تعامل عرفان و سیاست در اندیشه امام خمینی (س)

پدیدآورنده (ها): فراتی، عبدالوهاب (محقق در رشته علوم سیاسی دانشگاه باقرالعلوم قم.)

چـکیده:

در این مقاله مطالب زیر بحث و بررسی می شود:

۱ـ امام خمینی و جدایی از سنّت فکری عـارفان؛

۲ـ امـام خـمینی و نحوه ورود به ساحت سیاست.

در این قسمت به گفته امام خمینی، آدمی در پیمودن راه کمال با دو دسـته از موانع زیر روبه رو می شود: موانع درونی و موانع بیرونی.

کلیدواژه: عرفان در اندیشه امام خـمینی، سیاست در اندیشه امام خـمینی، تـعامل عرفان و سیاست در اندیشه امام خمینی.

امام خمینی و جدایی از سنّت فکری عارفان

۱ـ اینکه چرا عرفای ما ـ غالباً ـ علاقه ای به حرکتهای سیاسی و اجتماعی از خود نشان نداده اند، در واقع به تفسیر آنها از دنیایی که صـحنه ظهور فعالیتهای اجتماعی بود، باز می گشت. در سنّت عرفای اسلامی ما، مسئولیت تاریخ برعهده عارفان نیست و خداوندی که این جهان و مردم را آفریده است، خودش بهتر می داند که جهان را چگونه اداره کند و با کـنار رفـتن کسی مثل من و تو، امور این عالم مختل نخواهد شد.

۲ـ غزالی گفته بود که من حدیث معروف پیامبر اسلام (ص) که فرموده بود: «یک روز امارت و حکومت بر مسلمین، معادل شصت سـال عـبادت است» را شنیده ام، اما آن را برای دنیاپرستان یا توانایان و مخلصان می گذارم [سروش: ۳۴۶].

آنقدر ریاست طلب و سلطنت جو در این عالم هست که با پند ما هیچ گاه آتـش حـبّ مال و جاه، خموشی نخواهد گرفت. زیرک آن است که در میان نزاع دیگران، به کار خود مشغول گردد و از نصیب خود غافل نماند و آنان را در نزاع واگذارد.

از این رو اگر برحسب تصادف، عارفی مـثل امـام خـمینی، از درون به برون نظر کند و خـواستار شـکستن اسـطوره قدرت شود تا راه را برای سلامت همگان هموار کند، قاعدتاً باید این معنا را حل کرده باشد تا بتواند قدم به عرصه مـبارزات اجـتماعی بـگذارد و در خویش، تئوری را با عمل سازگار نماید.

۳ـ اگر چـه امـام خمینی در امتداد مکتب عرفانی پیشینیان، بویژه محیی الدین ابن عربی، به تطهیر نفس و اشراق دل می پرداخت و نیز اغلب نوشته های عـرفانی او، شـرح و بـسط اسرار و رموز کتب عرفانی گذشتگان بود، (مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایـه، تـعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، شرح حمزه بن فناری بر مفتاح الغـیب قـونوی، شـرح چهل حدیث، معراج السالکین و صلاه العارفین و شرح حدیث جنود عقل و جهل، از جمله آثار عرفانی ایـشان بـه حساب می آید.) با این همه، او بـه طور کامل در اختیار فکر عرفانی آنان نبوده است؛ او بر خلاف عارفان که دنیا و سیاست را مخل اشراقات نفسانی و مـانع سـیر و سـلوک فردی می دانستند، تداوم سلوک خویش را در سلوک جمع می دانست؛ جمعی که در سـایه حـکومت ظالمانه، از رسیدن به غایت وجود خود بازمانده بود و می بایست با رفع چنین سایه ای قرین غایت خـود گـردد.

جـالب آن است که ایشان در اولین اطلاعیه سیاسی خود که در سال ۱۳۲۳ منتشر گردید (و در مـقدمه آن نـیز آورده بـود که بخوانید و عمل کنید) به آیه مبارکه «قُلْ اِنَّما أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَه أَنْ تَقُومُوا لِلّهـِ مـَثْنی وَ فـُرٰادیٰ» ‍[سبا: ۴۶ ] استناد کرده بود. این همان آیه ای است که آغازگر فصل بیداری (باب الیـقظه) اسـت و در ابتدای کتاب منازل السائرین انصاری نیز آمده است؛ کتابی معنوی در باب سلوک کـه از هـمان ابـتدای شروع درس در خدمت مرحوم شاه آبادی، محبوب امام خمینی واقع شد.

پس «قیام لله» یک نقطه اساسی عزیمت برای سلوک به حساب مـی آید. شـاید هـیچ یک از اساتید امام به اندازه مرحوم شاه آبادی ـ که همواره امام خمینی از او به عنوان «اسـتاد الهـیه مـا» نام می برد ـ بر تفکر عرفانی ایشان و نیز ورود به سلوک جمعی و تعامل بـرقرارکردن بـین عرفان و سیاست، بر ایشان تأثیر نگذاشته است.

