پرتال امام خمینی (س)/یادداشت ۵۴۴: بهرام دلیر* 

استبداد ساخت سیاسی است با این ویژگی ها: نبودن حدود سنتی یا قانونی برای قدرت حکومت، وسعت دامنه  قدرت خودسرانه ای که به کار برده می شود. استبداد، یکه سالاری، اتوکراسی و دسپوتیسم مفاهیم مترادفی هستند، اما یکسره یکی نیستند. همچنان که رژیم فراگیر توتالیتر استبدادی است اما هر رژیم استبدادی فراگیر توتالیتر نیست.

تعریف استبداد

در جهان باستان نوع حکومت در تمدن‌های کهن آشور، بابل، مصر، ایران و...، استبدادی بود و تنها یونان و روم از این قاعده‌ کلی برکنار بودند و فقط دیکتاتورهای گذرا داشتند. از قرن شانزدهم به بعد استبداد در اروپا صورتی تازه یافت و آن زمانی بود که دولت‌های ملی و شاهان در برابر قدرت‌ پاپ قد برافراشتند و استبداد پادشاهی به صورت یک آرمان سیاسی درآمد، دولت‌های ملی را یگانه کرد و به صورت تازه‌ای سازمان داد.

جمله‌ معروف لویی چهاردهم که گفت: «من دولتم» نشانه‌ همان استبداد شاهانه‌ کلاسیک است. استبداد در سده‌های هفدهم و هجدهم از لحاظ نظری بر حق قدرت نامحدود زمامدار متکی بود و هیچ چیز حتی حقوق طبیعی مردم نیز، آن‌ را محدود نمی‌کرد.

در قرن هجدهم انقلابهای آمریکا و فرانسه با استبداد به مبارزه برخاستند و این مبارزه در طول سدههای نوزدهم و بیستم به بسط حکومتهای قانونی در سراسر جهان انجامید و در عین حال، در قرن بیستم نوع تازهای از استبداد، یعنی نظامهای فراگیر پدید آمد. نظام استبدادی در جامعههای شرقی اساسا از نوع خدایگان سالاری بوده است.

استبداد از منظر و مکتب حضرت امام

در مکتب‌های سیاسی و اندیشه‌های سیاسی، هر کسی با رویکرد خاص خودش استبداد را تعریف و دنبال می‌کند. در مکتب سیاسی امام راحل و اندیشه سیاسی امام راحل و به نوعی در فلسفه سیاسی امام راحل، یک امر درونی و اخلاقی مشاهده می‌شود. یعنی استبدادی که در جامعه است سرریز استبداد نفس شخص آدم است. ولذا امام قبل از آنکه با طاغوت بیرون مبارزه کنند با طاغوت درون مبارزه کردند. در آثار امام راحل رفرنس‌های فراوانی را می‌توان داد. ایشان از ابلیس پلید و نفس خبیث خویش همیشه در شکایت بودند.

حضرت امام وقتی که کتاب «سر الصلاة» را به فرزندشان حاج سید احمد خمینی هدیه نمودند نامه اخلاقی خودشان به حاج سید احمد آقا را در این کتاب آوردند که خود این نامه اخلاقی و عرفانی بسیار پرمحتوا و قابل تأمل است، من نقل به مضمون می‌کنم. می‌گویند نگویید که خود چی؟! من خود اعتراف می‌کنم که چه بسا این قلم و صاحب قلم اسیر ابلیس پلید و نفس خبیث باشد. امام خیلی به نفس خودشان حمله‌ور می‌شوند و استبداد را اول در درون خود سرنگون می‌کنند، بعد استبداد بیرونی را سرنگون می‌کنند. طاغوت را در نفس خویش ریشه‌کن می‌کنند و بعد سراغ طاغوت بیرون می‌روند؛ امام صاحب تدریس کرسی حکمت متعالیه است. امام صاحب تدریس و سالیان تلمیذ عرفان نظری بودند. اینها باعث شده است امام چیزی را در امر ایجابی و چه در امر سلبی از درون شروع کنند. استبداد اضلاع مختلفی دارد؛ استبداد در نظر، یک پدر هم در خانه می‌تواند مستبد باشد، استبداد در رأی و حتی استبداد در تربیت و استبداد در زن‌داری و استبداد در بچه‌داری داشته باشد.

