انسان کامل از منظر امام خمینی (س)

پدیدآورنده (ها): محمدیان، عباس (عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت معلم سبزوار)

چـکیده:

انسان کامل حقیقة الحقایق و روح الارواح و صورت همة صورتها و مادة المواد و جامع جمیع مراتب کـمال اسـت کـه صفات جمال و جلال را در خود به صورت مخفی دارد. از نظرگاه عارفان، انسان کامل انسانی است که بـه خدا می رسد و مظهر کامل همة نامها و صفات حق می شود. تعبیر انسان کامل در قـرآن و سنّت به کار نـرفته و بـه جای آن از تعبیر مسلمان و مؤمن کامل (انسانی که در مسیر دین و ایمان به کمال رسیده) استفاده شده است.

در این مقاله، ابتدا، دربارة صورت انسان کامل و جایگاه او در عالم آفرینش و ارتباطش با سایر موجودات و مـباحث مرتبط با آن، از دیدگاه امام سخن به میان آمده است. در ادامه راجع به مصادیق تام و حقیقی انسان کامل، یعنی پیامبر اکرم (ص) و سایر معصومین (ع) بحث شده است.

در پایان نیز مقامات انسان کامل بـه اعـتبارات مختلف بیان شده و انسان برترین موجود آفرینش و شگفت انگیزترین مخلوقی دانسته شده که پا به عرصة وجود نهاده است.

کلیدواژه: انسان کامل، ولایت حقیقت محمدیه، قرآن تدوینی، قرآن انفسی، انسان عالم صـغیر، انـسان کبیر، کتاب تکوینی.

مقدمه

بحث از انسان و انسان شناسی همواره یکی از موضوعات مهم، با ارزش و دراز دامن همة مکاتب فکری بشر بوده، هست و خواهد بود. ادیان الهی نیز برای این موضوع ارزش زیادی قـائل شـده اند و پیام آوران وحی و پیشوایان معصوم (ع) نیز علم خودشناسی، یا به بیانی، انسان‎شناسی را از سودمندترین دانشها دانسته (حضرت علی (ع) می فرماید: «أنفع المعارف معرفة النفس». ) و شناخت خداوند را از مسیر شناخت خود توصیه فرموده اند. (حضرت علی (ع) می فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ، به نقل از: [فروزانفر: ۱۶۷]. )

به هـر آن پیـغمبر ایـن را شرح ساخت / کان که خود بشناخت، یزدان را شـناخت [مـولوی دفتر پنجم بیت ۲۱۱۴]

در آیات زیادی از قرآن کریم موضوع آفرینش انسان، جایگاه او در میان آفریده ها، صفات مثبت و منفی او، خصایص انسانهای کـامل، یـعنی انـبیا و اولیا و مؤمنان، و سایر مباحث مرتبط با آن مطرح شده است. قـرآن، پیامبران و مؤمنان واقعی، که هرکدام مرتبه ای از کمال را دارا هستند، الگوهای بشر معرفی کرده [ممتحنه: ۴ و ۶] و از میان همة آنان پیامبراکرم (ص) را بـه عـنوان بـهترین و پاکترین نمونة کامل به انسانها شناسانده (خداوند در قرآن مجید می فرماید: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ الله اُسـوةٌ حـسنةٌ» [احزاب: ۲۱]. ) و همه را به صورت مطلق و بـدون هـیچ قید و شرطی به فرمانبرداری از وی امر فرموده است. (خداوند در قرآن مجید می فرماید: «مَا آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عـَنْهُ فـاْنتَهُوا» [حشر: ۷]. )

با استناد به عقل و نقل آشکار می شود که وجـود انـسانی، شـاهکار آفرینش است و تا آنجا که بشر ادراک می کند، موجودی شگفت انگیزتر، بزرگتر و ارزشمندتر از انـسان پا بـه عـرصة هستی نگذاشته است. او اشرف مخلوقات، مسجود فرشتگان عالم قدس، خلیفة خدا در همة مراتب هـستی، مـَثل اعـلای حق، آیینة تمام نمای اسماء و صفات الهی، جان جهان، اسم اعظم خداوند، غایت آفـرینش (در حدیث قدسی خطاب به پیامبر اکـرم (ص) آمـده اسـت: «لولاک لما خلقت الافلاک. » به نقل از: [فـروزانفر: ۱۷۲]. ) ، واسـطة نزول فیض از مبدأ فیاض به تمامی موجودات عوالم وجود [امام خمینی ۲ ۱۳۷۸: ۱۰۹] ، و واسطة هـدایت خـلق [امـام خمینی۲ ۱۳۷۸: ۱۰۹] ، صراط مستقیم حق و نوع اخیر و کون جامع و به تنهایی «کل الأنواع» است.

اگـرچه بـحث از انسان کامل در بسیاری از مکاتب فکری مطرح بوده و هست، ولی دیدگاه آنان در این موضوع بـا یـکدیگر مـتفاوت است و هرکدام معیار کمال انسان را در چیزی دیده اند که گاه در نقطة مقابل معیارهای دینی و الهی قـرار مـی گیرد.

عقل گرایان، گوهر انسان را عقل او می دانند و بر این باورند که انسان کامل یـعنی «انـسان حـکیم» ، و منظورشان از حکمت، حکمت نظری است نه عملی [نسفی: ۱۲۳ـ ۱۲۰].

در مکتب عشق، یعنی مکتب عرفان، کمال انـسان در عـشق بـه ذات حق نهفته است. حرکت کمالی در این مکتب، عمودی و صعودی، یعنی پرواز بـه سـوی عشق و مبدأ زیبایی و کمال است. [نـسفی: ۱۲۶ ـ ۱۲۴]. «انسان کامل» در نظر عارفان، انسانی است که به خدا می رسد و مظهر کامل هـمة نـامها و صفات حق می شود.

گروهی از فـیلسوفان قـدیم یونان، مـانند سـوفسطاییان، کـمال انسان را در قدرتمندی و زورمندی او دانسته اند و همین مـوضوع را در دو قـرن اخیر نیچه، فیلسوف معروف آلمانی، دنبال کرده است.

بعضی از مکاتب هندی کـه بـنای خود را بر محبت و معرفت گذاشته اند، انـسان کامل را کسی می دانند کـه خـود را شناخته و از این طریق، بر خـود مـسلط شده باشد [نسفی: ۱۳۹ - ۱۳۷].

تعبیر «انسان کامل» در قرآن و سنّت به کار نرفته و به جـای آن از تـعبیر «مسلمان کامل» و «مؤمن کامل» بـهره گـرفته شـده است؛ یعنی انـسانی کـه در مسیر دین و ایمان، بـه کـمال رسیده است.

به نظر می رسد که این تعبیر برای نخستین بار در دنیای اسلام تـوسط شـیخ محیی الدین بن عربی، معروف به شـیخ اکـبر و بنیانگذار عـرفان نـظری، در قـرن هفتم هجری مطرح شـده باشد.

آنچه در این مقاله مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، صورت انسان کامل و جایگاه او درعالم آفـرینش و ارتـباطش با سایر موجودات و مباحث مرتبط بـا آن از دیـدگاه امـام خـمینی (س) اسـت.

بدیهی است پرداخـتن بـه سیرت انسان کامل و صفات باطنی و معنوی او، خود بحث مستقلی است که نگارنده در حدّ لزوم و به اقتضای بـحث، اشـاره ای کـوتاه به آن داشته است.

انسان کامل، جـلوة اسـم «اللهـ»

نـخستین پرسـشی کـه در حکمت و عرفان در مورد هستی شناسی مطرح می شود این است که اولین موجودی که از کتم عدم پا به عرصة هستی گذاشت چه کسی یا چه چیزی بود؟

در پاسخ به این پرسـش، فیلسوفان، عقل اول و عارفان، حقیقت وجودی انسان کامل را نخستین آفریده می دانند.

امام خمینی (س) در تمامی آثارش، هرجا که سخن از انسان کامل به میان آمده، پاسخ عرفان را تأیید کرده و آن را با شرح و تفصیل بـیان فـرموده است. به نظر ایشان، اولین نامی که از سوی حق تعالی از حضرت علمی و به فیض اقدس تجلّی بیرونی یافت، اسم اعظم «الله» است. این نام که مساوی با همة نامهاست و حـقایق هـمة نامها را به صورت احدیت جمع داراست، شرف سیادت و ربوبیت بر نامهای دیگر حق دارد. اسم اعظم در کاربرد عرفان، عبارت است از احدیّت جمع حقایق نـامهای جـلال و جمال و لطف و قهر.

در بحث اسـمای الهـی گفته شده که بعضی از اسمای حسنای پروردگار محیطند و بعضی محاط، بعضی شاملند و بعضی مشمول. از میان نامهای حق، آن اسمی که سلطنت مطلق و احاطة تام بـر سـایر نامها دارد، اسم اعظم «الله» اسـت.