مرحوم شاه آبادی یکی از معدود عالمان عارفی بود کـه در زمـان رضاشاه به عملکرد خاندان پهلوی اعتراض کرد. او در مراسم عاشورا، پیوسته علیه پهـلوی اول سـخنرانی می کرد و در یک مورد با اعتکافی یازده مـاهه در حـرم شـاه عبدالعظیم، نارضایتی خود را شدیداً ابراز نمود.

ایـن تـعهد سیاسی در یکی از کتابهای او تحت عنوان شذرات المعارف، اثر مختصری که به عنوان یـک اثـر اجتماعی و عرفانی شناخته شده اسـت، بـخوبی آشکار اسـت. ایـشان در ایـن کتاب به تحلیل علل انحطاط و نـارضایتی در جـوامع اسلامی می پردازد و گسترش تعالیم ناب اسلامی را به عنوان وسیله ای برای درمان دردهـای اجـتماعی و ایجاد وحدت پیشنهاد می کند و نتیجه مـی گیرد که اگرچه استقرار حـکومت اسـلامی به طور کامل، وظیفه ای اسـت کـه برای صاحب الزمان (ع) محفوظ نگه داشته شده، اما بعد سیاسی اسلام را که احـکام قـضایی به آنها دلالت دارند، نمی توان نـادیده گـرفت؛ زیـرا اسلام مطمئناً یـک دیـن سیاسی است [الگار ش ۱: ۱۹۶ -۱۹۷ ].

۴ـ وجـود چـنین نگرشی در امام خمینی، نه تنها او را از جمع سایر عرفای اسلامی جدا می ساخت، بلکه او را نیز مـجبور مـی ساخت تا بر چنین تفکری بشورد و تـعمیق و گـسترش آن را مترادف بـا غـربت اسـلام بداند. به همین دلیـل امام خمینی در جایی اشاره به این موضوع می فرماید:

اسلام غریب است؛ از اول غریب بوده و الان هم غـریب اسـت؛ برای اینکه غریب آن است که نـمی شناسند او را، در یـک جـامعه ای هـست او، امـا نمی شناسند... همیشه یـک ورق را گـرفته اند آن ورق دیگر را حذفش کرده اند یا مخالفت با آن کرده اند.

یک مدت زیادی گرفتار عرفا ما بودیم، اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود؛ اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را برمی گردانند به آن ور. هر آیه ای دستشان می آمد می رفت آن طرف. مثل تفسیر ملا عبد الرزاق. خوب بسیار مرد دانشمندی، بسیار مرد با فضیلتی [است ] اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف؛ کأنّه قرآن با این کارها کار ندارد. یک وقت هم گرفتار شدیم به یک دسته دیگری که همه معنویات را برمی گردانند به این، اصلًا به معنویات کار ندارند؛ کأنّه اسلام آمده برای اینکه [دنیا را بگیرد] اسلام هم طریقه اش مثل هیتلر که او آمد که دنیاگیری کند و کشورگشایی کند! (صحیفه امام، ج ۸، ص ۵۳۰).

این بیانات نشان می دهد کـه امـام خمینی، هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی، به ما آموختند که تمام راه آن نیست که آن بزرگان رفته اند؛ چنان نیست که هر ارزشـی کـه آنان پیش نهاده اند، روش خوبی هـم در کـنارش نهاده اند. ما با حفظ ارزشهای آنان می توانیم با به دستگیری قدرت، در کالبد روشها نیز به روح تازه ای برسیم.

امام خمینی در این عصر، عارفی بود کـه شـفقت بر خلق و غم خـلایق، دغـدغه او به حساب می آمد. در واقع او معتقد بود که سلوک عرفانی خویش را تنها در مهار زدن بر قدرت و ثروت و مهیا کردن زمینه استکمال نفس و خلایق باید جستجو کرد و باید آتش جهنم را در همین جهان خـاموش نـمود.

امام خمینی و نحوه ورود به ساحت سیاست

۱ـ در هر اندیشه سیاسی، قرائت خاصی از انسان ـ خواه آشکار و خواه ضمنی ـ مندرج است و این قرائت، نقش مهمی در هندسه فکری آن اندیشه دارد. توضیح اولیه بسیاری از مسائل ثـانویه در انـدیشه های سیاسی را بـاید در برداشت خاص آنها از طبع بشر جستجو کرد [بشیریه: ۵].

اینکه آدمی دارای چه اجزا و عناصری است، غایت وجودی انـسان (telos) یا معضل وجودی او (ontological problematic) چیست؟ آیا سرشت آدمی، نیک است یا شر؟ آیا هـبوط او بـر زمـین، نتیجه فطرت ناپاک انسان و مآلاً دنیا محل عذاب او به شمار می رود؟ و بالاخره اینکه آیا دنیا در تمام لایه ها و سـطوح آن، مـسبوق به غایت وجودی انسان است یا معطوف بر غلبه آن؟ [منوچهری ش ۸: ۱۲۱] پاسخ به مـجموعه ایـن پرسـشها، در شناخت ما به نقطه عزیمت هر اندیشه سیاسی نقش بسزایی دارد.