بدترین نوع استبداد و استبداد دینی 

از جمله استبدادها، استبداد صاحبان قدرت است. اگر استبداد صاحبان قدرت، بحث‌های دینی به خود بگیرد بدترین استبدادها در طول تاریخ خواهد بود. مرحوم نائینی در «تنبیه الامة» بدترین استبداد را استبداد دینی می‌نامد و می‌شناسد. بنابراین بدترین استبداد، استبداد دینی است که در طول تاریخ هم محکوم است و هم پیامدهای خطرناکی داشته است.

رویکردهای مبارزه با استبداد 

امام راحل استبداد را می‌شناسد و با آن مبارزه می‌کند؛ البته با رویکردهای فلسفی و عرفانی فلسفه حکمت متعالیه که هدف بحث خشکاندن استبداد در درون است. مکتب حکمت متعالیه و مکتب عرفان به نوعی انعطاف‌پذیر و انتقادپذیر است. انعطاف‌پذیر است اما متسلّط نیست. نقدپذیر و انتقادپذیر است و تمام نظر را در نظر خودش خلاصه نمی‌کند و چه بسا بارها گفتند اگر کسی یا ملی‌گرایان از ما خوششان نمی‌آید بدین معنا نیست که از اسلام خوشش نمی‌آید. یعنی امام هرگز خودشان را مساوی اسلام ندانستند.

خودشان را اسلام مجسم ندانستند و لذا بارها در بحث‌های خود به این موضوع اشاراتی دارند. امام در شروع مواضع و ادامه حکمرانی خود همیشه بر ملت تکیه داشتند یعنی تکیه‌گاهشان ملت بودند و همیشه تأکید بر بحث‌های کوخ‌نشینان داشتند امام با میلیتاریسم هرگز میانه خوشی نداشتند. امام به نیروهای مسلح تکیه نزد. امام تشرهایی را به نیروهای مسلح زد. امام به سپاه پاسداران که زاده انقلاب اسلامی است تشرهایی زد که وارد سیاست نشوند و می‌فرمودند به آن سپاهی یا نظامی چه ربطی دارد که چه کسی رأی می‌آورد و چه کسی رأی نمی‌آورد! اینها نشانه دوری امام از استبداد است. مستبدان به اسلحه‌ها تکیه می‌زنند. مستبدان درطول تاریخ در بحث‌های مدرن به ماشه چکاننده اسلحه تکیه می‌زنند. اما آنهایی که این چنین نیستند به ملت و به آیین تکیه می‌زنند. به نظرم امام چنین بودند.

انقلاب و قیام امام بر ضد سلطه، استبداد و ظلم نیز، انقلابی همانند سایر انقلاب‌ها نیست، بلکه تفاوت‌ها و اختلاف‌های زیادی با آنها دارد.

بحث‌های امام را نمی‌توان در فرهنگ میلیتاریسم معنا کرد. امام با بحث نظامی‌گری میانه خوشی نداشت. امام توتالیتاریسم نبودند. توتالیتاریسم به نوعی استبداد دیکتاتوری است. امام با آنها میانه خوشی نداشت. وقتی از امام تعریف می‌کنند و گاهی تعریف‌های به حقی است ولی تعریف‌های به حق را برنمی‌تابند و آشفته می‌شوند و حتی به طرف به نوعی حمله‌ور می‌شوند.امام با مرحوم آیت‌الله مشکینی و آقای فخرالدین حجازی که طبق باورشان از امام تعریف می‌کردند آن رفتار را ‌کردند. اما مستبدان چنین نیستند؛ از تعریف دیگران خشنود می‌شوند و لذا چاپلوسان در نظرگاه و رویکرد مستبدان همیشه سیر صعودی مقامات سیاسی را می‌پیمایند. هر چقدر که بالاتر می‌روند چاپلوس‌تر می‌شوند. در فضای مجازی می‌شنویم در استانی امام جمعه شهر یا استانی نشسته و لم داده و از او مرتب تعریف می‌کنند. این حرفها در قاموس اخلاق اسلامی نیست. اخلاق اسلامی با هر گونه چاپلوسی و تملق میانه خوشی ندارد و امام آن را برنمی‌تابد.

