ولادت ثانوی و تبدیل مزاج روحانی در اندیشه امام خمینی و مولوی

پدیدآورنده (ها): غفاری، علی (مدیر گروه الهیات -ادیان و عرفان دانشگاه محقق اردبیلی)؛ ملکی، آیلار (دانشجوی دکتری پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی)

چکیده

تـبدیل مـزاح روحـانی و ولادت ثانوی در لسان عرفا تعبیر دیگری از موت ارادی است. موت ارادی که مستلزم اعراض از مشتهیات نفسانی است بـه انتقال از حیات نفسانی و ظاهری می انجامد و این انتقال از بُعد ظاهری، نفسانی و خاکی آدمـی منجر به ظهور بـُعد غـیبی و الهی انسان می گردد و این مسئله در آرای امام خمینی و مولوی به کرات مورد بحث قرارگرفته است. ولادت ثانوی که یک ولادت ربانی است با مرکب عشق، رضا، تسلیم و سرسپردگی خالصانه محقق می شود؛ ازسوی دیگر در این سلوک مـتعالی و هجرت از بُعد فرودین به اعلی مرتبه وجود، تأییدات الهی نیز درکنار مجاهده محبانه سالک کارساز است. سالک با عنایت حق بیدار می شود و هدف از خلقت را درمی یابد و با همین آگاهی در طریق هجرت که در آرای امـام خـمینی و مولوی نقطه آغاز آن «خویشتن» سالک است قدم برمی دارد. از این رو در تبدیل مزاج روحانی و تجربه موت ارادی، درکنار اختیار انسان، فیض حق نیز از جایگاه مهمی برخوردار بوده و این نقش به ویژه در آرای مولوی بیش از اخـتیار انـسان تأثیرگذار می شود. در این مقال به تبیین مفهوم تبدیل مزاج روحانی به امکان این تبدیل، راه های تحقق آن و غایت آن از منظر امام خمینی و مولوی می پردازیم.

کلیدواژه ها: تبدیل مزاج روحانی، موت ارادیـ ، ولادتـ ثانوی، هجرت، تکامل

مقدمه

تبدیل مزاج روحانی که عبارت اسـت از تـحول انـسان از وجوه بشری و نفسانی خویش بـه وجـه الهـی، یک فرایند و سلوک اختیاری معنوی است که با سلب جنبه های نفسانی وجود سالک به اثبات وجه ربانی وی می انجامد. مراد از این تـبدیل مـزاج هـمان موت ارادی یا مرگِ پیش از موت طبیعی است کـه دیـده فرد را به حقایقی که با مرگ بر وی مکشوف می گردد می گشاید. در آرای امام خمینی و مولوی انسان می تواند با تلاش و مجاهده خـویش و دسـتگیری اولیـا - که وجهی از امداد الهی محسوب می شود- آرمان ولادت ثانوی که زاده شـدن در ساحت متعالی و الهی وجود است و درحقیقت شکوفایی خودِ خداگونه شده و به عبودیت رسیده خویش است را تحقق ببخشد. امـام خـمینی و مـولوی از تبدیل مزاج روحانی یا ولادت ثانوی که چیزی جز موت ارادی نمی باشد تـعبیر بـه هجرت و سلوک می کنند؛ هجرتی که نقطه آغازش خود انسان و غایتش فنا در توحید است.

در حدیث معروف: «مـوتوا قـبل ان تـموتوا» که منسوب به رسول اکرم (ص) است نیز این هجرت که درواقع مـرگِ پیـش از فـرارسیدن مرگ است و مراد از آن تحقق موت ارادی پیش از فرارسیدن زمان موت طبیعی است تبیین شـده و بـسیار مـورد مراجعه عرفا و صوفیه قرار گرفته است. از موت ارادی به قیامت صغرا نیز تعبیر می شود کـه دربـرابر مرگ طبیعی (قیامت کبرا) قرار می گیرد و همان معرفت و بصیرتی که منوط به مـردن از نـشئه دنـیا می باشد با موت ارادی نیز قابل حصول است. آگاهی و اِشرافی که با موت ارادی نـسبت بـه حقایق عالم به دست می آید سالک را بیش از پیش به اهمیت غایت خلقت آدمـی مـتوجه کـرده و ازسوی دیگر آن حقیقت والایی را که وی با تحقق این بصیرت با آن مواجه می شود چنان شایسته عـشق ورزی مـی یابد که این هجرت با عشق و شیفتگی قرین شده و با مرکب تیزرو و نـستوه ایـن دل سـپردگی به انجام می رسد. شایان ذکر است که کشش حق نیز در این فرایند اهمیت دارد؛ بلکه مـحبت و عـشق مـتقابل که بهتر است از آن به کشش و کوشش تعبیر شود در این هجرت اتفاق مـی افتد. خـداوند بنده خویش را مورد تأیید خویش قرار داده و او را به سوی این طریق جذب می نماید و بنده عاشق وار برای رسـیدن بـه او مجاهده کرده و حتی از خویش رها و فانی می شود و البته این رهایی شرط اصـلی حـصول ولادت ثانوی به شمار می آید.

تبدیل مزاج روحانی، ولادت ثـانوی یـا مـوت ارادی در آرای امام خمینی

در آثار امام خمینی بـه تـعابیری همچون «تبدیل نشئه» است و «سیر کمالی» برمی خوریم که ناظر به مسئله سیر تـدریجی اند (رک: امـام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۱۵۳ و۱۵۱). همچنین در اقوال ایشان ، سـخن از «فـعلیّت قوّه کـامله انـسانیّه» و «اسـتکمال انسانی» به میان آمده است (رک: امـام خـمینی، ۱۳۷۵: ۱۶۹و ۴۸۵). عبارات فوق به مرحله یا مراحلی اشاره دارند که طی آن آدمـی بـه تدریج در جهت آنچه تبدیل مزاج روحانی یـا «ولادت ثانویّه» (عبدالغنی اردبیلی ۱۳۸۵: ، ج۳: ۱۶۹) خـوانده مـی شود، پیش می رود و ساخته می شود ؛ بـنابراین تـبدیل مزاج روحانی دلالت بر سازندگی های درونی دارد و نزد امام خمینی این نوع سازندگی مقدم بـر هـمه سازندگی ها معرفی می شود (ر. ک: صحیفه امام، ج ۱۱، ص ۳۷۹). مـقصود از سـازندگی درونی هجرت از مـادون حـق به حق است و حـاصل ایـن هجرت، قلب ماهیت انسان و دیگرگونه شدن درون اوست و بدین سان است که ولادت ثانوی و ملکوتی متحقق مـی شود و مـزاج روحانی سالک منقلب می گردد؛ مراد از ولادت ثـانوی هـمان «ولادت انسانیّه» اسـت (رک: عـبدالغنی اردبـیلی ، ۱۳۸۵ ، ج ۳: ۱۵۴) امام خمینی قائل اسـت: «وقتی انوار فطرت با آلوده شدن به احکام طبیعت خاموش می شود نیازمند ولادت ثانویّه می شویم که ولادت انـسانیّه اسـت» (اردبیلی، ۱۳۸۵، ج۳: ۱۶۹) و این ولادت ، رجوع عبد بـه مـبدأ وجـود و نـقطه تـوحید است.

