نویسنده: حسن ممدوحی

‌‌‌مـقدمه‌

تاریخ علم، تنها به مردانی می بالد که در بستر دانش شکوفا شده‌ و در‌ مـهد‌ فـکر پرورش یـافته و در گلستان علم به ثمر نشسته اند و در نهاد بینش و دانش، به‌ فراسوی گفت وگوها اوج گرفته و سـریر قلمشان بر عرش تحقیق رقم می زند‌ و هیچ گاه در شعاع‌ شمع‌ دیگر مـحققان نیارمیده، بلکه پیوسته بـه دامـنه هوش هوشمندان افزوده و بر فرآورده های علمی ای که در لابه لای قرون به امانت گذاشته شده، به امانتداری بسنده نکرده و به ایجاد‌ موج فکر و رشد مکتبی دامن می زنند. و ناگفته پیداست که درخـشش هر قرنی از قرون تاریخ وابسته به پیدایش چنین مردانی است که علم در کف آنها با ارزش های افزوده‌ ارتقا‌ یافته است.
از این دست رجال علمی، شخصیت عظیم بنیان گذار جمهوری اسلامی ایـران، حـضرت آیت الله العظمی امام خمینی است که در قلمرو هر دانشی که پانهاد، خود از درخشنده‌ ترین‌ ستارگان آسمان همان فن گردید؛ به گونه ای که نظرهای علمی او بدیع ترین فکری بود که در بـین دانـشجویان و استادان آن حرفه، دهن به دهن و گوش به گوش‌ در‌ محافل علمی گفت وشنود می شد.
از جمله آن کمالات، نظاره عقلانی بر حریم قرآن و حدیث است که به جرأت می توان گـفت پس از قـرن مرحوم آخوند ملاصدرا‌ و فیض‌ کاشانی‌، قرن ما به سبب ظهور‌ مردان‌ فوق‌ العاده علمی، در همه فنون، اعم از عقلی و نقلی، از سرآمدترین ایام تاریخ به شمار می رود و شاهد شخصیت های عـظیمی‌ مـی‌ بـاشیم‌ که از خود، یادمان های عـلمی گـران قـدری‌ بر‌ جای گذاشتند. رحمت و مغفرت حضرت حق بر آن پاکان و صالحان باد.
از جمله اینان، حضرت آیةالحق جناب مرحوم آیةاللّه‌ العظمی‌ الخمینی‌ اسـت کـه در اسـتنطاق عقلانی قرآن و حدیث، دقت های قابل‌ توجهی فـرمود. گـذشته از تیزبینی های محدثان والا مقام، چنین دقت هایی، در سامان دهی استفاده از اسرار‌ علوم‌ اهل‌ بیت(ع) لازم و ضروری است. ایشان در ظهوریابی از مـتون قـرآن کـریم‌ و سنّت‌ نیز، روش هایی را به کار گرفتند و بر آن مصرّ بودند؛ کـه خود، روشی کلیدی بود‌ و در‌ بسیاری‌ از موارد، کاربردی مؤثر داشت.


وضع الفاظ برای ارواح معانی
از جمله‌ قواعد‌ متقن‌ و بسیار مـؤثر و پر اهـمیت در نـظام معارف الهی، نکته ای است که در کتاب‌ شریف‌ مصباح‌ الهدایه فرمود: هـل بـلغک من تضاعیف إشارات الأولیاء(ع) وکلمات العرفاء ـ رضی الله عنهم ـ أنّ‌ الألفاظ‌ وضعت لأرواح المعانی وحقائقها؟ و هل تدبّرت فی ذلک؟ و لَعـمری! إن
التدبر فیه من مـصادیق (تـَفَکّرُ سـاعةٍ خیر من عبادة‌ ستّین‌ سنة‌ً)؛ فإنّه مفتاح مفاتیح المعرفة وأصلُ اصول فهم الأسرار القـرآنیة. و مـن ثمرات ذلک التدبر کشف حقیقة‌ الإنباء‌ والتعلیم فی النشئات والعوالم؛ فإنّ التعالیم… فی عـالم الروحـانیات و عـالم الأسماء والصفات‌، غیر‌ ما‌ هو شاهد عندنا أصحاب السجون والقیود؛۲
آیا می دانی کـه کـلمات اولیا (ع) و عارفان، بر این‌ نکته‌ تأکید‌ دارد که الفاظ برای حقایق و ارواح معانی وضع شـده اسـت….
بـه طور‌ مثال‌ صدها سال پیش، لفظ (چراغ) را برای چیزی که می توانست فضای تاریکی را روشـن کـند‌، وضع‌ کردند و آنچه در آن زمان مورد استفاده قرار می گرفت، چراغ پیه‌ سـوز‌ بـود.
بـه تدریج و با پیشرفت زمان، چراغ‌ روغن‌ سوز‌ جایگزین آن گردید و سپس نفت سوز شد‌ و امروزه‌ چـراغ گـازسوز و یـا برق، فضاهای تاریک را به خوبی روشن می کند.
بدون‌ هیچ‌ تردیدی بـه هـمه اینها چراغ‌ گفته‌ شده و امروز‌ نیز‌ می‌ گویند؛ زیرا واژه (چراغ) را برای‌ شکل‌ خاصی از این ماهیت وضـع نـکرده اند، بلکه روح مشترک در همه‌ اشکال‌ چراغ، همان روشنایی بخشی به فضاهای‌ تـاریک اسـت؛ با هر‌ وسیله‌ ای که میسور باشد.
لفـظ‌ (سـلاح‌) نـیز همین گونه است؛ روزگاری این لفظ بـر ابـزاری چوبین و در قرن دیگر‌، آهنین‌ و به تدریج، شمشیر و تفنگ و تانک‌ و توپ‌ و هر‌ آنچه کـه بـتوان‌ به‌ وسیله آن دشمن را‌ دفع‌ نـمود، اطـلاق می شـود. کـلمه (لبـاس) نیز برای چیزی که پوشش بـر تـن باشد‌ و یا‌ (خانه) عبارت از سرپناهی است که‌ موجب‌ آسایش و آرامش‌ خانواده‌ و حـریمی‌ بـرای زندگی تشکیل دهد‌، وضع گردیده انـد؛ حال، به هر شـکل و قـیافه که باشد و در هر زمان و بـا هـر‌ نوع‌ سیستم خاصی که مورد استفاده قرار‌ گیرد‌، بدان‌، (لباس‌) و (خانه‌) اطلاق مـی شـود‌. این‌ نکته بدان جهت بـازگو شـد کـه در معارف الهی، الفـاظی را بـرای معانی خاصی قرار مـی‌ دادنـد‌ و معنای‌ دقیق آن الفاظ با معانی عرفی و عادی‌ اشتباه‌ می‌ شد‌ و از‌ اصل‌ مقصد باز مـی مـاندند؛ توجه به این نکته، موجب آن مـی شـود که ذهـن بـا دقـت بیشتری معانی را جویا شـود و با فکر بیشتر و تکاپوی دقیق تری‌، تلاش کند تا معنای مورد نظر وحی و کلمات قـرآن کـریم و ائمه (ع) را دریابد.
این معنی دقیق، از مـهم تـرین اصـول فـهم اسـرار قرآنی است و رسـیدن بـه این نکته آن چنان‌ مهم‌ و قابل ملاحظه است که گاهی باب گنجینه های معارف الهی را بر نـظام عـقلانی مـتفکران باز می نماید. به همین دلیل، امـام امـت بـرای نـشان دادن اثـر عـظیم آن‌ فرمودند‌: تفکر در این مسأله از مصادیق آن روایت است که فرمود: تفکر ساعة خیر من عبادة ستّین سنة.۳ اینک به نمونه هایی از‌ این‌ دست اشاره می کنیم تـا‌ با‌ ذکر مصداق، به مقصد نزدیک تر شویم:


معنای نبوت و رسالت
کلمه (اِنباء) به معنی خبر دادن است و (نبیّ) نیز از آن اشتقاق می یابد‌. (اِنباء‌) برای روح معنی مزبور‌ وضع‌ شده است و تـنها بـه معنی خبر دادن و یا تعلیم و تعلّم شفاهی و یا مکاتبه ای نیست، بلکه تعلیم و تعلّم در عوالم روحانی و عالم صفات و اسماء الهی را که متناسب با آن‌ عوالم‌ است، فرا می گیرد.
حضرت امام (س) در مـصباح الهدایه ادامه می دهند:
هل قرأت کتاب نفسک و تدبّرت فی تلک الآیة العظیمة التی جعلها الله مرقاةً لمعرفته ومعرفة اسمائه وصفاته؟ فانظر‌ ماذا‌ تری مـن‌ إنـباء حقیقتک الغیبیة فی عقلک البـسیط بـالحضور البسیط الإجمالی، و فی عقلک التفصیلی بالحضور التفصیلی، و فی ملکوت نفسک‌ بالتجلّی المثالی والملکوتی، ثمّ یتنزّل الأمر بتوسط الملائکة الأرضیة إلی عالم‌ المُلک‌؛ وإن‌ شئت قـلت: بـظهور جبروتک فی الملکوت، والمـلکوت فـی الملک، فتظهر بالصوت واللفظ فی النشأة الظاهرة الملکیة. هل ‌‌الإنباء‌ والإظهار فی تلک النشئات والمراحل وهذه العوالم والمنازل بنهجٍ واحد و طریقٍ فارد؟۴
آیا به‌ کتاب‌ وجود‌ خود نظر کرده و آن را خوانده ای؟ و در آن آیـه عـظیمه ای که خداوند آن را‌ وسیله رشد و ترقی تو برای معرفت خود و اسمائش قرار داده، تدبر نموده ای؟
بنگر‌ که (اِنباء) از حقیقت‌ غیبی‌ بسیط تو که حضور اجمالی نسبت به کمالات خود دارد، چگونه صورت مـی گـیرد. همچنین بـه عقل تفصیلی خود توجه کن که به صور علمیه خویش تفصیلاً آگاه است و از مرحله‌ تعقل به عـالم خیال و تصورات جزئیه منتقل می شود و به وسیله قوای طبیعی تـو، قـوای عـضلانی ات را فرماندهی می کند. بلکه می توان گفت ظهور جبروت تو (عالم عقل) به‌ ملکوت‌ (عالم خیال) و ظـهور ‌ ‌مـلکوت به عالم اعضا موجب پیدایش گفت و شنود خواهد گردید.


اینک آیا خبررسانی در ایـن گـونه نـشئات و عوالم وجودی ـ از ذات بسیط تا عقل، و سپس خیال، و آن‌ گاه‌ فرمان به عضلات مادی ـ به طـور واحد انجام می گیرد؟
در توضیح فرمایش حضرت امام (س) می توان گفت که انسان در مـرتبه‌ ذات ـ‌، موجودی غیبی، بسیار پیچیده و مبهم و دارای اسرار بسیار و مبدأ اخبار و آگاهی های بی شماری است و هیچ یک از این کثرات در مرتبه ذات، ظهور و بروزی ندارند؛ ولی می دانیم‌ که‌ آن‌ اسرار و آثار برای همیشه در‌ مـرتبه‌ کمون‌ ذات باقی نخواهند ماند و در معرض ظهور و بروز قرار خواهند گرفت و از مرتبه اجمال به مرحله تفصیل روی خواهند آورد.
در‌ اولین‌ مرتبه‌ ظهور، خاطرات به صورتی بسیار کلی و مبهم رخ‌ می‌ نماید؛ مثلاً اگر دانـشمند ریـاضی دانی را در نظر بگیریم، اولین تصور او، تصور دانش خویش است و در مرتبه‌ دوم‌، دانش‌ ریاضی خود را در نظر می گیرد، و با تصور سومی‌، علم ریاضی را به صورتی محدودتر می نگرد؛ یعنی به طـور مـثال علم هندسه را تصور می کند‌ و در‌ مرتبه‌ چهارم، هندسه مسطحه را به ذهن می آورد و سپس مثلث را‌ به‌ طور کلی تصور می کند و در مرتبه ششم، مثلث متساوی الساقین را تصور می نماید. تـا‌ ایـن‌ مرحله‌، آنچه را تصور کرده، جملگی کلی بود و از مرتبه اجمال به تفصیل‌ بیشتری‌ تنزّل‌ می یابد. ولی از این مرحله به بعد، فرمانی به دست ها فرستاده می‌ شود‌ تا‌ همان مـثلث را بـه صـورت جزئی بر روی تابلو ترسیم نـماید و بـا شـکل بندی‌، قابل‌ رؤیت می گردد.
به دیگر بیان، پس از شش بار تنزّل و یا خبررسانی‌ از‌ مرتبه‌ ای به مرتبه دیگر، معلول از غیب وجود ذات بـه مـرتبه ظـهور می رسد‌؛ یعنی‌ از مرتبه ذات به مرتبه عقلانی و کـلی بـسیار مبهم تنزل می یابد و از‌ آن‌ مرتبه‌ به مرتبه ای محدود، و از آن محدود به مقام محدودتر، تا عاقبت به جزئیت می‌ رسـد‌، و از جـزئیت خـیالی و ذهنی به جزئیت خارجی به صورت لفظی یا کتبی‌، اِنـباء‌ و اِخبار‌ صورت می یابد.
به خوبی پیداست که این انباء و اخبار، همسان آنچه عرف از خبررسانی‌ می‌ فهمد‌، نـیست، بـلکه چـنانکه گفتیم، الفاظ برای ارواح معانی و معانی عامه وضع شده‌ اند‌ و شکل خـاصی از مـوضوع له، مدلول الفاظ نمی باشد؛ بنابراین انباء به معنی (ظهور معنی پس‌ از‌ نهان بودن) می باشد. 