مشخصه‌های توتالیتاریسم 

در بحث‌های استبداد و استبداد سیاسی، طاغوت مستبد است. توتالیتاریسم استبداد دارد یعنی اگر حرفی بر خلاف صاحب قدرت زده شود آن را برنمی‌تابد. هر حرکتی که بر خلاف نظر صاحب قدرت باشد را برنمی‌تابد. این صاحب قدرت، مستبد است. پس مستبد و استبداد برنتابیدن انظار دیگران در حوزه نظریه‌پردازی است. مستبد اندیشه سیاسی دیگران را در حوزه اندیشه‌ورزی در بحث‌های حکمرانی نمی‌پذیرد و هیچ انتقادی را برنمی تابد.

تفکر استبدادستیزی حضرت امام و بنیان‌های عرفانی، فکری، روحی و اخلاقی 

امام در کتاب جنود عقل و جهل و هم در اربعین حدیث و هم در سر الصلاة و آداب صلاة به این موضوع پرداخته‌اند و آنها را به صراحت اشاره می‌کنند و می‌فرمایند طاغوت می‌تواند معمم باشد و خودشان را خطاب می‌کنند و می‌گویند ممکن است من نیز طاغوت باشم. ولذا می‌گویند ما انقلاب نکردیم که یک آدم برود و آدم دیگری بیاید. خیر. تفکر باید عوض شود و انقلاب اسلامی مبتنی بر گزاره‌های اوج اخلاق اسلامی و علوی است. امیر المؤمنین انتقاد یک پیرزن را برمی تابید. اما امروز صاحب قدرت ما اندیشیدن و انتقاد یک بزرگی را برنمی تابد و پدر او را در آورده و او را از دانشگاه اخراج می‌کنند و چه بسا عذر خدمتش را می‌خواهند. متأسفانه چیزهایی امروزه مرسوم شده که در زمان طاغوت نداشتیم. دوران طاغوت دوران بدی بود. هیچ وقت خوبیِ محمدرضا پهلوی قابل تصویر نیست. اما شهید بهشتی، شهید باهنر و مفتح و شهید مطهری در عین حال که مبارزه می‌کردند در دانشگاه تدریس هم می‌کردند. در استبداد دینی هر گونه نظریه دیگری که متعلق به فیلسوف، فقیه و عارف دیگری باشد برنمی‌تابد. و این خطرناک است. ما در دوران طاغوت شاهد چنین چیزهایی نبودیم.

در بحث حکمرانی علوی و ولائی حوزه نظریه پردازی هیچ ارتباطی با بحث‌های سیاسی و توصیه‌های نظریه‌پردازی که مطرح می‌شود ندارد. در حوزه نظریه‌پردازی چه بسا به گوشه قبای صاحب قدرت بر بخورد. اگر ما پیشرفت و توسعه می‌خواهیم اگر می‌خواهیم بحث‌های انقلاب را به اوج خودش برسانیم؛ در آزادی اندیشه انقلاب می‌تواند بارور شود. اما وقتی که حوزه اندیشه مسدود شد، حوزه اندیشه‌ورزی تحت تأثیر نیروهای امنیتی اطلاعاتی درآمد نه از پیشرفت و نه از اندیشه‌ورزی خبری خواهد بود و چه بسا مضمحلات و حرف‌هایی که نه به اندیشه شبیه است و نه به دین‌ورزی و نه به فلسفه‌ورزی شبیه است مطرح خواهد شد.

روند لازم برای رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی

به نظرم اگر انقلاب اسلامی بخواهد به هدفش برسد باید در حوزه اندیشه، آزادی را از صاحبان اندیشه و اندیشمندان دریغ نکند و به آزادی به عنوان یک نیاز اصلی توسعه و پیشرفت انقلاب نگاه کند.اگر این حوزه را اطلاعاتی و امنیتی کند مثلا در کلاس درس استاد شنود بگذارد یا مأمور اطلاعاتی در کلاس‌ها حاضر شود، انقلاب به اهداف خود نمی‌رسد. باید حضور نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در حوزه دانش و دانش‌ورزی، اندیشه و اندیشه‌ورزی و در حوزه فکر و تفکر و حتی در حوزه حکمرانی محدود و محدودتر شود.

