پرتال امام خمینی(س): یادداشت ۶۴۲/ حسین علیزاده*

چکیده
این مقاله گزارشی تاریخی دربارۀ نقش امام خمینی، شهید مطهری و برخی دیگر از بزرگان حوزه علمیه قم و یاران امام در موضوع اصلاحات حوزه از اواخر دهه ۲۰ شمسی به بعد است، که بر اساس خاطرات و چند گزارش از قول مطلعان و شاهدان تنظیم شده است. اساس مقاله بر مفصلترین گزارش و خاطرات است از محقق نامدار و مورخ حوزه، مرحوم آیت الله شیخ علی دوانی است، که در کتاب وی با عنوان «زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت الله بروجردی» آمده و در اینجا با تلخیص و گزیده خوانی آورده شده و با خاطرات و گزارش اجمالی برخی از دیگر علما تایید و تکمیل شده است.
کلید واژه ها: اصلاحات حوزه، آیت الله بروجردی، امام خمینی، آیت الله منتظری،آیت الله سلطانی طباطبائی، شهید مطهری، شیخ مرتضی حائری، شیخ علی دوانی

درآغاز
مسأله آسیب شناسی حوزه و روحانیت ولزوم انجام اصلاحات در حوزه از آغاز تأسیس آن کم و بیش مطرح بوده است. در دورۀ زعامت آیت الله بروجردی به دلیل تحولات روز افزون پس از جنگ جهانی دوم، سقوط رضا شاه و اوجگیری کمونیسم بین المللی، لزوم این اصلاحات هر چه بیشتر احساس می‌شد. یکی از پیشگامان اصلاح در حوزه قم، امام خمینی بود، که در این راه از کمک برخی شاگردان و یاران خویش برخوردار بود، بنا بر عللی طرح اصلاحی ایشان در آن ایام در حوزه به نتیجه نرسید و حتی لطماتی هم به برخی از یاران ایشان از جمله شهید مطهری وارد شد.
از نخستین و مفصل ترین گزارش ها دربارۀ نقش امام خمینی در اصلاح حوزه در دوران پیش از مرجعیت خود، گزارش مرحوم شیخ علی دوانی است که تحت عنوان «اصلاحات حوزه و ناکامی آن» نوشته و در اینجا گزیده و مختصری از آن مقاله خواندنی را با اندکی ویرایش می‌خوانید:
« در اوایل سال ۱۳۲۸ ش مسئله روز حوزه، ایجاد اصلاحات در حوزه بود. می‌گفتند هیئت مصلحین حوزه مشغول اقداماتی هستند تا با امر آیت الله بروجردی نظمی و سر و صورتی به حوزه بدهند و جلساتی دارند و مذاکره می‌کنند.
در آن اثنا روزی نزاعی بین طلاب ترک و رشتی در مدرسه فیضیه به وقوع پیوست که خود شاهد آن بودم.
می گفتند امام خمینی، آیت الله بروجردی را ملاقات کرده و گفته بودند آقا باید در اصلاح حوزه تعجیل کرد. کار به جایی رسیده که مأمورین شهربانی و رئیس آنها به فیضیه آمده اند و روزنامه استوار هم موضوع را شرح داده است، دیگر چه می‌ماند برای ما ؟ بنا شد یک روز بروند منزل آیت الله بروجردی و آخرین حرف خود را بگویند. آن موقع سرپرست فیضیه حاج میرزا عبدالحسین صاحب الداری بروجردی بود که طلاب از وی دل خوشی نداشتند. اطرافیان آقای بروجردی و از جمله حاج احمد خادمی و آقا سید مرتضی برقعی واعظ، از وی دفاع می‌کردند و سعی داشتند طوری نشود که او معزول گردد.
روزی به خانه آیت الله بروجردی رفته بودم دیدم این آقایان با سایر اطرافیان، هیئت مصلحین حوزه را مسخره می‌کنند که اینها می‌خواهند چه کنند؟ و صاحب الداری تقلا می‌کرد عزل نشود و همچنان بر سر کار بماند.
از مرحوم حاج عبدالله آل آقا تهرانی شنیدم که بناست با اقدامات حاج آقا روح الله خمینی و آقایان طرفدار ایشان، او سرپرست حوزه شود. حاج آقا عبدالله از دوستان صمیمی امام خمینی بود و در آن موقع سرپرستی بیمارستان سهامیه قم را که تعلق به طلاب حوزه داشت عهده دار بود. او که عموزاده همسر من بود مردی خیر خواه و نیک نفس و مورد احترام عموم حوزه و شخص آیت الله بروجردی بود و چنانکه گفتم خانواده او از ارحام آیت الله بروجردی بود.
می گفتند خود آیت الله بروجردی سعی زیاد دارد که اصلاحاتی در حوزه به وجود بیاید و تمام امور آن منظم شود ولی مشکل این بود که اطرافیان وحشت داشتند مبادا حدود کارهای آنها به خطر بیفتد و لذا کارشکنی می‌کردند.
یک روز شنیدم کار تمام شده و حاج آقا روح الله خمینی دستخطی از آقا گرفته است که از فردا حاج عبدالله آل آقا سرپرست فیضیه و امور حوزه باشد و زیر نظر هیئت مصلحین کار کند. از جمله هیئت مصلحین که نام می‌بردند: حاجآقا روح الله خمینی، حاج سید احمد زنجانی، شیخ ابوالقاسم اصفهانی، آقا مرتضی حائری (فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه)، حاج آقا باقر سلطانی، حاج سید محمود روحانی، سید زین العابدین کاشانی، و آقا ریحان الله گلپایگانی بودند. در بین این آقایان بیش از همه امام خمینی شور و هیجان داشت. درست به یاد دارم ما طلاب آن روز عجیب شاد بودیم که از فردا همه چیز عوض می‌شود. حاج آقا روح الله خمینی سرانجام کار خود را کرد و شخصی مناسب را انتخاب نمود و آقا او را مأمور اصلاح حوزه کرده است. از جمله فضلایی که خیلی سعی در انجام اصلاحات داشتند شهید مطهری بود.
