر دینانی، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر محقق داماد، حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب آقـای دکتر شیخ الاسلامی و جمعی دیگر از محققین برگزار شده است. در این جلسه پرسشهایی راجع بـه عرفان در اندیشه سیاسی امـام خـمینی مطرح شده که این بزرگان به آنها پاسخ گفته و آن را مورد بررسی قرار داده اند.

متین: موضوع میزگرد، عرفان در اندیشه سیاسی امام خمینی است و در واقع می خواهیم رابطه عرفان و سیاست را در یک مصداق معین مـورد بررسی قرار دهیم. بررسی عرفان و سیاست به دو صورت می تواند انجام گیرد: یکی با صرفنظر از تبلور تاریخی و مصادیقی که در جامعه می تواند صورت عینی پیدا کند و دیگر، تأثیر و تأثر ابعاد مصداقی معین و شـخصیتی دریـاصفت و ذوابعاد همچون امام که در این باره بحث و بررسی می کنیم. با توجه به شخصیت ذوابعاد حضرت امام و اینکه ایشان فقیهی سترگ و اصولی ای بزرگ و مرجع تقلید کل جهان تشیع می باشند و عارف و سـالکی صـاحبنظر در عرصه عرفان نظری و عرفان عملی و فیلسوفی صاحبنظر و شخصیتی سیاسی ای بودند و انقلاب بزرگ و شکوهمندی را هدایت کردند و به پیروزی رساندند، به نظر می رسد برای اداره جامعه بعد از پیروزی انقلاب از ابتدا نظریه ای تـدارک دیـده بودند که در ضمن عمل، این نظریه را تعدیل و ساخته و پرداخته نمودند. سؤال محوری ای که خدمت استادان محترم مطرح می کنیم این است که اولا،ً آیا آن شخصیتی که انقلاب را رهبری کرد و حکومت را تـشکیل داد و جـامعه را اداره نـمود، امام فقیه بود یا امـام عـارف یـا امام فیلسوف یا امام سیاستمدار؟

فقهای عظام در رابطه با حکومت قائل به ولایت فقیه هستند و معتقدند که اسلام یک نظام حکومتی دارد بـه شـکل حـکومت قانون بر مردم. عارفان درباره اداره جامعه بحث دارنـد، بـویژه در سفر چهارم سفرهای چهارگانه ــ که سفر فی الخلق مع الحق است ــ وظیفه عارف می دانند که در بین مردم سیر کـند تـا آنـها را به وضعیت مطلوب هدایت نماید. لذا عارف برای رسیدن به ایـن هدف مجاز است که حکومت تشکیل بدهد و وظیفه اوست که حکومت تشکیل بدهد. وظیفه اصلی و کارویژه سیاستمداران هـم نـظریه پردازی در بـاره تشکیل حکومت است. فیلسوفان هم راجع به جامعه ایده آل و مدینه فـاضله نـظریه پردازی می کنند و هم درباره اینکه بهترین جامعه چگونه باشد و حاکمش چه کسی باشد و چگونه حکومتی را ارائه کند. از اسـاتید مـحترم تـقاضا می کنم بحث را با در نظر گرفتن این سؤال محوری شروع کنند. قاعدتاً سـؤالهای بـعدی در خـلال بحث مطرح خواهد شد.

شیخ الاسلامی: خدا را سپاسگزاریم که در این جمع شیفتگان و ارادتمندان حـضرت امـام ــ اعـلی الله مقامه ــ بحثها و خاطره هایی از این شخصیت بزرگ بازگو می شود که باید بگوییم «عند ذکر الصـّالحین تـنزل الرّحمه».

