پرتال امام خمینی(س)/یادداشت ۶۹۸: مهدی حاضری

اول مهرماه مصادف است با محاصره کامل بیت امام خمینی(س) در نجف توسط نیروهای امنیتی حکومت بعثی عراق در سال ۱۳۵۷، عملی که منجر به هجرت تاریخ ساز حضرت امام به پاریس و در نهایت فرار شاه و بازگشت پیروزمندانه ایشان به وطن در ۱۲ بهمن ۵۷ گردید.

تاکنون مطالب بسیار زیادی در خصوص چگونگی انتخاب این مقصد و انجام این سفر و حوادث و اتفاقات دوره حضور ایشان در پاریس از سوی شخص حضرت امام و همراهان و افرادی که در آنجا حضور پیدا کرده اند منتشر شده و به سوالاتی که پیرامون این سفر و اتفاقات ایام حضور ایشان مطرح شده پاسخ داده اند، گرچه هنوز ابهاماتی وجود دارد که جای بررسی دارد.

ما در اینجا می خواهیم طی چند شماره به این سوال پاسخ دهیم که چرا و چگونه حضرت امام پاریس را برای مهاجرت انتخاب کردند.

۱- قبل از پاسخ دادن به این سوال باید بدانیم حضور حضرت امام در کشور عراق بر خلاف زمان تبعید در کشور ترکیه به صورت فردی تبعیدی و تحت نظر نبود و طبق اسناد و گزارش های منتشر شده، دولت عراق در مهر ماه سال ۱۳۴۴ به شرط آزادی عمل ایشان و فعالیت در این کشور، اجازه انتقال ایشان از ترکیه به عراق را صادر کرد و در بدو ورود هم از نماینده ای از سوی دولت عراق به استقبال آمده و به ایشان خیر مقدم گفته شد.

اما حضرت امام در طول دوران حضور در این کشور هرگز حاضر نشدند با استفاده از امکانات این کشور سخن یا اقدامی علیه دولت ایران انجام دهند و حتی پس از انجام کودتا و پیروزی بعثی ها در عراق که تضاد و دشمنی جدی با دولت وقت ایران داشتند و فرصت ها و امکانات زیادی در اختیار ایشان و سایر مخالفین دولت شاه نظیر حزب توده، تیمور بختیار و سازمان مجاهدین خلق و... قرار می دادند تا با شاه مبارزه کنند هرگز با هیچ یک از افراد و گروه های مذکور ائتلاف نکرده و به پیشنهادات دولت عراق روی خوش نشان ندادند.

تا اینکه در سال ۱۳۵۴ صدام حسین با شاه قرارداد صلح ۱۹۷۵ الجزایر را امضا کرده و طرفین اختلافات خود را برطرف کردند.در تابستان ۱۳۵۷ که آتش انقلاب در کشور شعله ور شده بود، دولت ایران بر اساس مفاد این قرارداد از دولت عراق خواست جلوی فعالیت امام در نجف و صدور بیانیه و ضبط و ارسال نوارهای کاست سخنرانی های ایشان را بگیرد.پیرو این درخواست، در شهریور ماه، مقامات عراقی مقدمات محاصره منزل حضرت امام در نجف را فراهم کردند و سعدون شاکر یکی از عالی ترین مقامات دولت عراق، به همراه هیئتی خدمت امام رسید.

در این دیدار مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی به عنوان رابط امام با دولت عراق حضور داشت، سعدون شاکر پس از بیان مقدمات طولانی می گوید: بر اساس توافق ها و تعهداتی که ما با شاه و دولت ایران داریم، حضرتعالی نباید در داخل خاک عراق و نجف اشرف فعالیت سیاسی بر ضد دولت ایران بکنید.

امام در پاسخ می فرمایند: شما با دولت و شاه ایران تعهد دارید. من هم با ملت ایران و اسلام تعهد دارم.... من هرکجا باشم به وظیفه و مسئولیت خود عمل می کنم. جایگاه ما روی همین گلیم و فرش است و این گلیم و فرش را هرجایی بیندازیم، همان جا عمل به تکلیف خود می کنیم.