ولی با کمال تعجب فردا شنیدیم آیت الله فقید، حاج آقا عبدالله را خواسته است و نوشته را گرفته و پاره کرده است! چنان حالت یأس در حوزه پدید آمده بود که حد نداشت. جبهه اطرافیان خوشحال و خندان و طرفداران اصلاحات افسرده و خمود. باز شنیدیم جلسه ای در منزل آیت الله فقید بوده و آقای خمینی با آیت الله بروجردی برخورد سختی داشته اند و به صورت قهر از هم جدا شده اند.
موضوع را از مرحوم حاج آقا عبدالله پرسیدیم. نمی‌خواست چیزی بگوید ولی با اصرار من که از منسوبین او بودم گفت لابد شنیده اید، موضوع اینست که به اتفاق آقای خمینی و آقای ریحان الله گلپایگانی و آقا مرتضی حائری رفتیم خانه آقا و نوشته ای گرفتیم و آقا حدود اختیارات مـرا معین و طی نوشته ای امضا و مهر کردند و به من دادند ولی فردا صبح زود تازه نماز صبح را تمام کرده بودم که مشهدی ابوالقاسم خادم آقا آمد و گفت آقا فرموده اند نوشته را بدهید، همین طور مشغول کار باشید. من هم نوشته را دادم. پس از آن رفتم و موضوع را به آقای خمینی اطلاع دادم. همان عده رفتیم منزل آقای بروجردی، آقا از اندرون آمد بیرونی. حاج آقا روح الله گفت آقا این همه هیئت مصلحین تشکیل جلسه دادند و کار کردند تا ما توانستیم این نوشته را بگیریم، و همه خوشحال بودند که کار به نتیجه رسیده است چه شد که نوشته را از حاج آقا عبدالله پس گرفتید؟!
آقا فرمودند: چیزهایی به من گفتند که ترسیدم نکند با امضا و مهر من بد طوری از کار درآید، همین طور هم می شود کار کرد. آقای خمینی گفت: نه، حتماً باید با نوشته باشد. آقا فرمودند لزومی ندارد. آقای خمینی گفت تا نوشته نباشد حاج آقا عبدالله کار نمی‌کند.
اطرافیان دخالت کرده بودند و آقا فرموده بود از کجا بدانم که می خواهید اصلاح کنید؟ آقا مرتضی حائری با عصبانیت می‌گوید آقا یعنی ما مفسد هستیم؟ پدر من حوزه ای به آن خوبی تشکیل داد و حال ما مفسد هستیم؟ این را می‌گوید و عمامه اش را به زمین می‌زند، با دخالت [بیشتر] یکی از اطرافیان، آقای خمینی استکان چایش را که در دست داشته به دیوار می‌کوبد. آقای بروجردی بلند می‌شود به اندرون می رود، آنها هم برخاسته از خانه خارج می‌شوند، و همه چیز به حال اول باقی می‌ماند، کان لم یکن شیئاً مذکوراً.
آن روزها هر چند نفری در مدرسه فیضیه دور هم جمع می‌شدند و از آن پیشامد سوء صحبت می‌کردند و می‌گفتند اطرافیان نمی‌گذارند، آقا را می‌ترسانند. گفته اند اینها قصد دیگری دارند، تحت این پوشش می خواهند اختیارات شما را کم کنند و در حقیقت مسلوب الاختیار نمایند و معلوم نیست چه بشود... ایشان هم می‌ترسند نکند زیر کاسه نیم کاسه ای باشد!
نویسنده، این موضوع را در سال ١٣٦٤ شمسی در حیات امام خمینی رضوان الله علیه طی مصاحبه ای که ۱۲ خاطره را از آن رهبر بزرگ مطرح کردم، تحت عنوان دگرگونی در تشکیلات حوزه از جمله نوشتم:
«اگر این مسئله مهم حیاتی عملی شده بود به طور قطع سرنوشت ساز بود، و انقلاب اسلامی ایران سالها پیش از سال ۱۳۵۷ به ثمر می‌رسید و شاید حوادث شوم بعدی مانند قلع و قمع فدائیان اسلام و مظلومیت و خانه نشین کردن آیت الله کاشانی و گسترش فرهنگ غربی و رخنه سیاست جدید استعمار امریکائی و مصائبی را که به دنبال داشت، با دگرگونی که در تشکیلات روحانیت پدید آمده بود پیشآمد نمی‌کرد».
و در آخر، این سطور را آورده بودم:
در آن روزها اغلب فضلای جوان حوزه شاد و مسرور بودند که پیشقدم شدن حاج آقا روح الله خمینی و علمای همفکر ایشان و تأیید آیت الله بروجردی مرجع و ریاست عالیه حوزه، عنقریب دگرگونی و تحولاتی در سطح حوزه به وقوع خواهد پیوست و از بسیاری از ناملایمات و ناسازگاریهای موجود جلوگیری خواهد شد. کمبودهای حوزه و طلاب علوم دینی در ابعاد مختلف برطرف شده و پس از سالها رکود و مشاهده وضع یکنواخت، آنچه را اغلب علمای روشن بین و آشنای به مقتضیات زمان انتظار داشتند، و شاید انگیزه اساسی دعوت امام از آیت الله بروجردی به قم نیز برای تأمین همان منظور بود، جامه عمل خواهد پوشید ولی...
ولی ناگهان شنیدیم باز فضولها و بی تفاوتها دست به کار شدند، و باعث رنجش امام گردیدند، به طوری که معظم له و علمای طرفدار فکر اصلاحی ایشان برای جلوگیری از هرگونه اتفاق ناگواری موضوع را رها کرده و هر کدام به کار خود مشغول شدند و دیگر از آن مقوله ها و خوابهای خوشی که همه می‌دیدیم، سخنی به میان نیامد...!!
مرحوم آیت الله بروجردی خود طرفدار اصلاحات حوزه و تحول و دگرگونی (یعنی اندیشه امام خمینی) بودند ولی امان از بعضی از اطرافیان که چه برسر اسلام و مسلمین آورده اند».
مرحوم دوانی در ادامه تحت عنوان «پی آمدهای شکست طرح اصلاح حوزه» چند نمونه مهم از پیامدها را چنین یاد کرده است:
۱. قهر آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری
به دنبال شکست طرح اصلاح حوزه و رنجش امام خمینی و آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری از آیت الله بروجردی، آیت الله حائری چندی بعد به مشهد مقدس مهاجرت کرد. صورت ظاهر عنوان زیارت داشت، ولی فصل زیارت نبود بخصوص که سفر ایشان طول کشید و نزدیک شش ماه در مشهد ماند و قصد بازگشت هم نداشت.