پس از ایـن مـقدمه، حـضرت امام در مصباح‌ الهدایه‌ چنین می فرماید:
وبعد تلک القراءة وذاک‌ التدبر‌ فـارق‌ إلی مـشاهدة أهـل العرفان ومنزل أصحاب الإیمان‌، من‌ عرفان حقیقة الإنباء التی فی عالم الأسماء ـ التی کـانت کـلامنا هـاهنا فیها ـ فاعلم‌: أنّ‌ الإنباء فی تلک الحضرة هو‌ إظهار‌ الحقائق المستکنّة‌ فی‌ الهویّة‌ الغـیبیة عـلی المرائی المصیقلة المستعدة لانعکاس‌ الوجه‌ الغیبی فیها، حسب استعداداتها النازلة من حضرة الغـیب بـهذا الفـیض الأقدس.
فالاسم‌ (الله‌) الأعظم ـ أی مقام ظهور حضرة الفیض‌ الأقدس والخلیفة الکبری والولیّ‌ المطلق‌ ـ هـو النـبیّ المطلق المتکلم علی‌ الأسماء‌ والصفات بمقام تکلّمه الذاتی فی الحضرة الواحدیة، وإن لم یطلق عـلیه اسـم (النـبیّ‌). ولایجری‌ علی الله تعالی إسم غیر‌ الأسماء‌ التی‌ وردت فی لسان‌ الشریعة‌؛ فإنّ أسماء الله توقیفیة‌.۵
(پس‌ از آنـکه کـتاب وجود خود را بررسی کردی، اینک به مشاهده اهل عرفان بنگر‌ و به‌ حـقیقت انـباء ـ کـه در عالم صفات‌ و اسماء‌ است و کلام‌ ما‌ هم‌ در همان زمینه است‌. دقت کن؛ انباء در آن مقام، عـبارت اسـت از ظـاهر کردن حقایق پنهان در مرتبه‌ غیب‌ الغیوب، بر آن سلسله از حقایقی‌ که‌ مستعد‌ انـعکاس‌ وجـه‌ غیبی حضرت حق‌ ـ جلّ‌ وعلا ـ هستند؛ البته با توجه به استعدادی که از حضرت غیب مطلق بـه واسـطه فیض اقدس‌ (مقام‌ احدیّت‌) دریافت داشته اند.)
(اسم (الله) که اسم‌ اعظم‌ اسـت‌، مـظهر‌ فیض‌ اقدس‌ (مقام احدیّت) است و این اسـم (الله) خـود، خـلیفه کبری و ولیّ مطلق است و در بین سایر اسـماء و صـفات، حکم نبیّ را دارد و او در نظام ذاتی خود، مستجمع‌ جمیع صفات کمالیه است و با شأن ذاتـی خـود، مقام هریک از اسماء و صفات را بـا تـکلم ذاتی و تـکوینی، مـتعیّن نـموده و در آن مقام، دارای ولایت مطلقه و نبوت است؛ اگـرچه بـه‌ نام‌ نبیّ خوانده نمی شود و هرگز جز اسمائی که از جانب شرع وارد شـده اسـت، اسم دیگری بر (الله) تعالی اطلاق نـمی گردد؛ زیرا اسماء الهـی تـوقیفی است.)


توضیح بیشتر‌ این‌ مـسأله در مـصباحی دیگر چنین آمده است:
إنّ کلاً من الأسماء الإلهیة فی الحضرة الواحدیة یـقتضی إظـهار کماله الذاتی المستکنّ فیه وفـی مـسمّاه‌ عـلی‌ الإطلاق؛ أی و إن حجبت اقـتضاءات‌ سـائر‌ الأسماء تحت ظهوره. فـالجمال یـقتضی ظهور الجمال علی المطلق… والجلال یقتضی بطون الجمال تحت قهره؛ وکذا سائر الأسماء الإلهـیة.
والحـکم الإلهی یقتضی العدل بینهما‌، و ظهور‌ کـلّ واحـد حسب اقـتضاء‌ العـدل‌. فـتجلّی الاسم (الله) الأعظم الحاکم المـطلق علی الأسماء کلّها باسمی (الحَکَمُ العدل)؛ فَحَکَمَ بالعدل بینها؛ فعدل الأمر الإلهی وجرت سنّة الله التـی لاتـبدیل لها، تمّ الأمر وقضی وأمضی.۶
(هـریک از‌ اسـماء‌ الهـی در مـرتبه واحـدیت (مرتبه ظهور حـضرت حـق در اسماء متکثره) اقتضای ظهور در کمال ذاتی خود را دارد؛ اگرچه کمالات وجودی آن اسم، حجاب برای ظـهور اسـم‌ دیـگر‌ باشد.)
(مثلاً‌ اقتضای جمال مرتبه رأفت و رحـمت حـضرت حـق، بـه طـور مـطلق مانعی برای ظهور اسم جلال می باشد‌؛ و اسم جلال نیز ـ که ظهور قهر و غضب خداوند است ـ به طور‌ مطلق‌ اگر‌ ظهور کند، مانع از تجلی اسم جمیل مـی گردد.)
(ولی حکم حکیمانه حضرت حق چنان است که ‌‌عدل‌ کامل بین اسماء حاکم باشد؛ به همین جهت اسم (الله) که اسم اعظم‌ و حاکم‌ بر‌ همه اسماء است، به صورت (حَکَم عـدل) تـجلی می فرماید و اقتضای هریک را تعدیل می‌ فرماید و سنّت حضرت حق جاری می شود و در این صورت حکم خدا بدون‌ تبدیل و تغییر، نافذ و تمام‌ است‌.)
ایشان در ادامه می فرماید:
فقد ظـهر لک أن شأن النبیّ(ص) فی کلّ نشأة من النشئات وعالم من العوالم، حفظ الحدود الإلهیة والمنع عن الخروج عن حدّ الاعتدال والزجر عن مقتضی‌ الطـبیعة أی إطـلاقها….


