نویسنده: محمد رضا غفوریان


اشـاره:
نوشته حاضر ترجمه ای است از فصلی به همین نام در جلد دوم کتاب البیع، هـمراه بـا پاورقـیهایی که به توضیح برخی واژه ها و نکته ها پرداخته است. آنچه می توان به عنوان امـتیازی ویژه در گونه بررسی امام دید، بهره برداری از مسائل کلامی و روح کلی آموزه های اسـلامی در برداشتهای فقهی است، کـه یـکی از موارد آن همین مسأله فروش قرآن به کافران است. در میان نوشتارهای موجود و در دسترس فقیهان دیده نشده است که برای بررسی حکم فروش قرآن به مطالبی استناد شود که در این مقاله آمده اسـت. تلاش ما بر این است که فرازهای سودمند و تازه از این دست را در شیوه فقاهت این فقیه بزرگ، در حدّ توان کم خویش، بنمایانیم.

توضیح برخی از مبناهای اصولی و آوردن نشانیهای سودمند در کتابهای مهم این دانـش، کـار دیگری است که برای پربار شدن هر چه بیش تر این نوشته، در پاورقی انجام گرفته است. امید که این تلاش ناچیز در نمایاندن اندکی از ژرفای بسیار دریای روح آن بزرگ مرد، سودمند افـتد. از مـشهور فقها چنین رسیده است که نمی توان قرآن را به کافر فروخت. گرچه پیامد دلیلها، بنابر این که درست و کامل باشند، این است که کافر مالک قرآن نمی گردد، ولی چـون در مـبحث خرید و فروش از آن سخن رفته است، عنوان فروختن به کافر را آورده اند، در حالی که عنوان (تملّک) از فروش گسترده تر است و به هر روی، باید روشن کنیم که آیا عنوان فروش، گذشته از بـه مـیان آمـدن عنوان دیگری مانند اهانت و سـبک شـماری و یـا آلوده شدن کتاب خدا در دست آنان، به خودی خود حرام است یا خیر؟ چه، عنوانهای دیگر، افزون بر نادرستی، تنها درباره کافران نـیست.

بـی گـمان، اهانت و خوار شمردن قرآن حرام است، ولی حکمی کـه بـرای این عنوان باشد، هرگز به عنوانی دیگر مانند فروختن، که در خارج با آن همراه باشد، سرایت نمی کند، چنانکه در مـبحث اجـتماع امـر و نهی، بررسی شده است.۱ بنابراین، خود عنوان فروختن حرام نـمی گردد. افزون بر این، حرام بودن یک معامله، نادرستی و باطل بودن آن را در پی ندارد، بلکه لازمه حرام بودن، درستی آن مـعامله اسـت.۲

گـذشته از اینها، اهانت و خوار شمردن نیز در این جا یافت نمی شود، زیـرا در دادوسـتد که چیزی است اعتباری، اهانتی یافت نمی شود، بلکه در چیره کردن کافر بر قرآن نیز، خـواه اعـتباری و خـواه واقعی، اهانتی نیست. از پیامبر خدا (ص) نیز چنین رسیده است که نامه هـایی بـه بـرخی پادشاهان نوشته و آنان را به اسلام فرا خوانده و در آنها آیه ای از کتاب ارجمند، قرآن، نگاشت کـه ایـن اسـت:

"قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ…." بگو ای اهل کتاب [یهودیان مـسیحیان] بـیایید تا بر سخنی برابر و همسان میان ما و شما[گردآییم]…

اگر در اختیار گذاشتن قرآن، خـود بـه گـونه ای خوار شمردن بود، حضرت هرگز چنین نمی فرمود: چه، اجزای قرآن نیز همسان و هـمسنگ هـمه آن است، مگر این که کسی اجزای نهاده شده در میان سخنی دیگر را بـا غـیر آن یـکسان به شمار نیاورد. به هر روی، به دیگری دادن و مانند آن، اهانت به قرآن نیست، بلکه نشر و رسـاندن آن، خـود می تواند به گونه ای بزرگ شمردن قرآن به شمار آید.

سـُست تـر از ایـن استدلال، یاری جستن از حرام بودن نجس کردن قرآن است؛ زیرا به دیگری دادن و در اختیار نهادن، هـیچ گـاه مـلازمه ای با آلوده کردن قرآن ندارد و اگر هم این گونه باشد، تنها بـرای کـافران نیست. افزون بر این، حرام بودن ناپاک گردانیدن، سبب حرام شدن فروش یا به دیگران دادن یـا در اخـتیار گذاشتن نیست، هر چند مقدمه حرام را حرام بشماریم.