چـون نامهای حق تعالی عین ذات مقدس او هستند، هر نامی عین نام دیگر و دربردارندة تمامی کمالات است. بنابراین، تجلّیات و کمالات در بعضی نامها ظاهر است و در بعضی باطن، مانند اسم «رحمان» که رحمت در آن ظـاهر و سـخط و غضب در آن باطن است. بنابراین، اسم «الله» محیط و حاکم بر سایر نامها و نخستین ظهور کثرت در عالم اسماء و حضرت واحدیت است و به واسطة او است که سایر نامها و مظاهرشان آشکار می شود. این اسـم در تـمامی مراحل ظـهور، ظاهر و در مراتب بطون، باطن است.

صورت اسم «الله» ، که عین ثابت انسان کامل است، نخستین صورتی است کـه در حضرت علمیه به ظهور رسیده و به واسطة او سایر صورتها بلکه سـایر نـامها و مـظاهر و تجلّیاتشان ظاهر شدند. پس انسان کامل یا «کون جامع» اسم اعظم حق است؛ اوّلیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت بـرای اوسـت [امام خمینی۲ ۱۳۷۸: ۴۹ – ۴۷] و همان مشیتی است که خداوند بی واسطه و به دست خویش او را آفرید و سـایر عـوالم و مـراتب وجود را به مشیت او خلق فرمود [کلینی ج ۱: ۸۵]. این همان مقام «حقیقت محمدیه» و نخستین مخلوق و مرتبة «تـدلّی» است که در قرآن به آن اشاره شده است [نجم: ۸]. این همان مقام فقر مـطلق است که «مشیت مـطلق» نـامیده می شود و گاه از آن به «فیض مقدس» و «رحمت واسعه» و «اسم اعظم» و «ولایت مطلق محمدی» یا «مقام علوی» تعبیر می شود [امام خمینی ۳ ۱۳۷۴: ۱۸ - ۱۷].

اعیان ثابته به تجلی ذاتی در مقام واحدیت، به پیروی از اسم جامع کـه به تجلی فیض اقدس تعیّن پیدا کرده، تحقق علمی پیدا کرده اند و مفهوم «ربوبیت» در آن مقام مقدس، تجلی به مقام الوهیت است که بدان تجلی، تمام نامها متعین می شوند و عین ثابت انـسان کـامل اولاً، و دیگر اعیان در سایة آن، متعین می گردند [امام خمینی۳ ۱۳۷۸: ۹۱ – ۹۰].

بنابراین، عین ثابت انسانی بر سایر اعیان، حکومت و ربوبیت و سلطنت دارد و اوست که ظهور جمیع حقایق در مقام واحدیت است. تجلی اول این حقیقت در مقام خـلق، وجـود عقل اول است و از تجلیات عقل اول، عقل دوم و لوح محفوظ و سایر حقایق، تحقق خارجی پیدا می کنند.

به همین سبب، حقیقت کلی انسان، در هیچ حدّ معینی محصور نمی شود و هیچ موجودی از حیطة ربوبیت او خارج نـمی باشد. بـه عبارتی، جمیع موجودات، از عقل اول تا هیولای اُولی، تعینات انسان کاملند [آشتیانی ۱۳۷۰: ۷۸۸ - ۷۸۷].

اعیان ثابتة دیگر توسط عین ثابت انسان ظهور یافتند و فیض وجود را به واسطة او از مبدأ فیّاض دریافت کردند.

حقیقت انـسان کـامل کـه از آن به «حقیقت محمدیه» تـعبیر مـی شود، حـقیقتی بسیط و روحانی است که با وحدت خود، همگی کمال و جمال است و با خلقت این حقیقت واحد، هرآنچه را که قلم تقدیر مـی بایست بـنویسد، نـوشت و قضای الهی پایان یافت. ولی با این وصف، چـون نـظام موجود در ذات و صفت و فعل خود در ذات الهی فانی است، حکومت «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأنٍ» [الرحمن: ۲۹] برقرار است.

اسم اعـظم الهـی بـه حسب مقام الوهیت، یک حقیقت است و به حسب مقام مـألوهیت، حقیقتی دیگر؛ و به حسب مقام لفظ و عبارت، حقیقتی دیگر.

اسم اعظم به حسب مقام الوهیت و واحدیت، اسمی اسـت کـه جـامع همة نامهای حق است؛ جامعیتی که مبدأ اشیاء و اصل آنها مـی باشد و بـه بیان دیگر، به منزلة هسته ای است برای درخت که تنه و شاخه ها و برگها همه از اوست. این اسـم بـه اعـتبار اول و بلکه به اعتبار دوم نیز بر همة اسماء حکومت دارد و همة اسماء مـظهر اویـند و بـه حسب ذات، بر همة مراتب الهی مقدم است. این اسم به تمام حقیقتِ خود تـجلی نـمی کند مـگر برای خودش و برای آن کس از بندگان خدا که جلب رضایت او کرده و مظهر تام او گـردیده اسـت؛ یعنی کسی که صورت حقیقت انسانیت باشد. در تمام نوع انسان، کسی که ایـن اسـم بـرای او تجلی کرده باشد، نیست مگر «حقیقت محمدیه» و اولیای پاک خدا که در روحانیت با آن حضرت مـتحدند.

اسـم اعظم به حسب حقیقت عینی عبارت است از انسان کامل، که خلیفة خدا در هـمة عـوامل اسـت، به همین سبب، کریمترین آیات الهی و بزرگترین حجتهای اوست. از امام علی (ع) و امام صادق (ع) نقل شـده کـه فرمودند:

إنَّ الصورة الإنسانیة هی أکبرُ حُججِ الله علی خلقه، و هی الکـتابُ الذیـ کـتبَه بیَده، و هی الهیکلُ الذی بناهُ بحکمتِه، و هی مجموعُ صورةِ العالمین، و هی المختصر من اللوحِ المحفوظ، و هـی الشـاهدُ عـلی کلِّ غالب، و هی الطریق المستقیم إلی کل خیر، و الصراطُ الممدود بین الجـنةِ و النـّار [امام خمینی ۱۳۷۴: ۷].

پس حقیقت عقل مجرد و روحانیت بسیط، که در روایات از آن به نور پیامبر اکرم (ص) یا فرشتة روحـانی تـعبیر شده است، بی واسطه از حق تعالی صدور یافت. بنابراین، صادر اول، عین تـعلق مـحض و ربط محض به پروردگار است و در این صـورت، آنـچه از او صـادر می شود در حقیقت از خداوند صادر شده است؛ زیـرا مـیان خداوند و او بینونت و جدایی نیست [امام خمینی ۱۳۷۹: ۶۵-۶۴]. اینکه عرفا می گویند فعل انسان کامل فـعل خـداست و «نایب است ودست او دست خـداست» (مولوی در بیت ۲۲۶ دفتر اول مـثنوی مـعنوی مـی گوید: آنکه جان بخشد گر بکشد رواست نـایب اسـت و دسـت او دسـت خـداست) اشـاره به هـمین حـقیقت دارد.

در بـعضی از روایات معصومین (ع) صادر اول بودن حقیقت مـحمدیه مـورد تأیید قرار گرفته است؛ از جمله امام باقر (ع) می فرماید:

 «یا جابر ! انّ الله اول مـا خـلق، خلق محمداً (ص) و عترته الهداة المهتدین، فـکانوا أشباحَ نورٍ یدی الله. »

قـلت: «و مـا الاشباح؟» قال: «ظلُّ النور، أبدان نـورانیة بـلا أرواحٍ، و کان مؤیداً بروح واحدة؛ و هی روح القدس؛ فبه کان یعبدالله و عترته» [کـلینی ج ۱: ۴۴۲].

پیـامبر اکرم (ص) نیز فرمود: «اول ما خـلق الله نـوری» [فـروزانفر: ۱۱۳] و در جای دیگر فـرمود: «اول مـا خلق الله العقل» [فروزانفر: ۲۰۲]. ایـن دو حـدیث با یکدیگر منافات ندارند؛ زیرا عقل اول، روحانیت و جنبة معنی حضرت خاتم (ص) است و اخبار دیـگری کـه می فرماید: «أول ما خلق الله روحی» [سبزواری۲ ۱۳۷۰: ۲۵۵] و «أول مـا خـلق المشیة» [سـبزواری۲ ۱۳۷۰: ۲۵۵] و «نـحن الآخـِرون السابقون» [سبزواری ۲ ۱۳۷۰: ۲۵۵] همگی بـه یک گوهر گرانمایة بسیط مجرد اشاره دارد که عبارت از حقیقت محمدیه و حقیقت اسم اعظم «الله» است.

عـقل اول، تـجلی عین ثابت انسان کامل

نخستین ظـهور حـقیقت مـحمدیه در صـورت عـقل اول است؛ چون عـین ثـابت عقل اول از تجلی این حقیقت ظاهر شده است؛ پس عقل اول، حسنه ای از حسنات اوست.

عـقل اول صورت اجمالیة مرتبه و مقام «عماء» است؛ زیرا مرتبه و مقام «حضرت عمائیه» ، مقام واحدیت است. حق در این مقام، تمامی حقایق را به نحو اعلی و اتم واجد می باشد و نخستین تـنزل به صورت امکانی و وجود خلقی، صورت عقل اول است.