انسان در معرفت عرفانی امام خـمینی، خلاصه و عصاره عالم خلقت است که ماهیتاً رو به سوی کمال دارد. کمال، غایت وجـودی انسان است که در تـرجمان امـام خمینی به مفهوم عشق ذاتی و فطری آدمیان به جمال باری تعالی و هویت مطلقه آمده است. هرچند آدمی از وجود چنین عشق سرشاری در نهاد خود غافل است، لکن این میل، فطرت و معرفتی اسـت که او را ناخواسته به جمال الله رهنمون می سازد:

یکی از فطرتهایی که جمیع سلسله بنی الانسان، مخمّر بر آن هستند... فطرت عشق به کمال است... اگرچه در تشخیص کمال و آن که کمال در چیست و محبوب و مـعشوق کـجا است، مردم کمال اختلاف را دارند... ولی باید دانست که با همه وصف، هیچ یک از آنها عشقشان و محبتّشان راجع به آنچه گمان کردند، نیست و معشوق آنها و کعبه آمال آنها آنچه را توهّم کردند، نـمی باشد؛ زیـرا که هرکس به فطرت خود رجوع کند، می باید که قلبش به هرچه متوجّه است، اگر به مرتبه بالاتری از آن بیابد فوراً قلب از اوّلی منصرف گردد، و به دیگری که کامل تر اسـت، مـتوجّه شود [آیین انقلاب اسلامی: ۱۸۶ ].

ایشان در ادامه با استفهامی انکاری، کمال مطلق را در ورای همه توهمات، چنین بیان می کند:

آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصوّر و خیال، و در تجویزات عقلـیّه و اعتباریـّه، موجودی که کـمال مـطلق و جـمال مطلق داشته باشد، جز ذات مـقدّس مـبدأ عـالم ـ جلّت عظمته ـ سراغ دارید؟ و آیا جمیل علی الاطلاق که بی نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟ [آیین انقلاب اسلامی: ۱۸۸].

با این همه بـه دیـده امـام خمینی، پیمودن راه وصول به کمال مطلق، معضل وجـودی انـسان است و این نه جبر، بلکه اراده و اختیار انسان است که وصول به کمال را برای او میسر می سازد. ایشان با بیان ایـن مـطلب کـه دو راه در پیش روی انسان وجود دارد؛ یکی راه الوهیت و دیگری راه طبیعت، و انتخاب هـر یک از این دو بسته به اراده آدمی است (ر.ک: صحیفه امام، ج ۸، ص ۳۲۷). انسان را موجودی می داند که می تواند با تکیه بر خصلت وجـودی خـویش (اراده) بـه معنای موجودی خویش (کمال) تحقق بخشد [منوچهری ش ۸: ۱۲۱].

از این رو توجه و حرکت کـمال جویانه، مـفهوم ماهوی زندگی انسان و اراده انسانی، وسیله ماهوی او در پیمودن مسیر کمال است. هر مانعی بر سر این راه یـک ضـد ارزشـ است و باید در پروسه ای سخت و پیگیر و تلاشی وافر توأم با آگاهی، از میان بـرداشته شـود.

بـه گفته امام خمینی، آدمی در پیمودن راه کمال با دو دسته از موانع زیر روبه رو می گردد:

الف. موانع درونـی: حـب نـفس و غفلت از خداوند ـ که قالب عنصر شرّ درونی آدمی است ـ از موانع اصلی تحقق ماهیت وجـودی انـسان به حساب می آید. درواقع «تمام مفاسد روحانی و اخلاقی و اعمالی از حبّ به دنیا و غـفلت از حـق تـعالی و آخرت است. » که «بهترین علاجها... این است که هر یک از این ملکات زشت را کـه در خـود می بینی، در نظر بگیری و برخلاف آن تا چندی مردانه قیام و اقدام کنی» [آیین انقلاب اسـلامی: ۲۲۲-۲۲۴].

ب. مـوانع بـیرونی: اگر منقاد تمنای نفس شدن، مانع درونی تحقق کمال جویی انسان می شود، همین طور زیـر بـار قدرتهای سلطه گر بیرونی رفتن نیز مخدوش کننده تجلی کمال جویی انسان در حـیات اجـتماعی اسـت که علاجی جز عصیان و شورش همه مردم علیه ستمگران ندارد.