پنداشت سست دیگری کـه بـه دنبال این دو گفته می شود این اسـت کـه از حـرام بودن نجس کردن می توان دریافت کـه فـروختن آن به طریق اولی ممنوع است. این نیز چنانکه می بینید [بسیار بی پایـه اسـت]. بدین سان، دلیل اصلی دو چـیز اسـت: آیه ای از قـرآن و حـدیثی از پیـامبر (ص):

۱. آیه کریمه: 
"لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکـافِرینَ عـَلی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً." خداوند هرگز برای کافران بر مؤمنان راه [برتری] نمی نهد.

در ایـن آیـه، با نادیده گرفتن آغاز آن، بر حـسب آنچه در تفسیرها و دیگر کـتابها آمـده است، چند احتمال می تـوان یـافت؛ زیرا واژه "سبیل" به معنای "کمک"، "برهان و حجّت در دنیا و آخرت" و یا "تسلّط"، خواه اعـتباری و یـا خارجی است.

ولی آنچه روشن مـی نـماید، ایـن است که ایـن واژه جـز در معنای خودش به کـار نـرفته است که همان "راه" در همه کاربردهایش در قرآن است و در موارد بسیاری از کتاب عزیز الهی آن را می تـوان یـافت. البته در برخی از آنها معنای حقیقی واژه، مـقصود بـوده و در بیش تـر مـوارد مـعنای مجازی، به صورت "حـقیقت ادعایی" به کار رفته است۳، مانند: "سبیل اللّه"، "سبیل المؤمنین"، "سبیل المجرمین"، "سبیل المفسدین"، "سبیل الرشـد"، "سـبیل الغی" و … بدین گونه که راههای مـعنوی چـونان حـسّی انـد. و از هـمین دسته است آیـه نـفی سبیل [که مورد سخن ماست]. بدین سان این واژه به معنای یاری یا برهان و حجت به کـار نـرفته اسـت.

بلکه می توان گفت که مقصود، قـرار نـدادن هـرگونه راهـی اسـت، بـدین گونه که خداوند بزرگ برای کافران بر مؤمنان هیچ راهی را، نه در جهان آفرینش و نه در قانونگذاری دینی، نخواهد نهاد؛ زیرا در جهان آفرینش پیامبر و مؤمنان را همواره با کمکهای پیـدا و پنهان و یاری رساندن فرشتگان و پیمان پیروزی و غیر آن، که افزایش، نیرو و سرسختی و استواری دلهای لشگریان اسلام را در پی داشت، حمایت کرد. چنانکه خود فرمود:

"وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّه بِبَدْرٍ وَأنْتُمْ أذِلَّةٌ." آل عمران/۱۲۳ خداوند در [نبرد] بدر شـما را پیـروزی بخشید در حالی که شما خود ناتوان بودید.

و فرمود: "لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّه فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ." توبه/۲۵ خداوند در جاهای بسیاری شما را پیروز گردانید.

و فرمود: "یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائکَةِ مُسَوِّمِیْن." آل عـمران/۱۲۵

پروردگـارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار یاری می کند.

و فرمود: "اَلَنْ یَکْفِیکُمْ أنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائکَةِ مُنْزلین." آل عمران/۱۲۴ آیا بـرایتان کـافی نیست که پروردگارتان شما را بـا سـه هزار فرشته فرود آمده یاری رساند؟

و فرمود:

"إنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً." فتح/۱ به درستی که ما برای تو پیروزی و گشایشی آشکار آورده ایم.

و فرمود:

"نـَصْرٌ مـِنَ اللّهِ وَفَتْحٌ قَریبٌ." صـف/۱۳ یـاری خداوند و پیروزی نزدیک [برای شماست].