این عقل، واسطة فیض به سایر موجودات و دربردارندة تمامی کمالات است و چون ظهوری از ظهورات خاتم انبیاست، حضرت فرمود: «اول ما خلق الله نوری» ؛ زیـرا عـقول، نور محض و فاقد جهات ظلمانیه می باشند [آشتیانی ۱۳۷۰: ۶۵۰ ـ ۶۵۱]. (با اختصار و اندکی تصرف)

نخستین صادر از وجود واحد و نزدیکترین موجود به حق، عقل کلی و صادر اول است که «وجه الله الکریم» و «اسم الله العظیم الأعظم» و «نور مُشرِق حق بـر هـیاکل ممکنات» و در اصطلاح حکما «نفس رحمانی» و در زبان عرفا «حق مخلوق ‎‎ ٌ به» و نزد شرع «رحمت واسعه» و «حقیقت محمدیه» نامیده می شود. این حقیقت کلی مجرد، جـامع جـمیع عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت اسـت و بـدون اندک انفصالی، به مبدأ خویش متصل می باشد. اینکه پیامبراکرم (ص) فرمود: «أنا اصغر مِن ربّی بسنَتین» [حسینی طهرانی ۱۴۱۸ ج ۳: ۲۰۱] به همین حقیقت اشاره دارد.

آفرینش عقل ازنـور مـنبسط و اضافة اشراقی است و بـا وجـود آنکه تمامی عالم وجود، ظهور فیض منبسط و تجلی فیض اشراقی است، اختصاص عقل اول یا جملة عقول به آن، شاید به این معنی است که عالم عقلی، جلوة تام و نخستین تجلی ایـن فـیض است و سایر عوالم وجود و موجودات آن عوالم، همگی به واسطة آن گوهر یگانه، فیض وجود را از مبدأ فیاض دریافت می کنند [سبزواری ۱۴۱۳: ۳۲ - ۳۱].

ملاصدرای شیرازی در همین معنی می گوید:

عقل اول سایة نور خداست / مرجع جانهای هـریک ز انـبیا / عقل بـاشد سایــة نور احـد / ذات او معنی روح مصطفاست / هست تا حد یکی زین عقلها / پاک و بی غش باشد از نفس و جسد [ملاصدرا ۱۳۷۶: ۷]

ایـن جوهر مجرد، عقل عالم کبیر که در کاربرد بعضی از عرفا، «آدم اول» [نـسفی: ۷۲] نـامیده شـده، غیر از آدم ابوالبشر است.

به سبب آنکه حقیقت محمدیه جلوة اسم اعظم «الله» است و مـقام بـاطن ولایت او مقام جامعیت اسم اعظم و متحد با آن است، حضرت ختمی مرتبت (ص) به اعـتبار بـاطن وجـود، عین اسم اعظم و به اعتبار ظهور خلقی در مقام قوس نزول، نخستین تعیّنی که به خـود می گیرد، تعین عقلی و ظهور به صورت عقل اول است؛ نه بدان مفهوم که عـقل اول، تمام حقیقت آن مـقام رفـیع باشد. به بیان دیگر می توان گفت: عقل اول، حسنه ‎ای از حسنات اوست که متصف به مظهریت جمیع اسماء نیست [آشتیانی ۱۳۷۰‍: ۸۳۹؛ سبزواری ۱۳۶۱: ۳۹۲] ؛ در صورتی که عین ثابت حقیقت محمدیه به سبب اتحاد با اسم «الله» قـابلیت مظهریت تمامی اسماء را دارد. بنابراین، عقل اول، مرتبه ای از مراتب وجود اوست.

فیض وجود عین ثابت انسان کامل، شامل عقل و سایر مراتب فروتر از آن می شود و به اعتبار اصل ذات، حدّ ماهوی ندارد؛ در حالی که عقل اول، حـدّ مـاهوی دارد. همین حقیقت است که گاهی به صورت عقل ظاهر می شود و گاه به صورت نقوش و مراتب عوالم برزخی متجلی می گردد.

بنابراین، حقیقت محمدیه به اعتبار وطن اصلی خویش، واسطة فیض بـه عـالم هستی، و به اعتبار جنبة خلقی و وجود حادث مادی، عبد مربوب و مرزوق است و از این جهت با موجودات عالم اجسام تشابه دارد. ممکن است آیة «أَنَاَ بَشَر مِثْلُکُمْ یُوحَی اِلَیَّ» [کهف: ۱۱۰] بـه ایـن حقیقت اشاره داشته باشد. عین ثابت انسان کامل به حسب وجود با اسم اعظم متحد است، نظیر اتحاد وجود با ماهیت خاص آن وجود. در نتیجه، عقل اول همان گونه که از اسم «الله» صـادر شـده، از مـظهر این اسم (حقیقت محمدیه) نـیز صـادر شـده است.

به این نکتة باریک نیز باید توجه داشت که حقیقت محمدیه مظهر اسم «الله» ذاتی است، نه «الله» وصفی، که عقل اول مـظهر آن مـی باشد. بـنابراین عین ثابت این حقیقت در مقامِ واحدیت، صورت و مـظهر اسـم «الله» و متحد با آن، و در مقام احدیت ــ که مقام تجلی ذاتی است ــ متجلی در اسمای الهیه است و عین ثابت او به این اعـتبار بـر کـلیة اعیان ثابته، سِمت سیادت دارد.

امام خمینی بارها در آثار خود، هـمچون عرفای محقق، باطن نبوت رسول اکرم (ص) و حقیقت انسان کامل را مظهر اسم اعظم «الله» دانسته و دربارة این حقیقت بـسیط مـجرد، مـطالب عمیقی فرموده است [امام خمینی ۱۳۶۰: ۶۱ – ۶۰، ۸۸، ۹۰، ۱۷۸؛ امام خمینی ۱۳۷۴: ۷۸ – ۷۶]. به نظر ایشان، اسـم اعـظم دربردارندة احدیت جمع حقایق اسمای جلال و جمال و لطف و قهر است و هیچ فرقی بین اسم اعظم و مـقام غـیبی و نـور اَقرب نیست؛ جز اینکه این ظاهر است و آن باطن، و او با وحدت جمعی و بـساطت احـدیت، هـمة نامها را در خود پوشیده دارد، ولی منزه از هر کثرت و مقدس از هرگونه اعتبار و حیثیت [امام خمینی ۱۳۶۰: ۹۰] می باشد.

انـسان کـامل، آیـینة تمام نمای اسماء و صفات

انسان کامل چون مظهر تمامی نامها و صفات و مربوب حق تـعالی بـه اسم جامع است، هیچ یک از نامها بر او غلبة تصرف ندارد و خود نیز چـون ربـِّ خـود و «کون جامع» است، دارای مقام برزخیت کبری می باشد و سیرش بر طریق مستقیم اسم جامع اسـت؛ در حـالی که در سایر موجودات، اسمی از اسمای محیط یا غیر محیط تصرف دارد که آن مـوجود مـظهر هـمان اسم است و ابتدا و بازگشت آن نیز به همان اسم می باشد.

پس چون حق تعالی به مقام اسـم جـامع و ربّ انسان بر صراط مستقیم است ــ یعنی مقام وسطیت و جامعیت را داراست، بـدون بـرتری صـفتی بر صفت دیگر و ظهور اسمی بر اسم دیگر ــ مربوب آن ذات مقدس نیز بدین صفت و بر صـراط مـستقیم اسـت؛ در حالی که هیچ یک از موجودات دیگر بر صراط مستقیم نیستند بلکه اعـوجاع دارنـد یا به جانب لطف و جمال یا قهر و جلال. [امام خمینی ۱۳۸۳: ۵۳۱].

انسان کامل همچون حق جلوه گاه صـفات قـهر و لطف است؛ همان گونه که خداوند در عین ظاهر بودن باطن است و رحمت او عـین غـضب است و در غضبش رحمت پنهان است، انسان کـامل نـیز ایـنگونه است؛ زیرا با دو دست لطف و قهر حـضرت حـق آفریده شده است [امام خمینی ۱۳۷۴: ۲۶ – ۲۷؛ آشتیانی ۱۳۷۰: ۷۴۳ – ۷۴۲].

همچو نی زهری و تریاقی که دید هـمچو نـی دمساز و مشتاقی که دید [مـولوی دفـتر اول بیت ۱۲] (بـعضی از شـارحان مثنوی، «نی» را استعاره از انسان کامل و «زهـر و تریاق» را استعاره از صفات قـهر و لطـف دانسته اند. )

حـدیث قـدسی مـعروف که می فرماید: «إنَّ الله خَلَقَ آدمـَ عـلی صُورَتِهِ» [فروزانفر: ۱۱۴] اشاره به همین مظهریت صفات جمال و جلال انسان کامل دارد.

ولایت حقیقت محمدیه

بـرتری پیـامبر اکرم (ص) بر تمامی فرشتگان و پیامبران و اولیا، برتری تشریفاتی نیست؛ بلکه حقیقتی وجودی و کـمالی اسـت. برتری آن بزرگوار به شمول دایـرة ولایـت او بـر تمامی مخلوقات بـستگی دارد کـه آن را نیز از سیادت و احاطة اسـم اعـظم «الله» بر سایر نامها گرفته است.