سعدون شاکر می پرسد: به کجا می خواهید بروید که به شما اجازه بدهند بر ضد رژیم شاه فعالیت سیاسی بکنید؟ امام می فرمایند: من به کشوری خواهم رفت که تحت سلطه شاه نباشد و تعهدی نسبت به رژیم شاه نداشته باشد.

دکتر ابراهیم یزدی در خاطراتش می گوید:، آقای دعایی پس از ملاقات سعدون شاکر با امام، به آمریکا تلفن زده و از وی می خواهد سفر هر ساله اش به عراق را به جلو انداخته و زودتر خودش را به نجف برساند. (ظاهرا وی بدون اطلاع حضرت امام چنین اقدامی را انجام داده، چون ایشان هیچ اطلاعی از آمدن آقای یزدی به نجف نداشتند)

آقای یزدی با سفر به پاریس در جریان فشارهای دولت عراق به امام قرار گرفته و تلاش می کند خود را زودتر به نجف برساند. در این سفر، صادق قطب زاده که در جریان فشارهای دولت عراق به امام قرار گرفته و بدون اینکه مأموریتی از حضرت امام برای گرفتن مجوز اقامت ایشان در کشورهای مسلمان دریافت کرده باشد به وی اطلاع می دهد، نظر دولت سوریه با اقامت حضرت امام در این کشور چندان مساعد نبوده و وی به دنبال کسب موافقت دولت الجزایر برای اقامت امام در الجزیره است.

۲- حضرت امام پس از تشدید فشارهای دولت عراق، حجه الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی پور را به همراه پاسخ به نامه ای که یاسر عرفات در حمایت از مبارزات ملت ایران به ایشان نوشته بود به بیروت می فرستند تا با هماهنگی او، با حافظ اسد رایزنی کند برای کسب اجازه اقامت و انتخاب مکان مناسب ایشان در دمشق.

دولت عراق هنگام خروج آقای محتشمی پور پس از بازداشت وی در فرودگاه بغداد و بازرسی بدنی، از وی تعهد می گیرد دیگر به عراق باز نگردد. ایشان بعد از پرواز به دمشق با مشکلات زیادی موفق به سفر به بیروت و ملاقات با یاسر عرفات شده و پیام حضرت امام را به وی ابلاغ می کند.

یاسر عرفات، موضع دولت سوریه در مورد اقامت حضرت امام در این کشور را نیز مانند دولت عراق دانسته و معتقد است نمی توان به آن دولت تکیه کرد و برای استقرار امام پیشنهاد می کند حضرت امام به شهر بعلبک لبنان بیایند تا با توجه به ضعف دولت لبنان و حمایت مردم شیعه این منطقه و نیروهای نظامی فلسطینی، به مبارزات خود با رژیم شاه ادامه دهند.

ولی علی رغم مخالفت خودش با حضور امام در دمشق می گوید: دو روز دیگر قرار ملاقات با حافظ اسد دارم، شما نیز بیا آنجا و درخواستت را مطرح کن.در همین ایام، در ایران برخی از نیروهای دولتی پیشنهاد ترور حضرت امام و حذف فیزیکی ایشان را داده، ولی شاه و دولت به واسطه التهابات ایجاد شده در جامعه پس از فوت دکتر علی شریعتی و حاج آقا مصطفی خمینی از تبعات این امر پرهیز دارند.

برخی نیز پیشنهاد ربودن حضرت امام و انتقال ایشان به نقطه ای نامعلوم مانند جزیره کیش را در سر می پروراندند. بنا به اعتراف فرمانده هوانیروز کرمانشاه، به نیروهای نظامی در سراسر نقاط مرزی دستور آماده باش داده بودند تا در صورت ورود امام به داخل مرز برای دستگیری و انتقال ایشان اقدام کنند.

بر این اساس تیمسار ناصر مقدم، رئیس ساواک به ریاست ستاد مشترک ارتش امریه ای را صادر کرده و می نویسد: «نظر به اینکه احتمال دارد نامبرده بالا (روح الله خمینی) از طریق یکی از مرزهای هوائی یا زمینی وارد کشور گردد و در این صورت خود و همراهانش بایستی بلافاصله و بدون فوت وقت با هواپیما یا هلیکوپتر نظامی به مرکز اعزام شوند.