و آیات بسیار دیگری که دلگرمی و استواری و اطمینان به پیروزی را در پی آورده و این گونه عوامل را در راستای گشایش و پیروزمندی قوت می بخشد. این همه، افزون بر فرو فرستادن فـرشتگان و یـاری ایشان است. بدین سان، خداوند بزرگ برای مؤمنان راههای بسیاری را در جهان آفرینش در برتری بر کافران گشوده است و هرگز برای کافران چنین نکرده و نخواهد کرد؛ چه هیچ گاه ایشان را در پیدا و پنـهان یـاری نرسانده و قـوت و چیرگی نبخشیده است. این کمکها افزون بر چیزهایی چون خرد و نیرو و توان است که در میان همه تـیره های بشر دریافت می شود. بنابراین، می توان گفت که خـداوند بـرای کـافران بر مؤمنان راه برتری در جهان آفرینش نمی گشاید، بلکه برای اینان بر آنان راهها بگشود. نیز راهی بـرای آنـان در احتجاج بر مؤمنان ننهاد؛ زیرا کتاب خدا، هیچ گونه نادرستی و کژی از فرا روی و فـرا سـویش بـدان نمی رسد، بلکه حجّت مؤمنان، آشکار و تواناست.

در قانونگذاری دینی هم خداوند برای کافران برتری اعـتباری بر مؤمنین قرار نمی دهد، آن گونه که پیامبر (ص) را سرپرست و حکمران بر مردم فـرموده و پس از او جانشینان پاکش (ع) و سپس خـداآگاهانی کـه امانتدار حلال و حرامند چنین اند. این نیز راهی است که خداوند برای کافران بر مؤمنان نمی نهد، چنانکه برهان و حجّت در روز واپسین به سود مؤمنان بر کافران است. چکیده آنچه گفته ایـم این است که نفی همه راهها، نبودن هرگونه راهی چه در جهان آفرینش و چه در قانونگذاری دینی را در پی دارد. بدین سان ناگزیر از گزینش تنها یکی از معانی نیستیم، آن گونه که از مفسران و غیر ایشان بر می آیـد.

هـمه آنچه گفته ایم با چشم پوشی از آغاز آیه است. اکنون با در نظر گرفتن آن، درباره این آیه می گوییم:

"الّذین یَتَرَبَّصونَ بِکُمْ فَإنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالوا اَلَمْ نـَکُنْ مـَعَکُمْ وَاِنْ کانَ للْکافِرینَ نَصیبٌ قالوا اَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ القیمَةِ وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافرینَ …". گفته می شود: آمدن جمله (لن یجعل اللّه …) پس از (فاللّه یـحکم بـینکم …) نشانه آن است که منظور، نبودن راه برتری برای کافران در روز رستاخیز است.

البته می دانید که این سخن بی پایه است. آری می توان گفت که در آیه نکته ای نهفته است و آن ایـن کـه: دربـاره مؤمنان آمده است (فتح مـن اللّه) کـه پیـروزی را از سوی خداوند و یاری او به شمار آورده و درباره کافران گفته است: (اگر برای آنان بهره ای بود) که آن را پیروزی ننامیده و از سوی خود بـه شـمار نـیاورده است. بدین سان، شاید جمله (ولن یجعل اللّه) نـشانگر ایـن دوگانگی باشد که بهره کافران با یاری خدا نبوده و گشودن راه برتری برای آنان نیست و در برابر آن پیروزی مسلمانان از سـوی خـداوند و گـشایش راه برتری ایشان بر کافران است. با این همه، این مـناسبت نیز نمی تواند کبری [= جمله لن یجعل اللّه] را تنها به همین مورد منحصر سازد. از این روی، برداشت (هرگونه راه بـرتری) از ایـن آیـه دور از صواب نیست.

گذشته از همه اینها، سرایت دادن چنین حکمی از مؤمنان به کـتاب خـدا و دیگر مقدّسات و حرام شماری سپردن اینها به کافران یا باطل بودن دادوستد و یا مالک نشدن آنـان، نـادرست اسـت، خواه با این گفته که چیرگی آنان بر این چیزها راه برتری ایـشان بـر مـؤمنان است و خواه این که علت نفی راههای برتری در این چیزها یافت می شود و ایـن کـه احـترام قرآن بسی بزرگ تر از احترام مؤمنان است. نادرستی این سخنان از آن روست که مالک شـدن کـتاب خدا و مانند آن از کتابهای حدیث و فقه و … یا چیرگی مالک بر دارایی خود در خرید و فـروش، راه بـرتری بر مؤمنان نیست. البته اگر نگوییم که منتشر شدن اینها در سرزمینهای کافران و گسترش مـعارف الهـی و احکام و دستورات اسلامی در مناطق آنان، خود به گونه ای راه برتری مسلمانان و وسیله راهیابی احـکام و حـقایق اسـلامی در دلهایشان است.