رفته رفته همه متوجه شدند که ایشان قهر کرده اند، و بنا ندارند به قم بازگردند و می‌گفتند کار به جایی رسیده که پسر بزرگ مؤسس حوزه علمیه از قم برود و رفتنش هم صورت قهر داشته باشد.
آیت الله بروجردی که این را شنیدند نمی‌دانم چه کسی را فرستادند مشهد و از آن مرحوم استمالت کردند و ایشان را به قم برگردانیدند، ولی آمد و رفت ایشان به خانه آیت الله فقید به واسطه همین ماجرا کم شد، و جز در مواردی ضروری یا شرکت در مجلس روضه که آن هم کم بود، آمد و رفتی نداشت. در همین حال هم آیت الله فقید و هم ایشان احترام یکدیگر را در حد خود داشتند.
۲. گوشه گیری امام خمینی
بعد از این ماجرا امام خمینی هم لب فرو بست و گوشه گیری انتخاب کرد. اگر درسی می‌گفت در خانه بود و اگر در جایی مجلسی بود کمتر شرکت می‌کرد. در بیرون هم کمتر کسی ایشان را می‌دید. به عبارت دیگر آن همه شور و احساسات یکباره فروکش کرد.
معمولاً ایشان با چند تن از دوستانش: مرحوم حاج عبدالله آل آقا، حاج شیخ مرتضی حائری، حاج آقا مهدی حائری برادر وی، و آقا ریحان الله گلپایگانی غروب می‌آمدند به مقبره شهید شیخ فضل الله نوری و همین که اذان مغرب گفته می‌شد نماز مغرب را می‌خواندند، و حدود بیست دقیقه گفتگو می‌کردند که شنیدم احوالپرسی و اوضاع روز بوده. و سپس امام از همان دم در مقبره خداحافظی می‌کرد و تنها و بعضی اوقات با فرزندش مرحوم حاج آقا مصطفی راهی منزل می‌شدند.
مدتی بعد بعضی از فضلای حوزه از ایشان خواستند از خانه بیرون بیایند و درس خارج فقه شروع کنند. ایشان هم پذیرفتند و صبحها درس فقه را در مسجد مقبره واقع در خیابان ارم نزدیک صحن مطهر که پس از تعمیر به مسجد محمدی تغییر نام یافته است، برگزار می‌کردند.
از همان روزهای اول، مجلس درس پر از جمعیت شد. من هر وقت از آنجا می‌گذشتم فشار جمعیت و صدای رسای ایشان را دیده و می‌شنیدم. بعدها این مجلس درس فقه ایشان به مسجد اعظم قم، منتقل شد.
درس خارج اصول را هم شروع کردند. این درس در مسجد سلماسی برگزار می‌شد که به خانه ایشان در آخر محله یخچال قاضی هم نزدیک بود.
درس اصول ایشان پس از درس خارج فقه آیت الله بروجردی، اول بود. وقتی درس ایشان تمام می شد، تا حدود سه ربع ساعت کوچه طولانی آقازاده، پر از طلبه بود!
این استقبال گرم از دو درس امام گذشته از این که خود او استاد بزرگ حوزه بود، عکس العمل مثبتی هم برای جبران شکست طرح اصلاح حوزه بود. به طوری که همه این را می‌دانستند. امام قبلاً بیشتر فلسفه تدریس می‌کردند، ولی بعد از شروع این درسها تدریس فلسفه و عرفان و به قول خودشان معقول را به کلی کنار گذاشتند. مخالفین هم، ایشان را برای گفتن درس فلسفه و عرفان، مورد نقد قرار می‌دادند ولی با شروع دو درس پر جمعیت خارج فقه و اصول آنها هم از سمپاشی لب فرو بستند.
امام از طرح اصلاح حوزه در حقیقت مأیوس بودند، و در این باره حتی یک کلمه هم بعد از این ماجرا اظهار نکردند. سعی ایشان این بود که مبادا تصور شود با شخص آیت الله بروجردی مرجع تقلید وقت که برای ایشان احترام فوق العاده ای قائل بود، مخالف است.
به همین جهت بعدها بعضی اوقات در مجلس عزاداری که در منزل آیت الله بروجردی برگزار می‌شد شرکت می‌کردند و بعضی روزها هم در جلسه عمومی حضور می‌یافتند تا بیشتر آمد و رفت خود را به خانه آیت الله بروجردی جلوه دهند، و جلوی هر سوء ظنی را بگیرند».
نمونه هایی دیگر از روابط امام و آیت الله بروجردی
فرزند مرحوم دوانی، محمد حسن رجبی (دوانی) نیز در کتاب خود زندگینامه سیاسی امام خمینی، تحت عنوان «امام و حوزه» به تفصیل از مجموع مآخذی که به دست آورده است رابطه امام خمینی را با آیت الله فقید در مواردی برشمرده و ارائه داده است که قسمتی از آن را در اینجا می‌آوریم:
آیت الله بروجردی در موارد زیادی امام را به نمایندگی تام الاختیار خود در اداره حوزه و گفتگوهای سیاسی می‌گماشت. مثلاً یک سال پس از ورودشان به قم به قصد زیارت امام رضا (ع) عازم مشهد شدند و امام را به جای خود مسئول اداره حوزه نمودند و حال آن که افراد مسن تر و معروفتری در حوزه وجود داشتند.
در سال ۱۳۳۱ که به تحریک حزب توده آشوبی توسط برخی از روحانی نمایان ایجاد شد و به زد و خورد و درگیری و کشته و مجروح شدن چند تن انجامید، آیت الله بروجردی امام را به نمایندگی خود مسئول پیگیری واقعه و مصاحبه با خبرنگاران نمود که در یکی از مطبوعات آن زمان (مجله ماهانه ترقی) درج شده است. یکبار نیز به نمایندگی آیت الله بروجردی به استقبال آیت الله کاشانی رفته و در علی آباد (یا حسن آباد) قم ایشان را ملاقات کرده و خیر مقدم نیز می‌گویند».
همچنین از استاد جلال الدین آشتیانی در مصاحبه با کیهان اندیشه نقل می‌کند که گفته‌اند روزی آیت الله بروجردی اعلی الله قدره به مناسبتی به نگارنده (آشتیانی) فرمودند که آقای حاج آقا روح الله (خمینی) چشم و چراغ حوزه اند».