امام راحل یک امتیازی که داشتند هم فرصت خودسازی داشتند و هم فرصت دانش‌ آموزی. امام دانش را خیلی خوب آموختند. برخی از صاحبان قدرت که سنی نداشتند مثلا در سن نوزده سالگی رسائل و مکاسب را تمام نکرده وارد قدرت شدند. این افراد فرصت دانش آموختن و فرصت خودسازی نداشتند و اصلا با چنین بحث‌هایی بیگانه بودند. گاهی در صاحبان قدرت حقیقتا می‌توان قسم خورد که دو کتاب درباره حکمرانی نخوانده است. این ادبیات، ادبیاتی نیست که ادبیات حکمرانی باشد. این ادبیات که باید فلان چیز این چنین و آن چنان باشد این بایدها در ادبیات و در حکمرانی معنا ندارد. حکمرانی، سیاستگذاری و یک علم و دانش است که فرآیندی دارد. اگر فرایندش خوب طی نشود هیچ برآیندی نخواهد داشت. برآیندی که ملت از آن منتفع شود هرگز تحقق نخواهد یافت. ما با اندیشه سیاسی که از ملاصدرا بیرون می‌آید، از فلسفه مشاء بیرون می‌آید، از علوم اسلامی فارابی بیرون می‌آید آشنا نیستیم. خیلی از صاحبان قدرت ما با اندیشه سیاسی فارابی هم آشنا نیستند.‌ای کاش آشنا بودند و این ادبیات که امروز سبب شده است مورد تمسخر همگان قرار بگیریم اصلا شکل نمی‌گرفت. یک جملاتی به کار می‌بریم؛ مثلا می‌گوییم فلان چیز باید در دو هفته ریشه‌کن ‌شود. مگر می‌شود؟ در عرض چهل سال نشده چطور در دو هفته ممکن است! این ادبیاتی که شکل گرفته است واقعا مایه سرزنش دیگران است. من نسبت به این ادبیات نقد دارم و متأسف هستم.