چه بسا چنین چیزی در بردارنده بازگشت آنان یا سست گرداندنشان از خرافه هایی اسـت کـه در کتابهاشان یافت می شود که از پایه دگرگون گشته و تحریف شده است. ایـن نـیز روشـن نیست که علّت نفی راه برتری بر مؤمنان، برای احترام مؤمن باشد، بلکه ممکن است دارای جـنبه ای سـیاسی بـوده که همان هشیار ساختن مسلمانان به ناگزیر بودنشان در بیرون رفتن از سلطه کـافران بـه هر راه ممکن است؛ زیرا چیره شدن و برتری کافران بر ایشان و سرزمینهاشان از سوی خداوند بزرگ نـبوده و او هـرگز راه برتری و چیره شدن را برای آنان نمی گشاید، تا چنین نگویند که ایـن چـیرگی به تقدیر و قضا الهی بوده و ناگزیر بـاید در بـرابرش سـرفرود آورد و خرسند بود؛ چه، این خود کرنش در بـرابر خـواری و ستم است و خداوند آن را ناپسند می شمارد و سربلندی از آن خدا و پیامبرش و مؤمنان است. بدین سـان بـر اساس همین نکته سیاسی می تـوانییم بـگوییم که مـنتشر سـاختن کـتاب ارزشمند الهی با همه نیکوییها و مـعانی ژرفـ و شیوه ویژه اش با در برداشتن حقایق و معارفی که در دیگر کتابهای در دسترس چون تـورات و انـاجیل موجود در نزد آنان نمی توان یـافت، خود کاری شایسته و بـلکه لازم اسـت. مسلمانان نیز دستور دارند کـه اسـلام و احکام آن را تبلیغ کنند و بهترین راه برای آن گسترش کتاب خدای بزرگ در سرزمینهای کافران است. هـمچنین کـتابهای دیگر که در بردارنده روایات و مـعارف الهـی انـد.۴

این سخن کـه لازم اسـت قرآن و دیگر مقدّسات را از دسـترس کـافران دور نگهداشت، همسو با مذاق قانونگذار اسلام که ضرورت رساندن اسلام، گسترش آن و لازم بودن راهنمایی مـردم از هـر راه، و به هر وسیله ممکن است، نـیست. ایـن که شـاید تـن کـافران به قرآنی برسد، بـر چنان مصالح فراتری برتری ندارد.

برای همین بود که پیامبر خدا (ص)، چنانکه در کتابهای تاریخ آمـده اسـت، نامه های ارزشمند خود را که در بـردارنده آیـه ای از قـرآن بـود بـه پادشاهان روزگار خـویش فـرستاد، با این که ممکن بود دست آنان بدان آیات برسد. این همه برای اهمیت رساندن اسـلام و قـوانین آن اسـت. آری، اگر دلیل معتبری بر ناروا بودن ایـن کـار مـی داشـتیم، گـریزی از آن نـبود که آن را به کار ببندیم، ولی چنین چیزی یافت نمی شود؛ چه دانستیم که آیه چنین چیزی را نمی رساند.

۲. حدیث پرآوازه پیامبر: "الإسلام یعلو ولا یعلی علیه." وسائل ج۳۷۶/۱۷ اسلام بـرتر است و چیزی فراتر از آن نیست.

بی گمان این حدیث مورد اعتماد است، زیرا بر حسب گواهی بزرگان، در میان شیعیان و سنّیان مشهور بوده و مرحوم شیخ صدوق (من لایحضره الفقیه، ج ۲۴۳/۴) نیز با اطـمینان آن را بـه پیامبر نسبت داده است که بدین سان روایت مرسل ولی معتبر خواهد بود.

البته دلالتش بر حرام بودن واگذاری قرآن و دیگر چیزهای مقدّس به کافران مورد پذیرش نیست.

زیرا بنابر ظـاهر ایـن جمله، که گزاره ای خبری است، آن را به این معنی می گیریم که: اسلام درجنبه برهان و استدلال بسی والاتر از ادیان دیگر است، مانند این آیـه کـه می فرماید:

"هُوَ الَّذی أرْسـَلَ رَسـُولَهُ بِالْهُدی وَدینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلی الدین کُلِّه."توبه/۳۳ اوست که پیامبرش را با راهنمایی و دین برحق فرستاد، تا بر همه دینها فراترش گرداند.

یعنی در اسـتدلال و بـرهان از دیگر ادیان بالاتر قـرارش دهـد.