از این رو، در نظر امام خمینی عـشق بـه کـمال، بسته به اراده انسانی و انجام عمل صالح است. عمل صالح نیز که تـجلی نـیت آدمی به حساب می آید، متکی بر اختیار انسان در انتخاب عمل خیر یا شر است. هر عـمل صـالح یا فاسدی بر نفس انسان تأثیری نورانی یا ظلمانی می گذارد و آن را همواره مـنفعل مـی سازد. در واقع استکمال نفس آدمی یا سعادت او چـیزی جـز تـجسم اعمال صالح او نیست؛ چرا که سعادت و شـقاوت، یـا به تعبیر امام خمینی بهشت و دوزخ، حاصل عمل انسان است نه جزء یا لازم مـاهیت او. سـعادت و شقاوت، یا به تعبیر امـام خـمینی بهشت و دوزخ، حـاصل عـمل انـسان است نه جزء یا لازم ماهیت او. سـعادت و شـقاوت، هر دو امری وجودی اند که محتاج به علت و مبدأند. مبدأ سعادت، عقاید حـقه، اخـلاق حسنه و کردار صالح و علت شقاوت نـیز عقاید باطله، اخلاق نـاپسند و کـردار ناشایست است.

بررسی موانع درونـی اسـتکمال نفس و چگونگی تعدیل آنها در جدال با نیروهای خیر، موضوع علم اخلاق است کـه امـام خمینی در آثاری همچون شرح چـهل حـدیث بـه تفصیل از آنها سـخن گـفته است. مبارزه علیه مـوانع بـیرونی (استبداد) نیز در نظریه سیاسی امام خمینی متعلق به حوزه سیاست است که از منظری اخـلاقی بـدان نگریسته می شود.

اگر عمل صالح در عـلم اخـلاق امام خـمینی، مـفهومی کـلیدی به حساب آید، مـبارزه سیاسی مصداقی از مصادیق عمل صالح است. درواقع مفهوم مبارزه و قیام فصل مشترک اخلاق و سیاست مـی شود و قـیام علیه استبداد و دیکتاتورین علاوه بر ایـنکه پدیـده ای سـیاسی قـلمداد مـی گردد، خصلت اخلاقی نـیز پیـدا می کند.

بنابراین رهایی از سلطه و سیطره دیگران به عنوان یک پدیده اخلاقی ـ سیاسی در خدمت تحقق ماهیت وجـودی انـسان قـرار می گیرد و راه وصول به عشق مطلق را در سایه دولتـی کـه حـاکمان آن عـلاقه ای بـه تـحمیل نظرات و خواسته های نفسانی خود بر مردم ندارند، هموار می سازد.

زیر بار ظلم رفتن مثل-ظالم- ظلم کردن، هر دواش از ناحیه عدم تزکیه است ... تزکیه، ذکر اسم الله و صلوة، اینها مراتبی است، اگر ما به این رسیده بودیم، نه حال انفعالی پیدا می کردیم برای پذیرش ظلم و نه ظالم بودیم  (صحیفه امام، ج ۱۸، ص ۴۹۹).

امام خمینی با اشاره به ظلم و سلطه به عـنوان مـانع بیرونی بر سر راه کمال یابی انسان، بر ضرورت عمل سیاسی تأکید می ورزد و صراحتاً قیام علیه سلطان مستبد را سیره انبیا و تکلیف عموم مسلمین می داند. ایشان در صحیفه امام آورده:

مسئله اساسی، عصیان و قـیام هـمه مردم بر ضد ستمگرانی است که بدانها ستم می کنند... (همان، ج ۳، ص ۳۷۲) . انبیا و اولیا، در مقابل ظَلَمه، در مقابل اشخاص که ظلم به مردم می کردند، قیام می کردند... سـیره انـبیا، همین بوده است که اگـر چـنانچه یک سلطانی جائر بر مردم حکومت می خواهد بکند بایستید در مقابلش... (همان، ج ۴، ص ۱۵۰ -۱۵۲) همه مسلمانها تکلیفشان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بـکنند... مـعارضه با ظلم و با اجـحاف بـه اندازه قدرتشان بکنند (همان، ج ۳، ص ۲۲۹).

۲ـ چنانچه ملاحظه شد، دغدغه اصلی امام خمینی در حیات سیاسی انسان، مشکل استبداد است؛ پدیده یا خصلتی که در مواجهه انسان با جهان خارج و ورود او به زندگی مدنی، مهمترین مـانع تـحقق غایت وجودی او به حساب می آید.

مهم آن است که بدانیم امام خمینی از چه منظری به استبداد می نگرد؟ آیا استبداد در فهم سیاسی ایشان، همانند برخی از مفاهیم عصر مدرن، مثل پارلمانتاریسم، دموکراسی و مشروطیت، یـک سـاخت است کـه دارای سازوکار ویژه ای است و بدون اینکه به آمد و شد افراد بسته باشد، نهادینه شده است؟ یا اینکه امام خـمینی از منظری کاملاً سنّتی به آن می نگرد؟