بنده می خواهم این بحث را ببرم در حوزه اصطلاحی که خود امام مطرح کـرده اند و مـحوریت بـحث هم با تغییر عبارت تفاوتی نخواهد کرد و آن مسأله ولایت فقیه است. ما باید یـک تـعریف جامعی را از ولایت و فقاهت داشته باشیم. آنگاه بپردازیم به اینکه فقاهت در ساحت سیاست یـا ولایـت در حـوزه فقاهت چه جایگاهی دارد و امام به عنوان ولی فقیه یا به عنوان فقیه ولی، ولایت را مطرح کرد. بـه خـود تعبیر که نگاه می کنیم اگر بتوانیم این تقدم را در اعتبار و اهمیت ملاک بـگیریم اصـطلاح، «ولایـت فقیه » و «ولی فقیه» است نه «فقیه ولی» و این، قابل تأمل است. بنده تصورم این است کـه اگـر بـه ابعاد بحث دقت کنیم پاسخ روشن خواهد شد که جامعیت حضرت امـام، اقـتضای احاطه و اداره در همه این ابعاد را داشت و در عمل هم ما به این مدیریت جامع و همه جانبه آشـنا شـده و آن را تجربه کرده ایم. اما نکته ای که می ماند این است که آیا تأثیر ولایـت در امـام ملاک این گستردگی و تنفیذ فقاهت بود یـا فـقاهت را آنـ چنان گسترده می کنیم که ولایت هم یکی از ابـعاد بـررسی آن بشود. البته این دو ساحت را مورد بررسی قرار دادن از حقیقت این مطلب چیزی نمی کاهد کـه امـام آنجا که یک فقیه تـمام عـیار است تـنها و تـنها در چـهره فقاهت می درخشد و آنجا که وارد ساحتهای عـرفانی و مـعنوی و ولایی می شود، باز با بُعد ولایی مطلب را دنبال می کند. یکی از معانی تـسلط و احـاطه و ذوابعاد بودن هم همین است کـه ما در ذهنیت خویش بـتوانیم اسـتقلال و استقامت نواحی وجود خویش را حـفظ کـنیم. در برخی از ابعاد و وادیها این امر مقدور و میسور است. مثلاً در وجهه ادب و مذهب ما مـی توانیم بـه آثار شعری یک شاعر جـدا از تـعلقات دیـنی و وادیهای تجربه های مـذهبی اش و بـا نگاه عاطفی و هنری بـه او نـگاه کنیم و حتی به عقیده من داوری دینی کردن درباره شاعر از متن شعر او یکی از اشتباهات اسـت. چـون ساحت شعر و ادب، یک ساحت جداگانه ای در وجـود آدمـی است و سـاحت اعـتقادات، دنـیای دیگری دارد. اما آیا سـیاست و دیانت یا سیاست و عرفان هم می توانند به اندازه ادب و مذهب در وجود آدم تفکیک پذیر باشند. آن چنان که یک شـخصیت جـامع هر دو بعُد، نگاه فقیهانه خود را مـطلقاً از نـگاه عـارفانه خـودش جـدا کند و آنگاه کـه دارد در حـوزه ولایت از بعد عرفان حرف می زند جنبه های فقاهتی و تشریعی خود را از یاد ببرد؟ بنده تصور می کنم در رابطه سیاست و عـرفان یـا فـقاهت و ولایت ما نمی توانیم این تفکیک تمام عـیار را قـبول داشـته بـاشیم. ایـن نـکته را اشاره کنم که امام در دیوان شعر و غزلیاتی که دارند چه بسا در برخی از غزلها ارزشهای عرفانی این اشعار بر وجهه های هنری و ادبی شان غلبه داشته باشد. عکس این امـر هم صادق است، همان طوری که در مورد حافظ هم همین تلقی را داریم. بدون تردید حافظ یک شاعر عارف و یک عارف شاعر است اما با همه گره خوردگی ای که میان شعر و عـرفان او هـست این مجال که وجهه های هنری و ادبی او را از ساحتهای عرفانی و تجربه های معنوی او جدا کنیم، وجود دارد. در عالم فقاهت و ادب این تفکیک روشنتر و شفافتر جلوه می کند یعنی می شود شعر امام را خواند و به وجهه فـقاهت امـام جز در آن ساحتهایی که به عمد عنایتی به این امر بوده است، توجهی نداشت. اینکه آیا در مورد عرفان و سیاست هم ما می توانیم چنین تـلقی ای از امـام داشته باشیم، بحثی است کـه امـیدوارم استادان محترم دنبال کنند.

متین: در صحبتهای آقای  دکتر شیخ الاسلامی این نکته وجود دارد که برای بررسی عرفان و سیاست ما باید روی واژه محوری «ولایت» تأکید ویـژه داشـته باشیم و تقدم آن به فـقاهت یـا تأخرش را مورد بررسی قرار بدهیم. من این مسأله را مطرح می کنم که ان شاءالله در ضمن صحبتهای استادان دیگر یا در صحبتهای خود دکتر شیخ الاسلامی درباره آن بحث شود که به نظر می رسد خود واژه ولایـت مـشترک لفظی است و در معانی مختلفی به کار رفته است. در فقه نیز این واژه کاربرد دارد و نظریه ولایت فقیه به نظر می رسد که می خواهد کاربرد فقهی ولایت را مورد تأکید قرار بدهد.

محقق داماد: بـنده تـبریک می گویم بـه این مؤسسه که به هر حال بعد از بیست و چند سال از انقلاب و بعد از ده سال از رحلت امام این اجـازه را به خودش داده و به این نکته توجه داشته است که بزرگی و بـقای یـک شـخصیتی که در تاریخ بزرگ می شود، به این است که عملش و نظرش مورد بررسی قرار بگیرد. من معتقدم کـه  بـرای حرکت امام خمینی باید نظریه پردازی کرد و این نظریه پردازی در کار نهضت ایشان توسط یـاران ایـشان و بـعد از سالها که جلسات زیادی گذاشته شده و محافل زیادی برای سالگرد ایشان برقرار شده است، انـجام نشده است و من اعلام خطر می کنم که اگر این کار آزادانه و در فضای عـلمی صورت نگیرد خدای نـاکرده تـوسعه و گسترشی که این شخصیت باید بیابد، صورت نمی گیرد و حقش پایمال می شود. بنده فکر می کنم که فلسفه وجودی این مؤسسه همین بوده و باید راه خود را طی کند. اما راجع به بحث، عرضی داشـتم و آن اینکه بی شک اصطلاح ولایت فقیه معطوف به همان واژه جا افتاده خودش است و این یک اصطلاح فقهی است و به هیچ وجه اصطلاحی مخلوط نیست. این اصطلاحی است که چندین سال در کـتب فـقها آمده، تعریف دارد و مطرح است و مورد گفتگوست و به هیچ وجه یک واژه مخلوط دو کلمه ای نیست که ولایتش از عرفان و فقاهتش از فقه باشد.