یکی از دلایل برتری حضرت خاتم (ص) بر فرشتگان این اسـت کـه فرشته مقید به مقام تنزه اسـت و از اقـسام شهوات مـبرا؛ در حـالی کـه انسان کامل «هیکل تـوحید» (به نظر می رسد عـرفا و حـکما اصطلاح «هیکل توحید» را برای انـسان از ایـن سخن گهربار حضرت علی (ع) گرفته باشند که فرمود: «نور شرق من صبح الازل، فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره» [سبزواری: ۴۸۳]. ) و مظهر اسماء و صفات حق و آیینة جمال نمای اوست و وحدت او، وحدت جمعی است. آن حقیقت کامل، جـمیع کـمالاتی را که موجودات دارند داراست، بعلاوة کـمالاتی کـه آنـها فـاقد آن هـستند. (مرحوم امام خمینی در مورد مرتبة کـمالی رسـول اکرم (ص) و اهل بیت مـطهرش (ع) بـه حدیث مفصلی از حضرت ختمی مرتبت (ص) استناد فرموده است [امام خمینی ۱۳۶۰: ۱۶۶ – ۱۶۴]. )

دلیل دیگر، تـعلیم اسـماء به انسان است. مرتبة عالی تعلیم اسماء، تحقق به مقام اسماء الله است؛ همان گونه که مرتبة عـالی ازاحـصای نـامها، که در روایت شریف «ان لِلّه تسعَ و تسعین اسماءً، مـَن أحـصاها دَخـَلَ الجـنة» [مـجلسی ۱۴۰۳ ج ۴: ۱۸۷ – ۱۸۶] تـحقق به حقیقت آنهاست که انسان را به جنت اسمائی نایل می کند [امام خمینی ۱۳۷۸: ۲۰۷ – ۲۰۶].

حضرت امام مقام نبی اکرم (ص) را مقام «مشیت مطلق» و ولایت کلی اصلی هیولایی، و مقام سایر انـبیا را مقام «مشیّت مقیّد» و ولایت جزئی تبعی و صورت هیولی می داند. مقیّدات، مظاهر مطلق و جزئیات، مشارق نور او و مظاهر ظهور او هستند؛ به همین سبب، نبوّت انبیا، ظهور نبوّت او و دعوت به سوی اوست و نـبوّت آنـ بزرگوار، روح نبوّات و باطن آن است [امام خمینی ۱۳۷۸: ۷۵ – ۷۶]. اینکه حضرت ختمی مرتبت (ص) فرمود: «کنتُ نبیاً و آدم بین الماء و الطّین» (این حدیث به صورت «کنت نبیاً و آدم بین الروح و الجسد» نیز نقل شده است [فروزانفر: ۱۰۲]. ) به همین نبوت دائمی و سرمدی اشاره دارد.

از حقیقت محمدیه به «قلم» نیز تعبیر کـرده اند [سـبزواری ۱۳۶۱: ۳۹۴ - ۳۹۳] ؛ زیرا او واسطة نگارش حق در صور مبدعات و مخترعات و کائنات است؛ همان گونه که قلم در دست نویسنده، کلمات را می نویسد و نقشها را ترسیم می کند.

مرتبة حقیقت محمدیه به تعبیر قرآن، مـقام «أو أدنـی» است و وجودش حدّ وقوف ندارد؛ چنان که در معراج، در حرکت قوس صعودی، آن حقیقت بی حد، به همراهی جبرئیل به مرتبه ای رسید که آن فرشتة مقرب را یارای بالاتر پریدن نبود و فرمود: «لو دنوت أنملة لاحترقت» [سـبزواری: ۲۹۲].

و پس از آن، حـبیب خدا بـه تنهایی و به کشش محبوب تا نهایت سیر کمالی خویش، که مقام «قاب قوسین» و پس از آن «أو أدنی» است، پرواز کرد و بـه جایی رسید که از آن حالت این چنین خبر داد: «لی مع الله وقتٌ لایـسعنی فـیه مـلک مقربٌ و لانبی مرسل» [فروزانفر: ۳۹]. به همین سبب، او «رحمت واسعه» و «وجود منبسط» است.

برتری نبوت حضرت ختمی (ص) بـر سـایر انبیا، به برتری و سیادت اسمی برمی گردد که حقیقت محمدیه جلوة آن است؛ زیرا هـر اسـمی کـه محیط تر و جامعتر است، دولت او نیز محیط تر و نبوت تابعة او محیط تر و بادوامتر و کتاب نازل شده از او محیطتر و جـامعتر است. چون نبوت پیامبر ختمی (ص) و قرآن شریف و شریعت آن بزرگوار از مظاهر و مجالی یا از تـجلیات و ظهورات مقام جامع احـدی و حـضرت اسم «الله» الاعظم است، از این جهت محیط ترین نبوات و کتب و شرایع و جامعترین آنهاست و اکمل و اشرف از آنها قابل تصور نیست و دیگر علمی بالاتر از آن یا شبیه به آن از عالم غیب به عالم طبیعت تنزل نـخواهد کرد؛ یعنی آخرین ظهور کمال علمی که مربوط به شرایع است، همین است و بالاتر از این، امکان نزول درعالم ملک را ندارد. پس خود رسول ختمی (ص) اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است و نـبوت او نـیز تمامترین نبوتهای ممکن و صورت دولت اسم اعظم است که ازلی و ابدی است [امام خمینی ۱ ۱۳۷۸: ۳۰۹؛ امام خمینی ۱۳۶۰: ۱۹۵].

نبوت پیامبر اکرم (ص) اختصاص به عالم عین ندارد، بلکه در تمامی مراتب وجود، به اعتبار برتری مـظهر خـود، نبوت و ولایت و سیادت از آن اوست. نخستین کسانی که به این رسول غیبی و ولی حقیقی ایمان آوردند، ساکنان عالم جبروت، یعنی انوار قاهر نوری و قلمهای عالی الهی بودند که نخستین ظهور بـسط فـیض و «مدّ ظل» می باشند. سپس به ترتیب نزول، از بالا به پست تا جهان ماده و مادیات، بدون آنکه سرپیچی کنند، به او ایمان آوردند و این یکی از معانی روایتی است که از رسول خـدا (ص) نـقل شـده که فرمود: «آدم و من دونـه تـحت لوائی» [امـام خمینی ۱۳۶۰: ۱۱۸].

بنابراین، هر موجودی به اندازة وسعت وجودی خویش و قابلیتش، ولایت و خلافت باطنی را پذیرفته است و همین ولایت است که درتمامی اجـزای عـالم، هـمچون خون در رگهای انسان سریان دارد [امام خمینی ۱۳۶۰: ۱۱۹]. با عـنایت بـه این موضوع می توان گفت که مقام کثرت در وحدت و وحدت در کثرت برای هیچ یک از انبیا، بجز خاتم پیامبران (ص) به اصـالت و بـرای اوصـیای آن بزرگوار به تبعیت او، میسر نشده است [امام خمینی ۱۳۷۴: ۱۰].

اتحاد نـور وجودی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)

هر مقامی که برای حضرت ختمی مرتبت (ص) در مراتب گوناگون عالم آفرینش وجود دارد، برای اوصـیای او نـیز بـرقرار است؛ زیرا نور وجودی پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) با یکدیگر اتحاد ذاتـی دارد.

امـام خمینی (س) برای اثبات همین موضوع به حدیثی از امام صادق (ع) استناد کرده اند که فرمود:

ان الله کان إذ لاکان، فـخلق الکـان و المـکان، و خلق نور الانوار الذی نورت منه الانوار، و أجری فیه من نوره الذی نورت مـنه الانـوار، و هـو النور الذی خلق منه محمداً و علیاً، فلم یزالا نورین أولین؛ إذ لاشیء کون قبلهما. فلم یـزالا یـجریان طـاهرین مطهرین فی الأصلاب الطاهرة، حتی افترقا فی أطهر طاهرین، فی عبدالله و أبی طالب [امـام خـمینی ۱۳۷۴: ۴۰ – ۳۹].

خدای تعالی بود هنگامی که بودی نبود، پس بود و مکان را آفرید و نورها را آفرید و نـورالانوار را کـه هـمة نورها از آن نورانی شد، آفرید و از نور خودش که انوار از آن نورانی است، در آن جاری کرد و آن هـمان نـوری است که از آن محمد (ص) و علی (ع) را آفرید. پس آن دو بزرگوار همواره دو نور نخستین بودند؛ چون پیش از آن دو مـوجودی پا بـه عـرصة وجود نگذاشته بود. پس آن دو نور در صلبهای پاک در جریان بود تا آنکه در پاکترین صلبهای پاک، که عبارت از عبدالله و أبـی طـالب بودند، از هم جدا شدند. در حدیث است که: «أولنا محمد، أوسطنا محمد، آخـرنا مـحمد، کـلنا محمد، کلنا نورٌ واحد» [مجلسی ۱۴۰۳ ج ۲۵: ۳۶۳]. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «أنا و علی من شجرة واحدة» [مجلسی ۱۴۰۳ ج ۲۳: ۲۳۰] و «أنـا و عـلی مـن نور واحد» [مجلسی ۱۴۰۳ ج ۱۵: ۱۱].