خواهشمند است دستور فرمائید به فرماندهان پادگانهای نظامی و پایگاههای هوایی و فرمانداریهای نظامی شهرهائی که دارای مرز هوایی و زمینی می باشند اعلام نمایند تا در این زمینه هماهنگی لازم با سازمانهای اطلاعات و امنیت محل معمول دارند».

حضرت امام پس از تشدید محاصره بیت و تحت فشار گذاشتن یاران ایشان، تصمیم خود مبنی بر خروج از عراق را از طریق اقای دعایی به دولت این کشور اعلام می کنند. فردای آن روز دولت عراق پاسخ می دهد: آقای خمینی اقامت رسمی دارند و شخصا می توانند تصمیم بگیرند از عراق خارج شوند یا در عراق بمانند.

پس از دریافت این پاسخ، حضرت امام خطاب به احمدآقا می فرماید: معنای سخن عراقی ها این است که در آینده دست به اقدامات شدیدتری خواهند زد و ممکن است دوستان ما را در اینجا بازداشت و زندانی نمایند و جانشان در خطر است.

باید هرچه زودتر از عراق خارج شوم.آقای دعایی، گذرنامه های امام و احمدآقا را برای تهیه مقدمات خروج به دولت عراق می دهد ولی با توجه به نام خانوادگی مصطفوی حضرت امام در شناسنامه و اعتماد و روابطی که وی با کارمندان عراقی داشت به گونه ای عمل می کند که آن ها متوجه دریافت خروجی حضرت امام نمی شوند.

با اقدام و پیگیری حجت الاسلام والمسلمین اسماعیل فردوسی پور، آقای سید احمد مُهری فرزند مرحوم آیه الله سید عباس مُهری نماینده حضرت امام در کویت، نیز اقدام به ارسال دعوت نامه برای حضرت امام با همان نام مصطفوی و همراهان ایشان می کند تا از طریق این کشور عازم سوریه شوند.پس از قطعی شدن سفر به کویت حضرت امام اصرار داشتند موضوع سفر مخفی بماند.

البته، حاج احمدآقا به دستور امام، یاران نزدیک ایشان را به یک جلسه مخفی دعوت کرده و آن ها را در جریان سفر قریب الوقوع حضرت امام قرار می دهد ولی به توصیه امام از آن ها می خواهد موضوع را حتی از اعضای خانواده خود هم مخفی نگه دارند.

شب دوازدهم مهرماه که قرار بود حضرت امام صبح زود، پس از اقامه نماز و زیارت حرم امیرالمومنین(ع) حرکت کنند، ایشان اعضای دفتر استفتای خود را فراخوانده و ضمن اطلاع دادن برنامه سفرخود به آنها، تعدادی قبوض سفید امضا نیز برای رسید وجوهات در اختیار آنان قرار داده و از آنان می خواهند در غیاب ایشان مثل روزهای قبل در محل کار خود حاضر شده و پاسخگوی مراجعان باشند.

۳-در جلسه با اعضای دفتر، امام در پاسخ به سوال آیه الله سید جعفر کریمی از اعضای دفتر استفتای خود وقتی می گوید: شما اطمینان دارید کویت یا سوریه و یا یک کشور اسلامی بر سر شما با ایران معامله نمی کنند؟

اشک در چشمان امام حلقه می زند و می فرمایند: من چاره ای ندارم باید از عراق خارج بشوم. اقای دعایی در خاطراتش می گوید:

من به امام پیشنهاد کردم عراقی ها باید از خروج شما مطلع باشند با این استدلال که اولا از حیث اخلاقی صحیح نیست ایشان بدون اطلاع دولتی که ۱۴ سال میزبانشان بوده است از این کشور خارج شوند و ثانیا در صورت بروز هرگونه مشکل یا حادثه امنیتی برای جان امام و همراهان، دولت این کشور می تواند از خود سلب مسئولیت کند.

لذا اواخر همان شب آقای دعایی به دستور حضرت امام، نیروهای امنیتی عراقی را در جریان مسافرت ایشان قرار می دهد. خانم خدیجه ثقفی همسر امام در خصوص آخرین شب حضور امام در نجف می گوید:شبی که آقا می‌خواست عازم کویت شود شبی عجیب بود! همه منزل ما جمع بودند، سکوت همه جا را فراگرفته بود، ساعت ۱۲ خوابیدیم.