و یا می توان به این معنا گرفت که اسلام در واقعیت بر تر از همه ادیان است که در حدیث آمده:

"إنَّ ذلک عند ظهور المهدی (عج)" بحار، ج۳۰۸/۱۶. چنین چیزی به هنگام آشکار شـدن امـام قائم (ع) است.

بدین سان ارتباطی به مسأله ما نخواهد داشت.

همچنین اگر به معنایی دیگر بگیریم، که گزاره ای خبری است، ولی مقصود جدّی از آن جمله ای انشایی است، چه در این صـورت بـرایندش چنین خـواهد بود: اسلام باید فراتر و والاتر باشد و نباید چیز دیگری بالاتر از آن باشد و یا این که حرام اسـت چیزی فراتر از اسلام شود. آن گاه منظور از آن برانگیختن و تشویق مسلمانان به تـلاش در راه سـربلندی اسـلام، چه در برهان و استدلال و چه در پیروزی واقعی و خارجی، خواهد بود.

بنابراین انتشار کتابهای اسلامی و پیشاپیش آنها کتاب ارجـمند الهـی از راههای سرفرازی و برتری حجت و برهان آن بوده و بلکه زمینه ساز پیروزی در واقعیت نیز خـواهد بـود. ایـن روایت اگر بر لازم بودن انتشار آن از راه رساندن به دست آنان دلالت نکند، بر آنچه این فـقها گفته اند نیز دلالتی ندارد. باید انصاف داد که هیچ گونه دلیلی بر حـرام بودن سپردن قرآن بـه کـافر یا مالک نشدن او نسبت به کتاب الهی یا هر کتاب مقدس دیگری، دلالت نکرده است. بدین سان آنچه قاعده می طلبد، درستی معامله و سپردن قرآن به آنان و مالک شدنشان همسان مسلمانان اسـت.

پی نوشتها:
۱. مبحث اجتماع امرونهی از بخشهای گسترده و با اهمیت بحثهای (نواهی) علم اصول فقه بوده و خود، دربردارنده مسائلی پیچیده و کارساز و راهگشا در فقه است. نتیجه گیری فروع مهمی در مسایل فقهی به کـاوش و روشـن ساختن فرازهای گوناگون این مبحث وابسته است، فروعی در بابهای عبادات: از طهارت و صلات تا حج و جهاد و بابهای معاملات و … از سوی دیگر گزینش دیدگاهی مشخص در جنبه های گوناگون این مبحث، ریشه در بحثهای اصـولی دیـگری دارد که باید در جای خود مورد بررسی دقیق و همه جانبه قرار گرفته باشد. این همه، نشانگر پیوستگی شگرف بخشهای گوناگون دانش اصول فقه و ارتباط آن با فقه است.

چکیده آنچه در مـبحث اجـتماع امر و نهی بررسی می شود این است که اگر در یک کار هم امر و هم نهی با هم متوجه مکلّفی گردند، که طبعاً از دو جهت و دو ملاک جداگانه سرچشمه می گیرد، در چـنین مـواردی چـه باید کرد؟ چاره کار درعبادات چیست؟ و در مـعاملات چـگونه بـاید از این مشکل گریخت؟ اینها برخی از مسائل مورد بررسی در این مبحث است. یکی از مسائل مهم و کارساز در این مجموعه آن است که هر حکمی بـه عـنوانی مـعین و ویژه اختصاص می یابد و از همان عنوان پا فراتر نـمی نـهد. این مطلب از یک سو ریشه درمسأله تعلق اوامر به طبیعت و فرد نیز دارد.

به هر روی، حضرت امام می نویسد: هـیچ حـکمی از پایـگاه خود که همان عنوان ویژه خود اوست پا فراتر ننهاده و بـه عنوانی دیگر سرایت نمی کند. از باب مثال در همین مسأله فروش قرآن، کاری که انجام می گیرد از یک سـو فـروختن و دادوسـتد است و از سوی دیگر اهانت به قرآن (اگر بپذیریم که دادن قـرآن بـه آنان خوار شمردن آن است) اکنون اگر برای حرام بودن فروش قرآن چنین استدلال کنیم کـه اهـانت بـه قرآن خود حرام است، این دلیلی نادرست خواهد بود؛ زیرا حرام بـودن اهـانت، هـیچ گاه به فروختن سرایت نمی کند، هرچند در یک کار انجام یافته در خارج، هم فـروش و هـم اهـانت، به یکباره پدیدار گشته اند.