احمدبن حنبل در کتاب مسند خود نقل کرده که پیـامبر اکـرم (ص) فرمود: «کنت أنا و علی بن أبی طالب نوراً بین یدی الله قبل أن یخلق آدم» [آشتیانی ۱۳۷۰: ۷۳۱]. همچنین فـرمود: «أنـا و علی أبوا هذه الامة» [مجلسی ۱۴۰۳ ج ۳۶: ۱۱].

تجلی حقیقت محمدیه در اولیای محمدی، غیر از تـجلی در سـایر انبیاست. تجلی در اولیای محمدی، تجلی حق بـه تـمام اسـماء و صفات است و امامان معصوم (ع) همچون حضرت خـتمی مـرتبت (ص) مظهر تجلی ذاتی حقّند، نه اسمائی و صفاتی. صفاتی که در مهدی موعود (عج) وجـود دارد، در هـیچ یک از انسانها امکان تحقق نـدارد. مـبدأ ظهور خـاتم انـبیا بـه صورت اولیا (ع) از حضرت علی (ع) شروع و بـه حـضرت مهدی (عج) ختم می شود. ظهور این کمالات که خاص حضرت قائم اسـت، در زمـان رسالت حضرت رسول ممکن نبوده و بـاید این کمالات و خصایص وجـودی در مـظهر خاتم الاولیاء، که یکی از حـسنات حـضرت ختمی است، ظهور نماید [آشتیانی ۱۳۷۰: ۷۳۴ – ۷۳۳]. (حقیقت وجودی پیامبر اکرم (ص) را عقل کل و حقیقت وجودی علی (ع) را نفس کل دانسته و گفته است: نفس کل همان عقل کل است که بی تجافی از مقام خـود، درمـرحلة فروتر به صورت نفس کل جلوه کرده است. بنابراین، نور وجودی پیامبر (ص) و علی (ع) یعنی عقل کل و نفس کل، اتحاد وجودی دارد [سبزواری ۱۳۷۰ مندرج در رسائل حکیم سبزواری: ۲۸۶]. )

وحدت قرآنی تدوینی و انفسی

انسان دارای مراتبی از وجود اسـت کـه طبق بطون قرآن، کلیات آن در هـفت بـطن مـحصور می باشد. این هـفت بـطن عبارت است از: نفس، عـقل، قـلب، روح، سرّ، خفی و اخفی. همان گونه که بطون قرآن را کسی درنمی یابد مگر پایداران در علم، حقیقت انـسان کـامل و بطون هفتگانه یا هفتادگانة نور نـبوت حـضرت ختمی (ص) و ولایـت او و اهـل بـیت پاکیزه اش (ع) را نیز به جـز کاملان و وارستگان و به حق پیوستگان ــ البته به اندازة درجة کمال و ظرفیت خویش ــ ادراک نمی کنند.

همان گونه کـه قـرآن تدوینی، مظهر جمیع شؤون اسمائی و صـفاتی حـق تـعالی و صـورت احـدیت جمع تمامی شـؤون و تـجلیات است و به عبارت دیگر، صورت اسم اعظم است، انسان کامل نیز اینگونه می باشد؛ بلکه می توان گـفت کـه حـقیقت این دو در حضرت غیب یکی است و در عالم کـثرت بـه حـسب صـورت از یـکدیگر جـدا هستند. این حقیقت را می توان از حدیث «ثقلین» دریافت؛ آنجا که پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «انی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی اهل بیتی؛ ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا أبداً، فانهما لنـ یفترقا حتی یردا علی الحوض» [مجلسی ۱۴۰۳ ج ۲: ۱۰۰].

این حدیث گهربار بـه روشـنی می گوید که حقیقت انسان کامل، که کتاب انفسی است، از حقیقت قرآن، که کتاب تدوینی است، جدایی ناپذیر است. پس آن کس که حـقیقت وجـودی انسان کامل را، آنگونه که هـست، بـشناسد، حقیقت قرآن و بطون هفتگانة آن را شناخته است و چون شناخت انسان کامل ارتباط مستقیم با سیر در مراتب وجود در قوس صعودی دارد؛ به هر اندازه که عروج بـه مـراتب وجود برای کسی مـیسر شـود، به همان اندازه حقیقت انسان کامل و قرآن را می شناسد. روشن است که هیچ موجودی در عالم آفرینش امکان رسیدن به مرتبة حقیقت محمدی و علوی را ندارد؛ به همین سبب، ادراک و شهود بطون قرآن بـرای کـسی جز معصومان (ع) امکان پذیر نیست و این حقیقت را پیامبر اکرم (ص) و اوصیای پاک او بارها فرموده اند.

امام باقر (ع) فرمود: «مایستطیع احدٌ أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه، ظاهره و باطنه، غیر الأوصیاء» [کلینی ج ۱: ۲۲۸] و جابر می گوید: از امـام بـاقر (ع) شنیدم کـه می فرمود: «ما ادّعی أحدٌ من الناس أنّه جمع القرآن کلّه کما انزل إلّا کذّاب، و ما جمعه و حفظه کـما أنزله الله تعالی إلا علیٌ بن أبی طالب و الائمة من بعده، علیهم السـلام» [کـلینی ج ۱: ۲۲۸؛ امـام خمینی ۱۳۷۴: ۵۸-۵۹]. در اصول کافی از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «و عندنا ـ و الله ـ علم الکتاب کلّه» [کلینی ج ۱: ۲۲۸؛ امام خمینی ۱۳۷۴: ۵۹]. بـنابراین، هـمة اولیای خدا کتابهای آسمانی هستند و از نزد خدای حکیم نازل شده اند و حاملان قرآن تـدوینی مـی باشند.

بـه استناد قرآن، حقیقت و باطن این کتاب آسمانی در شب قدر نازل شده است. حکمای متألّه و عـرفای محقق بر این باورند که مقصود از «لیلة القدر» انسان کامل است که:

امـّ الکتاب تکوینی در شب روشـن وجـود، روح مکرمش بر مقام بشریتش نازل شده؛ «در بشر روپوش آمد آفتاب» و این است شب روشن میان روز تاریک؛ چه، بدن جسمانی مادی ظلمت است، ولی ظاهر بر مشاعر جزئیه و روح نور است، و اشراقی نور اسپهبدش گـوید؛ ولی باطن و مخفی از آنها. و تأویل «خَیْرٌ مِنْ ألفِ شَهرٍ» [قدر: ۳] جامعیت اوست همة اسماء را که او مظهر اسم اعظم است و بواقی، مظاهر اسماء دیگرند، و این اسم اعظم است از هزار اسم «الله» و تعیین «ألف» ، به اعـتبار مـظهریت اسماء حسناست [سبزواری ۱۳۶۱: ۴۵۹ – ۴۹۶].

امام خمینی نیز چنین اعتقادی دارد. از نظر ایشان، باطن «لیلة القدر» بنیه و صورت مُلکی یا عین ثابت محمدی (ص) است که جلوة اسم اعظم و تجلی احدی جمعی است. اگـر «لیـلة القدر» اشاره به مظهر اسم اعظم باشد، مرآت تام محمدی (ص) است و «هزار ماه» عبارت است از مظهر نامهای دیگر؛ و چون حق تعالی هزار و یک نام دارد و یک «اسم مستأثر» در علم غـیب اسـت، از این جهت «لیلة القدر» نیز مستأثر است و شب قدر بنیة محمدی نیز اسم مستأثر می باشد. بدین سبب، هیچ موجودی به جز ذات مقدس رسول اکرم (ص) بر اسم مستأثر اطلاع پیـدا نـمی کند [امـام خمینی۱ ۱۳۷۸: ۳۳۸ – ۳۳۵].

از آنجا که عالم هـستی و مـراتب آنـ، جلوة انسان کامل است و به عبارتی «انسان کبیر» نامیده می شود، «کتاب تکوینی» است. این سه کتاب کاملاً بر یکدیگر منطبق هـستند و مـطالعه و اشـراف بر هر یک از آنها، اشراف و ادراک دیگری نیز هـست. پسـ ادراک بطون هفتگانة کتاب تکوینی نیز در انحصار انسانهای کامل و اولیای خداست که مصداق أتم و أکمل آنها، رسول اکرم (ص) و اوصیای پاک او مـی باشند. (امام خـمینی مـی فرماید: برای کتابهای تکوینی نیز هفت بطن و یا هفتاد بطن است که تأویل و تـفسیر آنـها را کـسی نمی داند، مگر افرادی که از کثافتهای عالم طبع و حدثهای آن منزه باشند؛ و آن را لمس نمی کنند مگر پاکـیزگان؛ زیـرا آنان نیز از نزد پروردگار رحیم نازل شده اند [۱۳۷۴: ۵۹]. )

بـا عـنایت به مطالب گذشته می توان گفت که کتاب تدوینی و کتاب تـکوینی، یعنی تمام دایرة وجود از عوالم غیب و شهود ــ تکویناً و تشریعاً، وجوداً و هدایتاً ــ ریزه خوار خوان نعمت وجودی سرور کائنات هـستند و آن بـزرگوار واسـطة فیض حق و رابطة بین حق و خلق است:

و اگر مقام روحانیت و ولایـت مـطلقة او نبود، احدی از موجودات لایق استفاده از مقام غیب احدی نبود و فیض حق عبور به موجودی از موجودات نـمی کرد و نـور هـدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید [امام خمینی۱ ۱۳۷۸: ۱۳۷].