شیخ علی دوانی هم در ادامه نوشته خود آورده است:
«ولی اطرافیان و بیش از همه حاج احمد خادمی، کینه خود را نسبت به آقای خمینی در هر فرصتی ابراز می‌داشت، حتی در برخورد با ایشان در همان خانه آیت الله فقید! بارها دیده بودم که وقتی ایشان وارد می‌شدند، آیت الله فقید تمام قامت برخاسته و حاج آقا روح الله خمینی را پهلوی خود می‌نشاندند. امام همچنان با آداب اسلامی در حضور ایشان می‌نشستند که تحسین هر بیننده ای را بر می‌انگیخت. با دیدن این برخوردها من معنی خضوع و فروتنی را به چشم خود مجسم می‌دیدم، و همان طور که میان انبوه طلاب نشسته بودم در هر دوی آن بزرگواران خیره می‌شدم یا محو آنها بودم.
حاج احمد خادمی، ریاست بیرونی بیت آقای بروجردی را به هیچ کس واگذار نمی کرد. او احترام به افراد یا اهانت به آنها و تحقیر مخالفین خود را بیشتر در همان بیرونی سر و صورت می‌داد».
دوانی سپس نمونه‌هایی از کم اعتنایی حاج احمد خادمی نسبت به امام را ذکر کرده و در ادامه آورده است:
«در این گونه موارد آیت الله فقید معمولاً نامه های طلاب را می‌خواندند و به اصطلاح سرگرم بودند. حاج احمد هم از همین غفلت سوء استفاده می کرد و مشغول ایفای نقش خود بود.
تأثر انگیزتر این که روزی در پایان مجلس دیدم مرحوم آقا سید حسن برقعی که سیدی بلند قد وتنومند بود و در صحن بزرگ، سومین نماز جماعت را برگزار می‌کرد، با حاج آقا روح الله خمینی از در اتاقی که جلسه عمومی بود بیرون آمدند. آقا میرسید حسن اصرار کرد حاج آقا روح الله جلو بیفتد ولی امام حاضر نشد و او را جلو انداخت، از چند پله که به حیات منتهی می‌شد پائین آمدند. آقا میرسید حسن وارد حیاط شده بود ولی حاج آقا روح الله در آخرین پله بود. (حاج احمد در همان جا آمد جلو آقا میرسید حسن و به احوالپرسی با او پرداخت). مدتی به همان گونه ایستاده بودند و صحبت می‌کردند. حاج احمد درست مقابل آقا میرسید حسن با وی خوش و بش می‌کرد، می‌گفتند و می خندیدند. البته خنده از حاج احمد بود. آقا میرسید حسن مرد سنگین و موقری بود. آنچه مایۀ تأثر بود این بود که امام خمینی همچنان درست پشت سر آقا میرسید حسن روی آخرین پله در آفتاب ایستاده بود. گاهی نگاهی به حاج احمد می کرد، ولی حاج احمد به ایشان نگاه نمی کرد! نه سلامی می‌کرد و نه احوالپرسی و این وضع شاید تا پنج دقیقه ادامه داشت!
در آن روز تنها من ناظر بودم، دیگران از راه های دیگر می‌آمدند و می‌رفتند. شاید توجه نداشتند یا این که برایشان تازگی نداشت. از آن روز تاکنون هر وقت آن منظره را به یاد می‌آورم بر خود می‌لرزم.
راستی تا کی باید این وضع ادامه داشته باشد و کارهای مراجع به دست پسر آقا، داماد آقا، یا نوکر آقا، یا اطرافیان بی تقوا باشد؟! آیا دستگاه پاپ رهبر کاتولیکها و سایر رهبران مسیحیت که ما دین آنها را منسوخ می‌دانیم یا تشکیلات شیخ الازهر هم این چنین است؟!
شیعه امامیه با داشتن این همه افتخارات که در تمام ادیان و مذاهب بی نظیر است و رهبرانی چون آیت الله بروجردی و امام خمینی داشته، تا کی باید شاهد و ناظر این وضع بلبشو باشد؟ تا کی بایستیم و همچنان در جای خود درجا بزنیم ؟!! الیس الصبح بقریب؟!!
باری امام خمینی با همان متانت و بردباری با آیت الله بروجردی و اوضاع ایام مرجعیت آن مرجع فقید رفتار کرد. چیزهایی می‌دید که مصداق کامل «فی العین قذی وفی الحلق شجی» بود».
آری، طبق گزارش‌ها آیت الله بروجردی پاس احترام امام را داشت و در مواردی که نیاز به یک انسان شایسته برای رفع مشکلاتی بود از وجود سازنده و ثمر بخش او استفاده می‌کرد. امام هم در لحظات حساسی که بر حوزه می‌گذشت مانند قضیه فدائیان اسلام و ماجرای درس فلسفه علامه طباطبایی چنانکه باید احترام مرجعیت آیت الله بروجردی را که برایش ارزش فوق العاده ای داشت، پاس می‌داشت.
تا این که آیت الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ به رحمت ایزدی واصل شد و خلأی در مرجعیت شیعه پدید آمد. آنها که رساله داشتند، تجدید چاپ کردند، و دیگران رساله بیرون دادند که کاری معمول است ولی امام خمینی با همۀ اصراری که از طرف فضلای حوزه می‌شد نه رساله ای چاپ کرد، و نه در بیرونی خود را به روی مردم،گشود و نه تغییری در آمد و رفت خود داد.
این وضع ادامه داشت تا این که ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد و امام با شهامت خاص خود، قبل از هر کس قدم جلو نهاد و دیگر آقایان را هم وارد صحنه کرد و چنان استوار و مقاوم در برابر دولت علم و سلطه شاه ایستاد تا آن که علم نخست وزیر، لایحه را پس گرفت و تسلیم مراجع، و در حقیقت نفوذ شخص ایشان شد. سپس نطق طوفانی خود در عاشورای سال ۱۳۸۲ را بر ضد شاه ایراد کرد و به دنبال آن واقعه ۱۵ خرداد پیش آمد و امام دستگیر و حدود یکسال در تهران زندانی و در حصر بودند، سپس آزاد شده و به قم مراجعت کردند.