بر اسـاس آیـه شریف: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَه مَرْضِیَّه فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی» (فجر: ۳۰- ۲۸)، پسـ از ایـنکه نـفس از مرتبه امّارگی به مقام اطمینان می رسد شـایستگی ایـن را پیـدا مـی کند کـه مـورد خطاب حق قرار گرفته و به رجوع و بازگشت به سوی رب خویش فراخوانده شود. این خطاب به نفسی است که از جهاد اکبر که جهاد با منیّت و انانیت سالک است فـارغ گشته و از وجود خود هجرت کرده و آن را بالمرّه رفض کرده است. این مسافر ، مسافر به عالم وجود مطلق است (حسینی تهرانی، ۱۴۱۷: ۷۳). دیگرگونه شدن ماهیت انسان در ارتباط با مسئله تبدیل مزاج روحانی یـا ولادت ثـانوی ضرورتاَ به معنای انصراف از توجه و دلبستگی به عالم کثرات و ماسوای حق و بازگشت به جانب حق است. به عقیده بیشتر مفسران مقصود از بازگشتی که در این آیه مد نظر است بازگشت به سوی خدا یـعنی در جـوار قرب او جای گرفتن است و این یک بازگشت معنوی و روحانی است نه مکانی و جسمانی؛ در این بازگشت سالک در نهایت رضا و تسلیم، حقیقت بندگی را که گـذشتن از هـمه چیز در راه معبود است متحقق می سازد (مـکارم شـیرازی ، ۱۳۸۶ ، ج۲۶: ۴۹۳). و این ها تعابیری از موت ارادی و ولادت ثانوی می باشد. امام خمینی معتقد است انسان ولیده عالم طبیعت می باشد و بالطبع دلبستگی به این نشئه دارد، ۱ اما این ماهیت باید تـبدیل شـود تا هدف از خلقت او تـحقق یـابد، بنابر این تا زمانی که آدمی به عالم کثرات متوجه است هجرت نکرده است (امام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۲۲۴). این هجرت و سلوکی که به تبدیل مزاج روحانی سالک می انجامد و او را در ساحت متفاوت وجودی متولد مـی کند از مـنظر ایشان مشروط به خروج از بیت ظلمانی نفس و هجرت از خودی و خودخواهی است (امام خمینی، ۱۳۷۵: ۶۲۵).

وقتی سخن از تبدیل مزاج روحانی و ولادت ثانوی به میان می آید مبحث موت ارادی و مرگ اختیاری نیز مطرح می شود؛ چون درحـقیقت ایـن مفاهیم از یـکدیگر متمایز نیستند؛ تولد دوم تعبیر دیگری از مرگ اختیاری است. در تصوف یک تلقی استعاری از موت که مبتنی بر رنگ ها مـی باشد مطرح می گردد. در این تقسیم بندی به چهار نوع موت اشاره شده اسـت: مـوت ابـیض، موت اخضر، موت اسود و موت احمر. موت ابیض دلالت بر گرسنگی دارد که این گرسنگی سبب روشنی درون می شود. مـوت اخـضر اشاره دارد به پوشیدن لباس ژنده که نماد زهد و قناعت است. موت اسود نـوعی وصـول بـه فنای در حق است و با تحمل آزار خلق حاصل می شود و موت احمر نیز مخالفت با نفس و سـرکوب کردن تمنیات آن است. هر یک از انواع موت به گونه ای با مقصود ما از موت ارادی پیـوند دارد؛ یعنی سالک با تـحمل انـواع ریاضات از گرسنگی و قناعت و تحمل رنجی که از آزار خلق ایجاد می شود به آنجا می رسد که نهایتاً نفس و تمنیات آن را سرکوب نماید و این مهم با موت احمر تحقق می یابد.

انواع موت که بدان ها اشـاره شد در ذیل بحث موت ارادی یا مرگ اختیاری قرار می گیرند. در کنار مرگ اختیاری ، مرگ طبیعی را باید نام برد. امام خمینی به تبع عرفا و متصوفه در کنار مرگ طبیعی به موت اختیاری قائل است. ایـشان در غـالب آثار عرفانی و اخلاقی خویش آنجا که سخن از تهذیب نفس برای وصول به توحید به میان می آورد درواقع همین مفهوم را تبیین می کند. امام از سازندگی انسان و اصلاح وی، تعبیر به هجرت می کند و ایـن هـجرت چیزی جز موت ارادی، یعنی مردن انسان از منیّت که به اختیار و انتخاب وی اتفاق می افتد نیست (رک: امام خمینی، ۱۴۰۰ق: ۵۴). ایشان در شرح و تفسیر «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَی اللَّهِ وَ... » هجرت از خود به خـدا را ذکـر کرده و این هجرت را ویژه کسانی می داند که از بیت ظلمانی نفس و از نفسانیت به سوی خدا و رسولش هجرت کرده اند تا رسیده اند به آنجا که از خود هیچ ندارند یعنی فانی شده اند (رک: امام خـمینی، ۱۴۰۰ ق: ۴۷). بـراین اساس مـوت ارادی چیزی جز تهذیب روح و سازندگی بـاطنی بـه منظور وصـول به توحید نمی باشد و این همان تبدیل مزاج روحانی است.

نقش عشق در تبدیل مزاج روحانی

امام خمینی قائل است که انسان بـه کـمال مـطلق و خیر و سعادت مطلقه، عشق می ورزد. بنابراین ریشه گـرایش انـسان به اینکه مزاج روحانی خویش را الهی کند و درنهایت به فنای در توحید که آرمان حیات والای بشری است اتصال یـابد از هـمین جـا نشئت می گیرد. این عشق ورزی او را فطرتاً متوجه خدا و خداگونگی خواهد نـمود. از نظر ایشان جمیع سلسله بشر از سعید و شقی و عالم و جاهل و عالی [ و] دانی، مخمّر به این فطرت هستند و هر فـردی از افـراد بـشر ، برحسب فطرت، متوجه به کمال و شیفته خیر و سعادت است (امام خـمینی ، ۱۳۷۸الف: ۷۷-۷۶)؛ بـر این اساس هر انسانی به گونه ای جبلّی گرایش به خدایی دارد که شایسته عشق ورزیدن و پرستیدن است و این گـرایش بـا سـایر امور و گرایش های فطری ازجمله کمال طلبی و جمال دوستی و امثال این ها ارتباط دارد. آدمی به دلیـل گـرایش جـبلی به کمال مطلق که ساحت آن از هرگونه عیب و نقصی مبرّا باشد دائم در تکاپوست همین گرایش ذاتـی ، آدمـی را بـه عشق های جسمانی و نفسانی نیز متوجه می سازد. شهید مطهّری با اینکه مسئله پرستش را با مـقوله عـشق یکی می داند، قائل است که: عشق ، از انسان بنده ای می سازد که معشوق خود را در جـایگاه خـداوندی کـه هستی مطلق است نشانده و خود را دربرابر او نیست و نیستی می پندارد (مطهری، ۱۳۷۵: ۹۶).

امام خمینی مقصود و مـراد فـطرت کمال طلب و جمال جوی آدمی را، حق تعالی می داند (امام خمینی ، ۱۳۷۸ الف: ۹۹). اگرچه مصادیق این گرایش، مـتفاوت بـاشند. بـنابه قول ایشان: «هر کسی به حسب حال و مقام خود، تشخیص کمال را در چیزی دهد و قلب او مـتوجه آن شـود» (امام خمینی ، ۱۳۷۵: ۱۲۷). براساس آنچه آمد، گرایش فطری به خداوند در آرای امام خمینی مـنشأ گـرایش بـه تبدیل مزاج روحانی و وصول به ولادت انسانیه است وگرنه تحقق این امور بالاستقلال مورد توجه سـالک نـمی باشد. انـسان نه تنها طالب هر کمال بی نهایتی است که او را تحسین و تحمید وتمجید کند - چـنانچه گـفته شد آن را در وجود «خدا» می یابد- بلکه در اصل خواهان شباهت یافتن به این وجود کامل است. در داستان تـمثیلی حـی بن یقضان، تشبّه به واجب الوجود به عنوان مطلوب نهایی انسان مطرح می شود (ابـن طفیل، ۱۳۳۴: ۱۱۳) و زمـانی آسوده و راضی خواهد بود که با «خـداگونه» شـدن، بـه گونه ای وحدت آمیز خود را به آن وجود کامل واحد مـطلق مـتصل نماید و این ها مستلزم هجرت از خود به سوی خداست.

در آرای امام خمینی درکنار این عـشق فـطری که محرک عبد در جهت اتـصال بـه حقیقت مـطلق اسـت و نـقطه آغاز سلوک الی الله و هجرت از خویشتن عبد مـحسوب مـی شود، سخن از رضا و تسلیم و سرسپردگی خالصانه بر آستان آن محبوب ازلی نیز به میان مـی آید. بـه عقیده ایشان صاحب مقام رضا نسبت بـه ذات مقدس حق عشق مـی ورزد و ایـن عشق به تمام نظام عـالم – ازآنـ رو که لازمه کمال مطلق است- تسری می یابد ؛ ازسوی دیگر لازمه این عشق ذاتی و رضـایت فـطری، نارضایتی از جنبه سوائیه – که جـهات نـقص و ظـلمت و عدم است- مـی باشد (امـام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۱۶۴). امام خمینی عـشق را نـه تنها عامل خلقت بلکه عامل استکمال موجودات به سوی خالق نیز ذکر می کند؛ یعنی همان گونه کـه حـب ذاتی حق، قوس نزول و پیدایش هـستی را تـحقق می بخشد پیـمودن قـوس صـعود و سلوک به جانب حق نـیز مستلزم عشق است ؛ شایان ذکر است که یکی از لوازم عشق الهی مهرورزی به موجودات دیگر مـی باشد (رک: طـباطبایی، ۱۳۸۸: ۷۹، ۸۹ ، ۶۳)، اما از نظر امام این مهرورزی مـی بایست از حـیث لازمـه کـمال مـطلق بودن موجودات بـاشد نـه اینکه به طور استقلالی نگریسته شده و با ایجاد عُلقه افراطی به مانع سلوک الی الله تبدیل شوند.