دانستن پاسخ این سؤال از آن جهت اهـمیت دارد کـه نـقطه عزیمت امام خمینی از مشروطیت به ولایت فقیه را تبیین و توصیف می کند. اساساً استبداد، دیکتاتوری و در تعبیری سنّتی تر از امام خـمینی، قـلدری، صفت رذیله ای است که بر اثر عدم تهذیب نفس آدمی ظهور می کند و بـه تـدریج بـه ملکه ای پایدار تبدیل می شود. اگر دارنده چنین خصلتی بر اریکه قدرت تکیه زند و دولتی بـرپا کند که منویّات و خواسته های نفسانی خود را به فعلیت برساند، این همان مانعی اسـت که نمادهای بیرونی آن در جـامعه، غـایت وجودی انسان را به مخاطره می اندازد. (مؤید سنّتی بودن مسأله استبداد در نظریه سیاسی امام خمینی آن است که ایشان هیچ گاه از واژگان دیکتاتوری و استبداد که واژگان مـدرن هـستند، مفاهیم جدید آنها را اراده ننموده و این واژه ها را در همان معانی سنّتی خود، یعنی ستم و ظلم و قلدری، به کار برده است.)

از این رو استبداد در نظریه سیاسی امام خمینی، وصف سلطان است نه خصلت سلطنت و چنان که بعداً خواهد آمد، وجود دو دسته از سلاطین عدل و جور در احادیث اسلامی، حاکی از روایتی اسـت که امام خمینی از استبداد به عنوان امری عارضی و وصفی نفسانی در نهان سلطان دارد.

اینکه حاکم یا سلطان وقت، عادل است یا ظالم، یک پرسش اسـت و ایـنکه سلطنت به عنوان شیوه و قالبی برای حکومت اسلامی، مستند شرعی دارد یا نه، پرسشی دیگر است. مهم آن است که شاه فعلی، دیکتاتور است و زیر بار ستم او ماندن حرام و برخاسته از عـدم تـهذیب نفوس آحاد ملت است.

با این حساب، اندیشه سیاسی امام خمینی از بنیانهای کاملاً سنّتی سرچشمه می گیرد و ناب بودن وجه سنّتی آن بر اجزا و عناصر آویز شده مدرن، غلبه جدی دارد.

دلیـل ایـن مـسأله نیز برخاسته از آن است که اولاً، پدیـده قـدرت در مـنظر امام خمینی فرمی هرمی دارد و ایشان همانند فلاسفه سیاسی عصر کلاسیک، قدرت را به مثابه هرمی می بیند که دارای رأس و قاعده ای مخصوص به خود مـی باشد؛ هـرچه بـر سر قاعده نازل می شود، از آن رأس هرم است.

ثـانیاً، اسـتبداد، یا به عبارتی مشکل اصلی رأس هرم، نه به عنوان یک ساخت، بلکه به عنوان ملکه ای نفسانی مسئول بـلیات در قـاعده اسـت که باید به گونه ای زایل گردد.

هرمی بودن قدرت و نـهانی شدن استبداد سبب شد تا امام خمینی دغدغه پاسخ به سؤال فلسفه سیاسی کلاسیک را، یعنی «چه کسی بـاید حـکومت کند؟» و «قـدرت از آن کیست؟» پیدا کند. ایشان در میانه سال ۱۳۴۸ ش. و اوج اندیشه سیاسی خود ولایت فـقیه را پاسـخی دینی به این پرسش قلمداد می کند. درواقع مهمترین پرسش امام خمینی در باب قدرت و مشروعیت آن همین سـؤال اسـت کـه بر کلیت اندیشه سیاسی ایشان سیطره هژمونیک دارد.

هرچند ایشان در مدت اقامت خـود در پاریـس بـا دغدغه های فلسفی ـ سیاسی عصر مدرن، یعنی چگونگی حکومت کردن، مواجه و در بحث جمهوری اسلامی بـه آنـ نـزدیک می شود، لکن پس از استقرار حکومت دینی در ایران و احتمال بروز مجدد استبداد و نیز واهمه های ایـشان در دیـنی بودن یا ماندن جمهوریت، سلامت دغدغه مدرن خود را در ذیل دغدغه سنّتی خود، یـعنی ولایـت فـقیه، مستقر می سازد و در فرجام اندیشه سیاسی خود به عمل صالح و تهذیب نفس در کنترل دیکتاتوری بـاز مـی گردد.

۳ـ به گفته کلیم صدیقی، متفکر مسلمان انگلیسی تبار، مهمترین عامل موفقیت امام خـمینی در سـرنگونی سـلطنت دودمان پهلوی و استقرار نظام بدیل، آلوده نشدن اندیشه و عمل ایشان به مفاهیم سیاسی مدرن بود [س ۱ ش ۳ و ۴: ۳-۴].

او هـیچ گـاه در انتقاد از رژیم پهلوی نه به بحرانهای عمومی اردوگاه امپریالیسم اشاره کرد و نـه از واژهـ هایی مـانند بورژوازی، الیناسیون اجتماعی، مدرنیزاسیون، افزایش انتظارات، ناسازگاری سلطنت با توسعه صنعتی، فقدان جامعه مدنی و تـفکیک نـشدن قـوا، که در زبان سیاسی نیروهای مارکسیست، شبه مارکسیست و ناسیونالیست مخالف شاه متداول بـود، در رویـارویی خود با رژیم بهره جست. این واژه ها و مفاهیم تنها نزد گروهی اندک، آن هم تحت تأثیر گـرایشهای عـمومی و جهانی مارکسیسم به کار برده می شد و بدین وسیله از همخوانی و همزبانی با تـوده های سـنّتی مردم محروم می شدند.