ریشه‌های استبداد از منظر امام خمینی 

همه رذائل اخلاقی ریشه استبداد هستند که امام تحت عنوان جنود جهل از آنها یاد می‌کنند. جنود جهل به نظر بنده عامل استبداد است؛ یکی از آنها جهل و نادانی است. قطعا نادانی سر از استبداد درخواهد آورد. نادان به ذهنش فشار نمی‌آورد چون ذهن‌شناس نیست و از عقلش استفاده نمی‌کند چون عقل‌شناس نیست. نادان تکیه بر بازو و زورش می‌کند. نادان به اسلحه کشیدن و بد اخلاقی و امثال آن تکیه می‌زند. امام می‌گویند عدالت اصلی از اصول اخلاقی نیست؛ بلکه ریشه حکمت، عفت و شجاعت و... است. عدالت اصلی از اصول نیست؛ عدالت تمام اصول است. اینکه تمام اصول است یعنی در بحث عفت و اقتصاد و شجاعت و... باید عدالت باشد. امام از ارسطو نقل می‌کنند که عدالت همه فضایل است. در بحث‌های حکمرانی، قوه قضائیه، قوه مقنّنه و قوه مجریه باید بر عدالت استوار باشند. یعنی نمی‌توان گفت عدالت در قوه قضائیه لازم است اما اگر در قوه مقنّنه نبود مهم نیست یا در مقنّنه باشد و در مجریه نباشد اشکالی ندارد. خیر عدالت تمام اصول است. در همه اصل‌ها باید عدالت وجود داشته باشد. عدالت حرّافی نیست. عدالت فلسفه است. عدالت دانش است. بالاترین مصداق عدالت در بالاترین حوزه نظریه‌پردازی در نظر و در عمل، امیر المؤمنین علی علیه‌السلام هستند. بنابراین اگر بگوییم عامل‌های استبداد چیست؟ به نظر حقیر تمام و تک به تک رذائل اخلاقی مثل حسادت عامل استبداد هستند. مثلا من به عنوان صاحب قدرت حسادت می‌کنم آقای الف چرا باید محبوب باشد؟ چرا باید از من محبوب‌تر باشد. لذا به هر نحوی که شده حتی با پرونده‌سازی یا اتهام و افترا جلوی او را می‌گیرم و با ترفندهای مختلف او را از جامعه حذف فیزیکی یا حذف شخصیتی می‌کنم. آدم به راحتی دروغ می‌گوید. دروغ عامل استبداد است. غیبت عامل استبداد است. تهمت عامل استبداد است. افترا عامل استبداد است. انسانی که مستبد نیست به این چیزها نیازی ندارد. چه محبوب باشد یا نباشد برایش مهم نیست. امام راحل در حد حوزه نظریه‌پردازی فقه از بزرگان به خوبی یاد می‌کنند، به راحتی از دیگران تعریف می‌کنند و تعریف از دیگران را برمی‌تابد. امام تنها کسی را که برنمی‌تابند از او تعریف شود خودشان می‌دانند. آقای مشکینی از امام تعریف می‌کنند امام برنمی‌تابند. مرحوم فخرالدین حجازی از امام تعریف می‌کند امام برنمی‌تابند. اما تعریف از دیگران را برمی‌تابند. این خصوصیت است که مانع از مستبد شدن امام می‌شود. امام انتقادپذیر و انعطاف پذیر هستند اما متسلّط نیستند. مرحوم ملاصدرا رئیس مکتب حکمت متعالیه در اول اسفار می‌گوید: «ان الحق اوسع من وسعی؛ قلمرو حق از تلاش و کوشش من بزرگتر است پس حق و حقیقت را در نظر من منحصر نکنید.» امام دانش آموخته این مکتب است و نمی‌گویند آنچه که من می‌فهمم درست است. امام حتی کارتر را آقای کارتر خطاب می‌کنند و هیچ وقت از او به بدی یاد نمی‌کنند. امام به او فحاشی نمی‌کنند و بد و بیراه نمی‌گویند. در حالی که او را قبول ندارند و حتی نقد هم دارند اما با احترام برخورد می‌کنند. امام در حوزه حکمرانی خودشان هرگز بی‌ادبی خرج نمی‌کنند. آیا در طول حکمرانی امام راحل دیده‌اید ایشان کسی را با الفاظ رکیک یاد کنند؟ من نه دیدم و نه شنیدم. من سالیان سال است که با آثار امام آشنا هستم و در مؤسسه نشر آثار امام، سال‌های سال اندیشه‌های اخلاقی امام را تدریس کرده و با افکار امام آشنا هستم. امام مؤدب بودند. در حوزه بین‌الملل سیاستمداران مؤدب ماندگارند. سیاستمداران با ادب، حالت کاریزماتیک پیدا می‌کنند و امام حالت کاریزماتیک داشتند. کسی امام را به زور رهبر نکرد. امام به زور به قدرت نرسید. امام وقتی به قدرت رسید در بحث جمهوری اسلامی آری یا نه، نود و هشت درصد به بالا رأی دادند. امام این حالت کاریزماتیک را از اخلاق و از عرفان و از شرح دعای سحر، از سرّ الصلاه و آداب الصلاة گرفتند. اینها واقعیت‌هایی هست که قابل کتمان نیست. امام به شاگردان خودشان احترام می‌گذاشتند چه برسد به همردیفان خودشان. امام به مرحوم آیت‌الله گلپایگانی و مرحوم اراکی و شخصیت‌هایی از این قبیل، به همه آنها احترام می‌گذاشتند. اگر به بحث‌های اخلاقی امام توجه کنیم متوجه می‌شویم امروز در جامعه ایران ما بیشترین نیاز به گزاره‌های اخلاقی امام است. بیشترین نیاز به محبت است، در جامعه محبت مرده است. در جامعه صمیمیت زنده به گور شده است. در جامعه همدلی کاسته شده است. بایسته‌های جامعه ایجاد محبت، همدلی و آشتی است. امروز این محبت را در جامعه کمتر می‌بینیم و یا گاهی نمی‌بینیم. کسانی که یک عمر با رژیم طاغوت مبارزه کردند و خدمات بسیاری به انقلاب کردند امروز منزوی هستند. چرا باید منزوی باشند؟ کدام اخلاق آنها را منزوی کرده است؟ به کدامین گزاره اخلاقی به منبع دینی تکیه می‌زنیم و آنها را منزوی می‌کنیم؟ انزوای آنها در واقع به معنای استبداد و بن بست انقلاب است. به نظرم باید از همه در راستای پیشرفت ایران استفاده کرد. در حوزه بین‌الملل، ایران باید اخلاق را پمپاژ کند. در حوزه بین‌الملل ایران باید معنویت را در جهان ساری و جاری کند. دم از موشک زدن و موشک نقطه بزن زدن را همگان می‌توانند. آن چیزی که دنیا ندارد معنویت امام راحل است. آن چیزی که دنیا ندارد اخلاق امام راحل است. مگر آمریکا و روسیه موشک ندارند؟ پاکستان که یک کشور هسته‌ای است! هندوستان که یک کشور هسته‌ای است! اینها افتخار برای انقلاب ما نیست. افتخار انقلاب ما از خودگذشتگی است. افتخار انقلاب آن است که صاحبان قدرت انباشتن سرمایه برای خود نمی‌خواهند.