امـکان تـبدیل مـزاج روحانی و نقش ریاضت و عبادت در تحقق این فـرایند

امـام خـمینی از مـسئله بـیداری روحـانی و یقظه سخن به میان آورده و تأکید می کند که گام اول برای هر فردی که بناست سالک این طریق باشد آگاهی از مسئله مسافر بودن انسان و نیازمندی وی به زاد و راحله است (امام خـمینی، ۱۳۷۵: ۹۸). پس از حصول این بیداری، مجاهدت انسان نقش بنیادینی در تحقق موت ارادی و تبدیل مزاج روحانی ایفا می کند و بدیهی است که مجاهدت در این راه بدون انجام اعمال قلبی و قالبی میسر نخواهد بود. امام اعمال قـلبی را عـبارت از اعمالی می داند مثل توبه که فطرت را به حالت اولیه خود (فطرت اصیل و مخموره) برمی گرداند و اعمالی مثل ذکر یا سایر عبادات بدنی را نیز ازجمله اعمال قالبی می داند (امام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۱۲۳ و۱۲۲). بـنابراین نـقش طاعت و عبادت حق که از مصادیق ریاضت نیز به شمار می روند در رسیدن به سعادت در آرای امام مورد تأکید قرار می گیرد. ایشان عمل صالح را برای تبدیل احـوال نـفس و حالت ظلمت و جحود آن به نـورانیت و تـصدیق مفید می داند؛ به ویژه اینکه در میان اعمال صالح جایگاه ارزنده ای برای نماز به عنوان عبادت برتر ، فلاح مطلق و خیر الاعمال قائل است (امام خمینی، ۱۳۷۳: ۱۴۳).

نـفسی کـه براثر ریاضات و اعمال صـالح نـورانی می شود لایق تجلیات غیبیه و ظهور حقایق و معارف در آن خواهد بود، شایان ذکر است که به طور کلی اعمال خوب در ملکوت نفس تأثیر دارند، همان گونه که اعمال بد در باطن و ملکوت نفس تأثیرگذار هستند (امـام خـمینی ، ۱۳۷۳: ۲۰۱). اهمیت عمل و ریاضت در آرای ایشان بسیار محرز است ؛ چون اساسی ترین ابزار برای «تغییر» انسان قلمداد می شود به گونه ای که غالب اخلاق ناپسند در آدمی به واسطه ریاضت از بین می رود (رک: امام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۱۵۰). ازسوی دیگر تهذیب اخـلاق و کـسب ایمان کـامل نیز در گرو اعمال و عبادات ظاهری ذکر می شود (امام خمینی، ۱۳۷۵: ۳۸۸).

بنابه اعتقاد امام خمینی ازآنجاکه دنیا دار تغییر و تـبدیل است، برای انسان این امکان وجود دارد که تا زمانی که در ایـن نـشئه جـای دارد مزاج روحانی خویش را تغییر دهد. بنابر این این امر مستلزم مجاهده بسیار می باشد، اما امری ممکن است. سـفر بـه سوی حق و هجرت از خود به خدا سفری پرمخاطره ولی درعین حال بنا به اعتقاد ایشان بـا هـمت مـردانه و حریت فکر و بلندی نظر ، قابل حصول است (امام خمینی، ۱۳۷۵: ۹۶). اینکه گفته شود یک خُلقی جـبلّی و فطری است و قابل تغییر نیست از نظر ایشان مقبول نبوده بلکه تبدیل هر مـلکه ای به ملکه دیگر در حـیطه تـوانمندی های آدمی قرار دارد (امام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۳۷۹). ایشان امر و نهی شریعت را که به انجام اعمال حسنه امر نموده و از انجام اخلاق فاسده برحذر می دارد را دال بر امکان این تغییر و تبدیل ذکر می کند.

در مبحث تبدیل مزاج روحـانی یا موت ارادی سخن از اختیار و اراده به میان می آید. بدیهی است که لفظ اراده و اختیار و یا تأکید بر مجاهده جهت حصول این تغییر روحانی دلالت روشنی بر امکان این تبدیل و مبتنی بودن آن بر خواست و اراده و تـلاش آدمـی دارد. سلوک الی الله و هجرت به سوی حق برای حقانی شدن منوط به انتخاب خود انسان است؛ چون به عقیده امام هر یک از صفات کمالیه با مقابلات آن ها بالذات و بالعرض در طینت انسان سرشته شـده و انـسان در فعلیت بخشیدن به هر یک از آن ها در سرحدّ اختیار است و با انتخاب هر یک از این دو راه می تواند به سعادت یا شقاوت برسد (امام خمینی، ۱۳۷۸الف: ۶۸).

این امر که در آرای امام خمینی یکی از شـروط مـهم برای سلوک الی الله مجاهدت و ریاضت می باشد دلالت دیگری بر امکان تبدیل مزاج روحانی و حصول مرتبه موت ارادی است. حضرت علی (ع) به اینکه امروز روز کار است و روز شمار نیست و فردا روز شمار اسـت و مـجال کـار نه، اشاره فرموده است (نـهج البـلاغه: خـطبه۴۰). ازسوی دیگر در نهج البلاغه به کرّات به بهره گیری از فرصت اندک دنیا برای پیکار با نفس و آباد نمودن جهان دیگر امر می کند و مجاهده و تـلاش بـنده در تـمام این سفارشات به عنوان عنصری مهم در تربیت نـفس و سـازندگی آن برای آخرت مطرح می شود. در آرای امام خمینی فطرت خود انسان مبدأ سعادات و خیرات معرفی می گردد و این فطرت مخموره اگر مـحجوب نـگردد – کـه در این صورت منشأ شرارات خواهد بود- قابلیت این را دارد که آدمـی را وارد سلک جنود رحمانی کند؛ این همه دالّ بر این حقیقت هستند که انسان بایستی راه خویش را انتخاب کند و البته بـا ایـن انـتخاب است که روشن خواهد شد که آیا این تبدیل مزاج بـه مـلکوت می انجامد و وجود ربانی انسان را متحقق می سازد یا او را در سلک جنود شیطان وارد ساخته و به شقاوتش می انجامد؟! براساس آنچه ذکـر شـد مـسئله انتخاب انسان این امر را روشن می کند که تبدیل مزاج روحانی که مـراد از آن تـحقق بـخشیدن به بُعد الهی سالک است امری قابل حصول و منوط به تلاش و مجاهده سالک اسـت.

نـقش انـبیا و تأییدات الهی

در آرای امام خمینی، نقش انبیا و تأییدات الهی در انتخاب راه سعادت بسیار برجسته است. ایـشان هـدف انبیا را الهی کردن انسان طبیعی ذکر می کند (امام خمینی، ۱۴۰۰ق: ۱۰۳). انبیا آدمی را با ابـعاد وجـودی او آشـنا ساخته و این آگاهی را که وی قابلیت فطری برای رسیدن به سعادت و الهی شدن دارد به وی ارائه مـی کنند. پس از ایـن بیداری و معرفت بخشی که به مدد الهی صورت می گیرد انسان دست به انتخاب مـی زند. امـام بـه تبعیت از ائمه «هَبْ لی کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ» می گوید و از خداوند انقطاع از ماسوای او را طلب می کند. این کمال انـقطاع را بـا اینکه با تلاش خود انسان و قرار گرفتن او در مسیر سیر الی الله قابل حصول مـی داند امـا آن را از خـداوند می طلبد (امام خمینی، ۱۴۰۰ق: ۱۱۵).