در اصطلاح فقها درباره ولایت سه نظر هست: ولایت در امور (غیّب و قـصّر)، ولایـت در افتاء و قضا یا ولایت مطلق، معنی مطلق هم این است که ولی در اداره امور مردم هر کاری را می تواند انجام بدهد. البته دیگر تکرار مکررات است که این قضیه موافق و مخالف داشـته و در ایـن قضیه اجماع نیست و حتی نظر مشهور هم نیست و شهرت فقهی هم در این مسأله نیست. افرادی مثل نراقی و بعد هم امام خمینی این مسأله را مطرح کردند و بعد از امام هم عـده ای کـه قـبلاً مخالف بودند، به دلیلی کـه دنـبال امـام باشند این حرف را تأیید می کنند، در حالی که بنده شاهد هستم که قبلاً موافق نبوده اند. روشن است که ولایت، راز دین و ستون اصـلی هـر دیـنی است نه تنها دین اسلام. مفهوم دینی، درک و فـهم مـفهوم ولایت است و این به هیچ وجه ربطی به ولایت فقیه ندارد. «و ما نودی احدٌ بشیء کما نودی بالولایه » بـه ایـن مـعنا نیست که «کما نودی بالسیاسه، کما نودی بالولایه». ولایت در ایـنجا همان ستون اصلی یک متدین و آن سیم اصلی اتصالش با خداوند است. اما در ارتباط با اصل بحث، ما مـی خواهیم بـبینیم آیـا می توانیم از فرمایشات و عمل امام خمینی یک نظریه منسجم به عنوان یـک انـدیشه سیاسی ارائه بدهیم یا نه. اگر کسی هنر دارد باید این کار را بکند. آیا به عنوان یک انـدیشه سـیاسی در کـنار اندیشه گران دنیای سیاست، برای امام به عنوان یک اندیشه گر دینی، عرفانی، فـقهی یـا هـر چه هست می توانیم بر اساس اسناد و مدارک موجود، یک نظریه منسجم چهارچوب دار ارائه بدهیم. مـا چـند چـیز در دست داریم: یکی نوشته های امام است که بعد از رحلت ایشان چاپ شده و مستند اسـت چـون خط ایشان است، دیگری درسهایی است که ایشان فرموده اند، دیگر مطالبی است کـه در هـنگام انـقلاب در سخنرانیها فرموده اند و سوم عمل ایشان، تأییدات ایشان و اقوال و افعال ایشان است.

امام، به هـر حـال، نسبت به آقا محمدرضا قمشه ای می گویند شیخ مشایخنا و او شیخ مشایخ ایشان هم بـوده چـون شـاه آبادی که شیخ عرفان امام است شاگرد اشکوری است و اشکوری شاگرد آقا محمدرضای قمشه ای است. او در حـاشیه اسـفار در ذیل اسفار اربعه عارف را در یک مرحله به مقام ولایت تامه مطلقه مـی رساند و مـی گوید عـارف وقتی به آنجا رسید دیگر مقام تشریع پیدا می کند و به خلق برمی گردد و کارهایی که بـاید بـکند، مـی کند. در رساله دیگرش هست که قیام به سیف می کند. خود امام یک مـقدار ایـن مسأله را بازتر کردند و ارجاع می دهند به حرفهای آقا محمدرضا در یکی از آثارشان که می گویند سالک در مرحله آخـر بـرمی گردد به مردم و به عمران بلاد و احیای عباد می پردازد. این کلمه «عمران بـلاد» از ایـشان است که هیچ یک از عرفا چنین کـلمه ای را نـدارد. ایـن یک سند است که امام در جوانی ایـنگونه فـکر می کرد و ایشان در زمانی این کتاب را نوشته است که فکر می کنم ۴۰ یا ۳۷ یا ۳۸ سـال داشـتند. برمی گردیم به درس ولایت فقیه ایـشان در نـجف. ایشان در آنـجا دربـاره ولایـت فقیه صحبت کرده اند که بوی عـرفان نـمی دهد و یک ولایت فقیه به تمام معنا فقهی است. و اگر همان موقع یـکی در پای درس از ایـشان سؤال می کردند، ایشان قطعاً پاسخ نـمی داد. سندی در دست من هـست کـه در همان موقع یکی از شاگردان دیـرینه ایـشان کتباً یک سؤال عرفانی از ایشان پرسیده است و امام در پاسخ ایشان نوشته اند: «ذکرتنی بـالعرفان جـعلک الله من العارفین» و بعد مرقوم فـرموده اند: مـن ایـنها را فراموش کرده ام و مـن در حـال حاضر به عوامل مـختلف گـرفتارم. خودشان هم اظهار کرده اند که من اینها را کنار گذاشته ام و فراموش کرده ام. در جای دیگری هـم یـک آقایی از امام یک عبارتی را سؤال کـرده اسـت که ایـن عـبارت یـعنی چه و چون شاگرد دیـرینه ایشان بوده گفته است که به خدا سوگند اگر در زیر آسمان کسی را می شناختم غیر از شـما یـا بهتر از شما که می توانست این عـبارت را مـعنا کـند، بـرای او مـی نوشتم ولی می دانم غیر از شـما کـسی نیست. ایشان هم فرموده اند که من هم هر چه فکر کردم یادم نیامد. به هر حـال، ایـن ایـام همان ایامی است که امام ولایت فـقیه درس مـی دادند. در آنـ ایـام قـطعاً اگـر ما سؤال می کردیم، یا آقای دکتر شیخ الاسلامی از آن پایین می گفتند آقا این ولی  مقدم است یا ولایت مقدم است با اطلاعی که بنده از وضعیت ایشان دارم، می گفتند این حـرفها را نزنید. تئوری آن ولایت فقیه که در آن کتاب است ابداً هیچ ربطی به این ولایت فقیه جمهوری اسلامی ندارد و هیچ شباهتی به اینها ندارد. چون در آن کتابچه ای که در نجف چاپ شده تئوری ایـشان ایـن است که در هر محله ای به عدد انفسِ فقها ولی وجود دارد که این به معنای یک حکومت ملوک الطوایفی در تئوری ایشان است. امام در آن کتاب می گوید همین که انسان فقیه شد، اتـوماتیک وار صـاحب اختیار می شود که بر مردم حکومت کند. بنابراین یک فقیه در یک محله و فقیه دیگر در محله ای دیگر، این دو فقیه دو حکومت دارند. آن تئوری این اسـت و رأی مـردم هم ابداً دخالت ندارد.