ضرورت بازخوانی اندیشه‌های شهید بهشتی 

خداوند شهید رجایی، شهید بهشتی و شهید مطهری را رحمت کند که مفاخر این انقلاب بودند. امروز افکار شهید بهشتی در جامعه هست؟! شهید بهشتی حتی به توده‌ای‌ها هم احترام می‌گذاشت. خاطره‌ای از احسان طبری نقل شده که در مناظره‌ای با شهید بهشتی در استناد یا خواندن آیه‌ای از قرآن اشتباه می‌کند، و شهید در یک کاغذ صحیحِ آیه را می‌نویسد و به طبری می‌دهد و او هم اصلاح می‌کند. طبری بعد از مناظره به بهشتی می‌گوید اگر تو یکی از جملات مارکس یا انگلس را اشتباه می‌گفتی، من همان جلسه وصلش می‌کردم به بی‌سوادی شما. بهشتی جواب می‌دهد ما برای رسیدن به حق و حقیقت مناظره می‌کنیم نه اثبات درستی خودمان و مچ‌گیری از شما. امروزه رسانه‌های ایران چقدر اندیشه‌های شهید بهشتی را رواج می‌دهند؟ اصلا در اندیشه جمهوری اسلامی ایران شهید بهشتی در کجا قرار دارد؟ آیا جایگاهی دارد و آیا برایش جایگاهی گذاشتیم؟ ما در بحث اندیشه‌ها و رسانه‌ها شاهد حضور اندیشه‌های شهید بهشتی نیستیم. در رسانه‌ها آنطور که باید به اندیشه‌های تابناک شهید بهشتی نپرداختیم. شهید بهشتی به صراحت می‌گویند اگر یک فقیر باشد انقلاب به هدفش نرسیده است. شهید بهشتی در اندیشه سیاسی حرف‌های زیبایی دارد.

بازخوانی و تدوین دقیق اندیشه ‏های امام از بدو تا ختم 

در حوزه استبداد متونی را که از حضرت امام به جای مانده بازخوانی کنیم. امام نمیگفتند من روح الله خمینی به دور از تمام طاغوت هستم. خیر میگفتند ممکن است من طاغوت باشم. طاغوت شاخ و دم ندارد. غرور یعنی طاغوت، تکبّر یعنی طاغوت. برنتابیدن نظریات دیگران به معنای طاغوت است. برنتابیدن اندیشه دیگران یعنی طاغوت. حق نشنیدن اوج طاغوت است. محمدرضا پهلوی چرا سقوط کرد؟ چون خودش را به کری زد و نشنید. آن زمانی شنید که دیر شده بود. امیدواریم که خدای بزرگ، آفریننده هستی که یکی از اسمهای مهمش در اسماء الحسنی سمیع است! خدا شنواست چرا بندگان خدا شنوا نباشند! خدایی که سمیع است بنده شنونده را دوست دارد. بندهای که نمیشنود در درگاه خداوند چندان محبوبیت و مطلوبیت ندارد. بنده شنوا خدای سبحان را سرمشق خود قرار داده است اما اگر نشنود طاغوت است. فرعون نشنید سقوط کرد. محمدرضا پهلوی نشنید سقوط کرد. قذافی نشنید و سقوط کرد. خیلی از سردمدارانی که سقوط کردند علتش آن بود که حرف ملت را نشنیدند. صاحبان قدرت مسیری را و ملت مسیر دیگری را میپیمایند. ظاهرا استبدادی شکل گرفته است والا اگر استبداد نباشد باید صاحبان قدرت با ملت همسو و سازگار باشند. ناسازگاریها عللی دارد؛ یکی از علتهای اصلی آن است که صاحبان قدرت حرف ملت را نشنوند و خدای ناکرده به استبداد مبتلا شوند.