انقطاع از ماسوای حق و هجرت به سوی حق همان سازندگی و اصلاح نفس است کـه خـداوند بـه فیض خویش با ارسال انبیا به تحقق آن مدد می رساند و باقی راه به مـجاهدت خـود انسان بستگی دارد. امام قائل است ؛ پس از تربیت انبیا، این انسان که ولیده عالم مُلک است و حـب ایـن نشئه را در دل دارد به ولادت ملکوتی می رسد (امام خمینی، ۱۳۷۵: ۴۲۰). انسان پس از تربیت انبیاست که تمام افـعالش را جـنبه الهی می دهد وگرنه وجودی مادی بیش نـیست (امـام خـمینی، ۱۳۷۸ب، ج۸: ۶۶ و ۶۲). امام خمینی معتقد است انسان سالک پس از عـمل بـه شریعت و سنن الهیه و تهذیب باطن (که با اختیار و اراده او محقق می شود و البته این مـراحل نـیز بی توفیق حق اتفاق نمی افتد) مـجذوب عـالم غیب مـی شود و پس از طـی ایـن مراحل، سلوک الی الله با دستگیری باطنی غـیبی شـروع می شود و قلب، حق طلب شده و از طبیعت منسلخ و به حقیقت منسلک می شود (امام خـمینی، ۱۳۷۸الف: ۴۳)؛ یـعنی در کنار عزم و اراده و اختیار سالک، مدد و فـیض حق برای وصول بـه حـقیقت از جایگاه برجسته ای برخوردار می باشد.

امـام خـمینی تسلیم نزد «اولیای حق» را اصل مهمی در امر خودسازی و تزکیه نفس می داند. آدمی ابـزار مـهمی همچون «مربّی باطنی» که قـوه عـقل و تـمیز اوست در اختیار دارد، امـا ایـن ابزار را «مربّی خارجی» کـه [انـبیا] و اولیا هستند تکمیل می کنند و در مواردی که عقل آدمی برای کشف آن ها راه ندارد اولیای الهـی بـا ابزار «وحی» و «رسالت» به فهم آنـ ها کـمک می کنند (رک: امـام خـمینی، ۱۳۷۵: ۴۸۵).

هـدف و غایت وصول به مـوت ارادی

به منظور آگاهی از این امر که چرا عده ای برای تبدیل مزاج روحانی خویش و رسیدن بـه ولادتـی جدید در ساحتی الهی و متعالی مجاهده مـی کنند بـایستی بـه هـدف خـلقت توجه کرد. در قـرآن هـدف از خلقت انسان (و جن) عبادت شمرده شده و هدف از بعثت انبیا نیز همین است. از نظر امام خمینی رسـالت انـبیا، الهـی کردن انسان مادی می باشد و این الهی شـدن و جـنبه الهـی یـافتن انـسان، هـدف و غایت ولادت ملکوتی نیز می باشد؛ این ولادت یک تولد ثانوی است که اساساً متفاوت از هستی سابق وی خواهد بود چون این ولادت منجر به پرورش و ظهور بُعد الهی فرد می شود. شـهید مطهری هدف اصلی زندگی را در منطق اسلام فقط معبود می داند و همه اهداف دیگر در خدمت رسیدن انسان به این هدف اصلی قرار می گیرند (مطهری، ۱۳۷۵: ۷۶). تولد ثانوی و موت ارادی یا تبدیل مزاج روحانی، یـعنی هـجرت از خود به خدا و مردن از مرتبه ای که در آن عبد هنوز بقایایی از خویشتن را دارد و تجدید حیات یعنی تحقق تولدی نو در منزلگاه و ساحتی که فارغ از اشتغال به خودیت است ؛ بلکه تمام وجود سالک کـه یـک وجود جدید و ثانوی است رنگ معبود گرفته و این رنگ معبود گرفتن و او را وجهه توجه ساختن و سپس بی خبر گشتن از این بی خبری یا فنای از فنا هـمان مـحو کلی و صعق مطلق است کـه انـسان را از انانیت و انیت خارج می کند و او را در طلب معبود به هجرت از ماسوای او سوق می دهد. این رهایی از خود، منشأ تمام رهایی ها می شود (مطهری، ۱۳۶۹: ۹۸).

براساس اندیشه امام خمینی، ضـرورت خـودسازی که البته چیزی غـیراز فـرایند تبدیل مزاج روحانی و موت ارادی نمی باشد، جهت رسیدن به ولادت ثانویّه است؛ چون ولادت ثانویّه یا همان ولادت انسانیّه چیزی جز رجوع به فطرت نورانی و نخستین پس از اینکه انوار آن آلوده به احکام طبیعت شـد نـمی باشد؛ ازاین رو موت ارادی و تبدیل مزاج روحانی در جهت حصول آن پاکی نخستین صورت می گیرد. با ولادت ثانویّه، انسانیّت بالقوّه، به فعلیت می رسد و تکامل وجودی حاصل می گردد.

امام خمینی هدف از خلقت انسان را معرفت حـق ذکـر می کند و آن را سـعادتی فوق تمام سعادت ها ذکر می کند و همه چیز را مقدمه وصول به آن می داند (امام خمینی، ۱۳۷۳: ۱۵۵). بدیهی است که مـعرفت حق که معرفتی قلبی و خالصانه است، چیزی جز استهلاک وجود سـالک در حـق نـمی باشد و با این استهلاک، بقایای وجود سالک محو در حق شده و اینجاست که نهایت کمال انسانی متحقق می شود. مـعرفت الله چـیزی غیر از رفتن به سوی خدا نیست، ازسوی دیگر ، رفتن انسان به سوی خدا ، رفتن اوست بـه سوی خـودش؛ یـعنی رفتن از «خود» ناقص تر به «خود» کامل (مطهری، ۱۳۶۹: ۳۴۱). ازسوی دیگر معرفت حق همان عبودیت و بندگی برای اوسـت و پرستش حق جدای از معرفت او نیست. بنا به قول شهید مطهری، انسان خلق نـشده تا هرچه بیشتر بـداند و بـتواند تا اگر دانست و توانست، هدف خلقت تحقق یافته باشد بلکه آفریده شد تا خدا را پرستش کند و پرستش خدا خود هدف است (رک: مطهری ، ۱۳۷۵: ۷۶).

علامه مجلسی در شرحی که به حدیثی از امام صادق (ع) آورده، قـائل است:

دل و روح انسان از عالم ملکوت است و بدین جهان پست فرود آورده شده و به تعلقات بدن گرفتار گردیده برای تحصیل کمالات و به دست آوردن سعادات چنانچه جامه را بسا که با بعضی کثافات بیالایند تا پس از شست وشو سـفیدتر و پاکـ تر شود از آنچه که بود و چون روح به شقاوت گروید و به این علایق جسمانیه و شهوات دنیاویه چسبید به حیوانات می پیوندد و بلکه گمراه تر از آن ها گردد... (کلینی، ۱۴۰۰، ج۳: ۲۰۱).

در کیمیای سعادت نیز می خوانیم: بدان که دنـیا مـنزلی است از منازل راه دین و راه گذری است مسافران را به حضرت الهیت و بازاری است آراسته بر سر بادیه نهاده تا مسافران از وی زاد خویش برگیرند و مقصود از دنیا زاد آخرت است که آدمی را در ابتدای آفرینش سـاده آفـرید و ناقص و لکن شایسته آنکه کمال حاصل کند و صورت ملکوت را نقش دل خویش گرداند چنانچه شایسته حضرت الهیت گردد بدان معنی که راه یابد تا یکی از نظارگیان جمال حضرت باشد (غزالی، ۱۳۵۴، ج۱: ۷۱).