دو ساعتی نگذشته بود که امام برای نماز شب بیدار شد. اوضاع عجیبی بود. تا امام سر از رختخواب برداشت، غیر از بچه‌ها، همه بلند شدند. تو گویی هیچکس خوابش نبرده بود. امام آرام بلند شد و روانه کار همیشگی شبانه‌اش گشت، وضو، نماز شب و دعا و قرآن. آن شب همه نماز شب‌خوان شده بودند. احمد رفت تا دوستانی را که قرار بود با امام راهی کویت شوند، خبر کند.

همه آنها را در کوچه پس کوچه‌های نجف یافت. آنها هم شب را یا نخوابیده بودند و یا با دلهره یک ساعتی را استراحت کرده بودند، همه مهیا شده بودند. احمد به آقا گفت: نمی‌رویم؟ گفتند: به وقتی که قرار گذاشته‌ایم، یک ربع مانده است. هر کسی در منزل کاری می‌کرد. من سفره سفر تهیه می‌کردم؛ نون، پنیر، گردو و کوکو، امام با یکی یکی خداحافظی کرد به من که رسید نگاه عمیقی کرد و گفت: به خدا سپردمت، چیزی نیست، نمی‌شود از خواست خدا سرپیچی کرد، اینها می‌خواهند مرا به تسلیم بکشند ولی دعا کنید که راهمان را درست برویم.

از زیر قرآن ردش کردم و به دنبال او هم احمد رفت .... آنها رفتند و خانه غرق در سکوت شد. هر کسی گوشه‌ای کز کرد. بعضی‌ها هم آهسته گریه می‌کردند متکاهاشان غرق در اشک بود ولی هیچ صدایی نداشت، صدای شکستن دل ما را هیچکس نشنیده است.(بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر، ص ۳۴۶-۳۴۷)

آقای سید احمد مهری و یکی از تجار کویت با دو ماشین بی ام و و بنز همان شب از کویت به نجف آمده تا حضرت امام و همراهان ایشان را با خود ببرند. امام به تعدادی از شاگردان که در جریان امر قرار گرفته و تمایل داشتند تا مرز کویت ایشان را بدرقه کنند نیز اجازه داد با وسایل نقلیه خودشان ایشان را همراهی کنند.

دکتر ابراهیم یزدی بی خبر از مسافرت قریب الوقوع حضرت امام، همان شب توانسته بود پس از تلاش فراوان از طریق پاریس خود را به بغداد برساند ولی هرچه تلاش می کند در هیچ هتلی، اتاق برای استراحت پیدا نمی کند زیرا در آن ایام نمایشگاه بین المللی بازرگانی در بغداد برپا بوده و همه هتل ها اشغال بودند بناچار شبانه با کرایه کردن یک اتومبیل دربستی به سمت نجف حرکت کرده و ساعت یک بعد از نیمه شب به آنجا می رسد ولی حوالی منزل امام توسط نیروهای امنیتی عراقی دستگیر و در مسافرخانه ای او را محبوس می کنندتا فردا به وضعش رسیدگی کنند.

دکتر یزدی هنگام اذان صبح با دادن انعامی به صاحب مسافرخانه از او اجازه می گیرد برای خواندن نماز صبح به حرم امیرالمومنین(ع) مشرف شود. در آنجا حجه الاسلام و المسلمین فاضل فردوسی در حین خواندن نماز او را دیده و به صورت درگوشی به او می گوید: بعد از نماز همین جا منتظر باش تا برگردم، او دوان دوان خود را به منزل امام رسانده و موضوع حضور دکتر یزدی در حرم امام علی(ع) را به امام و همراهان ایشان که در حال حرکت بودند اطلاع می دهد، به گفته آقای دعایی امام از رسیدن ناگهانی وی به نجف خوشحال شده و این خبر را از الطاف غیبی می دانند، آقای فاضل سریع برگشته و آقای یزدی را نزد آنان می برد و او به دستور امام به همراهان ایشان می پیوندد.

در ماشین بنز به رانندگی سید احمد مهری، امام و حاج احمدآقا در صندلی عقب و آقای یزدی کنار دست راننده نشسته و در اتومبیل دیگر آقایان فردوسی پور و حسین املایی سوار شده و دوستانی که برای بدرقه همراه شده بودند سوار سه ماشین می شوند.