انسان کامل، واسطة فـیض

چـون انـسان کامل واسطة فیض به عوالم غیب و شهادت است، ناگزیر عالم شهادت برای بقای خـود نـیازمند بـه یک انسان کامل است که در زبان شرع «ولی» ، «حجّت» و «امام» و در زبان عرفان «قطب» نامیده می شود. تا زمانی که عـالم مـُلک پابـرجاست، نشان دهندة وجود انسان کامل و حجت خدا در روی زمین است و آنگاه که ذخیرة الهی و ولی کامل از عالم شـهادت رخـت به عالم باطن کشد، نظام ظاهر از هم می پاشد (امـام رضا (ع) مـی فرماید: «لو خـلت الارض طـرفة عینٍ من حُجةٍ، لسـاخت بأهلها» [مجلسی ۱۴۰۳ ج ۲۳: ۲۹]. ) و قیامت ظاهر می شود.

انـسان کـاملی کـه بقای عالم به او بسته است از صفت ولایت حق برخوردار است و چون «ولایت» صفتی دائم و پایدار اسـت، هـمواره مـظهر خود را پایدار نگه می دارد. البته این مظهر، گاه در عالم شهادت است و گـاه در عـالم باطن [آشتیانی ۱۳۷۰: ۷۳۶ ـ ۷۳۵]. امام خمینی در قصیده ای که اختصاص به مدح آخرین حجت خدا در روی زمین دارد، می فرماید:

حضرت صـاحب زمـان مشکوة انوار الهی / مالک کؤن و مکان، مرآت ذات لامکانی / مـظهر قدرت، ولی عصر، سـلطان دو عـالم / قـائـم آل مـحـمـد، مـهـدی آخـر زمـانــی / با بـقاء ذات مـسعودش هـمه موجود باقی / بی لحاظ اقدسش یک دم همه مـخلوق فـانی / خوشه چین خرمن فیضش همه عرشی و فرشی / ریزه خوار خوان احسانش همه انسی و جانی / از طـفیل هـستی اش هـستی موجـودات عالم / جوهری و عـقلی و نـامی و حیـوانی و کــانی [امـام خـمینی ۱۳۷۲: ۲۶۵]

در جای دیگر نیز به همین مـوضوع اشـاره کرده، می فرماید:

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فیض بشر خیل مـلایک سـر به سر در بند الطافش رهین [امـام خمینی ۱۳۷۲: ۲۶۰]

وساطت در فیض، صـفت تـمامی معصومان است؛ زیرا که نـور وجـودی آنها با نور وجودی رسول اکرم (ص) اتحاد ذاتی دارد. به همین سبب است کـه مـرحوم امام در مدح حضرت زهرا (س) نـیز بـه وسـاطت او در نزول فیض وجـود اشـاره کرده و فرموده است:

مـمکن امـا چه ممکن علت امکان / ممکن اما یگانه واسطة فیض / واجب اما شعاع خالق اکـبر / فـیض به مهتر رسد وَ زان پس کهتر [امام خـمینی ۱۳۷۲: ۲۵۴ – ۲۵۳]

بنابراین می توان گفت که حقیقت انسان کامل نسبت به عوالم وجود، حکم نـفس نـاطقه را دارد نسبت به بدن مادی. او جان جـهان و قـلب تـپندة هـستی اسـت. انسان کامل جـهت فـعلیت و صورت و تمامیت عالم وجود است و هستی بدون حقیقت انسان کامل، ناقص و بالقوه، بلکه معدوم صرف اسـت. هـمان گونه کـه تن مادی بدون روح باقی نمی ماند، نـظام هـستی نـیز بـدون وجـود حـجت کامل و ولی مطلق از هم فرو می پاشد. همان گونه که صدور موجودات از مبدأ به واسطة انسان کامل صورت می گیرد، بازگشت آنها به سرچشمة وجود در قوس صعودی نیز بدون وساطت انـسان کامل امکان پذیر نیست [امام خمینی۲ ۱۳۷۸: ۱۰۹]. بلکه می توان گفت که مرجع و معاد آنان به انسان کامل است. جهان هستی دارای مراتب و درجاتی است که این درجات از دو جهت مطرح هستند: یکی قوس نـزول و دیـگری قوس صعود. مبنای قوس صعود، حرکت بنیادی و جوهری جهان ماده است که ملاصدرا آن را مطرح و اثبات کرد [ملاصدرا ج ۳: ۱۱۲ - ۶۱].

بنابر حرکت جوهری، جهان ماده یکپارچه در حال خروج از قوه به فـعل اسـت. روشن است که فعلیت تام جز با رسیدن به مرتبة تجرد تام حاصل نمی شود. پس حرکت جهان ماده، جهان ماده را خود به خود در مـسیر تـجرد قرار می دهد. تحول و تبدیل یـک مـوجود مادی به موجود مجرد، بدون فرض و پذیرش کون جامع بودن وجود انسان، امکان پذیر نیست؛ بدین معنی که هر موجودی در جهان هستی حدّ معینی دارد، ولی یـکی از مـوجودات جهان، به نام انـسان، بـه تنهایی شامل همة حدود هستی است. بنابراین، تنها اوست که می تواند میان جهان ماده و جهان مجردات پیوند برقرار کند و همچون پلی بر سر راه عبور مادیات به عوالم تجرد قرار گیرد. مـولوی در ایـن مورد می گوید:

اصل نعمتها ز گردون تا به خاک / از تواضع چون ز گردون شد به زیر / پس صفات آدمی شد آن جماد / کـز جهان زنـده ز اول آمــدیــم / زیر آمد شد غذای جان پاک / گشت جزء آدمـی حـیّ دلیر / بـرفراز عرش پران گشت شاد / بـاز از پـسـتـی سوی بــالا شـــدیـم [مولوی دفتر سوم بیت ۴۶۳ – ۴۶۰]

بنابراین، قوس صعود در محدودة وجـود انسان، از پایین ترین درجة هستی تا بالاترین درجة آن قابل تحقق است. در زیـارت جـامعه هـمین معنا آمده است که: «و ایاب الخلق الیکم، و حسابهم علیکم» و «بکم فتح الله، و بکم یختم» [قمی: ۷۱۱] و در قرآن است کـه: «إنـَّ إلَیْنا إیَابَهُمْ ثٌمَّ إنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ» [غاشیه: ۲۵، ۲۶].

 

پس انسان کامل غایت خلقت است؛ چـنانچه در حـدیث قـدسی وارد است: «یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی. » [فروزانفر: ۱۸۱] غایت سیر انسان وصول به باب الله و فـنای فی ذات الله است. [امام خمینی۱ ۱۳۷۸: ۲۶۳]

انسان، عالم صغیر

عرفا به اعتبار اینکه عین ثـابت انسان را نخستین مخلوق مـی دانند و سـایر موجودات را جلوة انسان، می گویند: انسان خلاصة عالم هستی است و «دل» خلاصة وجود انسان. پس «دل» اصل است و «عالم» فرع.

فلک دوران زند بر محور دل وجود هر دو عالم مظهر دل [سبزواری۱ ۱۳۷۰: ۱۳۳]

دل از جهان بزرگتر است و آنچه در عالم هـست، در دل انسان نیز وجود دارد.

ای نسخة نامة الهی که تویی / بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / وی آیینة جمال شاهی که تویی / از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی [رازی ۱۳۷۶: ۴۰]

بنابراین، دل اصل اسـت و عـالم، تابع و سایة او. عالم مجردات ظل تجرد قلب انسان کامل و عالم حیوانات سایة حیوانیت او و عالم نباتات سایة نباتیت او هستند. پس غایت عالم، دل انسان کامل است، نه اینکه جزئی از عالم یا کل عـالم، غـرض و غایت او باشد [سبزواری: ۲۱۷]. مولوی می گوید:

_ ای دلا منظور حق آنگه شوی / حق همی گوید نظرمان بر دل است / تو همی گویی مرا دل نیز هست

_ آن دلی کز آسمانها برتر است / پاک گشته آن ز گل صـافی شـده / که چو جزوی سوی کل خود روی / نیست بر صورت که آن آب و گل است / دل فراز عرش باشد نی به پست / آن دل ابدال یا پیغمبر است / در فزونی آمده وافی شده [مولوی دفتر سـوم بـیت ۲۲۵۰ ـ ۲۲۴۴]

آنـها به عالم، «انسان صغیر» و بـه دل «عـالم کـبیر» می گویند و چون جهان و دل را یکی می دانند، اعتقاد دارند که این دو کتاب کاملاً بر یکدیگر منطبقند:

چیست اندر خم که اندر نهر نـیست / ایـن جـهان خمّ است و دل چون جوی آب / چیست اندر خانه کـاندر شـهر نیست / این جهان خانه است و دل شهر عجاب [مولوی دفتر چهارم بیت ۸۱۱ – ۸۱۰]

آنچه به صورت مفصل در عالم وجود دارد، در انسان به طـور مـجمل نـهفته است. بنابراین انسان، عالم صغیر مجمل است از روی صورت و عالم، انـسان کبیر مفصل. اما از روی مرتبه، انسان، عالم کبیر است و عالم، انسان صغیر.