برای شرح بیش تر درباره این مباحث، می تـوانید بـه کتابهای زیر مراجعه کنید:

*مناهج الوصول الی علم الاصول، امام خمینی، ج۱۳۰/۲ ـ ۱۳۶، مؤسسه تنظیم و نـشر آثـار امـام، قم، فروردین ۷۳.

*نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، علامه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی، ج۲۶۴/۱ ـ ۲۶۶، مـهدوی، اصـفهان، افست از چاپ سنگی.

*اجود التقریرات، درسهای اصول، میرزا محمد حسین نائینی با پانـوشتهای سـید ابـوالقاسم خویی، ج۳۴۳/ ـ ۳۴۵، مصطفوی، قم.

۲. در میان امرها و نهی های شرعی دسته ای از آنها را مولوی و دسته ای دیگر را ارشـادی مـی نامند. امر و نهی مولوی: سبب واجب، مستحب، حرام یا مکروه شدن کـاری کـه بـدان مربوط گردیده می شود، مانند نماز که با امر (أقم الصلاة) واجب گردیده و کشتن بـی گـناه کـه با نهی (ولا تقتلوا النفس التی …) حرام شده است.

امر و نهی ارشادی بـه خـودی خود، مورد نظرنبوده و برای تأکید حکمی دیگر یا فهماندن شرط یا جزء یا سبب یا مـانع و … بـودن یک چیز در عبادت یا معامله و مانند این مقاصد به کار برده مـی شـود. در علم اصول فقه، بحثی است درباره ایـن کـه آیـا نهی از عبادت یا معامله، نشانگر نادرستی بـاطل شـدن آن کار است یا خیر؟ مثلاً اگر به هنگام نماز جمعه از داد وستد نهی شده است، مـعنای آن بـاطل بودن دادوستدها در آن هنگام است یـا تـنها حرام بـودن و گـناه را مـی رساند.

حضرت امام خمینی، در این بـحث مـی نویسد:

"ظاهر آن است که نهی در این بحث در برگیرنده نهی تحریمی، تنزیهی [= کـراهت]، نـفسی، غیری، اصلی و تبعی است … آری نهی ارشـادی که راهنمای مانعیت بـاشد بـیرون از بحث است …" مناهج الوصول ج۱۵۲/۲.

هـمین مـطلب از پانوشتهای آیت اللّه خویی در اجود التقریرات نیز برمی آید، ولی برخی از فقها مانند: شیخ انـصاری در مـطارح الانظار ۱۵۷ / و نائینی در اجود التقریرات ج۳۸۶/۱ نـظر دیـگری دارنـد.

از این که بـگذریم در هـمین مبحث، سخنی است دربـاره ایـن که برخی از ابوحنیفه و شاگردش محمدبن حسن شیبانی چنین آورده اند که نهی در عبادات و معاملات، دلیـل بـر درستی آنهاست. درباره این سخن مـحقق خـراسانی در کفایه و مـحقق اصـفهانی در نـهایة الدرایة، مطالبی گفته انـد:

امام خمینی در این باره چنین می نویسد:

"… فالحقّ معهما إذا أحرز أنّ النهی تکلیفی لا إرشادی، وإلاّ فـظهوه فـی الفساد لاینبغی أن ینکر. هذا إذا لم نـقل بـأنّ النـهی إذا تـعلّق بـمعاملة لأجل مبغوضیة تـرتّب الآثـار المطلوبة علیها، یدلّ علی الفساد فی نظر العقلاء، وإلاّ فیصیر نظیر الإرشاد إلی الفساد. تدبّر.

و أمّا العبادات فـکلامهما فـیها خـالٍ عن التحصیل علی أیّ تقدیر …" مناهج الوصـول، ج۱۶۹/۲.

آن گـاه کـه روشـن شـود نـهی تکلیفی [= مولوی] است و نه ارشادی، حق با آن دو است، وگرنه ظاهر بودن نهی در نادرستی معامله انکارپذیر نیست.

البته این در صورتی است که نگوییم هنگامی که نهی به مـعامله ای، از آن روی که پیامدهای آن [نزد قانونگذار] ناپسند است، تعلّق یافت، در نگاه خردمندان [= عرف] نادرستی و بطلان را می رساند و گرنه اگر چنین گفتیم، این نیز مانند نهی ارشادی، باطل بودن را اثبات می کند.

امـا سـخن در ایشان در عبادات، به هر روی نادرست و بی محتواست.