این در حالی بود کـه امـام خـمینی در انتقادات خود از واژه هایی استفاده می کرد که دارای مـفهومی پیـچیده و تئوریک نبود و تمام لایه های اجتماعی نیز آنها را بخوبی لمس می کردند. «ستمکار و ظالم بـودن شـاه»، «نوکری شاه برای اجانب» و «بـی دیـنی او» سه مـحور عـمده در حـملات امام خمینی به رژیم شاه بـود کـه از مفهومی روشن و همه گیر برخوردار بودند.

در واقع ناب و سنّتی بودن اندیشه و عمل سـیاسی امـام خمینی خصلت مهمی بود که سـایر نیروهای اپوزیسیون فاقد آن بـودند. امـام خمینی برخلاف مخالفان چپ کـه ایـدئولوژی مبارزه خود را از مارکسیسم به عاریت گرفته بودند و نیز برخلاف نیروهای شبه مارکسیست ـ مـانند سـازمان مجاهدین خلق ایران و نیروهای لیـبرال کـه بـه ترتیب علاقه مند بـه تـلفیق آموزه های دینی با مـارکسیسم و لیـبرالیسم بودند ـ نظریه سیاسی و حتی تاکتیک مبارزه خود را از درون آموزه های کاملاً سنّتی استخراج نمود و با بـه حـاشیه راندن گروههای دیگر، رهبری بلامنازع انـقلاب را بـرعهده گرفت.

بـی گمان کـسی بـاور نمی کرد که از درون یک نـهاد علمی ـ سنّتی (حوزه علمیه) که به قول برخی از متفکران غرب، یکی از نهادهای فرورفته در فضای عـلمی، قـدیمی و روحی است، مردی بیرون آید کـه انـقلاب بـزرگی را رهـبری و دولتـی هماهنگ با زمـانه تـأسیس نماید و غرب را نه تنها محکوم کند، بلکه با آن از موضعی سخن بگوید که برای همگان، رسالتی جـهانی بـه ارمـغان آورده است.

شهرت یافتن دهه هشتاد میلادی بـه «دهـه خـمینی» (درواقع، کتابی به همین نام، یـعنی بـا نام خـدا، دهه خمینی وجود دارد که رابین رایت نوشته است.) حـکایت از تـکانه هایی بـود که ایشان در عرصه های مختلف آن دهه به وجود آورده بود؛ تکانه هایی که برخاسته از چالشی بود که اندیشه ناب، خالص و کاملاً سنّتی امام خمینی در مواجهه با دنیای مدرن و سنّت گـریز غرب به راه انداخته بود.

با این همه، اندیشه سیاسی ایشان نه در طبقه بندیهای متعارف مستقر می شد و نه عمل و تاکتیک مبارزه ایشان معمول مبارزان معاصرش بود.

در واقع امام خمینی برای دستیابی بـه یـوتوپیای خود، یعنی حکومت اسلامی، بدون اینکه حزب یا سازمانی داشته باشد، تکیه بر حزب را به تکیه بر بسیج توده ها تبدیل کرد و با به وجود آوردن یک رابطه ولایی که در سـنّت شـیعی، در قالب نهادی سنّت به نام مرجعیت تبلور می یافت، آحاد ملت را علیه وضع موجود شوراند.

به عقیده امام خمینی اینگونه از مبارزه در بطن قرآن و سـنّت ریـشه دارد و همه مردم از اعضای حزب شـیعه و در مـفهوم فراگیرتر، از اعضای امت اسلامی به حساب می آیند و برای رسیدن به یک هدف می جنگند. این اندیشه و استراتژی که به غلط به «خمینیسم» شهرت یافته، درواقـع چـیزی جز یک اندیشه نـاب و اسـتراتژی برخاسته از متن اسلام نیست. هرچند ظلم ستیزی و مبارزه با سلطان ظالم، امری غریزی بود و ریشه در آموزه های دینی داشت و هم برای بسیج توده ای، نیازمند صورت بندی تازه ای نبود، با این هـمه، فـعلیت یافتن آن نیاز به شجاعتی داشت که تنها در امام خمینی یافت می شد [س ۱ ش ۳ و ۴: ۳-۴]؛ شجاعتی که بسیاری از معاصران سنّتی و روشنفکر آن دوره از آن بی بهره بودند و از آن واهمه داشتند.

۴ـ اگر استبداد مشکل بیرونی تحقق کمال جویی انسان در عـرصه حیات اجتماعی است و وجود این مانع در رأس هرم، مخدوش کننده آن کمال در قـاعده مـی گردد، راهـی جز قیام علیه آن و جایگزینی فردی صالح و عادل در رأس هرم وجود ندارد.