تـبدیل مـزاج روحـانی، ولادت ثانوی یا موت ارادی در اندیشه مـولوی

تـبدیل مـزاج روحانی یعنی تغییر صفات ذاتی بشر یا انقلاب ذات که ولادت ثانوی گفته می شود. در لسان صوفیه که قیام قیامت منوط به موت مـی باشد غـیراز مـوت طبیعی، با موت ارادی نیز اتفاق می افتد و از قیامتی کـه پس از تـحقق موت ارادی حاصل می شود به قیامت صغری تعبیر شده است (در مقابل قیامت کبری که با موت طبیعی بر پا می شود). انـتباه انـسان کـه براساس حدیث: «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» منوط به مـوت است، شامل هر دو قسم از موت اعم از ارادی یا طبیعی است (همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۲۷۷). ولادت ثانوی و تبدیل مزاج روحانی پایه و شرط اصـلی مـکتب عـرفانی مولوی است. وی پیامبر اسلام (ص) را نمونه شخصیتی ذکر می کند که به ولادت ثـانوی دسـت یافته است:

زاده ثانی است احمد در جهان صد قیامت بود او اندر عیان (مثنوی، دفتر۶، بیت: ۲۹)

مراد مـولوی از تـبدیل مـزاج روحانی و ولادت ثانوی ، مردن از حیات تیره جسمانی شهوانی و اخلاق رذیله نفسانی و زنده شـدن بـه حـیات روشن روحانی و خصایل حمیده انسانی می باشد (همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۲۷۲ و ۲۷۳). این فرایند که همان موت ارادی است، شـباهت زیـادی بـه موت اضطراری دارد و موجب ترک علقه های روح از بدن می شود و حتی قلب نیز از کار می افتد (شبستری ۱۳۸۴: ۳۱۴). و ایـن اشـاره به نهایت درجه ترک تعلقات قلبی دارد به گونه ای که مثل مردگان از دلبستگی ها و نیازها فـارغ مـی گردد.

مـولوی می گوید وقتی مزاج زشت آدمی تغییر و تبدیل حاصل می کند ، روشنایی حاصل می آید و راه رسیدن بـه حـیات نو منوط به انقطاع از حیات اول است که مراد از آن مزاج زشت می باشد.

چون مـزاج زشـت او تـبدیل یافتپس حیات ماست موقوف فطام رفت زشتی از رخش چون شمع تافت اندک اندک جهد کن تم الکـلام (مـثنوی، دفتر۳، ابیات: ۴۹- ۴۵)

مقصود از فطام، انقطاع از شهوات جسمانی و عادات ناپسند است که در پی آنـ حـیات دوم مـتحقق می شود (رک: همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۲۷۳). در شرح التعرف هلاک کردن نفس و منع کردن هوای نفس و شهوات از او ازجمله معانی ای ذکـر مـی شود کـه مربوط به صفت مردگان است ؛ چون وقتی نفس مراد و هوای خود را نـمی یابد یـعنی مرده است و حاصل این امر اعراض خلق از اوست و اعراض او از خلق و درنتیجه پس از این هلاک شدن و مرگ نـفس از هـوای خود، تجدید حیات نفس در جوار حق حاصل می شود و در این حیات نو، سـّر وی زنـده شده و با حق جمع آمده است (مـستملی بـخاری، ۱۳۶۶: ۱۵۳۱). غـنی همین مبحث را چنین تبیین می کند که؛ مـقصود از مـردن پیش از مرگ از میان بردن کلی جنبه ناسوتی و مادی نفس نیست و چنین امری مـمکن هـم نمی باشد، بلکه مقصود رام کـردن نـفس سرکش بـه دست سـالک، از مـیان بردن صفات رذیله و کسب ملکات فـاضله، تـوجه کامل به جانب حق... و درنهایت مقصود از مرگ به اراده «زندگی در حق» است (غـنی، ۱۳۶۹ ، ج ۲، قـسمت اول: ۳۰۷). در گلشن راز پس از اشاره به انواع مرگ کـه شامل مرگِ به اقـتضای ذات، مـرگ ارادی و مرگ اضطراری می باشد، رمز مـوت ارادی ایـن گونه بیان می شود که این موت، عین حیات و زندگی است و بی تردید این امـر اشـاره به ولادتی ثانوی و متفاوت از ولادت اولیـه کـه رنـگ جسمانیت و حیوانیت دارد بـوده و تـحقق این ولادت نیز منوط بـه مـردن از آرزوهای نفس می باشد (لاهیجی، ۱۲۷۸: ۴۲۶).

نقش عشق در تبدیل مزاج روحانی و موت ارادی

عشق و محبت و اشـراق در انـدیشه مولوی از جایگاهی والا برخوردار است به ویژه کـه ایـن محبت در فـرایند خـودسازی سـالک نقش اساسی ایفا مـی کند چرا که طریق فنا و هلاک نفس و عبور از وجوه بشری با مرکب عشق قابل پیمودن اسـت و عـشق تنها مرکبی است که تحمل خـستگی و مـشقات راهـی چـنین دشـوار را بر سالک سـهل مـی گرداند؛ و بلکه اساساً یقظه و بیداری سالک برای مردن از خود ِ بشری و حصول خودِ الهی یا فنا شدن در وجـه ربـانی رهـ آورد محبت و عشقی آتشین است؛ عشقی که بـه مـرگ از خـویشتن و بـه فـراموشی ِ مـنِ سالک نینجامد فاقد خیر است چون مرگ از صفات جسمانی و نفسانی سالک است که عاشق را به معشوق رهنمون می شود (رک: شیمل، ۱۳۷۵: ۲۳۹). رسیدن به یقین شهودی، یافتن آسایش در جوار مـحبوب ازلی و سایر مقاصد روحانی منحصر به برخورداری از عشق خالصانه است و این عشق که عشقی ربانی است خورشید کمال می باشد.

عشق ربانی است خورشید کمال عشق ز اوصاف خدای بی نیاز امر نور اوسـت خـلقان چون ظلال عاشقی بر غیر او باشد مجاز (مثنوی، دفتر۶، ابیات۳۱ و ۱۹)

به هرروی مولوی در مسئله تزکیه و تربیت باطنی و تهذیب نفس و نیل به معراج روح محبت و عشق را عاملی بسیار موثر می داند (رک: زرین کوب، ۱۳۷۷: ۱۳۷)؛ و عشق را دوای نـخوت و نـاموس وصف می کند که پوزبند وسوسه است و رهاکننده از حرص و عیب.

هر که را جامه ز عشقی چاک شد / پوزبند وسوسه عشق است و بس / او ز حرص و عیب کـلی پاک شـد (مثنوی، دفتر۱، بیت: ۲۲)

ورنه از وسـواس کـی رسته است کس (مثنوی ، دفتر ۵، بیت: ۲۱)

مولوی سقام عشق را عین صحت می داند و رنج های آن را برتر از راحتی و بلکه مورد حسرت راحتی و آرامش ذکر می کند و مشقات و تـلخی های آن را بـهتر از سلامت و صحت می یابد.

پس سـقام عـشق جان صحّت است خوب تر زین سم ندیدم شربتی رنج هایش حسرت هر راحت استزین مرض خوش تر نباشد صحّتی (مثنوی، دفتر۶، ابیات: ۱۱ و ۶)

بنابراین عشق و نیستی در کنار هم می توانند رهایی از امراض نفسانی را تـحقق بـبخشند وگرنه حصول موت ارادی بی مرکب عشق ممکن نخواهد بود (رک: همایی، ۱۳۷۴، ج۲: ۷۹۳- ۷۹۲). البته شایان ذکر است که این عشق الهی است، لیکن الهی بودن مانع از آن نمی شود که کسوت بشری نداشته باشد؛ بـه هرحال ایـن عشق مـقصد الهی دارد و راهش راه توحید است اگرچه از مجرای ناسوتی به الله برسد.

ای بسا کس را که صورت راه زد قصد صورت کرد و بـر الله زد (مثنوی، دفتر۲، بیت: ۱۳۶)

امکان تبدیل مزاج روحانی و نقش ریاضت و عبادت در تـحقق ایـن فـرایند

در عرفان مولوی عبادت و ریاضت با شور و عشق و جذبه و سماع جمع می شود؛ یعنی در کنار مؤلفه عشق و یا تـکیه بـر مردان کامل که به مدد ارشاد ایشان طریق الهی شدنِ این انسان خـاکی مـیسّر مـی شود، سخن از مجاهده و ریاضت نیز به میان می آید (رک: سجادی، ۱۳۷۴: ۱۵۲) و شکستن جان جسمانی برای تحصیل جان لطیف روحـانی که با تولدی ثانوی حاصل می شود منوط به ریاضت سالک عاشق بوده و بـی آن قابل دسترسی نمی باشد. بـنابراین عـمل پاک و مخلصانه و اعراض از شهوات نفسانی و عبور از مطلوبات فناپذیر حسی، که بدون ریاضت و عبادت حاصل نمی شود بهایی است که سالک برای رسیدن به حقیقت و معشوق ازلی خویش بایستی بپردازد.