دوانی سپس می‌نویسد:
«در همان سال (١٣٤٢)، نویسنده که مانند سنوات پیش برای تبلیغ در ماه رمضان و محرم و صفر با جمعی از رفقا همچون شهید سعیدی و آقای خزعلی و آیت الله وحید خراسانی و دیگران به کویت می‌رفتیم، خدمتشان رسیدم و عرض کردم اکنون که موانع بر طرف شده و شما این اقتدار را پیدا کرده اید، پیشنهاد بنده اینست که دست به کار اصلاح حوزه و دگرگونی در وضع روحانیت شوید. شما به مردم اطلاع دهید که می خواهید روحانیت و حوزه را سازمان دهی و بازسازی کنید. خواهید دید موجی از احساسات سراسر مملکت را فرا می‌گیرد، و مردم مسلمان تمامی هزینه آن را به عهده می‌گیرند. سپس مدرسه فیضیه را که دولت بر آن دست انداخته است با دارالشفاء در هم کوبیده، بنای چند طبقه ای با رعایت اصول معماری اسلامی و مناسب در وسط، یا همان طور سابق در چهار طرف بسازند و طلاب را با برنامه صحیح بپذیرند و تعلیم و تربیت کنند. این نظر بنده است که دورنما و طرح کار است البته اگر اصل موضوع عملی شود طرح آن را مردم چنانکه باید خواهند ریخت.
امام طبق معمول سرپایین انداخته بودند و گوش می‌دادند، و قلم نی خود را در دست می‌گردانیدند، فقط گاهی نگاهی می‌کردند. عرضم که تمام شد سخنی فرمودند که نمی توانم بازگو کنم، سخنی که در اواخر عمرشان هم طی نامه ای خطاب به فضلای حوزه نظیرش را فرمودند، به این مضمون که از دگرگونی حوزه مأیوس بودند!!
تا این که واقعه مصونیت مستشاران نظامی آمریکا (کاپیتولاسیون) پیش آمد، و امام سخت بر آن تاختند و از جمله شاه ایران و سگ را در برخورد با جنایات امریکاییها در داخله یکسان دانستند. متعاقب آن مجدداً دستگیر و به ترکیه تبعید شدند. از آنجا نیز پس از یکسال به نجف اشرف منتقل و حدود ۱۵ سال در آنجا به سر بردند.
آنگاه در مهرماه سال ۱۳۵۷ که در نجف تحت فشار بودند، از عراق خارج و به فرانسه رفتند و قیام مردم ایران را از پاریس رهبری کردند. تا این که در بهمن همان سال پیروزمندانه به کشور بازگشتند و پس از بیرون رفتن شاه از مملکت، جمهوری اسلامی را در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ تأسیس کردند و به سرنوشت دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی ایران برای همیشه خاتمه دادند. فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین.
در نتیجه دیدیم درست مانند کشتی نوح که نادانها می گفتند ای نوح! مردم کشتی را در کنار آب می‌سازند تا بعد بتوانند آن را به آب بیندازند، تو آمده ای کنار کوه کشتی می سازی؟ چطور می‌خواهی آن را به آب بیندازی؟ و دیدند که از زمین، آب جوشید و از آسمان باران سیل آسا بارید. تمام خشکیها به زیر آب رفت و کشتی نوح در کنار کوه به روی آب آمد، قیام مردانه امام خمینی و حسن عمل و نیت خالص آن مظهر کامل مکتب تشیع و سیره امامان معصومین(ع) است.
روحانیت شیعه هم مردم را بر آن داشت که خود رساله ایشان را با طیب خاطر و شور و شعف بی نظیر چاپ کنند و در میلیونها نسخه منتشر سازند. امام را مانند جدش امیر المؤمنین(ع) به زور از خانه بیرون آورند و وارد صحنه کنند. خدایش، هم او را به آن جایگاه که شایسته آن بود نائل گردانید، نه تنها مرجعیت و زعامت دینی، بلکه رهبری دولت و مملکت نیز هم به وی ارزانی داشت.
۳ . رفتن شهید مطهری از حوزه
یکی دیگر از پیامدهای شکست طرح اصلاحات حوزه، گذشته از گوشه گیری امام خمینی که امروز به خوبی می‌توان به ناگواری آن پی برد، بیرون آمدن دانشمند شهید بزرگوار و متفکر بزرگ اسلامی مرحوم مرتضی مطهری از حوزه بود.
شهید مطهری در سال ۱۳۲۸ شمسی که نویسنده تازه به حوزه آمده بودم، از درخشنده ترین چهره های حوزه و فضلای نامی بود. تازه به مدرسه فیضیه آمده بودم که روزی طلبه ای گفت: فلانی، آن شیخ بلند قد را می‌بینی که طلاب دور او را گرفته اند و از او سؤال می‌کنند؟ گفتم: بله، گفت: او شیخ مرتضی خراسانی از فضلای مهم حوزه است و در فقه واصول و معقول (فلسفه) خیلی قوی است.
تابستان همان سال در شهر نهاوند بودم، شهید قدوسی هم که اهل نهاوند و از محصلین جوان حوزه بود به مناسبت فصل تابستان و تعطیلی حوزه در شهر خود بسر می‌برد، گفت خوبست کتاب (لعان) شرح لمعه را با هم مباحثه کنیم. پذیرفتم و مشغول مباحثه شدیم. آن شهید به خون خفته، روزی ضمن مباحثه از شهید مطهری نام برد :گفتم آقا شیخ مرتضی خراسانی را می‌گویی؟ گفت: بله ولی لقبش مطهری است.
شهید قدوسی می‌گفت: به نظر من باید طلاب حوزه از افکار آقای مطهری زیاد استفاده کنند چون ایشان در همه مباحث علمی معقول و منقول افکار نویی دارد، غیر از آنچه در حوزه معمول است. من نزد ایشان شرح منظومه می خوانم و اشکالات مهم خود را در فقه و اصول از او می‌پرسم. خوب درس خوانده و مطالعه کرده است.
شهید قدوسی چندین بار این موضوع را طی مباحثه روزهای دیگر هم با عبارات گوناگون بیان کرد و اصرار داشت که مرا بیشتر با «آقای مطهری» آشنا کند.
وقتی به قم برگشتم نمی دانم چقدر فاصله شد که گفتند آقای مطهری به تهران رفته است... پرسیدم چرا؟ گفتند: معلوم نیست.