اینکه در چه ساختاری این دغدغه پایان مـی یابد و در چـه قالبی تحقق پیدا می کند، موضوع دیگری است که مجال دیگری را می طلبد؛ اجمالاً بـاید دانـست کـه حکومت اسلامی بدون آنکه رنگ و بوی هیچ ساختاری را به خود گیرد، به عنوان ایده و آرزو، یـوتوپیای امام خمینی در عصر غیبت است. درواقع حکومت اسلامی، محتوا و مفهومی است که مـی تواند در قالبها و رژیمهای حقوقی مـتنوعی تـبلور یابد. مهم آن است که این محتوا باید هم موانع استکمال نفس آدمی را بردارد و هم زمینه های تجلی آن را فراهم سازد و این مسأله برخاسته از آن است که محتوای حکومت اسلامی در نزد امام خمینی، مقصود بـالذات و نوع رژیم و قالب آن مقصود بالعرض است.

دستیابی به این ایده و آرزو نیز مبتنی بر تحقق دو رکن است: یکی نفی وضع موجود و دیگری استقرار نظام بدیل.

اینکه سلطنت (پهلوی) به عنوان قدرت مـستقر، بـنا به چه عللی نامشروع است و چه عواملی موجبات سرنگونی آن را فراهم می سازد، در کنار پرسش دیگری، یعنی اینکه آیا برون رفت مشروطیت می تواند موجبات مذکور را برطرف سازد یا خیر، مهمترین سـؤالاتی اسـت که در رکن اول برای امام خمینی مطرح است.

در درجه بعد، با چه متد و روشی می توان به این بحران خاتمه داد؟ و از معبر چه ساختاری می توان به حکومت اسلامی دست یافت؟ اینها اساسی ترین پرسـشهایی اسـت که به وجه ایجابی اندیشه و عمل سیاسی امام خمینی مرتبط می گردد.

با این همه، آنچه به مهره ها و دانه های وجوه سلبی و ایجابی اندیشه سیاسی امام خمینی پیوند می دهد و آنها را بـر مـحوریت خـود سامان می بخشد، همان معضل اسـتبداد اسـت. ایـن مشکل ـ که مبارزه با آن همانند روحی در کالبد اندیشه ایشان دمیده شده است ـ در وجوه سلبی و ایجابی اندیشه و عمل سیاسی امام خـمینی چـنین تـبلور می یابد:

الف. سلطنت مطلقه به علت ارثی شـدن قـدرت و مستبد بودن سلطان، خلاف عقل، شرع و حقوق بشر است (نفی سلطنت ملطلقه)؛

ب. مشروطیت به عنوان یک ساخت نمی تواند مـلکه نـفسانی اسـتبداد را برطرف سازد (نفی سلطنت مشروطه)؛

ج. استقرار فردی صالح و عادل در رأسـ قدرت می تواند از بروز یا ملکه شدن صفت رذیله استبداد ممانعت به عمل آورد (ولایت فقیه).

چنان که مشاهده شـد، گـرایش عـمومی هر سه محور کاملاً سنّتی است و از تحلیل ماهیت استبداد گرفته تـا مـکانیسم حل آن در ساخت قدرت، دغدغه های ناب امام خمینی در همه آنها مشهود است. با این همه، پرسشهای جـدیدی کـه فـلسفه سیاسی مدرن در باب چگونگیِ حکومت کردن، در مدت اقامت ایشان در فرانسه پیش روی ایـشان نـهاد، بـرای مدتی ایشان را از دغدغه های سنّتی دور و به مسائل جدید مشغول ساخت. اگر در سالهای تبعید خود بـه عـراق از ولایـت فقیه سخن گفته بود، هم اینک در فرانسه از حکومتی سخن به میان می آورد که در گـفته های ایـشان مسبوق به ذکر نبود. این حکومت که به جمهوری اسلامی شهرت گرفت بـرای نـخستین بـار در ۲۲ مهر ماه ۱۳۵۷ در مصاحبه امام خمینی با خبرنگار فیگارو مطرح گردید.

اینکه چرا امام خـمینی در آسـتانه پیروزی انقلاب، در بیانات خود به فلسفه تغییر حکومت اسلامی از ولایت فقیه به جـمهوری اسـلامی اشـاره نکرده است، نیازمند فرصت دیگری است، مهم آن است که اولاً ترکیب جمهوری اسلامی چه مفهومی دارد؟ و تـا چـه حد به دغدغه امام خمینی در مبارزه با استبداد خاتمه می دهد؟

اجتمالاً باید دانـسته شـود کـه جمهوری (polity) در بیانات امام خمینی، یعنی دولتی که قدرت در آن ارثی نباشد. اگر توارث در قدرت را ملاک سـلطنتی شـدن آن بـدانیم، نفی آن، جمهوری می شود. درواقع، دولت پلیتی دولتی است که توسط مردم برگزیده مـی شود و جـابه جایی نخبگان از انحصار یک خاندان بیرون می آید.