از نظر مولوی طاعات و عبادات ظـاهری اگر تکرار شوند ملکه نفسانی شده و سبب تبدیل مزاج روحانی می شوند. اجرای احکام شرع در حکم پرهیزی است که مقدمه دفع مرض شده ولی درعین حال بایستی به مرحله حقیقی عبادت نیز برسد و آنـچه در صـورت ظاهر است به مقام فعلیت ایمان و فضایل اخلاقی برسد (همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۲۷۸). یعنی ضمن اینکه عبادت و التزام به شرع در اندیشه مولوی جایگاه مهمی دارد، در انجام این عبادت از قشر و سطح باید عبور کرده بـه مـرحله ایقان و ایمان نیز برسد. به هرروی وقتی عشق عنصر اساسی موت ارادی و انقلاب ذات سالک می شود بدیهی است که این عنصر آتشین از ریاضت و مجاهده و عبادت تهی نخواهد بود ؛ زیرا شرط قـبولی عـشق در آستان محبوب معشوق عبور از خویشتنِ خویش و مردن از حیات حسی بشری است و این مهم مستلزم تحمل مشقات راه و سرسپردگی به معشوق است. بنا بر آنچه ذکر شد ریاضت و عمل بایستی به شور و اشـراقی کـه بـه خلوص و ایمان راهبر است آمـیخته گـردد در غـیر این صورت عملی ظاهری بوده و در روح اثرگذار نخواهد بود. این گونه اعمال صوری که فاقد شور اخلاص هستند به تبدیل مزاج روحانی و نـفسانی مـنتهی نـگشته و سعادت و رستگاری را تحقق نمی بخشند و در قیامت نیز سودمند نـخواهند بـود (همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۲۸۹).

نقش انبیا و تأییدات الهی

عشق و ریاضت و مجاهده سالک عنصر مهمی برای تبدیل مزاج روحانی به شمار می رود اما خـودِ ایـن عـشق کششی از سوی معشوق است (رک: زرین کوب ، ۱۳۷۷: ۱۳۷)؛ بنابراین مدد و تأییدات الهـی ضمن اینکه به طریق باطنی و با ایجاد کیمیای عشق به سالک می رسد و زمینه را برای تبدیل مس وجود وی بـه زر مـهیا مـی سازد از وجهی دیگر نیز این فیض ربوبی را به سالک می رساند و آن اولیا و مـردان حـق می باشند. ایشان قدرت تصرف در نفوس بشر را داشته و قادر به تبدیل مزاج روحانی اشخاص هستند و نجات از رذایـل نـفسانی و شـرور و خبائث اخلاقی به مدد قدرت ولایت ایشان حاصل می شود (همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۲۸۹).

و اندر ایـن یـم مـاهیان پُر فنند گر تو ماری شو قرین ماهیان مار را از سحر ماهی می کنندتا شوی چون مـاهیان در یـم روان (مـثنوی، دفتر۳، ابیات: ۱۶- ۱۵)

ابیات دیگر مولوی در باب ولایت و اینکه مرتبه تبدیل مزاج روحانی بی مدد مـقام قـدسی ولایت حاصل نمی شود و رهایی از غبار حیات خاکی بسته به دریافت فیوضات ولایی اسـت دربـاره امـام علی (ع) بیان شده است.

ای علی که جمله عقل و دیده ای تیغ حلمت جان ما را چـاک کـرد

بازگو دانم که این اسرار هوست شمه ای واگو از آنچه دیده ایآب علمت خاک مـا را پاک کـرد

زانـکه بی شمشیر کشتن کار اوست (مثنوی، دفتر۱، ابیات: ۲۷- ۲۵)

مولوی معتقد است مردان کامل، روح هایی رسته از قـفس های تـعلقات جسمانی و حسی اند به این معنا که این راهبران، خود پیش از اینکه دسـتگیر سـالکان راه فـنا باشند به موت ارادی واصل شده و از قفس تن رسته اند و این ها رهبران شایسته ای هستند (همایی، ۱۳۷۴، ج۱: ۱۲۹).

مـرغ کـو انـدر قفس زندانی است روح هایی کز قفس ها رسته اند می نجوید رستن از نادانی است انبیا و رهـبر شـایسته اند (مولوی ، دفتر ۱، ابیات: ۱۴- ۱۳)

براساس آنچه ذکر شد فیض ربانی که انقلاب ذات و تبدیل مزاج روحانی به مـدد آن حـاصل می شود، به واسطه اشخاصی که اتصال به حق دارند و خود به فـنای وجـود مقید در هستی مطلق نایل شده اند به سـالک مـی رسد و گـفتنی است که وظیفه سالک نیز سرسپردگی و تـسلیم در مـحضر قدرت ولایی و شیخ راهبر است و بی فقر و نیاز صرف و اظهار تسلیم، دریافت این فـیض نـاممکن خواهد بود. مولوی این مـعانی را در داسـتان طوطی و بـازرگان و ایـنکه نـیاز و فقر و تسلیم طوطی عامل رهایی او شـد بـیان کرده است (همایی ، ۱۳۷۴ ، ج۱: ۲۷۷ -۲۷۶).

معنی مردن ز طوطی بُد نیازتا دم عیسی تو را زنده کـند در نـیاز و فقر خود را مُرده سازهمچو خویشت خـوب و فرخنده کند (مثنوی، دفـتر۱، ابـیات: ۳۲- ۳۱)

موت ارادی که مزاج مـعنوی سـالک را الهی می کند جز با از بین بردن خوی حرص و شهوت و وساوس شیطانی و سایر رذیـله های اخـلاقی حاصل نمی شود. ازسوی دیگر مهار ایـن خـُلقیات نـاپسند منوط به عـنایات ویـژه حق است. بدین سان در انـدیشه مـولوی یاد حق از یک سو و تسلیم نزد اولیای خدا از سوی دیگر عامل عمده رهایی سالک از رذایل و درنـتیجه وصـول به موت ارادی که جایگاه فنای مـحبّانه سـالک در حق اسـت مـی باشد (رکـ: همایی ، ۱۳۷۴، ج۲: ۷۸۱).

هدف و غایت وصـول به موت ارادی

در اندیشه مولوی به کرّات برمی خوریم به اینکه گریز از حیات حسی، که با بال عـشق صـورت می گیرد طلب می شود؛ این رهایی بـه دعـوت خـوبان و بـا کـشش از جانب غیب تـحقق مـی یابد و عاشق از مس وجود به معدن که آسمان قدسی و مقام تخلّی از نقایص حیات حسی است واصل مـی شود.

هـله ای حـیات حسی بگریز هم ز مسّیز برای دعوت جـان بـرسیده اند خـوبان سـوی آسـمان قـدسی که تو عاشق مهینیکه بیا به معدن وکان بهل این قراضه چینی (مولوی ، ۱۳۷۴ ، ج۲، غزل: ۲۸۳۶)

بر این اساس در مقام نیستی، عاشق از بشریت خویش می میرد و با این فنا و مـرگ به ادراک حقیقت می رسد.

هرکسی که متلاشی شود و محو زخویش بسوی او کند از عین حقیقت نظری (مولوی، ۱۳۷۴، ج۲، غزل: ۲۸۹۱)

بنابه عقیده مولوی هیچ روزنه ای از عالم غیب بر انسان گشوده نمی شود مگر پس از شکستن جـان حـسی. جان حسی درهم شکسته می شود تا دریچه های معرفت حقیقت بر وی گشوده شده و وجه ربانی سالک زنده شود ؛ در این صورت است که عبودیت نیز به عنوان هدف آفرینش تحقق مـی یابد.

انـدر شکست جان شد پیدا لطیف جانی چون این جهان فرو شد وا شد دگر جهانی (مولوی، ۱۳۷۴، ج۲: غزل: ۲۹۵۷)

سالک که با موت ارادی به ولادت ثانوی مـی رسد بـه تجرید محض نائل آمده و افـضل از هـمه کائنات می شود.