إلی أن قال:
فالنبی(ص) هو الظاهر بـاسمَی (الحـکم العدل) لمنع إطلاق الطبیعة والدعوة إلی العدل فی القضیة.۷
و در مصباحی دیگر چنین می فرماید:
(و نبوّة نبیّنا (ص) بحسب الباطن مظهرها‌ وبنشأتها‌ الظاهرة مظهر بطون نبوّته، کـما سـیأتی ـ إن شاء الله ـ بیانها.)۸
بنابراین روشـن مـی شود که در هر درجه و مرتبه ای از مراتب هستی، نبیّ دارای شأنی خاص نسبت به حفظ‌ حدود‌ الهی است؛ بدان معنی که خط اعتدال و مقتضای هر طبیعت را طبق حکمت و میزان عدل استوار مـی دارد. پس نـبیّ اکرم(ص) در آن عوالم، مظهر دو نام (الحکم) و (عدل‌) است…‌ باطن نبوت پیامبر(ص) مظهر نبوت اسم (الله) در مرتبه واحدیت است؛ چنانکه ظاهر نبوت آن بزرگوار، مجلای همان نبوت باطن او است و به زودی بیان مسأله خواهد آمـد.


هـمچنین‌ می‌ فـرمایند‌:
(و بالجملة: لمّا کان کلّ ما‌ فی‌ الکَون‌ آیةً لما فی الغیب، لابدّ وأن یکون لحقیقة العین الثابتة الإنـسانیة، أی العین الثابتة المحمّدیة(ص) ولحضرة الاسم الأعظم، مظهر فی العین‌ لیظهر‌ الأحـکام‌ الربـوبیة و یـحکم علی الأعیان الخارجیة، حکومة الاسم الأعظم‌ علی‌ سائر الأسماء… فمن کان بهذه الصفة أی الصفة الإلهیة الذاتیة، یـکون ‌ ‌خـلیفة فی هذا العالم۹.)
آنچه در نظام ظاهر‌ عالم‌ هستی‌ موجود است، بی شک نـشانه ای از غـیب عـالم است‌؛ پس حقیقت نبوت محمدی (ص) از حقایق غیبی است و باید مظهری در ظاهر عالم داشته باشد که حـکومت او‌ در‌ عالم‌ ظاهر، همانند حکومت اسم اعظم در بین سایر اسماء الهی باشد‌، و نسبت‌ بـه موجودات این عالم، آنـچنان تـدبیر و حکومت کند که آینه و آیه اسم اعظم در بین همه‌ اسماء‌ الهی‌ گردد.
از مجموع آنچه در زمینه رسالت و نبوت در تمام مراتب و درجات‌ هستی‌ آوردیم‌، روشن می شود که (نبوت) و (رسالت) برای روح معنی وضـع شده و به معنای (دعوت‌ به‌ عدل‌ و حکم به رعایت حدود) است و در هر درجه ای از وجود، ایفای وظیفه متناسب‌ با‌ همان عالم را دارد.


حضرت امام می فرماید: آنچه را در این زمینه‌ آورده‌ ایم‌، معنی روایـت شـریف حضرت امام صادق (ع) به نقل از امیرمؤمنان (ع) است که فرمود: (اعرفوا‌ الله‌ بالله، والرسول بالرسالة، و اولی الأمر بالأمر بالمعروف والعدل والإحسان).۱۰
شناخت پیامبر(ص) تنها‌ در‌ صورتی‌ میسور است که معنی رسالت را در تمام مـراتب و مـراحل آن شناخته و بدانیم که معنای‌ (نبوت‌) و (رسالت) چیست؟ و در هر درجه از درجات وجود، چگونه به وظیفه رسالت عمل‌ می‌ شود؟
این‌ معرفت، فرع بر آن است که رسالت را برای شکل خاصی از تبلیغ بدانیم؛ بـلکه‌ رسـالت‌ به‌ معنی دعوت به عدل و حکم به رعایت حدود است که در مرتبه‌ عالم‌ صفات و اسماء، این وظیفه به گونه ای عمل می شود، و در عالم ما به گونه دیگری‌ خواهد‌ بـود.
بـنابراین، تـا رسالت را به معنای دقیق آن نـشناسیم و نـدانیم کـه‌ لفظ‌ (رسالت) برای روح و معنای عامی وضع شده‌، هرگز‌ رسول‌ را نخواهیم شناخت. و اگر چنین شناختی به‌ دست‌ آوردیم، درمی یابیم که نـبوت عـرصه ای وسـیع تر و بستری فراتر از تبلیغ‌ احکام‌ حلال و حرام و تـعلیم گـمراهان و هدایت‌ حیرت‌ زدگان می‌ باشد‌ و رسالت‌ رسول(ص) از ملک تا ملکوت را‌ فرا می‌ گیرد.


حقیقت برزخ
حضرت امام در چهل حدیث روایـتی را نـقل مـی‌ فرماید‌؛ بدین شرح: (قلت: وما البرزخ؟ قال رکعه‌: (القبر منذ حـین موته‌ إلی‌ یوم القیامة.))۱۱ و در ذیل حدیث می‌ فرماید‌ مرگ، حیات برتر است و قـبر‌ و سـؤال‌ قـبر‌ و حیات در قبر‌ را‌ جملگی در عالم برزخ‌ می‌ داند.
چنانکه روایت فوق و نـیز روایـت کافی از امام صادق(ع) که می فرماید: (ولکنّی‌ ـ والله‌ ـ أتخوّف علیکم فی البرزخ)۱۲ همین‌ مضمون‌ را تأیید‌ مـی‌ کـنند‌.
البـته این واقعیت برزخی‌، منافاتی با صورت قبری که در زمین حفر می شـود و شـرایط آن در فـقه گفته‌ می‌ شود، ندارد؛ زیرا این قبر مربوط‌ به‌ نشئه‌ عالم‌ دنیا‌ می بـاشد و مـربوط‌ بـه‌ بدنی است که روح از آن مفارقت کرده است و باید با آداب و احترام خاصی به خاک‌ سپرده‌ شـود‌. امـا آنجا که آرامگاه مؤمن است و عالم‌ سؤال‌ و جواب‌ می‌ باشد‌ و غرفه‌ ای از غرفه هـای بـهشت و یـا حفره ای از حفره های جهنم است، مربوط به عالم طبیعت و دنیا نیست، بلکه مربوط بـه عـالم دیگری است که فوق‌ عالم طبیعت می باشد و زندگی برتری است که انـسان پس از مـردن، در آن عـالم قرار می گیرد.
عالم برزخ، عالمی است که نه از سنخ دنیا است که دارای‌ مـاده‌ و حـرکت باشد، و نه همانند عالم قیامت است؛ بلکه عالمی میانه این دو عالم اسـت. از حـضرت امـام چنین نقل کرده اند:
از خود اخبار کاملاً می توان فهمید که‌ قبر‌ کجاست و بدنی کـه در قـبر اسـت، کدام بدن است.۱۳ در فروع کافی آمده است که: (إنّهم فی الجنة عـلی صـور أبدانهم).۱۴
بدن‌ بهشتیان از تبدّل بدن دنیوی‌ آنان‌ فراهم آمده و با حرکت جوهری، بدان سوی روی آورده است. تـوقف در بـرزخ نیز نشانه بقای اُنس با طبیعت است و به اندازه رابطه و تعلق‌ انـسانی‌ بـه عالم طبیعت به‌ طول‌ می انجامد. و پس از پیـدایش رابـطه بـا عالم قیامت، به سوی آن روی می آورد.
البته افـراد نـادری هستند که دارای نشئه عقلانی می باشند و به همین دلیل، از دو‌ نشئه‌ دیگر نیز بـرخوردار و مـطلع هستند. ولی غالب مردم، چون رابـطه آنـان با عـالم مـاده بـسیار قوی است، غفلت تمام از عالم بـرزخ پیـدا کرده و درِ آن عالم را به روی‌ خود‌ بسته اند‌ و نمی توانند با برزخیان در تـماس بـاشند.
اگر بتوانیم با ریاضت نفس، از عـلاقه آن بکاهیم و صحیفه‌ قلب را از تـعلّق و فـرو رفتن در عالم طبیعت بازداریم، مـی‌ تـوانیم‌ برزخیان‌ را مشاهده کنیم؛ چنانکه پیامبر اکرم فرمود:
(ولولا تکثیر فی کلامکم وتمریج فی قـلوبکم، لرأیـتم ما أری‌، ‌‌ولسمعتم‌ ما أسـمع).۱۵ 