شهید مطهری هفته ای یکبار به قم می‌آمد و شبهای چهارشنبه در جلسه هفتگی استاد علامه طباطبایی که بحث «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مطرح بود، شرکت می‌کرد.
در سال ١٣٤٩ شمسی از تهران به اتفاق هم در کنگره هزاره شیخ طوسی شرکت کردیم. در جلسات علنی کنگره هم کنار هم بودیم. از آنجا ارادت خاصی به وی پیدا کردم.
در سال ۱۳۵۰ شمسی که پس از اقامت ۲۲ سال در قم به تهران آمدم و ماندگار شدم، بیشتر مراوداتم با شهید مطهری بود، و او هم سخت به من لطف داشت. بعضی از روزها تلفن می‌کرد که به دیدنش به دانشکده الهیات بروم. او رئیس گروه فلسفه آن دانشکده بود و در اتاقش تختی داشت که همانجا استراحت می‌کرد. روزی پرسید در تهران چه می‌کنید؟ گفتم مشغول نوشتن و گاهی هم منبر رفتن هستم. گفت منظورم اینست که چطور امرار معاش می‌کنی ؟ گفتم از همین راه ها. گفت اینها که امرار معاش نشد مگر حق التألیف را درست می‌دهند و پول یکی دو منبر کفاف مخارج من و شما را می‌کند؟!
بعد گفت وقتی من به تهران آمدم وضعی مثل امروز تو را داشتم. گفتم چطور؟ گفت براثر «شکست طرح آقای خمینی در اصلاحات حوزه» که من هم از فعالین آن بودم، و شاگرد مخصوص ایشان، ضربه خوردم. اطرافیان طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هرچه کردم مرا به حضور بخوانند تا عرایضی که دارم عرض کنم، نتیجه نگرفتم. حتی روزی نامه ای نوشتم و عرض کرده بودم در کجای دنیا رسم است که حکم غیابی صادر کنند؟ چیزهایی به شما گفته اند، بنده را احضار کنید که توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوء تفاهم شود. بعد نامه را دادم آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آقای بروجردی آمد و رفت داشت. گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقای منتظری گفت دادم، نگرفتند!
ناچار به تهران آمدم، مدتی را بی هدف گذراندم تا این که مرحوم حاج محمد کوشانپور جلسه ای در خانه خود گرفت و دعوت کرد که شبها نماز جماعت بخوانم و بعد تفسیر قرآن بگویم. پذیرفتم. در مدرسه مروی هم شروع به تدریس کردم. بعضی اوقات هم برای افراد خاصی درس می‌گفتم یا در جلساتی منبر می‌رفتم.
در ادامه از قول شهید مطهری می گوید: که مرحوم کوشانپور پیگیر وضعیت استاد مطهری شد و وقتی دانست که وی توان اسکان در تهران را ندارد، حمایت از ایشان را به عهده گرفت و از او خواست که به آیت الله بروجردی نامه بنویسد که اجازه پرداخت هزینه زندگی و اجاره منزل وی را به عنوان بخشی از وجوهات شرعی بدهد، ولی آقای مطهری بیان داشت که چنان نامه ای نخواهد نوشت.
چون [آقای کوشانپور] علت را پرسید و ترسیدم مبادا خیال کند آقا از نظر دینی سوء نظری به من دارد و عدالتم نزد آنها که پشت سرم نماز می‌خواندند دچار اشکال شود، گفتم: حقیقت اینست که من هم به واسطه آقای خمینی که طرحی برای اصلاحات حوزه داشت و به ناکامی کشید، به وسیله اطرافیان آقای بروجردی صدمه دیده ام و همان نیز علت بیرون رفتنم از حوزه شده است. با این که مورد نظر آقای بروجردی بودم و از شاگردان خوب ایشان، این طور شده است. وقتی مرحوم کوشانپور این را شنید گفت لازم نیست شما بنویسید، خودم ترتیب کار را می‌دهم. ماهی یکصد و پنجاه تومان برای جلسات هفتگی تفسیر و یکصد و پنجاه تومان برای اجاره خانه، و گفت خانواده ات را بیاور تهران و دیگر این همه بین قم و تهران آمد و رفت نکن. همین کار را کردم.
بعد شهید مطهری شرحی بیان داشت که علت بیرون آمدنم از حوزه این بود و افزود که از آن موقع تاکنون به جرم ارادت به آقای خـمـیـنـی، نـزد خودی و بیگانه صدمه دیده و می‌بینم. تا وضع ما روحانیون و آقایان مراجع چنین باشد، این قضایا هم هست. باید تحول اساسی در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم مایه نتوانند با سرنوشت افراد این طور بازی کنند و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند. خواستم شما بدانید بر من چه گذشته است.
روزی دیگر شهید مطهری مرا خواست و گفت فلانــی معلوم نیست سرنوشت این نهضت به کجا بکشد. آقای خمینی در نجف اشرف سخت تحت نظر است، هر روز هم در خیابانهای تهران و شهرستانها میان جوانهای انقلابی و دستگاه درگیری است. ماندن ما در تهران هم بیهوده است. فکری کرده ام و می‌خواهم با شما در میان بگذارم و آن اینست که برویم قم. گفتم من از قم به تهران آمده ام، حالا برگردم قم؟ گفت آری. می‌خواهم در قم راجع به اقتصاد اسلامی شاگردانی پرورش دهم که امروز نیاز مبرمی به آنست، چون مکتبهای کمونیستی جوانها را گمراه کرده اند و آنها از منطق اسلام بی خبرند. شما هم بیایید و با هم کار کنیم. شما در تاریخ اسلام و رجال و تراجم و شرح حال بزرگان و همین مفاخر اسلام که سالها درباره شان مطالعه کرده و مقاله نوشته ای، و من در فلسفه جدید و اقتصاد اسلامی شاگردانی پرورش دهیم، که بتوانند در این رشته ها ماهر شوند و مقاله و کتاب بنویسند. یعنی آنچه هستیم به دیگران منتقل کنیم. در فکر تأمین زندگی نباشید که فکرش را کرده ام.