با این حال، خارج شدن قدرت از مکانیسم توارث، به مـفهوم تـرادف جمهوری با دموکراسی نیست؛ چه بسا رژیمهای سلطنتی که دموکراتیک هستند، مـثل انـگلستان؛ و رژیمهای دموکراتیکی که ساختاری کاملاً توتالیتاریستی (totalitarian regime) دارنـد، مـثل دولت ادولف هـیتلر در آلمان.

از این رو ورود ایران به عصر جمهوریت صـرفاً بـه معضل توارث در قدرت خاتمه می بخشد. اما درباره اینکه آیا ساختار جمهوری اسلامی الزامـاً نـظامی دموکراتیک خواهد بود، و آیا جـمهوریت، خـود به روایـتی دیـگر بـه استبداد نخبگان برگزیده و انحصار قدرت تـوسط احـزاب و جناحهای سیاسی درون نظام مبدل نخواهد شد، پاسخ امام خمینی منفی است. درواقـع جـمهوریت ممکن است به واهمه همیشگی ایـشان از استبداد پایان ندهد و مـانعی بـرای انتقال آن از سلطنت و دمیدن مجدد آن در کـالبد جـمهوریت به حساب نیاید.

هرچند حذف توارث در نظر امام خمینی اولین گام برای بـرقراری نـظامی مردم سالار در ایران به حساب مـی آید، امـا بـقا و استمرار آن و مهمتر از هـمه، حـفظ اسلامیت نظام در ذیل یـا عـرض آن، نیازمند مکانیسمی است که نه در آموزه های سیاسی عصر مدرن، بلکه در منظومه سنّت یافته مـی شود. اگـر در نظام سلطنتی، مشکل دیکتاتوری به نـهاد سـلطان رجوع مـی کرد، هـمان عـلل و عوامل نفسانی می تواند جـمع برگزیدگان را به استبداد گروهی بکشاند و مانع تحقق اسلامیت نظام شود؛ اگر برای زایل ساختن خـصلت رذیـله استبداد، ساخت مشروطیت نمی توانست راه کار مـناسبی بـرای بـه کـنترل درآوردن آن تـبدیل شود، طبعاً جـمهوری هـم نمی تواند آن ملکه انباشت شده گروهی را سروسامان دهد؛ اگر عزل شاه و جایگزینی فردی عادل و وارسته مـی توانست بـه مـشکل رأس هرم پایان دهد، در عصر جمهوریت نیز حـاکمیت هـمان فـرد، بـهترین روشـی اسـت که می تواند سلامت دو رکن جمهوریت و اسلامیت را در پروسه های توأمان حفظ کند.

منابع

ـ امام خمینی، روح الله. آیین انقلاب اسلامی.

ـ ـــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۸). صحیفه امام. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

ـ بشیریه، حـسین. دولت و عقل.

ـ رایت، رابین. با نام خدا، دهه خمینی.

ـ سروش، عبدالکریم. قصد ارباب معرفت.

ـ منوچهری، عباس. «دین و دموکراسی از دیدگاه امام خمینی». مجله نامه پژوهش.

آدرس ثابت: ۱۰۰۴۹۷https: / / www. noormags. ir / view / fa / articlepage /

مقالات مرتبط

چالش ها و بحران های امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران

ساختار عرفان اسلامی

عرفان در افق سیاست (شواهد تاریخی و نظری پیوند عرفان و سیاست)

سیمای کارگزاران در مدیریت اسلامی

معرفت و بصیرت سیاسی اسمائی

قبض و بسط تئوریک شریعت؛ نظریه تکامل معرفت دینی

چیستی و مؤلفه های مدیریت جهادی

سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه پس از ۱۱ سپتامبر از منظر رئالیسم، لیبرالیسم و سازه انگاری

مدیریت سیاسی و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

مدیریت بحران نظامی

مدیریت مقام معظم رهبری در بحران بعد از انتخابات سال ۸۸

امام حسین (ع)، الگوی زندگی (۳)

عناوین مشابه

تعامل اخلاق و سیاست در اندیشه امام خمینی (س)

تعامل فرهنگ و سیاست در اندیشه سیاسی امام خمینی (س)

خوانشی بر مولفه های اثرگذار بر همگرایی عرفان و سیاست در اندیشه توحیدی امام خمینی

از مدینه تا قم / تعامل دین و سیاست در اندیشه امام خمینی

رابطه ی عرفان و سیاست در اندیشه امام خمینی

نقش و جایگاه عرفان در اندیشه سیاسی امام خمینی (س)

تعامل اخلاق و سیاست در اندیشه و عمل امام خمینی (س)

بررسی رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه سیاسی امام محمد غزالی و امام خمینی (س)

اسماء و صفات الهی در عرفان اسلامی با رویکردی به آرای امام خمینی (س)

عرفان امام خمینی (س) و جلوه های آن در تفسیر عرفانی از قرآن کریم

. انتهای پیام /*