هـم اکـنون نیمی از وجود مـا در عـالم طبیعت و نیمی‌ دیگر‌، در‌ بـرزخ اسـت؛ به این معنی که قوای جسمانی ما ـ همانند قوای جاذبه، نامیه، غاذیه و…‌ که مـدبر جـسم ما می باشند ـ در نظام طبیعت مـستقر هـستند. اما قـوای‌ دیـگر ـ کـه از لامسه‌ شروع‌ می شـود، تا سامعه و باصره ـ و قوای باطنی ـ همانند قوه خیال و قوه واهمه ـ نشئه های برزخی ما را تـشکیل مـی دهند.
پس از مرگ، بساط دستگاه طبیعی بـدن بـه طـور کـلی بـرچیده‌ می شود و عـالم مـلکوت و برزخ جایگزین آن خواهد شد. به دیگر بیان، عالم ظاهر برچیده می شود و باطن عالم، ظاهر خـواهد شـد و غـیب نفس و ملکات باطنه به صورت های مـتناسب بـا‌ خـود‌، ظـاهر مـی شـوند و انسان یا به صورت های بسیار زیبا و در لذت های روحانی مستغرق خواهد بود، و یا ملکات موذیه او، وی را به انواع ظلمت ها و کدورت ها و بلیّات‌ گوناگون‌ مبتلا خواهد کرد و وحـشت فوق العاده او را احاطه می نماید.
سپس حضرت امام اضافه می کند که اگر برزخ انسان اصلاح نشود، خدا می داند که انسان در‌ چه‌ حالی خواهد بود! ادراکات اهل این عـالم از دریـافت حال وخیم او عاجز است و هرچه ما از ظلمت و وحشت می شنویم، به فشارها و وحشت های این عالم قیاس می‌ کنیم‌؛ که‌ آن، قیاس باطلی است و دست‌ ما‌ در‌ برزخ از شفعا کوتاه اسـت۱۶ و لذا امـام صادق در فروع کافی فرمود: (ولکنّی والله أتخوّف علیکم فی البرزخ).۱۷


حضرت‌ امام (س) در همه مباحث این چنینی، تمامی موفقیت های‌ علمی‌ خود را بر سـه اصـل دقیق اثبات شده در فلسفه مـتعالیه مـبتنی فرموده است؛ این سه اصل عبارتند از‌:
۱. نظریه‌ اصالت‌ وجود و تشکیک در آن؛
۲. حرکت در جوهر؛
۳. اتحاد عقل، عاقل‌ و معقول.
و بر پایه همین سه اصل، به موفقیت هـای عـلمی فراوانی دست یافته انـد و اسـرار بسیاری را از‌ کتاب‌ و سنّت‌، همانند سلف صالح از علمای اسلامی و اساطین معارف الهی، به دست‌ آورده‌ و معضلات علمی فراوانی را حل نموده و موانع فراوانی را از سر راه اعتقادات علمی برداشته اند‌.
حضرت‌ امام‌ در مباحث بـرزخ، اشـارات بسیار جالبی به ماهیت قبر و برزخ، سؤال و جواب‌، عذاب‌ و عقاب‌ و یا ثواب و پاداش نموده و به علل پیدایش نعمت ها و یا نقمت های موجود در‌ عالم‌ برزخ‌ پرداخته اند. ایشان توانایی کاملی در بـه سـخن درآوردن قرآن و
حدیث داشت و مـی توانست معانی‌ بسته‌ و پنهان را که در درون عمیق سخنان معصومان(ع) و قرآن حکیم جـای داشـت، اظـهار‌ نماید‌.


اثرات‌ کثرت محبت به دنیا
حضرت امام در چهل حدیث روایتی را از حضرت امام صادق‌ نقل‌ می فـرمایند کـه:


(من کثر اشتباکه بالدنیا، کان أشدّ لحسرته عند فراقها‌).۱۸


و پیرامون‌ (حبّ دنیا) مـی فـرمایند:
(از مـفاسد بزرگ حبّ دنیا آن است که انسان را از‌ ریاضات‌ شرعیه…‌ باز دارد و جنبه طبیعت را قوت دهد… و عزم انـسانی را سست کند…‌).۱۹‌
چنانکه در فرض عکس مسئله، یعنی محبت به خدا و عدم وابستگی بـه شهوات دنیایی، منقاد شـدن‌ قـوای‌ طبیعی انسانی، تابع و مقهور قوای ملکوتی روح می گردند و اقالیم سبعه انسانی‌ ـ یعنی‌ قوای خمسه ظاهری و دو قوه خیالی و وهمی‌ ـ جملگی‌ همانند‌ فرشتگان تسلیم نظام ملکوتی انسان خواهند شد‌.
پوشیده‌ نیست که فـطرت انسان، عاشق کمال تامّ است؛ بلکه همیشه نیمی از وجود‌ او‌ متوجه جمیل علی الاطلاق است‌. و این‌ خود، از‌ اسرار‌ الهی‌ است که در نهاد انسان جای‌ دارد‌ و ارتباط مُلک و ملکوت نیز در همین نکته است.
البـته بـدون تردید، جایگاه‌ انسان‌ ها در طلب کمالات، مراتب گوناگونی‌ دارد؛ بدان معنی که‌ هر‌ کسی بر حسب حال خود‌، نقطه‌ خاصی را جست وجو می نماید. بعضی از اهل آخرت، کمال خود را‌ در‌ دریافت نـِعَم بـهشتی و رسیدن به‌ لذات‌ فوق‌ العاده آن می‌ دانند‌ و به سوی لذایذ نفسانی‌ بهشت‌ برین حرکت می کنند. ولی اهل کمال، لذت را در جمال حق جست وجو‌ می‌ کنند و غیر او را نمی خواهند‌. راه‌ رسـیدن بـه‌ چنین‌ هدفی‌ را آیه کریمه (وجَّهتُ‌ وجهی للّذی فطر السموات والارض)۲۰ بیان می کند.
در این میان، تمام توجه اهل‌ دنیا‌ مصروف آنچه چشم دیده و یا گوش‌ شنیده‌ است‌، می‌ باشد‌ و از ظاهر زنـدگی‌ تـجاوز‌ نـمی کند و در چهار دیوار طبیعت، بـه سـختی گـرفتار است؛ فطرت خود را از آنچه که‌ می‌ بایست‌ بدان روی آورد یکباره منصرف ساخته و به‌ سوی‌ دنیا‌ رهسپار‌ گردیده‌ و نمی‌ داند که از مقصد اصـلی بـه دور افـتاده، و هرچه به گنجینه های زر و زیور بیشتری برسد، وابـستگی و عـقب ماندگی و شدت بیشتری پیدا می کند و فراموش می کند‌ که قلب و فطرت او باید به کمال دیگری بپیوندد تا بـر بـراق مـعراج نشیند و به سوی رفرف وصول، عروج نماید.
و به همین دلیـل فرموده اند:
(من تعلّق قلبه بالدنیا، تعلّق‌ قلبه‌ بثلاث خصال: همّ لایفنی، وأمل لایُدرَک، و رجاء لایُنال)؛۲۱ (هرکس قـلبش بـه دنـیا بگرود، به سه ویژگی مبتلا خواهد شد: همّ و غمّ غیرقابل زوال و هـمیشگی؛ آرزوی غـیر قابل دسترسی‌؛ امید‌ به چیزی که هرگز دریافت شدنی نیست.) اما اهل آخرت چنانند که اگـر خـدای مـتعال برای آنان عمر معینی را قرار نداده بود‌، لحظه‌ ای در دنیا درنگ نمی‌ کـردند‌؛ زیـرا قـلب انسانی، لطیفه ای است که متوسط بین نشئه مُلک و ملکوت می باشد و به دیگر بـیان، بـین دنـیا و آخرت مستقر است؛ که از‌ سویی‌ تدبیر این عالم و زندگی‌ طبیعی‌ را می نماید، و از سوی دیـگر بـه عالم غیب و ملکوت عشق می ورزد و آمادگی لازم برای عالم آخرت را تمرین می کند.


قـلب، آیـنه ای دو رویـه
قلب انسانی آینه‌ صحیفه‌ دورویی است که به یک روی، عالم طبیعت را می بیند و صـور دنـیایی را به سبب قوای ادراکی حسّی می یابد؛ اگرچه قوه خیال و وهم نیز تـأثیر فـراوانی در ایـن‌ دید‌ دارند؛ و به‌ روی دیگر، عالم ملکوت و شهادت را نظاره می کند. و اما حقایق آخرتی، همان آگـاهی بـر صور غیبی‌ است که از باطن غیب و سرّ قلب و عقل، بر صحیفه نـفس‌ انـسانی‌ مـی‌ درخشد. ارزش انسان نیز منوط به غلبه هریک از این دو بُعد بر یکدیگر می باشد.
اگر ‌‌وجـهه‌ دنـیایی غـالب آید، همت و سعی او مستغرق در امور حیوانی و لذت های دنیایی‌ می‌ گردد‌ و در سر مـنزل ظـلمانی عالم مُلک و طبیعت و عوالم شیاطین و نفوس خبیثه، سقوط می کند و در‌ معرض القائات شیطانی قرار می گـیرد؛ بـه گونه ای که شیطان، حاکم بر‌ اعمال قلبی و قالبی او‌ خواهد‌ شد و به تـدریج، سـنخیت با شیطان پیدا می کند و با اوهـام و شـک و تـردید محشور خواهد شد و ارادت او جملگی بر طبق القـائات شـیطانی صورت می پذیرد.
و بر همین قیاس، اگر وجهه‌ قلب الهی باشد، با مـلکوت عـالم و ملائکه و فرشتگان و نفوس طیبه تـناسب مـی یابد و القـائات رحـمانی و عـلوم مَلَکی دست می دهد و طهارت از شـک و اوهـام باطله پیدا می کند و تمامی اعمال قلبی‌ و قالبی‌ (ظاهری) او از میزان عقل و حـکمت نـشأت می گیرد.


عـالَم ذات و صـفات حضرت حق‌
حضرت‌ امام (س) در کـتاب گـران قدر و سنگین مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه حدیثی را از توحید صدوق از ابوجعفر ثانی نقل فـرموده کـه: (یجوز أن یقال لله:إنّه شیء؟ قال‌(ع): (نـعم‌، تـخرجه مـن الحدّین: حدّ التـعطیل، وحـدّ التشبیه).۲۲
و نیز روایت دیـگری را از اصـول کافی از عبدالرحیم قصیر (که نامه ای به امام صادق نوشته و جواب گرفت) نقل می‌ کـنند‌:
(فـاعلم‌ ـ رحمک الله ـ أنّ المذهب الصحیح‌ فی‌ التـوحید‌، مـا نزّل بـه القـرآن مـن صفات الله؛ فانف عن الله البـطلان والتشبیه؛ فلا نفی ولاتشبیه؛ هو الله الثابت الموجود.) ۲۳