قبول کردم، بنا شد خبر با ایشان باشد. ولی چندی بعد حاج آقا مصطفی خمینی در نجف اشرف به طرز مرموزی درگذشت و براثر آن انقلاب اسلامی اوج گرفت تا این که امام به پاریس رفت و پیروزمندانه به کشور بازگشت و جمهوری اسلامی را تشکیل داد. شهید مطهری در رأس بیشتر مسائل مربوط به انقلاب بود تا این که در روز ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۵۸ توسط گروه فرقان در تهران به شهادت رسید.
جاوید بهشت جای بادش جا در حرم خدای بادش

خاطرات آیت الله سلطانی طباطبایی
گزارش دیگر از ماجرای اصلاحات حوزه، در خاطرات آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی آمده است که در گفتگو با مجله حوزه مطرح شده و چون حاوی نقل قول مستقیم از شخص مرحوم بروجردی و برخی نکات تکمیلی است، حائز اهمیت است و در ذیل می‌آوریم:
آیت الله بروجردی به حفظ حوزه علاقه زیادی داشتند. مکرر می‌گفتند:
«حوزه قم مثل شهری است که دروازه ندارد، حوزه به روی اشخاص مختلف باز است . افراد صالح و ناصالح از هم ممتاز نمی شوند، ای کاش نظمی بود و برنامه‌ای.»
این آرزو را در جاهای مختلف ابراز می‌داشتند به دنبال این موضوع هیأتی را مرکب از چند نفر از آقایان حوزه تشکیل دادند که نظریات اصلاحی خود را برای اداره حوزه بعد از مشورت بگویند، به این هیأت اصطلاحاً «هیأت حاکمه».
آیت الله بروجردی به آنان اختیار داده بودند که مصالح حوزه را بسنجند و بر این اساس عمل کنند. اعضاء این هیأت تا آنجا که یادم هست، عبارت بودند از :
مرحوم امام خمینی، حاج شیخ مرتضی حائری، حاج سید احمد زنجانی، حاج سید ابو طالب مدرسی، مرحوم آیت الله فاضل، حاج سید زین العابدین کاشانی، مرحوم سید محمد یزدی (داماد)، حاج شیخ ابو القاسم اصفهانی، حاج سید مرتضی مبرقعی، حاج مصطفی صادقی، آقای قاضی تبریزی، حاج میرزا محمود روحانی، حاج ریحان الله گلپایگانی، حاج آقا فقیهی رشتی، بنده و .... جلسات، هر شب در مدرسه حاج ملا صادق برگزار می‌شد. یکی از برنامه هایی که ریخته شد، موضوع امتحانات در حوزه بود چه درسهایی امتحان گرفته شود تعیین رتبه گردد و ... از آن هیأت، چند نفری برای گرفتن امتحان انتخاب شدند این کار، زود به جریان افتاد.
در یکی از جلسه های هیأت، بنده و مرحوم حاج سید احمد زنجانی نتوانسته بودیم حضور داشته باشیم؛ اما سایر آقایان بوده اند. در این جلسه از طرف مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری طرحی مطرح می‌شود. گویا امام خمینی در تهیه این طرح دخالت داشته اند، برنامه امتحانهای حوزه، کیفیت پرداخت شهریه ها، اخذ وجوهات، ملاقات اشخاص با زعیم حوزه علمیه و ... از مواد این طرح بوده است .
خلاصه در این طرح که شامل مواد و فصولی بود. اداره حوزه و چگونگی اصلاح آن پیش بینی شده بود. آقایان حاضر در جلسه امضاء کرده بودند و برای تأیید نهایی توسط آقای حائری و حاج فقیهی رشتی خدمت آیت الله بروجردی داده بودند ...
این قضیه را خود آیت الله بروجردی برای من نقل می‌‌کردند و می‌‌فرمودند:
«شب گذشته سحر بیدار شدم برای گرفتن وضو یادم آمد از نوشته دیشب که بعضی از مواد آن، به چشم خورده بود؛ ولی آن وقت دقت نکرده بودم، نوشته را دوباره به دقت خواندم. تعجب کردم؛ زیرا دیدم در این طرح تمام اختیارات از من سلب شده است. صبح به حاج احمدگفتم: آقایان را دعوت کند تا ببینم مقصودشان از این مواد که مرا به کلی مسلوب الاختیار کرده است، چیست؟»
صبح جمعه آقایان در منزل آیت الله بروجردی اجتماع کردند، من هم شرکـ کردم. قبل از شرکت من مسائلی پیش آمده بود که آیت الله بروجردی اعتراضاً، جلسه را ترک و به اندرونی رفته بودند.
بنده، رفتم به اندرونی و به ایشان عرض کردم گویا حضرت عالی عصبانی شده اید؟
گفتند: چگونه عصبانی نشوم؟
جریان را نقل کردند.
تا رسیدند به این جا که من از آقایان پرسیدم این نوشته را خوانده اید و امضاء کرده اید؟ گفتند: نخیر نخوانده ایم، اما چون مطمئن به تهیه کننده یا تهیه کنندگان بودیم، لذا امضاء کردیم. آیت الله بروجردی می‌فرمودند :
«رو کردم به آقای حائری و گفتم مقصودتان از این ماده که نوشته اید مصارف وجوه باید با مشورت هیأت باشد، چیست؟
خلاصه در آن روز یکی از آقایان می‌گوید اگر بنا باشد ما با شما همکاری کنیم برنامه همین است.
ایشان، عصبانی می‌شوند و جلسه را با ناراحتی ترک می‌کنند.
متأسفانه زمینه ای پیش نیامده بود تا کسی توضیح بدهد که آقا، مقصود از این ماده این است که بعضی بدون این که شرایط را داشته باشند نزد حضرت عالی می‌آیند و شما را در شرایط و محذوراتی قرار می دهند که ناگزیر می‌شوید، مبلغی را به آنان بدهید؛ از این روی شناسایی مستحق از غیر مستحق لازم است. و ما به عنوان کمک به شما بررسی می‌نماییم و کسانی که مستحق باشند به شما معرفی می‌کنیم. آنگاه حضرت عالی اقدام کنید، پرداخت وجوه را مشروط به نظر هیأت نمایید تا مشکلی برای حضرت عالی پیش نیاید.
غرض سلب اختیار از شما نیست، بلکه همکاری با شماست. به هر صورت، ایشان در جلسه حضور یافتند.
این جلسه هم بدون این که به نتیجه ای برسد با مختصر توضیح و برخی از شوخیها، پایان یافت.