تـئوری امـام در نجف، در ایران مطرح نشد. یعنی قانون اساسی ایران بر مبنای کتاب ولایت فقیه نجف امام نوشته نشده است. باید اینجا ببینیم که چه اخـتلافاتی وجـود دارد. آنچه که ایشان در ایـران مـطرح کرده اند اولش یک قانون اساسی بود که مرحوم آیت الله مطهری به بنده دادند و الان یک نسخه از آن و حاشیه های ایشان پیش من هست که گفتند آقای حسن حبیبی این را تهیه کرده است و امام فـرموده اند کـه همین را به رأی بگذارید. در آن پیش نویس قانون اساسی اسمی از ولایت فقیه نیست. بنابراین، امام اول تصمیم این مسأله را نداشت که بر مبنای مطالبی که در نجف بیان شده بود حرکت کند. البته بـنده بـر اساس اسـناد عرض می کنم و شاید رأیشان عوض شده باشد.

اما آن ولایت فقیهی که در قانون اساسی آمده است، یک مـفهوم خاصی است در ولایت فقیه اولیه بخصوص که آرای مردم نقش دارد و حدود و اخـتیاراتش مـحدود اسـت و چیزهایی است که خودتان می دانید اما به عقیده من نکته اصلی ولایت عرفانی که می توان در عمل امـام  پیـدا کرد، راز جذبه ای است که مردم به ایشان داشتند و رابطه کاریزماتیکی که بین مـردم و ایـشان بـود. مردم مجذوب ایشان بودند و به هیچ وجه، مقلد صرف ایشان نبودند. ما خیلی مقلدها را دیـده ایم که در آنها چنین رابطه جذبه ای وجود ندارد و اصلاً ارادت به آن معنا نیست و تنها مـی گویند ایشان را آدم عادلی می دانیم و بـه عـنوان توضیح المسائل مقلد ایشان هستیم. بر اساس یک جذبه بسیار شدیدی، مردم ایران مجذوب امام بودند و اطاعت می کردند. من عقیده دارم و به خاطر و به تجربه شخصی و به اقتضای سن در این جریانات، عـده زیادی بلکه اکثر مردم را دیدم نه بر اساس اطاعت فقاهتی و رابطه مرجعی و تقلیدی که من مقلدم باید اطاعت کنم. مردم مطیع ایشان بودند که اصلاً احتمال خطا در عمل ایشان نمی دادند. مـقلد گـاهی می گوید من شرعاً مقلدم و اطاعت می کنم به دلیل اینکه وجوب شرعی دارم اما در قضیه بحران انقلاب و در آن ایام انقلاب ما افرادی را می دیدیم که آن چنان مجذوبند که بنده احساس می کنم که پیروزی انـقلاب در یـک رابطه کاریزمای عملی انجام گرفته است. حالا اسمش را هر چه می خواهید بگذارید. در مسأله بعدش هم ما هیچ مطلبی در تحلیل از ولایت فقیه از ایشان نمی بینیم یعنی من نصی ندیده ام. هر چـه گـشتم که بعد از انقلاب یک شرح مبسوطی از ایشان در مورد بحث ولایت فقیه و حدود این مسأله ببینم، پیدا نکردم.

متین: در صحبتهای آقای دکتر محقق، نکته محوری تطور نظریه سیاسی امام از دوره جـوانی تـا پیـروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب در عـمل حـکومت و اداره جـامعه بود. به نظر می رسد که این مسأله را نمی توان انکار کرد و اساساً هر شخصیت متفکری قاعدتاً یک نحوه تطوری در آراءاش وجود دارد و به عـنوان مـؤید بـرای این مسأله نکته ای را اشاره می کنم. در همان درسهای ولایـت فـقیه که در نجف القا شد و به صورت کتاب چاپ شد، امام این نکته را دارند که ما برای اداره جامعه در فقهمان هـمه چـیز داریـم و تنها چیزی که نیاز است این است که آیین نامه های وزارتـخانه ها را از آنها استخراج کنند. اما بعد از پیروزی انقلاب بعد از ده سال تجربه، امام در اواخر عمرشان در نامه ای که به علمای قـم نـوشته اند، ایـن جمله را دارند که اجتهاد مصطلح در حوزه ها کافی نمی باشد. این اجتهاد قـاعدتاً هـمان اجتهادی است که امام خودشان بر اساس آن مشی کردند، در آن اجتهاد تربیت شدند و شاگردانشان را تربیت کردند و قـاعدتاً بـرای مـسأله حکومت است. در طول دوره حکومتشان هم می بینیم تحولاتی در آرای ایشان پدید می آید.