امام (س) می‌ فرماید:
ذات غیب الغیوب حضرت حـق ـ جـلّ وعلا‌ ـ به‌ طور مطلق در غیب مـحض اسـت و مـقام عـزت ذات، هـیچ گونه نظری بـه عـالمی از عوالم هستی ندارد و حتی‌ ساکنان‌ حرم‌ سرّ و عفاف ملکوت و نوریان مقیم سراپرده جبروت نیز در حجاب‌ مـحض هـستند.
سـپس می فرماید:
این (بطون ذات) همانند اسم (البـاطن) نـیست کـه در مـقابل اسـم (الظـاهر) و از‌ اسماء‌ ثبوتیه‌ جناب حق ـ جلّ جلاله ـ باشد؛ زیرا آن (الباطن) صفتی است در‌ مرتبه‌ احدیت ذات، اما اسم (الباطن) که در مقابل (الظاهر) است از صفات فعلیه و در مرتبه واحدیت‌ است‌۲۴‌ و این دو صـفت، متأخر از مرتبه لاحدّی محضند، و آنچه قلوب اولیای الهی‌ از‌ ساحتش‌ محرومند، مرتبه احدیت ذاتیه حضرت حق ـ جل جلاله ـ است.
و اگر سخنی از عدم ارتباط‌ خلق‌ با‌ ذات احدیّت به میان آید، مقصود هـمین مـرتبه ذات، با قطع نظر از تعیّنات‌ او‌ است؛ چنانکه اگر از ارتباط خلق و خالق چیزی شنیده ایم، ناگزیر، در ارتباط‌ با‌ مرتبه‌ واحدیّت است؛ یعنی رابطه با جناب حق، از آن نظر که متعیّن به صـفات‌ کـمالیه‌ می باشد.
به دیگر سخن، رابطه عالم با صفت (خالق) و رابطه رزق، با‌ (رازق‌) و رابطه‌ شفای بیماران با (شافی) و رابطه تدبیر جهان هستی بـا صـفت (مدبّر) است و هر پدیده ایـ‌ بـا‌ صفت متناسب با خود در ارتباط است. برای تقریب مسأله به ذهن‌، از‌ ذکر‌ مثالی ناگزیریم؛ دانشمندی را فرض کنیم که متخصص در علوم گوناگونی همچون ریاضیات، فـلسفه و تـاریخ‌ باشد‌، و فرض‌ کنیم کـه در هـریک از فنون فوق، رساله ای تدوین نماید. اگر‌ در‌ فن ریاضی رساله می نویسد، از آن جهت است که ریاضی دان است؛ و اگر دفتری در‌ فلسفه‌ می نگارد، از آن نظر است که فیلسوف است؛ و نیز اگر در‌ تاریخ‌ قـلم مـی زند، از آن جهت است‌ که‌ تاریخ‌ نگار است.
پس هریک از فرآورده های‌ علمی‌ او، به نوعی به تعیّن و تخصص او برمی گردد و ذات او به همراه‌ هر‌ یک از این صفات، منشأ‌ اثری‌ خاص می‌ باشد‌. امـا‌ ذات آن دانـشمند، با قـطع نظر‌ از‌ صفات، همواره در کمون بوده و مستور و خالی از هرگونه تجلی و به دور‌ از‌ هرگونه جلوه ای می باشد. بنابراین‌، رابطه ای کـه انسان‌ می‌ تواند با خارج پیدا کند‌ و یا‌ اثری که از خـود بـروز مـی دهد، به واسطه تعیّن ها و تشخّص های‌ او‌ است و ذات به تنهایی و با‌ قطع‌ نظر‌ از هرگونه صفتی‌، همچنان‌ در مـقام ‌ ‌خـود باقی‌ است‌ و با غیر خود ارتباط و پیوندی ندارد.


حضرت امام در مصباحی دیگر چـنین مـی فـرماید‌:
إیّاک‌ وأن تزلّ قدمک من شبهات أصحاب‌ التکلّم‌ وأغالیطهم الفاسدة…‌ تراهم‌ قد‌ ینفون الارتباط ویحکمون بـالاختلاف‌ بین الحقائق الوجودیة، ویعزلون الحق عن الخلق؛ وما عرفوا أنّ ذلک یؤدّی إلی التعطیل… وقـد‌ یذهبون‌ إلی الاختلاط المؤدّی إلی التـشبیه، غـافلاً‌ عن‌ حقیقة‌ التنزیه‌.
والعارف‌ المکاشف والمتألّه السالک‌ سبیل‌ المعارف، یکون ذا العینَین بیمنهما ینظر إلی الارتباط والاستهلاک، بل نفی الغیریة والکثرة، وبالاخری إلی نفیه‌ وحصول‌ أحکام‌ الکثرة وإعطاء کلّ ذی حقّ حقَّه، حتّی‌ لاتزلّ‌ قـدمه‌ فی‌ التوحید‌ ویدخل‌ فی زمرة أهل التجرید.۲۵
(مبادا قدم تو بلغزد و شبهه اصحاب تکلم را بپذیری و غلط های فاسد آنها را باور نمایی… زیرا آنان بین افراط و تفریط قدم‌ برمی دارند؛ گاهی رابـطه بـین خلق و خالق را قطع می نمایند و در بین حقایق هستی، جدایی محض می بینند و حق را از خلق جدا می دانند و غافل از آنند که‌ این‌ باور، موجب تعطیل معرفت است… و گاهی معتقد به اخـتلاط بـین خلق و خالق و تشبیه بین خدا و خلق می شوند و نمی دانند که خدای متعال، منزه از تشابه به خلق است‌. ولی‌ عارفی که کشف واقعیات فرموده و خداجو است و در مسیر معرفت قـدم زده اسـت، دارای دو نگاه است؛ با
راستین آن، ارتباط و استهلاک معلول را‌ در‌ علت می بیند و کثرت را در صـفحه هـستی، ربـط محض می داند. و در نگاه دیگر خود، به کـثرت مـی نگرد و هریک از موجودات را با حکم خاص خود، درمی یابد‌ و در‌ عرصه توحید‌، قدمی راسخ برمی دارد و از جاده مستقیم به کژراهه نـمی گـراید. پس مـعرفت راستین، خارج از حدّ‌ تشبیه و نیز خارج از تنزیه مطلق است؛ چـنانکه مضمون دو حدیث‌ شریف‌ امام‌ صادق(ع) گواه بر همین مطلب است:
نگارنده گوید: مناسب است تا در این مقام، تـبرّک جـوییم بـه ‌‌فرموده‌ حضرت امام الکونین، سیدالشهدا(ع) و بیانی را که آن امام همام فرموده بـه دقـت‌ بنگریم‌؛ به‌ راستی که از این کلام ژرف، هر عارف مشاهد و سالک حکیمی، در تحیّر محض می‌ افتد و در تـعظیم آن کـلمات، تـا سرحدّ رکوع، خضوع می نماید. در دعای‌ عرفه فرمود:
(إلهی! أمرتَ‌ بالرجوع‌ إلی الآثـار؛ فـارجعنی إلیـک بکسوة الأنوار وهدایة الاستبصار؛ حتّی أرجع إلیک منها کما دخلت إلیک منها مصون السـرّ عـن النـظر إلیها، ومرفوع الهمّة عن الاعتماد علیها.)۲۶
خدایا! تو مرا امر‌ فرمودی تا به آثـار تـو نظر افکنم و آنها را گواه بر تو گیرم؛ اما تقاضای من این است کـه مـرا بـه کسوت انوار و هدایت و بینش بازگردانی؛ تا تمام هستی ام با‌ همّتی‌ بلند، از عالم خلق سـفر کـند و جمله موجودات را محض ربط به تو، و خارج از استقلال بیند و جز قدرت مطلقه ات را مـشاهده نـنماید.
ایـن کلمات اعجازآمیز به هر دو‌ مرتبه‌ معرفت که حضرت امام خمینی(ره) به آنها اشاره فرمود، نـاظر اسـت؛ چرا که پس از معرفت به اشیا، اوج کرامت و شهود را نیز تقاضا کرده است.
فـارابی در‌ فـصّ‌ هـیجدهم از فصوص به مسئله مراتب وجود چنین اشاره فرموده است:
لک أن تلحظ عالم الخلق، فتری فیه أمـارات الصـنعة؛ وتـلحظ عالم الوجود المحض وتعلم أنّه لابدّ من وجود‌ بالذات‌، وتعلم‌ کیف یـنبغی عـلیّة الوجود بالذات‌.۲۷‌
با‌ دو دید بر پیکره هستی می توان نگریست: نخست آنکه به کثرات و خلایق کـه در واقـع، نشانه های صنع حضرت ربوبی‌ است‌، نگریست‌؛ دوم آنکه می توان به عـالم بـسیط محض‌ و صرف‌ نظر کرد که در این نـظاره، وجـود بـالذاتی را که هیچ چاره ای از آن نیست، می یابیم.
بـه‌ راسـتی‌ که‌ این معلم بزرگ، با دو چشم یُمنی و یُسری بر پیکره‌ هستی نگریسته اسـت و عـالم وجود را با دو چشم اعطایی خـدای مـتعال نظاره کـرده اسـت.
و نـیز محیی الدین‌ عربی‌ در‌ فصوص الحکم در (فـصّ ابـراهیمی) چنین می فرماید:
(ثمّ إنّ الذات‌ لو‌ تعرّت عن هذه النِسب لم یکن إلهـاً)۲۸ اگـر ذات مقدس حضرت حق از صفات و اسماء‌ خـالی‌ باشد‌، الهیت برای او ثـابت نـیست و هرگز قابل شناخته شدن نـمی بـاشد و در‌ بطون‌ و سرادقات‌ حجاب، دور از هر فکر و عقلی، مستقر خواهد بود.
و نیز حضرت امام (س) در‌ مـصباح‌ الهـدایه‌ فرموده است: حضرت حق در مـقام واحـدیت ـ کـه مقام ظهور اسـماء الهـی است ـ کمالات‌ مکنون‌ و پوشـیده در ذات را اظـهار می دارد؛ بدان معنی که هر اسم و صفتی‌، گواه‌ کمال‌ و کرامتی است که در مرتبه ذات اسـت؛ اسـم (جمیل) گویای ظهور تمام کرامت هـا‌ اسـت‌؛ اسم (جـلال) مـقتضی ظـهور قهاریت و اختفای کمالات اسـت؛ و اسم (الله) که اسم اعظم‌ است‌، دارای‌ نقشی اساسی در ظهور اقتضای هریک از اسماء در حوزه سلطنت و فـرمان روایـی خود آنها‌ است‌.۲۹ 