چون دوم بار آدمی زاده، بزاد علت اولی نباشد دین اومی پرد چون آفتاب اندر افق بلکه بیرون از افق وز چرخ ها بل عقول ماست سایه های او / پای خود بر فرق عـلت ها نـهادعلت جزوی ندارد کین اوبـا عـروس صدق و صورت ، چون تتقبی مکان باشد چو ارواح و تهیمی فتد چون سایه ها در پای او (مثنوی، دفتر ۲، ابیات: ۳۵۸۰- ۳۵۷۶)

با این ولادت، مزاج روحانی آدمی تبدیل و تغییر حاصل می کند. مرگ اختیاری سبب می شود که انسان بار دیگر مـتولد شـود و چشم به جهان معنا و حقیقت عالم بگشاید (رک: مثنوی، دفتر۳، بیت: ۳۵۷۶). به عقیده مولوی پیامبر اسلام، نمونه اعلای این تولد دوم است. زاده ثانی است احمد در جهان صد قیامت بود او اندر عیان (مثنوی، دفـتر۶، بـیت: ۷۵۶)

این تـولـد دوم که نتیجه مرگ اختیاری است مزاج روحانی آدمی را تبدیل می کند. انسان وقتی به حیات برین برسد مـزاج روحی و خُلقی او نیز ارتقا می یابد به گونه ای که دیگر به طعام های نـفسانی تـوجه نـمی کند وکردار و پندار تیره خود را در آب زلال صفا و یکرنگی می شوید (رک: مثنوی ، دفتر۳، ابیات: ۴۷- ۴۳). کسی که از نفسانیّات خود بمیرد و بـه مـرگ اختیاری برسد به معنویت جاوید دست خواهد یافت و بر زبان چنین کسی اسـرار حـق جـاری است و این مرگ ، سرچشمه حیات و زندگی است (رک: مثنوی، دفتر۳، ابیات: ۳۳۶۵- ۳۳۶۴).

راه رسیدن به حیات راستین، رَسـتن از قید حصارهای مادی است تا بتوان به حیات معنوی دست پیدا کرد. اگـر همچون گیاه بسته زمـین بـاشیم دربرابر وزش بادهای مختلف آسیب پذیر خواهیم بود (رک: مثنوی، دفتر۳، ابیات: ۱۲۸۳- ۱۲۸۰).

مرگ اختیاری همان حیات حقیقی در لباس مرگ است، اما اگر بدان نرسیم اگرچه به ظاهر زنده ایم ونَفَس می کشیم ولی درواقع مرده هـستیم (رک: مثنوی، دفتر۵، بیت: ۴۱۳۵). از دیدِ مولوی مرگ اختیاری از مرگ اجباری به مراتب دشوارتر است. استدلال وی دراین باره این است که کسی که به طور اجباری تن به مرگ طبیعی می دهد از یک جهت، مرگ را تـنها یـک بار می چشد که در قرآن هم آمده است که «همه کس مرگ را می چشد» (رک: آل عمران: ۱۸۵). اما اهل سلوک و آنان که خود را ملزم به ترک تعلقات می دانند بارها این مرگ را تجربه می کنند و بـه قـول مولوی صوفیان از صد جهت فانی می شوند (رک: مثنوی، دفتر۶، ابیات: ۱۵۴۴- ۱۵۴۳). در نگاه مولوی زندگی به معنی نفس کشیدن نیست. زندگی همان تولد دوباره و راهیابی به ملکوت آسمان هاست. یعنی از حیات تیره نفسانی مـردن و در عـرصه فضایل اخلاقی و روحی تولد یافتن. با این نگاهِ وی، بسیاری از زندگان، مرده به شمار می آیند (رک: مثنوی، دفتر۳، ابیات: ۳۸۳۹- ۳۸۳۷). مرگ اختیاری با مرگی که منجر به رفتن در گور می شود تفاوت دارد. این مـرگ، رفـتن در نـور است نه در گور. مرگ اخـتیاری تـبدیل صـفات و حالات قبلی است از حیات تیره نفسانی به حیات طیّبه و به قول جلال الدین از زنگی به رومی مبدل شدن.

تطبیق آرای امام خـمینی و مـولوی

در بـاب تبدیل مزاج روحانی و ولادت ثانوی

الف. وجوه همسانی

۱. در هـر دو انـدیشه مسئله تبدیل مزاج روحانی امری امکان پذیر معرفی می شود؛

۲. نقطه آغاز این فرایند خروج از منیت و اعراض از هواهای نفسانی است؛

۳. در کـنار مـسئله ریـاضت و مجاهدت، تأییدات حق و دستگیری اولیا نیز برای حصول ولادت ثانوی اهـمیت دارد؛

۴. سالک برای رسیدن به ولادت ثانوی که ولادتی روحانی و الهی است با پای عشق و اخلاص طی طریق می کند ؛

۵. غـایت ولادت ثـانوی و تـبدیل مزاج روحانی که امری متمایز از موت ارادی نمی باشد، ارتقای سالک در جهت حـیات الهـی و از همه مهم تر تحقق غایت خلقت است.

ب. وجوه ناهم سانی

۱. تأکید بر عشقی که الهی است اما نـمی تواند از رنـگ و بـوی مجاز نیز خالی باشد در آرای مولوی بیش از آرای امام خمینی مطرح می شود.

۲. از مـنظر امـام خـمینی سالک برای تحقق ولادت ثانوی از اختیار بیشتری برخوردار است و حال آنکه این امر در آرای مولوی کـمرنگ تر مـی شود.

۳. تـأکید بر نقش مرشد و راهنما و مردان کامل برای دستگیری سالک در آرای مولوی بیش از آرای امام خمینی نـمود دارد درحـالی که در آرای امام خمینی این نقش اساساً برعهده انبیا می باشد و تسلیم نزد این مربیان بـاطنی مـهم تـلقی می شود تا مرشد به معنای صوفیانه آن.

نتیجه

از آنجا که براساس آیه شریفه: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنـسَ إِلَّا لِیَعـْبُدُونِ» (ذاریات: ۵۶)، هدف از خلقت انسان (و جن) پرستش و عبودیت حق معرفی می شود، آدمی از زمانی کـه پا بـه عـرصه وجود می نهد بایستی در راستای تحقق این هدف که برای وی کمال و آرمان محسوب می شودگام بردارد. کـسب آگـاهی و معرفت در باب این غایت به مدد دستگیری انبیا و اولیا برای آدمی حـاصل مـی گردد و سـپس این انسان است که راه خویش را انتخاب می کند؛ که آیا در راه تحقق بندگی حق و معرفت وی و سرسپردگی بـر آسـتان تـوحید رود یا راه شقاوت بپیماید. همان طور که از قول امام خمینی نقل شد، آدمـی در آغـاز از انسانیت بالقوه برخوردار است و بایستی با مجاهده ای که پس از آگاهی، معرفت و بیداری وی حاصل می شود در جـهت بـه فعلیت رساندن این انسانیت برآید.

مزاج انسان در ابتدا نفسانی و حیوانی است و بـعدهاست کـه با مجاهده اختیاری وی ازیک سو و با تأییدات و امـداد الهـی ازسـوی دیگر، این مزاج ، الهی و روحانی می شود و این مـسئله هـم در اندیشه امام و هم در آرای مولوی بیان شده است. آدمی در حیات دنیوی مانند مسافری اسـت کـه برای نشئه ای دیگر زاد و راحله انـدوخته مـی کند. همان طور کـه اِشـراف یـافتن بر حقایق نشئه اخروی منوط بـه مـرگ طبیعی یا قیامت کبرا است، ادراک آن حقایق از طریق موت ارادی نیز که قابل حـصول بـرای یک انسان خاکی است ممکن مـی باشد. به هرحال هر دو قسم از مـرگ ، مـعرفت بخش هستند و انسان پیش از مواجهه بـا سـرنوشت ابدی خویش فرصت تجربه آن جهانی را در نشئه دنیوی با هجرت نمودن از خویشتن و اعراض از تـعلقات خـاطر نفسانی و دنیوی به دست می آورد.

در فـرایندی کـه بـه میلادی نو مـی انجامد و امـام خمینی و مولوی از آن به ولادت روحـانی و تـبدیل مزاج نفسانی یا روحانی تعبیر نموده اند خلوص، رضا ، تسلیم و عشق در کنار ریاضت و مجاهده خـود سـالک نقش تعیین کننده ای برعهده می گیرد و ایـن مـؤلفه ها بی مدد الهـی کـارساز نـخواهند بود؛ بنابراین، این حـق است که کشش لازم جهت پیمودن این طریق را ایجاد می کند و هم خود اوست که عشق، تـوفیق و بـیداری را به سالک اهدا و الهام می کند.