دینانی: بـنده فـکر مـی کنم در مورد مسائلی که مطرح فرمودید هیچ صلاحیت پاسخگویی ندارم که بخواهم درباره آن صـبحت کـنم. مـن نه رجل سیاسی هستم و نه عارف و نه واصل. من یک طلبه فلسفه هستم کـه سـالها افتخار شاگردی امام را در فقه و اصول داشتم و با کمال تأسف از درس عرفان و فلسفه ایشان مـحروم بـودم. شـاید آنهایی که قبل از ما بودند یک شمه ای را درک کردند ولی ما وقتی به ایشان رسیدم کـه ایـشان فلسفه و عرفان را بوسیده و کنار گذاشته بود و همین طور که آقای دکتر محقق اشاره کـردند ایـشان تـفوّه نمی کرد، نه اینکه درس نمی داد. آن زمان ما هر روز افتخار حضور در درسشان را داشتیم که صبحها درس فقه و عـصرها درس اصـولشان، هر دو در مسجد سلماسی بود. خوب ایشان درس فقه شان فقه بود و اصولشان اصول بـود و یـک ذرهـ فلسفه و عرفان در آن درسها مطرح نمی کردند. ولی رسم بود که ما روزهای عید اعم از قربان و غدیر و دیـگر اعـیاد بـه دیدن ایشان و استادهای دیگر می رفتیم. بعضی از طلاب زرنگ که بنده هم قـاطی آنـها می شدم یک سیاستی را در پیش می کشیدیم به عنوان طرح شبهه شرعی که در محضر ایشان طرح مسأله مـی کردیم تـا امام برای اینکه رفع شبهه اعتقادی از ما بکند، احساس تکلیف بکند و یـک مـطلب فلسفی و عرفانی بگوید. به مجرد اینکه امـام حـس مـی کرد که ما می خواهیم مطلب عرفانی فلسفی از ایـشان بـگیریم همین طور نگاه می کردند و یک کلمه پاسخ نمی گفتند. اما به مجرد اینکه یک مـسأله اصـولی فقهی مطرح می شد، پاسخ مـی دادند. ایـن آرزو در طول سـنوات بـسیاری کـه بنده در قم بودم به دل ما مـاند. مـن شنیده بودم که امام یک کتابی در عرفان دارد و یکی دو جمله اش از قول مرحوم حـاج آقـا مصطفی به گوش ما رسیده بـود. آن موقع هم  بنده تـشنه عـرفان بودم. مثلاً امام یک جـایی در آن کـتاب گفته بود: «اطف السراج فقد طلع الصبح». ما عاشق این مثالها بودیم در حـالی کـه امام مطلقاً به کسی نـوشته هایش را نـمی داد. یـک دوستی در تهران داشـتم کـه مرحوم شد به نـام آقـای کشفی. ایشان هم اهل فلسفه و عرفان بود و به بنده گفت فتوکپی رساله امام در مـحضر یـک تاجری است در تهران، و آن تاجر هم اهـل سـیر و سلوک اسـت و از خـانه بـیرون نمی رود و با تلفن تـجارت می کند. من می توانم آن فتوکپی را بگیرم و ما سراسیمه به تهران آمدیم و با مرحوم کشفی رفتیم مـنزل آن آقـای تاجر و گفتیم می خواهیم آن رساله عرفانی امـام را بـبینیم. ایـشان لبـخندی زد و رسـاله را آورد و گفت نمی دهم بـبرید امـا همین جا هر چقدر می خواهید بمانید و بخوانید. ما نشستیم و همین رساله ای که حالا چاپ شده بـه نـام مـصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، فتوکپی اش را خواندیم و بنده یـک دوره سـرفصلها را مـطالعه کـردم و لذت بـردم. مـنظورم از این صحبتها تأیید فرمایش آقای دکتر محقق درباره رویه امام است که ایشان مطلقاً این مسائل را مطرح نمی کرد. البته نه اینکه اعتقاد نداشت، اعتقاد داشت اما بـه دلایلی صلاح نمی دانست وارد این مسائل بشود. اما حالا می خواهم دو قضیه نقل کنم که از این دو قضیه نوع تفکر من درباره امام و موضعی را که می خواهم پاسخ سؤال بحث را بدهم، معلوم می شود. ایـن دو قـضیه یکی اش مربوط به عرفان است و دیگری فقه. اول قضیه فقهی را می گویم تا معلوم شود نظر فقهی امام چیست. شخصاً در درس ایشان حضور داشتم که در همان مسجد سلماسی به مناسبتی یک مـسأله ای مـطرح شد. گویا ایشان قاعده «لاضرر و لاضرار» را درس می دادند. ایشان فرمودند که این طلبه هایی که طی مراحلی کردند و به جایی رسیدند سطوح را خوانده اند، اینها حـق نـدارند بگویند که ما مقلدیم و یـک رسـاله عملیه بگذارند در خانه یا اتاق مدرسه شان و بگویند درس ما درس ماست و از یک مرجع تقلیدی هم تقلید می کنیم. ایشان با خشونت فرمودند این تنبلی است و این حـرف مـترقیانه ترین حرفی است که از یـک اسـتاد شنیدم. فرمودند که طلبه وقتی رسید به یک مرحله که یک مقدار صرف و نحو بلد شد، به روایات و تفسیر وارد شده و وارد فقه شد او حق ندارد در اتاقش رساله بگذارد و بگوید تقلید مـی کنم. بـاید مراجعه به ادله بکند و اگر در حدّ توانش به منابع فقهی مراجعه کرد و صاحب رأی و نظر شد و فهمید حکم الله چیست، خوب باید به فهم خودش عمل بکند. اما اگر در تعارض ادله گرفتار شد و نـتوانست از ایـن مخمصه خـلاص شود آن موقع به رساله عملیه نگاه کند، ولی طلبه حق ندارد مقلد باشد. از همان موقع تقلید را کـنار گذاشتم و دیگر هم تقلید نکردم و نخواهم کرد. این درسی بود کـه امـام بـه من دادند و این نظری بود که ایشان در باب فقاهت و اجتهاد داشتند. شما خودتان تفسیر کنید نظر امـام  نـسبت به اجتهاد چیست و چقدر برای اجتهاد اهمیت قائل است. امام می خواست مجتهد تـربیت کـند و خـودش هم مجتهد بود.