پاورقی:
۱. از جـمله می توان به‌ بزرگانی‌ چون‌ آیةاللّه بروجردی، حضرت علامه طباطبایی، حضرت امـام، عـلامه امـینی، علامه شیخ آغابزرگ تهرانی، نائینی‌، آشیخ‌ محمدحسین اصفهانی اشاره کرد.
۲. مـصباح الهدایه، ص۳۹.
۳. همان، ص۳۹.
۴. همان، ص۴۰.
۵. همان.
۶. همان.
۷. همان، ص۴۱‌.
۸. همان‌، ص۴۲.
۹. همان، ص۸۲.
۱۰. کافی، ج۱، ص۸۵، ح۱.
۱۱. همان، ج۳، ص۲۴۲، ح۳.
۱۲. هـمان.
۱۳. معاد‌ از‌ دیدگاه امام خمینی، ص۱۷۲.
۱۴. ر.ک: کافی، ج۳، ص۲۴۴؛ علم الیقین، ج۲، ص۸۷۱.
۱۵. مسند احمد‌، ج۵، ص۲۶۶‌.
۱۶. ر.ک: معاد از دیدگاه امام خمینی، ص۱۷۹.
۱۷. کافی، ج۳، ص۲۴۲، ح۳.
۱۸. شرح چهل حدیث، ص۱۲۸.
۱۹. هـمان، ص۱۲۵.
۲۰. انعام(۶) آیه ۷۹.
۲۱. کافی، ج۲، ص۳۲۰، ح۱۷.
۲۲. . مصباح الهدایه، ص۱۶.
۲۳. کافی‌، ج۱، ص۱۰۰، ح۱.
۲۴. فرق بین (احدیّت‌) و (واحدیّت‌) آن است که در مرتبه احدیّت، ذات اقدس متعال در مرتبه لاحدّی و بریّ از هر نوع صفت می باشد و هرچه در آن مقام قرار‌ گیرد‌، مـحو و مـندکّ مـحض است‌؛ اما‌ (واحدیّت) عبارت اسـت از مـقام ذات ربـوبی، که می توان از آن مقام، صفات گوناگون حضرت ربوبی را انتزاع نمود.
۲۵. مصباح الهدایه، ص۱۵.
۲۶. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
۲۷. فصوص الحکم، ص۶۲.
۲۸. همان‌، ص۸۱‌.
۲۹. مصباح الهدایه.

کتاب نامه
قـرآن کـریم.
۱. شـرح چـهل حـدیث، امام خمینی، مـؤسسه تـنظیم‌ و نشر‌ آثار‌ امام خمینی، ۱۳۷۲ش.
۲. علم الیقین فی اصول الدین، مولی محسن فیض کاشانی، قم، انتشارات بـیدار‌.
۳. فـصوص‌ الحـکم‌، ابونصر فارابی، قم، انتشارات بیدار، ۱۴۰۵ق.
۴. فصوص الحـکم، مـحیی الدیـن عـربی، تـهران‌، انـتشارات‌ الزهرا، ۱۳۶۶ش.
۵. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.
۶. مسند احمد بن حنبل، احمد‌ بن‌ حنبل، بیروت، دارالفکر.
۷. مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه، امام خمینی، مؤسسه تنظیم‌ و نـشر‌ آثار امام خمینی، ۱۳۷۶ش.
۸. معاد از دیدگاه‌ امام‌ خمینی‌ (تبیان دفتر۳۰)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار‌ امام‌ خمینی، ۱۳۷۸ش.

. انتهای پیام /*