فرق نگاه نظری و عملی حضرت امام با سایرین از جمله مرحوم نائینی در حوزه استبدادستیزی 

امام در بحث‌های حوزه نظری بر خلاف نائینی متأثر از عرفان هستند. نائینی شخصیت بزرگی بود اما عرفان نخوانده است. نائینی شخصیت بزرگی است اما حکمت متعالیه نخوانده است. امام صاحب کرسی تدریس حکمت متعالیه هستند. مرحوم امام صاحب تدریس عرفان نظری هستند و بر کتاب فصوص و مصباح حاشیه دارند. همین حاشیه‌های کمی که از ایشان باقی مانده و کتاب عرفانی امام یعنی «مصباح الهدایة» نشان از این حوزه قوی و نظریه‌پردازی ایشان دارد. امام در اسماء الحسنی صاحب حرف است. به نظرم بین امام راحل و مرحوم نائینی خیلی فاصله است. در حوزه فقهی امام ناقد بزرگ مرحوم نائینی هستند و جالب است این نکته خیلی زیباست وقتی به امام گفته می‌شد آقا شما چرا این قدر نائینی را نقد می‌کنید؟ امام گفتند چون برای نظریه نائینی احترام قائل هستم او را نقد می‌کنم. چون صاحب حرف هست او را نقد می‌کنم. اگر او را صاحب حرف نمی‌دانستم او را نقد نمی‌کردم. مرحوم نائینی در بحث‌هایی که دارد می‌گوید اگر قدرت متمرکز باشد قطعا استبدادخیز خواهد بود. نائینی قدرت را انتقالی و گردشی قبول دارد یعنی شش هفت نفر همطراز در عرض هم باشند تا قدرت بچرخد، اگر قدرت در یک جا متمرکز شد سر از فساد در می‌آورد. جزء بدیهیات علوم سیاسی است و در تمام دانشگاه‌ها خوانده می‌شود که قدرت فسادخیز است، قدرت فساد می‌آورد. معصومین استثنا هستند. امیر المؤمنین استثنا هستند و حتی امام راحل از این قاعده استثنا نیستند.

امروز می‌توانیم امام را بازخوانی و نقد و بررسی کنیم. آزادانه باید مدت مبارزه امام و حکمرانی ایشان را نقد و بررسی کرد. چرا؟ امام مصون از خطا نیستند. فقه و فقاهت مبتنی بر تخطئه است یعنی هیچ فقیهی نمی‌تواند قسم حضرت عباسی یاد کند که رساله من از اول تا آخر عین حکم الهی است. فقه مخطئه است و مبتنی بر تخطئه است و نمی‌توان گفت فقیهی مصون از خطاست. اگر این دیدگاه پیش بیاید و کسی از این حرف‌ها بزند اولین کاری که کرده آن است که فقه شیعه را به خطر انداخته است.

ماهیت فقه شیعه را به خطر انداخته است. ماهیت فقه شیعه مبتنی بر «تخطئه» است بر خلاف عامه که آنها «مصوبه» هستند و داستان طولانی و درازی دارد. امام رویکرد فلسفی و عرفانی دارد. این دیدگاه‌ها را مرحوم نائینی ندارد. اما هر دو خیلی از استبداد می‌ترسند و راهکارهایی را در حوزه عمل ارائه می‌کنند تا جامعه به دور از استبداد باشد. تمام تلاش مرحوم نائینی در این جهت بوده است که جامعه استبدادزده نباشد، مستبدان حکمران در جامعه نباشند. در اینکه از طاغوت برحذر باشیم با هم مشترک هستند. هم امام راحل استبداد دینی را ممکن می‌دانند و هم مرحوم نائینی. مرحوم نائینی می‌گوید استبداد دینی نه تنها ممکن است بلکه بدترین استبدادهاست. امام راحل هم همین عقیده را دارند. امام برون داد حکمت متعالیه هستند. دانش آموخته حکمت متعالیه هستند. مرحوم صدرالمتألهین در «شواهد الرّبوبیّة» می‌گوید سیاست پوسته و شریعت مغز است.

مرحوم امام راحل و مرحوم نائینی بیشتر به شریعت فکر می‌کنند و سیاست را به نوعی به تعبیر ملاصدرا خادم و شریعت را مخدوم می‌دانند. تا خادم در خدمت مخدوم است هم شریعت به سلامت است و هم سیاست به سلامت است. اما اگر برعکس دین، ابزاری استفاده شد و سیاست مرکز و کانون توجه شد «و علی السیاسة والسلام و علی الشریعة والسلام» هیچ کدام به سرانجام و فرجام نیکی نخواهند رسید.

*مدرس دروس خارج اصول و فقه و نیز فلسفه و عرفان و مدرس علوم سیاسی، دارای آثار فلسفه عرفان سیاسی، الگوی نظام سیاسی حکمت متعالیه و وجوه سیاسی اسمای حسنی

. انتهای پیام /*