اما درباره نظریات عرفانی ایشان یک قضیه ای را نقل کنم که روزهایی کـه آخر درس بود و فردا بنا بود تعطیل باشد، مثلاً فصل محرم می رسید یا فـصل تابستان که درسها مـی خواست تـعطیل بشود آن روزها امام رسمشان این بود که به جای درس به طلاب نصیحت می کردند. یک چند کلمه ای درس می دادند و نصیحت می کردند و این رسم ایشان در تمام مدت تدریسشان بود. آن روز، روز آخر درس بود و به همین مـناسبت شروع کردند به نصیحت کردن و یک قضیه نقل کردند. فرمودند یک وقتی من در سالهای پیش ــ این حرف را چهل سال پیش می زدند و من بعداً حساب کردم هفتاد و پنج سال پیش را می گفتند ــ ایـنجا درس اسـفار می دادم و یک عده ای به درس من می آمدند. از جمله دو برادر همدانی در درس من شرکت می کردند که خیلی با استعداد بودند و شروع کردند از فضایل و استعداد و مراتب هوش این دو برادر تعریفهای عجیب کردند که مـن هـیچ وقت ندیده بودم امام درباره شخصی اینگونه تعریف کنند و این برای من خیلی جالب بود. از کلام امام فهمیدم این دو برادری که امام اسمهایشان را هم نگفت، نابغه بودند. فرمودند بـعد از مـدتی که اینها پیش من فلسفه را خواندند یک روز آمدند و گفتند آقا مرسوم است در فقه پس از مدتی تحصیل اجازه اجتهاد به طلاب می دهند آیا در فلسفه و حکمت الهی مرسوم نیست و شما ایـن اجـازه را نمی دهید؟ گـفتم نه. معمولاً اجازه نمی دهند حـالا چـون شـما اصرار دارید من یک چیزی برای شما می نویسم. البته امام به آنها علاقه داشتند. اینها قانع شدند و رفتند. این جمله را شـما تـوجه کـنید عیناً جمله امام است و من خیلی روی آن دقت کـردم، فـرمودند من شب نشستم و با اینکه خالی الذهن بودم به اندازه یک کتاب مطلب نوشتم و یک اجازه به اینها دادم. ایـن کـلمه «بـا اینکه خالی الذهن بودم»، آن موقع برایم معنی نشد و بعدها مـعنایش را متوجه شدم. فرمودند اینها دو، سه ماه بعد آمدند و کم کم ناپدید شدند و دیگر برای درس نیامدند و پرسیدم اینها کـجایند گـفتند دیـگر نمی آیند و هر چه پرسیدیم کمتر یافتیم. ایشان فرمودند سالها گذشت و مـا ایـنها را پیدا نکردیم. این «خالی الذهن» معنی اش این بود که در واقع تلویحاً می خواستند بگویند اجازه گرفتند و رفـتند از آنـ سـوء استفاده کردند.

فرمودند چند سال بعد یک روز در همین خیابان آستانه قم مـی رفتم کـه دیـدم یک آقایی آمد و دست مرا بوسید. نگاه کردم دیدم یکی از آن دو برادر است ولی دیگر مـعمم نـیست و کـلاهی است. حال و احوال کردیم و گفتم کجا رفتید و چه می کنید پاسخ دادند که در اداره ای مـشغول بـه کار هستم. گفتم چه اداره ای؟ فرمودند که بعد معلوم شد در شر الادارت مشغول به کـار بـودند و او رئیـس گمرک است. این قصه امام تمام شد. البته این قصه را نقل کرد که مـی خواست بـه طلاب نصیحت کند.

بنده کنجکاو سالها گوشه ذهنم بود که اینها چه کـسانی بـودند. تـا کم کم پرسیدم و اجمالاً با آن دو برادر همدانی یک آشنایی پیدا کردم و فهمیدم فامیلی شان چیست. تـا یـک روزی در پنج، شش سال پیش در همین دانشکده الهیات که برای تدریس دعوت شـده بـودم، سـر کلاس من یک خانم خیلی با استعدادی بود. یک روز  حاضر و غایب کردم و این خانم فـامیلی اش هـمان فـامیلی بود. تا خانم این اسم را گفت گفتم شما همدانی نیستید؟ گفت: چرا. گـفتم پدر شـما از علمای بزرگ نبوده؟ گفت: چرا. هر چه پرسیدم دیدم نشانه ها تطبیق می کند. گفتم پدرتان در قید حیات است؟ گـفت پدرم هـست ولی عمویم وفات کرده است. گفتم دلم می خواهد خدمت پدر شما برسم و ایشان را زیـارت کـنم. گفتند ایشان مریض الحال هستند ولی من صـحبت مـی کنم اگـر اجازه دادند، چشم. رفت تا خبر بـدهد و آمـد و هیچ چیزی نگفت و من هم هیچی نگفتم و فهمیدم که پدرش نمی خواهد ما پیشش بـرویم و مـن منصرف شدم. سال بعد در تـربیت مـدرس قم تـدریس داشـتم کـه دیدم این خانم دوره دکترای آنجا شـرکت کـرده است. به او گفتم یادت هست که قرار بود خدمت پدرتان برسیم و نـشد و او گـفت حالا ترتیبی می دهم که این بـار این کار انجام شـود. آن خـانم هفته بعد وقت ملاقات گـذاشت و مـن رفتم خدمت ایشان و قضایا را برایشان نقل کردم و ایشان صحبتهایی داشت که معلوم بـود هـنوز هم ارادت به امام داشت. گـفتم امـام را مـلاقات کردی گفت بـا ایـنکه نمی خواستم وقتش را بگیرم یـک بـار تقاضای ملاقات کردم و دفتر گفت وقت ندارد. گفتم بگویید فلانی است و بعد به مـن تـلفن کردند و گفتند امام فرموده بیا. پرسـیدم امـام چه فرمود؟ دفـتریها گـفتند وقـتی به امام گفتیم فـلانی می خواهد بیاید گفتند ایشان هر وقت می خواهد بیاید. رفته بود و امام را ملاقات کرده بود. بـنده گـفتم من می خواهم آن دست نوشته امام را کـه بـه شـما اجـازه دادنـد اگر موجود اسـت بـبینم و یک فتوکپی از آن بگیرم که یک کپی از آن گرفتند و الان هم موجود است. به تاریخی که در آن کتابچه نوشته اسـت، مـربوط بـه ۷۵ سال پیش می شود. آن رساله، بسیار خواندنی اسـت و مـعلوم مـی کند کـه چـه مـطالبی در آن روزگار در ذهن امام بود. هم نظریات سیاسی، هم نظریات عرفانی و هم نظریات فقهی ایشان در این رساله معلوم می شود.