پس به صورت عالم اصغر تویی / ظـاهر آن شـاخ اصـل میوه است / گر نبودی میل و امید ثمر / پس به معنی آن شجر از مـیوه زاد / مـصطفی زین گفت کآدم و انبیا / پس به معنی عالم اکبر تویی / باطناً به هر ثمر شد شاخ هـست / کـی نـشاندی باغبان بیخ شجر / گر به صورت از شجر بودش ولاد / خلف من باشند در زیـر لوا [مـولوی دفـتر چهارم بیت ۵۲۵ - ۵۲۱]

هرچه در عالم هست، در نشأت انسان هست و در نشأت انسان امری هست که در عـالم نـیست و آنـ، دو چیز است: یکی آنکه هر یک از شؤون و صفات الهیه در مرتبة انسان کامل به رنـگ هـمه برآمده است و به احکام همه منصبغ گشته… و دیگر آنکه شؤون و صفات در مرتبة جـمعیت الهـیه مـجمل است و بالقوه، و در مظاهر متفرقه عالم مفصل است و بالفعل؛ و نشأت انسان، جامع است بین الاجـمال و التـفصیل و القوه و الفعل؛ زیرا که همه در وی دفعتاً مجمل است و بالقوة، و علی السبیل التدریج مـفصل اسـت و بـالفعل [جامی: ۹۲].

حکمای محقق، مانند ملاصدرا و شاگردان و پیروانش، انسان را «عالم صغیر» و عالم را «انسان کبیر» می دانند [سـبزواری ۱۴۱۳: ۵۹۷ ح ۴].

هـست عالم جمله انسان کبیر / این همه صنعت که دانی بالتمام / زانکه انـسان عـالمی بـاشد صغیر / نفس کلی فایض از عقل منیر / در بدن باشد مر انسان را مدام / انـدر آن هـر صـنف گــشـته جـای گـیر [سبزواری ۱ ۱۳۷۰: ۲۶]

اشعار منسوب به حضرت علی (ع) نیز باور حکمای محقق را تأیید مـی کند؛ آنـجا که می فرماید:

أتزعم أنک جرمٌ صغیرٌ / و أنت الکتاب المبین الذی / و فیک انطوی العالم الاکبر / بأحرفه تظهر المـُضمر [امـام خمینی۲ ۱۳۷۸: ۱۵۹]

امام خمینی (س) نیز، همچون حکمای محقق، انسان کامل را به وحدت جـمعی و بـساطت ذاتی خود، صورت مجموع عوالم می داند و مـعتقد اسـت کـه عوالم وجودی، صورت تفصیلی انسان کامل اسـت. اگـر انسان کامل مظهر اسم «رحمان» باشد، آن اسم برای بسط حقیقت وجود و دو سلسلة نـزول و صـعود است. اگر مربوب اسم «رحـمان» جـامع جمیع مـراتب و واجـد تـمامی حقایق ذاتی و عرضی باشد، آن انسان کـامل اسـت که صورت مجموع عوالم می باشد و حقایق عالم در انسان به نحو بساطت و وحـدت مـحقق است و در عوالم به نحو بسط و کـثرت.

به نظر ایشان انـسان کـامل حقیقة الحقایق و روح الارواح و صورت همة صـورتها و مـادة المواد و جامع جمیع مراتب کمال است که صفات جمال و جلال در او به صورت کـمون وجـود دارد و عوالم غیب و شهادت در آن مضمر اسـت [امـام خـمینی۲ ۱۳۷۸: ۱۵۹].

عالم از آن جهت «انـسان کـبیر» نامیده شده است کـه شـامل وجود انسان نیز می شود. خداوند عالم را مانند یک جسم آفرید و روح آن را انسان قرار داد؛ روشن اسـت کـه روح، مدبر بدن و اشرف بر آن است؛ پس او بـر مـراتب وجود و مـنازل غـیب و شـهود احاطه دارد.

پس روح ولی، روح کـل و نفس او نفس کل و جسم او جسم کل است؛ آن چنان که در زیارت جامعه آمده است: «أرواحکم فـی الأرواح، و نـفوسکم فی النّفوس، و أجسامکم فی الأجسام».

امـام خـمینی از طـریق دیـگر نـیز اثبات کرده اند کـه انـسان کامل، روح اعظم است و عالم هستی جلوه و جسم او. به نظر ایشان، که نظر عرفای محقق و حکمای مـتألّه نـیز هـست، نخستین اسمی که به تجلی احدیت و فـیض اقـدس در حـضرت عـلمیه و واحـدیت ظـهور یافت و مرآت آن تجلی گردید، اسم اعظم جامع الهی و مقام مسمای «الله» است [امام خمینی ۱۳۷۴: ۱۲۸ – ۱۲۷] که در وجهة غیبی عین تجلی به فیض اقدس و درتجلی ظهوری، عین مقام جمع واحـدیت به اعتباری و کثرت اسمائی به اعتباری است. تعیّن اسم جامع و صورت آن، عین ثابت انسان کامل و حقیقت محمدیه است؛ چنان که مظهر تجلی عینی فیض اقدس، فیض مقدس و مظهر تجلی مـقام واحـدیت، مقام الوهیت و مظهر تجلی عین ثابت انسان کامل، روح اعظم است [امام خمینی ۱۳۶۰: ۶۷].

به سبب آنکه انسان کامل، روح هستی و باطن آن است، در قوس صعود قدرت بر دخول در عالم ملکوت و جبروت را بـه طـور تروح و رجوع از ظاهر به باطن دارد؛ همان گونه که فرشتگان بلند مرتبة الهی که مجردند و جایگاه آنها در عالم ملکوت است، بدون آنکه از مقام خود تـجافی کـنند، گاه به تقدیر الهی، تـمثل مـلکوتی یا ملکی دارند؛ مانند تمثل جبرئیل به شکل یک بشر کامل بر حضرت مریم (س) [امام خمینی۱ ۱۳۷۸: ۳۴۲].

از نظر امام خمینی، انسان به طور اجمال دارای سـه نـشئه و صاحب سه مقام و عـالم اسـت:

اول، نشئة آخرت و عالم غیب و مقام روحانیت و عقل. دوم، نشئة برزخ و عالم متوسط بین العالمین و مقام خیال. سوم، نشئة دنیا و مقام ملک و عالم شهادت [امام خمینی ۱۳۸۳: ۳۸۶].

به اعتبار دیگر، انسان کامل دارای چـهار مـقام است که عبارت است از: مُلک، ملکوت، جبروت و لاهوت [امام خمینی ۳ ۱۳۷۸: ۴- ۳]. به اعتبار دیگر، دارای پنج مقام است: شهادت مطلق، غیب مطلق، شهادت مضاف، غیب مضاف و مقام کون جامع؛ مطابق حضرات خـمس کـه در زبان عـرفا متداول است. به اعتبار دیگر، دارای هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقلیم وجود است و بـه اعتبار تفصیلی دارای صد منزل یا هزار منزل می باشد.

انسان با تـربیت مـخصوص و عـمل مناسب با عالم غیب و مقام روحانیت می تواند تمثل ملکوتی و جبروتی پیدا کند و در میان فرشتگان نیز صاحب مـقام خـلافت و ولایت شود. (مرحوم امام در مورد اینکه انسان کامل در همة مراتب هستی، صاحب مقام خلافت است، مطالب عمیقی فرموده اند [امام خمینی ۱۳۷۴: ۱۵۱ - ۱۴۹]. ) او صاحب تصرف در بلاد الهی است و خلعتهای اسماء، و صفات خداوندی را می پوشد و در گـنجینه های عـالم مـلک و ملکوت او نفوذ دارد. ظاهرش نسخه ای است از ملک و ملکوت و باطنش در حکم گنجینه های الهی است. پس پروردگار انسان جـامع کامل، حضرت خداوندی است و شایسته است که او خدا را به نامی که با مـقام انسان جامع تناسب دارد و او را از امـوری کـه با او سازگار نیست محافظت می کند، بخواند و آن نام، اسم اعظم «الله» است [امام خمینی ۱۳۷۴: ۹ - ۸].

کمال الدین عبدالرزاق کاشانی می گوید:

انسان همان وجود جامعی است که همة مراتب وجود را در انحصار خود قرار داده؛ پس ذات خداوندی همان پروردگـاری است که او را ایجاد کرده و کمال انسانی را به او افاضه نموده، به اعتبار همة نـامها بـه حسب بدایت، که از آن به «الله» تعبیر می شود [امام خمینی ۱۳۷۴: ۸، ۵۷].