از آنچه گذشت می توان دریافت که اگر حرام بودن اهانت به قرآن را دستاویز ممنوع بودن خرید و فروش آن قرار دهیم، سخن درسـتی نـگفته ایم؛ زیرا، اگر بپذیریم که حرام بودن خوار شمردن، به فروختن هم می رسد، این را که حرام بودن یک معامله با باطل بـودن آن هـمراه است، نمی پذیریم، بلکه ایـن خـود گواه بر درستی آن است.

در این باره به کتابهای زیر می توان مراجعه کرد:

* مناهج الوصول، ج۱۵۱/۲ ـ ۱۵۲ و ۱۶۷ ـ ۱۶۹.

* کفایة الاصول، محمد کاظم خراسانی، ج۲۹۹/۱ ـ ۳۰۰.

* نهایة الدرایة، ج۳۱۸ /۱.

* اجود التـقریرات، ج۳۸۶/۱ و ۴۰۳ ـ ۴۰۶ هـمراه با پاورقی.

۳. در بررسی حـقیقت و مـجاز که از بحثهای ادبی در بخش معانی و بیان است، حضرت امام خمینی در مقدمات مباحث الفاظ علم اصول چنین می نویسد:

"والحق الحقیق بالتصدیق هو ما اختاره بعض أجلّة العصر، رحمه اللّه، فـی وقـایته وتبعه غیره أنّ اللفظ فی مطلق المجاز، مرسلاً کان أو استعارة أو مجازاً فی الحذف، مفرداً کان أو مرکّباً، و کذا فی الکنایة، مستعمل فیما وضع له لاغیر، لکن یکون جدّه علی خلاف استعماله، وإنـّما یـکون تطبیق المـعنی الموضوع له علی ما أراد، جدّاً بادّعاء کونه مصداقه کما فی الکلیات و عینه کما فی الأعلام الشخصیة.

… فحینئذٍ یـسقط البحث عن أنّ المجاز هل یحتاج إلی رخصة الواضع أم لا؟ وأنّ العلاقات مـوضوعة بـالوضع الشـخصی أو النوع مما یعلم فساده، لعدم استعمال اللفظ إلاّ فیما وضع له". مناهج الوصول، ج۱۰۲/۱ ـ ۱۰۷.

حقیقت شایسته تصدیق همان چیزی اسـت کـه یکی از بزرگان معاصر در کتابش وقایة الأذهان برگزیده و برخی دیگر از ایشان پیروی کرده انـد و آن ایـن کـه: واژه در هرگونه مجازی، خواه مرسل یا استعاره و یا مجاز در حذف چه مفرد و چه مرکب، و همچنین در کـنایه، در همان معنایی که برایش وضع گردیده به کار می رود و نه جز آن، ولی مقصود جـدّی همسو با کاربرد و استعمال نـیست. بـرابر کردن معنای وضع شده واژه بر آنچه منظور جدّی است، تنها با ادّعای این است که این نیز یکی از مصادیق آن معناست، در جایی که کلّی باشد و یا خود آن است [نه مصداق] چنانکه در اسـم خاص این گونه است.

… بدین سان بررسی و کاوش در این باره که آیا مجاز نیازمند اجازه وضع کننده است یا خیر؟ و این که آیا مناسبتهای مجاز با وضع شخصی یا نوعی وضع شـده انـد، که نادرستی آن روشن است، رخت بر می بندد؛ چرا که واژه جز در همان چیزی که برای آن وضع گردیده به کار نرفته است.

۴. یکی از فرازهای مهم این مسأله در نوشتار امام خـمینی، هـمین بخش از عبارات است که در اصل انگیزه گزینش این مسأله از میان صدها مسأله موجود در کتابها و مقالات ایشان، نمایاندن این گونه فرازهاست.

چنانکه روشن است در دانش اصول فقه، معیارهای استوار و مـعینی بـرای شیوه راهیابی به احکام فقهی در دلیلهای گوناگون پی ریزی گردیده است. هم در میان دلیل های شناخته شده و مورد پذیرش و هم در روش کاربردی فقها چیزهای مشخصی که همان کتاب، سنّت، عقل و اجـماع هـستند را مـی توان یافت. البته با بـازگرداندن اجـماع بـه سنت آنچه خود می تواند مورد استناد باشد همان سه دلیل است.