پس از این جلسه ارتباط بعضی آقایان با آیت الله بروجردی کم شد.
مرحوم آقای حائری و مرحوم امام از آن جلسه به بعد، ارتباطشان با آیت الله بروجردی کم شد.
البته دوباره ارتباط برقرار شد ولی به شدت سابق و گرمی آن زمان نبود».
متأسفانه وضع بیرونی [بیت آقا] رو به راه نبود. هنگامی که خود ایشان در بیرونی تشریف داشتند آقایان بودند که به ارباب رجوع جوابگو باشند و به کارها رسیدگی کنند؛ اما وقتی که نبودند کسی به کسی نبود. علمای بلاد و دیگران مراجعه می‌کردند، ساعتها معطل می‌شدند؛ اما کسی نبود که به کار آنان رسیدگی کند .
خلاصه شکایت از این وضع زیاد بود. یکی از مواد طرح اصلاحی حوزه که آن هیأت تهیه کرده بود سامان دادن به بیت بود که انجام نشد.»

خاطره آیت الله منتظری
در خاطرات آیت الله منتظری نیز گزارش کوتاهی در این باب تحت عنوان «تفتین علیه امام خمینی و شهید مطهری نزد آیت الله بروجردی» آمده ولی بیشتر مربوط به فدائیان اسلام است: ... آقای بروجردی :گفت من نمیدانم چرا بعضی از عقلای قم از اینها (فدائیان اسلام) حمایت می‌کردند؟ بعد رو کرد به حاج محمدحسین و گفت: حاج محمد حسین آقای خمینی از مشهد یک نامهای نوشته بودند آن نامه را بیاورید ما جواب بدهیم یادتان باشد تا این حرف را زد من همه چیز را فهمیدم؛ اینکه آقای بروجردی فرمودند: تعجب است که عقلای قم با این وضع از اینها حمایت می‌کردند، نظرشان به آقای خمینی بود، من فوری نامه نوشتم آن روز تلفن نبود، یعنی ما نوشتیم به آقای مطهری که فریمان بود به این مضمون که من پیش آقای بروجردی بودم و یک چنین مسائلی مطرح شد و ذهن آقای بروجردی را نسبت به آقای خمینی مکدر کرده اند، شما این قضیه را به آقای خمینی که الان در مشهد است بگویید تا در جریان باشد چه می‌گذرد و آقای مطهری هم ماجرا را به ایشان رسانده بود؛ این قضیه گذشت ولی من هنوز باورم نمیشد که آقای بروجردی واقعاً در ذهنش رفته باشد که این دونفر علیرغم نظر ایشان نواب را تأیید می‌کرده اند و از دست آنان ناراحت باشد.
رفتن شهید مطهری به تهران
آقای مطهری ناچار شد برود تهران، بیشتر به جهت مخارج زندگی چون واقعا از جهت زندگی بر ما سخت می‌گذشت. ایشان می‌گفت: بنا نیست همیشه ما با فقر زندگی کنیم؛ به من گفت بروم به آقای بروجردی قضیه رفتنش را بگویم و از طرف ایشان خداحافظی کنم. می‌گفت: اگر خودم برای خداحافظی پیش آقای بروجردی بروم ممکن است بگویند چرا و بی اعتنایی شود، بعد یک نامه نوشتند خدمت ایشان هم به عنوان عذرخواهی و هم تقدیر و تشکر از زحمات ایشان که در این مدت از شما استفاده کردیم ..... این نامه را نوشته بود و گفت شما این نامه را به آقای بروجردی بدهید؛ روز پانزده شعبان بود آقای بروجردی نشسته بود و جمعیت زیادی هم اطراف ایشان بودند من رفتم خدمت ایشان و گفتم آقای مطهری این نامه را دادند خدمت شما و خداحافظی کردند، آقای بروجردی نامه را نگرفت؛ گفتم بالاخره ایشان ..... ایشان گفته.... با ناراحتی نامه را کنار زد. من پیش دیگران خجالت زده شدم، آقای حاج میرزا ابوالحسن به من گفت مگر نمی‌دانی به آقای بروجردی گفته شده که آقای مطهری و آقای خمینی هستند که فدائیان و نواب را علیه شما تحریک می‌کردند، آن وقت تو آمده ای نامه اینها را می‌دهی به آقای بروجردی؛ بعد من جریان را به آقای مطهری گفتم ایشان خیلی متاثر شد. تا آن وقت من نمی دانستم که پیش آقای بروجردی تا این حد تفتین شده است و تا این اندازه ممکن است در ذهن بزرگان اثر گذاشت. در صورتی که خود آقای مطهری به من گفت که من رفتم با نواب صحبت کردم و گفتم با این تندی که شما دارید نتیجه نمی گیرید و حوزه را به هم می‌زنید و بایستی کاری کرد. حالا که یک مرجع هست ایشان را تا اندازه ای همراه کنید تا نتیجه بهتری به دست آید ... خلاصه آنها کار خودشان را کردند.
علاوه بر نامبردگان و گزارش هایی که ملاحظه شد، در برخی از خاطرات دیگر نامداران حوزه نیز اجمالاً به موضوع اصلاحات حوزه و نقش امام پرداخته شده از جمله در ص ۲۲۶ از خاطرات آیت الله سید حسین بُدَلا زیر عنوان «روحیه اصلاح طلبی امام».
در پایان یادآور می شوم: خاطرات و گزارش های نقل شده به اندازه کافی گویاست و نیاز چندانی به تحلیل جداگانه ندارد اما یادآوری یکی دو نکته مفید است و آن اینکه در برخی از گزارش‌ها علت هجرت استاد شهید مطهری از قم به تهران را صرفاً مادی و کمبود شهریه دانسته اند اما از خاطرات مذکور و به نقل از خود ایشان به دست می‌آید که شکست طرح اصلاحات و رابطه ایشان با فدائیان اسلام نیز در انتقال به تهران، اثرگذار بوده است. چنانکه علت حساسیت و تکدّر موقت مرحوم بروجردی با امام خمینی نیز علاوه بر طرح اصلاحات، حمایت اجمالی امام از فدائیان اسلام نیز مزید بر علت بوده است. به این موضوع در صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۲ خاطرات آیت الله منتظری نیز مجدداً اشاره شده است.

* پژوهشگر و نویسنده

. انتهای پیام /*