نتیجه

انسان برترین موجود آفرینش و شگفت انگیزترین مخلوقی است که پا به عرصة حیات گذاشته است. عین ثابت انسان کامل صورت اسم اعظم «الله» اسـت و بـه اعتبار اولیت و سیادتی که این نام در میان نامهای الهی دارد، انسان کامل نخستین آفریده و جلوه گاه تمامی نامها و صفات حق و آیینة جمال نمای الهی و مثل اعلای خداوند در تمامی مراتب وجود اسـت. سـایر موجودات ــ از فرشتگان عالم قدس گرفته تا موجودات عالم مُلک ــ هیچ کدام به تنهایی دارندة تمامی کمالات و مظهر همة نامهای حق نیستند.

به همین سبب احدی از موجودات، به جز انـسان، بـه صـورت تکوینی نتوانست بار سنگین امـانت الهـی را بـر دوش کشد و ردای خلافت حق را در همة عوالم هستی بر تن بپوشد.

بنابراین، عقول و نفوس و فرشتگان مقرب الهی و همة موجودات در عوالم جـبروت و مـلکوت و بـرزخ و ناسوت، مظهر انسان کامل هستند و به طفیل وجـود او پا بـه عرصة هستی گذاشته اند.

پس انسان به تنهایی، خود کتاب بزرگ الهی و باطن او کاملاً منطبق بر باطن قرآن است که در شـب روشـن وجـود از عالم احدیت بر آسمان عالم نازل شد.

از این رو است کـه شناخت باطن انسان کامل، شناخت باطن قرآن و شناخت تمامی حقایق و مراتب عالم وجود است. خلافت و ولایت انسان، بـه اعـتبار ولایـت اسم اعظم «الله» در همة عوالم و همیشگی و سرمدی است.

از آنجا که انسان کـامل، واسـطة فیض وجود از مبدأ فیاض به سایر موجودات است، تا زمانی که حجت خدا در زمین باشد، نـظام ظـاهر عـالم پابرجاست و آنگاه که به عالم باطن رجوع کند، قیامت برپاخواهد شد و نـظام هـستی دگـرگون خواهد گردید.

وساطت در فیض و ولایت سرمدی مخصوص به حضرت ختمی مرتبت (ص) نیست، بلکه اولیـای مـحمدی (ع) نـیز که نور وجودشان با نور وجود پیامبر (ص) اتحاد ذاتی دارد، از چنین صفتی برخوردارند.

به جـهت آنـکه حضرت مهدی ــ عجل الله تعالی فرجه الشریف ــ آخرین حجت خدا و آخرین ذخیرة الهی اسـت، تـمامی صـفاتی را که انبیا و اولیا داشته اند، یک جا در خود دارد و دایرة ولایت او در عالم تکوین و تشریع، به تـبع ولایـت محمدی، برترین و شامل ترین ولایتهاست.

منابع

ـ قرآن مجید.

ـ آشتیانی، سید جلال الدین. (۱۳۷۰). شرح مـقدمة قـیصری بـر فصوص الحکم. انتشارات امیرکبیر. چاپ سوم.

ـ امام خمینی، روح الله. (۱۳۶۰). مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة. تـرجمة سـید احمد فهری. انتشارات پیام آزادی.

ـ ــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۹). طلب واراده. مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چـاپ اول.

ـ ــــــــــــــــــــ. (۱۳۸۳). شـرح چـهل حدیث. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ بیست و نهم.

ـ ــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۲). دیوان اشعار. مؤسسة تـنظیم و نـشر آثـار امام خمینی. چاپ بیست و هفتم.

ـ ــــــــــــــــــــ. (۱۳۷۴). شرح دعاء السحر. مؤسسة تنظیم و نشر آثـار امـام خمینی. چاپ اول.

ـ ــــــــــــــــــــ. ۱ (۱۳۷۸). آداب الصلوة. مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ هفتم.

ـ ــــــــــــــــــــ. ۲ (۱۳۷۸). التعلیقه علی الفوائد الرضویه. مـؤسسة تـنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ دوم.

ـ ــــــــــــــــــــ. ۳ (۱۳۷۸). سرّالصلاة. مؤسسة تنظیم و نشر آثار امـام خـمینی. چاپ ششم.

ـ ــــــــــــــــــــ. ۴ (۱۳۷۸). شرح حدیث جنود عقل و جـهل. مـؤسسة تـنظیم و نشر آثار امام خمینی. چاپ سوم.

ـ ــــــــــــــــــــ. تـفسیر سـورة حمد. تهیه و تنظیم علی اصغر ربانی خلخالی. دفتر انتشارات اسلامی.

ـ جامی، نورالدین عـبدالرحمن. نـقد النصوص فی شرح نقش الفـصوص. تـصحیح ویلیام چـیتیک. انـجمن فـلسفة ایران.

ـ حسینی طهرانی، حسین. (۱۴۱۸). الله شناسی. مـشهد: انـتشارات علامه طباطبایی.

ـ رازی، نجم الدین. (۱۳۷۶). مرصاد العباد. (گزیده). تصحیح محمد امین ریاحی. انـتشارات عـلمی. چاپ دهم.

ـ سبزواری، حاج ملاهادی. ۱ (۱۳۷۰). دیـوان اشعار. به کوشش احـمد کـرمی. انتشارات «ما».

ـ ــــــــــــــــــــ. ۲ (۱۳۷۰). هدایة الطالبین. گـردآوری و تـصحیح سید جلال الدین آشتیانی. انتشارات اسوه.

ـ ــــــــــــــــــــ. (۱۳۶۱). اسرار الحکم. تهران: انتشارات مولی.

ـ ــــــــــــــــــــ. (۱۴۱۳). شرح مـنظومة حـکمت. به کوشش مسعود طالبی. انـتشارات نـایب.

ـ ــــــــــــــــــــ. شـرح مثنوی مولوی. انـتشارات کـتابخانة سنایی. چاپ سنگی.

ـ ــــــــــــــــــــ. رسـائل.

ـ فـروزانفر، بدیع الزمان. احادیث مثنوی. انتشارات امیرکبیر. چاپ سوم.

ـ قمی، شیخ عباس. مفاتیح الجنان. تـرجمة مـهدی الهی قمشه ای. انتشارات جهان.

ـ کلینی، مـحمد بـن یعقوب. اصـول کـافی.

ـ مـجلسی، محمدباقر. (۱۴۰۳). بحارالانوار. چاپ بـیروت: مؤسسة الوفاء.

ـ ملاصدرا، صدرالدین محمد شیرازی. (۱۳۷۶). مجموعه اشعار. تصحیح محمد خواجوی. انتشارات مولی

ـ ــــــــــــــــــــ. اسفار اربـعه.

ـ مـولوی، جلال الدین. مثنوی معنوی. تصحیح نـیکلسون. انـتشارات مـولی.

ـ نـسفی، عـزیزالدین. الانسان الکامل. تـصحیح مـاژیران موله. انتشارات کتابخانة طهوری. چاپ سوم.

آدرس ثابت: ۱۰۱۸۷۲https: / / www. noormags. ir / view / fa / articlepage/

مقالات مرتبط

علم انسان کامل از دیدگاه سیدحیدر آملی

جایگاه انسان کامل در سلوک عرفانی

ویژگی های اصلی انسان کامل از منظر عرفان

جنبۀ الهی علم انسان کامل در عرفان و شریعت

تجلی و احکام آن در عرفان عملی محیی الدین ابن عربی

جامعیت انسان کامل در نهج البلاغه

ویژگی های انسان کامل از دیدگاه امام خمینی (س) و ابن عربی

عالمان شیعه و تصوف

بررسی مسئلۀ عبد اسم در عرفان اسلامی

توسل و زیارت در منابع اهل سنت و نقد دیدگاه وهابیت با تاکید بر زیارت امام رضا علیه السلام

بررسی تطبیقی رابطه کمال جلا و استجلای الهی با انسان کامل در مکتب ابن عربی و مکتب وحی

نـظـریـه انـسان کامل از عرفان ابـن عربی تا عرفان امام خـمینی

عناوین مشابه

انسان از منظر امام خمینی (س) (۲)

ماهیت عرفان اجتماعی با تکیه بر مؤلفۀ انسان کامل از منظر امام خمینی (س)

امامت و انسان کامل از دیدگاه امام خمینی (س) (تبیان آثار موضوعی)

انسان از منظر امام خمینی (س)

کمال جلاء و استجلاء در موطن انسان کامل از منظر ابن عربی و ابن فناری با نگاهی به آرای امام خمینی

تهذیب نفس و سیر و سلوک از منظر عارف کامل امام خمینی (س) (۲)

توحید شهودی از منظر امام خمینی (س)

انسان کامل از دیدگاه امام خمینی (س)

تجرد و فوق تجرد (نفس ناطقه از منظر امام خمینی (س) و ملاصدرا)

قاعده ی حسبه از منظر امام خمینی (س)

 

. انتهای پیام /*