گرچه هم در اصول فقه و هم به گونه پراکنده در خـود فـقه، سـخن از شیوه برداشت از قرآن و حدیث به میان می آیـد، ولی بـا گذشت زمان گونه های ویژه ای در این دریافتها رایج و پایدار گشته که گاه، دیگر شیوه ها به فراموشی سپرده مـی شـود. از بـاب مثال، در برداشت حکمی فرعی از روایات، کم تر دیده می شـود که آن را در همگامی و هماهنگی با روح کلی آموزه های دینی که در جای خود مسلّم و مورد پذیرش همگان است، بـه بـوته بـررسی نهند. البته این بدان معنا نیست که برداشتهای کم مایه و بـیش تـر سرچشمه گرفته از کوته بینیهای هوس آلود را با برآیندهای روایی در فقه در آمیزیم و به گونه ای به التقاط تن در دهـیم، بـلکه بـاید گفت که این خود راهی است از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر کـه در عـین پافـشاری بر دستاوردهایی که در اصول فقه پس از قرنها تلاش و بلکه شهادتها به دست آمده است، بـتوان در بـرداشتها نـوآوری داشت و در بر کشیدن جرعه ها از دریای بیکران معارف الهی همه نیازهای نو به نـو را پاسـخ گفت.

این قلم بر آن است که این گونه فرازها را در نوشته های امام بـنمایاند؛ چـه، امـام فقیهی توانمند است که با قدرتی شگرف در موشکافی های رایج، مبتکر نوآوری هایی است که سـالها تـلاش حوزه های علمی را درکشف و نمایاندن آن می طلبد. این همه در حالی است که هـدایت انـقلابی و سـیاسی نهضتی چنین بزرگ و بی نظیر، خود بخش مهمی از وقت و توان آن ابرمرد را به سوی خود کـشاند.

آنـچه می توان به عنوان امتیازی ویژه نامید، بهره برداری از مسائل کلامی و روح کـلی آمـوزه هـای اسلامی در برداشتهای فقهی است که یکی از موارد آن همین مسأله فروش قرآن به کافران است. در مـیان نـوشتارهای مـوجود و در دسترس فقها دیده نشده است که برای بررسی حکم فروش قرآن بـه ایـن مطلب استدلال شود که رساندن پیام اسلام خود از مهم ترین واجبات بوده و نشر کتابهای مقدس اسـلامی از قـرآن تا حدیث، خود از بهترین راههای آن است و این نه تنها چیرگی و برتری کـافران بـر مسلمانان نیست، بلکه نشر و نفوذ کتابهای هـر قـوم و هـر فرهنگی خود گونه ای از برتری و والایی آن فرهنگ اسـت. بـدین سان در این شیوه بررسی هم موضوع و هم حکم، هم مصداق و هم مفهوم، هـم صـغری و هم کبری از چشم اندازی دیـگر نـگریسته شده و در عـین پافـشاری بـر اصول و معیار، روح کلی شریعت سـهله و سـمحه و خردمدار را، زیبا و شیوا نمایانده و چنین نتیجه می گیرد. بهره گیری از رخدادهای تـاریخ اسـلام را نیز از همین دست می توان نـام برد. یاری جستن از عـمل پیـامبر در رسیدن به یک حکم شـرعی کـه به صورت یک کبرای کلی مورد پذیرش همه فقیهان است، ولی کندوکاو در شیوه عـملی پیـامبر به ویژه در مسایل سیاسی و راهـیابی بـه بـرداشت هایی کلی و راهگشا، رفـته رفـته کم رنگ گشته و اسـتنباط، در تـنگنای استظهار از واژه ها در قرآن و حدیث محدود گردیده و بخش مهمی از کارکردهای پیامبر و امامان که خود حـجت آشـکار در گستره عمل اجتماعی و سیاسی آنان بـود، مـورد بهره بـرداری شـایسته و درخـور قرار نمی گرفت. هـنر ارزنده امام خمینی، این است که در متن درسها و کاوشهای خود همراه با همان شیوه رایـج و مـأنوس حوزه ها که فقه صاحب جـواهر و شـیخ انـصاری مـی نـامید، کنجکاوی های این گـونه را نـیز در نوشته ها و گفته هایش آورده است. امید که حوزه های ما این آموزه های بلند و سودمند را در پژوهـش و گـره گـشایی علمی و عملی جامعه به کار بسته و اسـلام نـاب مـحمدی را کـه در انـدک زمـانی جهان گشا و تاریخ ساز بی نظیر گردید، دیگر بار زنده و شاداب به صحنه زندگی انسانها بکشانند.

. انتهای پیام /*