پرتال امام خمینی(س): حدود چهار ساله بود. در شهر حرفهایی رد و بدل میشد که روحالله از آنها سر درنمیآورد. تابستان اوج این حرفها بود. آیت الله بهبهانی، آیت الله طباطبایی، عین الدوله، مظفرالدین شاه، عدالتخانه، سفارت انگلیس، گرانی، مشروطه، علما، اصناف، مجلس، قانون... اینها الفاظی بود که گوش میگرفت اما مفهوم روشنی در آینۀ پاک ذهنش نداشت. نه تنها برای او که برای بزرگترها هم بعضی از این الفاظ چندان روشن نبود. اما بالاخره یک روز که درست چهارسال وسه ماه ونه روز داشت، جارچیان در شهر با کرنا و سنج و طبل راه افتادند. صدای طبل و بوق و کرنا، همه را از زن و مرد، ریزودرشت به کوچه آورد. طبّال چند چوبه بر طبل میکوفت و جمله ای را که از حفظ کرده بود با الفاظ کشیده تکـرار میکرد: «بدانیــــد به دیـگران هم بگوئـیـد بداننـد: دیروز ذات اقدس همایونی اعلی حضرت مظفرالدین والدنیا شاهنشاه ایران ... قانون اساسی مشروطه را در پنجاه و یک اصل به قلم شریف امضاء فرمودند...» نه روز بعد دوباره همین جارچیان آمدند اما طّبال، خبر از مرگ همان ذات همایونی میداد که بر آتش تن تبدارش چشمه های فرنگ آب نپاشیده بود.[۱]
اگر چه اقتضای سن، اخبار مشروطه را در ذهنش به هاله های ابهام در می آمیخت و آنچه از آن میدِرَوید خوشه های خیالی بود، اما در جوانی بزرگترین حادثۀ سیاسی که برایش ارزش جدی اندیشیدن قائل بود همان حادثه بود. نه میتوانست نفی اش کند که «مشروطه» از «مطلقه» بهتر بود، نه میتوانست بطور مطلق تأییدش کند که مشروعه نیز مطرح بود و جا نیفتاد. سفیرانگلیس چکاره بود که «چادر زند و دوازده هزار نفر»[۲] از اصناف مختلف را در باغ سفارت جای دهد؟[۳] چرا مشروطه، شیخ فضل الله را به دار بالا برد و رضاخان را به تخت؟ مشروطه یک انقلاب ناپختۀ مردمی بود یا یک اصلاح طلبی ناشیانۀ روشنفکرمآبانه.[۴] هر چه بود در عصر جدید اوّلین تجربۀ سیاسی روحانیان و روشنفکران و تجددخواهان و اصناف ایران بود که ساختار حکومت را نشانه رفته بود. از دگر سو این تجربه باعث شد اکثریت روحانیون چنان از سیاست سرخورده شوند که حتی اخبار را هم نخوانند و هر آنچه بوی و بخار سیاست از آن برخیزد مشامشان را بیازارد و تا آنجا پیش روند که با اندیشۀ سیاسی غرب همسو شوند، بدینگونه که سیاست شناسان غرب بدین نتیجه رسیده بودند که کلیسا نباید دوباره به عرصه سیاست راه یابد و اینها روی دیگر سکه را ضرب میکردند که سیاست به دین راه نیابد. اندیشۀ اولی بسیار کاراتر بود چرا که دیگر کلیسا، سیاست را تعیین نمیکرد ولی در این سو سیاست برای نوع دین باوری برنامه داشت ولی دینداری پس از مشروطه هیچ برنامه منسجمی نداشت تا به کنج مساجد رانده نشود. روح الله سالها با این اندیشه چشم و گوش و ذهن بر قرآن و روایات و فلسفه و تاریخ و اخبار جهان تیز کرده است تا تیزبینانه ببیند اشکال کار کجا بود. شاید این اولین تئوری او در باب حکومت نباشد که پختگی کامل یافت اما در پیگیری سیر اندیشه هایسیاسی اش از اولین تئوریها است که باید بدان عنایت داشت: حکومت بی مشارکت مردم قوام ندارد، اما حاکمیت باید مطلق باشد، مشارکت بردار نخواهد بود، مشروط نیز نیست. یک خاستگاه این کلام که فرمود: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش.» ریشه در این تئوری دارد «جمهوری» نشان از مشارکت همگان در امر حکومت دارد و «اسلامی» بودن آن بی هیچ پسوندی بیانگر حاکمیت مطلق است و مشکل اصلی مشروطه آن بود که در حاکمیت نیز مشروط بود.[۵] برگرفته از کتاب خمینی(س) روح الله
[۱] )) مشروطه در تاریخ نهم دیماه ۱۲۸۵ ه ش با امضای قانون اساسی ایران که ملهم از قانون اساسی بلژیک
بود، توسط شاه رسمیت یافت و نه روز بعد شاه فوت شد و محمدعلی شاه جای پدر نشست.
[۲] )) نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه ص ۱۵۴-۱۶۰ بنقل از تاریخ روابط خارجی ایران - علیاکبر ولایتی ص ۵۲۰
[۳] )) «مشروطیت نیز از ترفندهای امپریالیسم انگلستان در اولین دهه قرن بیستم میلادی در ایران بود.» محمدترکمان» شیخ شهید فضلالله نوری ج دوم ص ۱۱
[۴] )) «...و مشروطیت، این نهضت از نجف شروع شد به دست علما. در ایران هم با دست علما بود که این استبداد سخت که هر کاری میخواهد بکند... در مقابل این مشت استبداد، علما قیام کردند و یک نهضتی به وجود آوردند و در صف اول علما بودند که میخواستند بشود، نشد، نه اینکه شد، اگر شده بود خوب بود، نتوانستند. خوب وقتی نتوانستند، چه بکنند؟» صحیفه امام؛ ج ۳، ص ۲۴۲.
[۵] )) در اندیشه سیاسی معظمله حاکمیت از آنِ قانون است و مشروعیت به قانون باز میگردد و نه به حکومت.
در سیر تحول اندیشه های سیاسی ایشان، این مسئله را بیشتر پیگیر خواهیم بود. ر.ج کتاب ولایت فقیه
.
انتهای پیام /*