اینجا بحثهای زیادی شد، فقاهت امام چیست، عرفان امـام چیست و رابطه فقاهت و عرفان چیست؟ امام علی التحقیق یک وحدت وجودی است و رساله هایش این را نشان می دهد. ایشان در همین رساله حدیثی از امام صادق (ع) نقل می کند که حضرت صادق در نماز فرمود وقتی رسـیدم بـه آیه شریفه «ایاک نعبد و ایاک نستعین »، «ما زلتُ اکررها حتی سمعتها من قائلها» و تشریح می کند که این به معنای وحدت وجود است و زبان حضرت صادق (ع) زبان حق بوده اسـت؛ ایـن نظریه عارفانه امام است که یک وحدت وجودی سخت است. ولی امروز شما بعضی رساله های عملیه بعضی از مراجع را می بینید که قائلین به وحدت وجـود را کـافر و نجس می دانند.

متین: با تـشکر از آقـای دکتر دینانی حالا اینکه چگونه می توانیم از این صحبتها، رابطه عرفان و سیاست در شخصیت امام را تأیید کنیم، قاعدتاً باید تأمل کنیم. آقای دکتر شیخ الاسلامی، نکاتی بـه عـنوان انتقاد به صحبتهای جـنابعالی در صـحبتهای آقای دکتر دینانی و آقای دکتر محقق داماد بود. منتظر پاسخ شما هستیم.