هـمان گونه کـه از مـنظر امـام خـمینی سیر تزکیه و اصـلاح نـفس که به تدریج به تبدیل نشئه می انجامد همان فرایند «خودسازی» است که در طی آن فرد خود را می سازد تـا دوبـاره مـتولد شود، در آرای مولوی نیز تبدیل مزاج روحانی یـک چـنین فـرایندی اسـت و آدمـی هـمچون مسافری می باشد که از نشئه طبیعت که عالم ظاهر است به باطن عالم سفر می کند.

پی نوشت وقتی سخن از دلبستگی و علاقه به دنیا به میان می آید مراد و مقصود توجه بـیش از آن حدی است که در نشئه دنیوی به منظور حفظ حیات بدان نیاز است و چیزی هم که مذموم است توجه افراطی است که به مرحله علاقمندی رسیده. به هرحال انصراف کلی از ایـن نـشئه، تا زمانی که انسان در آن حیات دارد مقدور نمی باشد.

کتاب نامه

- قرآن کریم

- ابن طفیل. (۱۳۳۴)، زنده بیدار: حی بن یقظان، ترجمه بدیع الزمان فروزانفر، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

- اردبیلی، عبدالغنی. (۱۳۸۵)، تقریرات فلسفه امام خمینی، چـاپ دوم، تـهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

- سجادی، ضیاءالدین. (۱۳۷۴)، مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، چاپ چهارم، تهران: سمت.

- شبستری، نجم الدین محمود. (۱۳۸۴)، راز دل: شرحی بر مـنظومه گـلشن راز، تقریر بیانات طباطبایی، تقریر و تـکمیل و تـوشیح علی سعادت پرور، تهران: احیاء کتاب.

- شیمل، آن ماری. (۱۳۷۵)، ابعاد عرفانی اسلام، چاپ دوم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

- زرین کوب ، عبدالحسین. (۱۳۷۷)، ارزش میراث صوفیه، چاپ هشتم، تهران: امـیرکبیر.

- حـسینی تهرانی، محمدحسین. (۱۴۱۷)، لب الباب: در سـیرو سلوک اولیـ الالباب ، چاپ هفتم، مشهد: علامه طباطبایی.

- امام خمینی، روح الله. (۱۳۷۵)، شرح چهل حدیث، چاپ نهم ، تهران: مؤسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی.

- ــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۸الف)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، چاپ سوم، تهران: مؤسسه تنظیم و نـشرآثار امـام خمینی.

- ــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۳)، آداب نماز (آداب الصلاه)، چاپ چهارم ، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

- ــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۸۵)، سر الصلوه، چاپ دهم، تهران: مؤسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی.

- ــــــــــــــــــــــــ. (۱۴۰۰ق)، تفسیر سوره حمد، تهیه و تنظیم علی اصغر ربانی خـلخالی، قـم: دفتر انتشارات اسـلامی.

- ــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۶۱)، صحیفه امام خمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

- کلینی، محمدبن یعقوب. (۱۴۰۰). الاصول من الکافی، به قـلم محمدباقر کمرئی، چاپ پنجم، تهران: کتاب فروشی اسلامیه.

- طباطبایی، فاطمه. (۱۳۸۸)، سـخن عـشق: دیـدگاه های امام خمینی و ابن عربی، چاپ دوم، تهران: پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی.

-غزالی، ابوحامد محمد. (۱۳۶۵)، منهاج العابدین، ترجمه عـمربن عبدالجبار، مـقدمه و تصحیح و تعلیق احمد شریعتی. تهران: امیرکبیر.

- ــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۵۴)، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم. تهران: سـخن پارسـی.

- غـنی، قاسم. (۱۳۶۹)، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، چاپ پنجم، تهران: زوار.

- لاهیجی، محمد. (بی تا)، مفاتیح الاعجاز فـی شرح گلشن راز، کیوان سمیعی، تهران: محمودی.

- مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد. (۱۳۶۶)، شرح التعرف لمذهب التـصوف، ربع چهارم، مقدمه و تـصحیح و تـحشیه محمد روشن، تهران: اساطیر.

- مطهّری، مرتضی. (۱۳۶۹)، انسان کامل، چاپ چهارم، تهران: صدرا.

- ــــــــــــــــــ. (۱۳۷۵)، فطرت، چاپ هشتم ، تهران: صدرا.

- ــــــــــــــــــ. (۱۳۷۵)، تکامل اجتماعی انسان ، چاپ دهم. تهران: صدرا.

- مکارم شیرازی، ناصر. (۱۳۸۶)، تفسیر نمونه، چاپ سـی و چهارم، تهران: دارالکتب الاسلامیه.

- مولوی، جلال الدین محمد. (۱۳۷۳)، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون ، چاپ پنجم، تهران: بهزاد.

- ـــــــــــــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۴)، کلیات دیوان شمس ، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران: ربیع.

- نسفی، عزیزالدّین. (۱۳۷۹)، الانسان الکامل، ترجمه مقدمه ضیاء الدّین دهشیری، بـا پیشـگفتار هانری کربن، تصحیح و مقدمه ماری‍‍ژان موله ، تهران: طهوری.

- همایی، جلال الدین. (۱۳۷۴)، مولوی نامه (مولوی چه می گوید؟)، چاپ هشتم، تهران: هما.

- همدانی، سید علی. (۱۳۷۵). رساله السبعین فی فضایل امیر المومنین، ترجمه محمد نـیری، شـیراز: نوید.

 

آدرس ثابت: ۱۱۱۹۲۷۴https: / / www. noormags. ir / view / fa / articlepage /

مقالات مرتبط

نگاهی به کتابهای تازه

انسان کامل

اثری آموزشی در هنر نستعلیق

تقابل صورت و معنی در جهان بینی عارفانه

توضیحی در باب مولانا صائب

پیرامون مجالس بزرگ داشت مولانا جلال الدین محمد بلخی

خصیصه شاه کارها

بررسی نفوذ نسبی کودکان در تصمیمات خرید خانواده های ایرانی

پند نامه عطار و چند اثر منسوب به او

تأثیر گروه درمانی معنوی و وجودی بر میزان افسردگی، اضطراب مرگ و باور به ادامه ی حیات پس از مرگ با تکیه بر گزارش های افراد تجربه کننده ی مرگ در دانشجویان

باز سپید شاه

داستان سودابه و سیاوش از منظری دیگر

عناوین مشابه

بررسی رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه سیاسی امام محمد غزالی و امام خمینی (س)

ایران معاصر: تاریخ ساز تاریخ آموز؛ تاریخ و تاریخ نگری در اندیشه امام خمینی (س)

اندیشه؛ بررسی و شناسایی علل افت تحصیلی در درس منطق و فلسفه پایه ی سوم رشته ی ادبیات و علوم انسانی منطقه بندر امام خمینی (س)

تعامل اخلاق و سیاست در اندیشه امام خمینی (س)

تحلیل و بررسی سیر تطور و تکامل نظریه ولایت فقیه در اندیشه فقهای شیعه (با تأکید بر نظریه ولایت مطلقه فقیه امام خمینی قدس سره)

بازخوانی گفتمان تقریب در اندیشه سیاسی امام خمینی قدس سره و مقام معظم رهبری

الزامات عدالت و آزادی در اندیشه سیاسی امام خمینی قدس سره

نهضت امام، بیم ها و امیدها در گفت و شنود «پاسدار اسلام» با حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی: اندیشه لیبرالیستی بزرگ ترین خطری است که انقلاب ما را تهدید می کند

در زلال اندیشه: نقشه راه ما همان اصول امام بزرگوار ماست / متن پیش رو گزیده بیانات رهبر معظم انقلاب است که در بیست و چهارمین سالگرد رحلت امام خمینی (س) در حرم آن حضرت ایراد شده است

درآمد: مجاهد مجتهد و دارای مقامات عالیه (نهضت مشروطه، عوامل انحراف آن و اندیشه و شهادت آیت الله شیخ فضل الله نوری در آئینه تحلیل امام خمینی)

. انتهای پیام /*