شیخ الاسلامی: بنده بحث را بسیار پراکنده و از حریم موضوع خارج شده می بینم. بیان یک سلسله تلقیهای فردی، تشخیصهای شخصی، خـاطرات زنـدگی، ملاقاتهای گوناگون و نامه های رد و بدل شده میان یک شخصیت با یک فرد راههای ورود به ساحت یک مطلب عظیم فقهی عرفانی نیست. این اجازه نامه های عرفانی امام مدتی است که از طرف هـمین تـشکیلات در اختیار بـنده گذاشته شده است و انصافاً همان طور که اشاره فرمودند حاوی نکات دلپذیری است. اما این سؤال جلسه نـبود، سؤال جلسه این بود که دنیای سیاست امام با دنیای فـقاهت امـام چـه ارتباطی دارد و دنیای سیاست و فقاهت امام با عرفان امام چه ارتباطی دارد. اینکه فرمودند ما یک حوزه هایی خارج از ولایـت   و فـقاهت داریم بنده در مورد این سؤال حوزه خارج از ولایت و فقاهت اصلاً نمی شناسم. اینکه مـا بـگوییم ولایـت فقیه غیر از ابعاد مدیریتی امام در جامعه است، این بحث نظریه پردازی نیست، این بحث معرفی یـک شخصیت در ابعاد گوناگون است و اینکه ما به تطور اندیشه امام در مسائل ولایت و فـقاهت اشاره کنیم، مشکل الان مـا را حـل نمی کند. انصافاً آیا ما به این باور رسیده ایم که امام در عرفان، ولایت شناس است یا نرسیده ایم؟ شما ممکن است بگویید ایشان یک سلسله مطالعاتی داشته اند و آن ذهنیت چنان تبدیل به یک ذهنیت فقاهتی شـده که به کلی مغفولٌ عنه شده است. بنده به عنوان یک فردی که آثار امام را دیده ام، اظهارنظر می کنم که نمی توانم این مطلب را بپذیرم. البته بنده یادم هست بحثی در فصوص است کـه هـر چه کردم مأخذ روایی آن را پیدا کنم، نتوانستم. به همه شروح و تقریباً به فصول مربوط به آن بحث در فتوحات مراجعه کردم، اما نفهمیدم. از یکی از نزدیکان تقاضا کردم که این صفحه فصوص را بـاز کـنید و جلوی حضرت امام بگذارید و تکیه گاه قرآنی و روایی این مطلب را بپرسید. دو سه روز بعد ایشان برای من جواب آوردند که من الان در این وادی مطلقاً در کار نیستم. همین جواب منصفانه ایشان نشان مـی داد کـه در آن روزگار ایشان دیگر نمی توانست به فصوص و فتوحات با آن همه گرفتاریهای سیاسی و وجهه های اداره جامعه اسلامی عنایت داشته باشد. ولی در دفاع رساله ای که موضوع آن مربوط به امام بود یکی از داوران رساله پرسید کـه امـام کـه این قدر مسلط بر فـصوص بـود، آیـا فتوحات را نیز خوانده بود؟ همکار ارجمندمان حضرت آیت الله بجنوردی که جزء داوران بود گفت این جواب را من می دهم و بنا به نقل از پدر بزرگوارشان گـفتند: فـتوحات در مـطالعه امام به مراتب بیشتر از فصوص مورد توجه بـود. مـا آثار آخرین روزهای عمر امام را در عرفان می بینیم که وقتی پای صحبت سیاسی امام هم می نشستیم، یادداشت عرفانی برمی داشتیم. وقتی امـام مـردم مـعمولی را در اداره جامعه اسلامی هدایت سیاسی می کند آیه «هو الذی بعث فی الامـیین» می خواند و بعد می گوید اگر بعثت نبود جامعه انسانی با همه دانشهایش امی بود. این عرفان است یا سیاست؟ فـقاهت است؟ تـفسیر است؟ اگـر ما مصباح الهدایه را به دست بگیریم و عنوان کتاب را نگاه کنیم کـه مـصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه است آیا در اسفار اربعه به این نتیجه نمی رسند که انسان کامل در اوج تکامل بـه تـکمیل چـه کسی می پردازد؟ بنده حرف اولیه ام را تکرار می کنم که این دو مقوله ولایت و فقاهت را از دیـدگاه  امـام بـاید بهتر شناخت. البته این بدان معنا نیست که ولایت فقیه اصطلاح فقهی نیست. اصـلاً مـعنی اضـافه همین است که یک مقوله عام را به مورد خاصش تخصیص می دهد. قطعاً بحث ولایـت فـقیه یک بحث فقهی است. اما ولایت مسأله فقهی است یا یکی از اقسام ولایـت، ولایـت فـقهی است؟ کدام یک از اینها مورد بحث امام و نظر امام بوده است؟ حتی در ولایت مطلقه فقاهت. آیـا فـقاهت امام تابع ولایت اوست یا به عکس؟ بنده هم مثل آقایان بر این بـاورم کـه امـام در مقام افتاء و استفتاء یک فقیه صرف است و شما در تمام آثار امام حتی برای نمونه یـک جـمله و عبارت، خروج از ساحت شریعت نمی بینید که امام در مقام فقاهت یک فقیه تـمام عـیار مـتشرعی است که به عکس عرفایی که شطحیات داشته اند در بیان امام چیزی را خارج از ساحت دیانت و شـریعت پیـدا نـمی کنیم. بدیهی است چنین شخصیتی با این احاطه ای که به مآخذ و منابع فـقهی دارد، افـتاء و استفتاء اش تکیه به فقاهت دارد. اما چطور می توان پذیرفت شخصیتی که تا این حد در اوج عرفان است و الان یـکی از هـمکاران گفتند که ایشان قطعاً وحدت وجودی است، تارک عرفان باشد و عرفان مـال دنـیای جوانی اش باشد. اگر شما قائل به وحـدت وجـود امـام هستید آیا یک عارف وحدت وجودی ای کـه شـما او را در اوج عرفان می دانید می تواند مباحث عرفانی اش مربوط به دوره جوانی اش باشد و نه دوره پختگی اش؟ اگر بحث اجـتناب امـام از مسائل عرفانی در سالهای اخیر مـطرح اسـت پس نامه های امـام بـه فـرزند ارجمندشان و عروس گرانقدرشان که اصلاً تـعبیر ایـن نامه ها عرفانی است، چگونه است؟ البته ممکن است کسی اعتقاداتی داشته باشد کـه در جـایگاه خودش از اظهار آن اباء و امتناعی نداشته بـاشد اما به دلیل مـصالحی از ذکـر آن در همه جا اجتناب کند.

دیـنانی: یـک کلمه در دفاع از خودم بگویم که وقتی می گویم امام به کسی جواب نمی داد و در عـین حـال قسم می خورم که امام وحـدت وجـودی اسـت، آیا قسم یـک وحـدت وجودی معنی اش این اسـت کـه توبه کرده بود. من می گویم تا آخر امام به مبانی عرفانی سخت وفادار بـود، امـا پاسخ نمی گفت.

محقق داماد: شک نـداریم کـه امام تـا آخـرین دقـایق عمرش به عرفان مـعتقد بود و بهترین دلیل و شاهدش نامه ای بود که به گورباچف نوشت و گورباچف را به شیخ اکبر مـحی الدیـن ارجاع داد و شک هم نداریم که در بـسیاری از مـقاطع عـمرشان، در حـدود چـهل سال ایشان بـه هـیچ وجه نه درس عرفانی می داد، نه تظاهر به عرفان می کرد و نه پاسخ سؤالات عرفانی را می داد. نکته و سـؤال اصـلی ایـن است که کسی که معتقد به عـرفان اسـت چـگونه تـئوری یـک حـکومت مشروع را ارائه می دهد؟ به عبارت دیگر، از ناحیه یک عارف چگونه می توان برای یک طرح حکومتی نظریه پردازی کرد به طوری که یک حکومت مشروعیت حقوقی داشته باشد؟ اینکه حکومتی که الان بـرقرار کرده اند و معتقدند که حکومت حقّه و نظام الهیه است، چه نوع حکومتی است که هم پایه فقهی و هم عرفانی داشته باشد؟ به این سؤال پاسخ داده نشد.

متین: با توجه به محدودیت وقـت، مـجبور هستیم برنامه را خاتمه بدهیم و از اساتید محترم کمال تشکر را داریم.

 

. انتهای پیام /*