این کاروان با اسکورت سه ماشین حامل نیروهای امنیتی عراق براه می افتند و پس از دو توقف کوتاه در شهر ناصریه برای خوردن صبحانه و کنار مسجدی در منطقه زبیر، برای تجدید وضو، هنگام ظهر به شهر مرزی صفوان در مرز کویت وارد می شوند. در مرز عراق کنترل گذرنامه ها و زدن مهر خروجی به راحتی انجام شده و در محوطه گمرک آنجا پس از اقامه نماز جماعت ظهر و عصر، امام و همراهان از سایرین خداحافظی می کنند تا وارد کشور کویت شوند.

هنگام غروب، امام به ماموران عراقی اعلام می کنند: قصد دارند به زیارت حرم کاظمین بروند که با مخالفت آنان مواجه شده و می گویند ما نمی توانیم امنیت شما را تضمین کنیم، امام مسئولیت امنیت خود و همراهانشان را بر عهده گرفته و آن ها می پذیرند. از این رو، شب به زیارت حرم کاظمین رفته و مورد استقبال شدید زائرین ایرانی و عراقی قرار می گیرند ولی مامورین عراقی دور امام حلقه زده و پس از اقامه نماز، سریعا ایشان را به بیرون از حرم منتقل می کنند.
با توجه به اینکه آقایان اسماعیل فردوسی پور و محمد حسین املایی، دو روحانی همراه امام به واسطه آشنایی و مراودات قبلی با کویت و سوریه برای کمک همراه ایشان شده بودند و دیگر سفر به این کشورها منتفی شده و مقصد امام فرانسه بود، حضرت امام در هتل دارالسلام بغداد ضمن تشکر از این آقایان بابت همراهی تا اینجا، به آنها اجازه می دهند از جمع جدا شده و به نزد خانواده های خود در نجف برگردند تا برای همسر و فرزندانشان در عراق مشکلی پیش نیاید ولی آن ها قبول نکرده و اجازه می خواهند همراه ایشان باقی بمانند که امام می پذیرند.
شب آقای یزدی از هتل دارالسلام بغداد با آقای دکتر حسن حبیبی در فرانسه تماس گرفته و از ایشان می خواهد فردا همراه چند نفر از دانشجویان ایرانی در فرودگاه اورلی پاریس محل فرود هواپیمای حال امام و همراهان، حضور یافته و یک وکیل خوب را هم برای پیگیری امور در فرودگاه همراه بیاورند تا در صورت بروز مشکل برای امام و همراهان و یا اجازه ندادن برای پیاده شدن آن ها در خاک فرانسه، بتوانند اقدام قانونی کنند. همچنین به وی می گوید با توجه به اینکه امام فرموده اند به منزل هیچکس وارد نمی شوند، هرچه سریعتر یک منزل برای ایشان اجاره کنند و با صادق قطب زاده نیز تماس گرفته و او را از سفر به الجزایر برای کسب مجوز اقامت امام در الجزیره منصرف کند.
با آنکه در بدو امر، مامورین عراقی آقای دعایی را فراخوانده و به وی گفته بودند : به سید بگو برود و دیگر برنگردد که آقای دعایی از این سخن بسیار برآشفته و ناراحت شده ولی از زمانی که سفر به پاریس قطعی شده بود، برخورد عراقی ها بسیار تفاوت کرد، با امام و همه اطرافیان ایشان مؤدبانه و با احترام رفتار می کردند حتی درخواست کرده بودند که برای سفر به پاریس میهمان دولت عراق باشند و بهای بلیط را آن ها بپردازند ولی کسی از همراهان این امر را نمی پذیرد.
ساعت ۷صبح روزجمعه ۱۴ مهرماه ۱۳۵۷مصادف با ۶ اکتبر ۱۹۷۸ زمان پرواز بود، حدود ساعت ۸ صبح، هواپیما آماده پرواز شد. امام و همراهان از بدرقه کنندگان خداحافظی کرده و ماموران دیگر اجازه ندادند کسی در محوطه فرودگاه برود به استثنای آقای دعایی که تا پای پلکان هواپیما همراه ایشان می رود.
هواپیما بوئینگ ۷۴۷ بود، مأموران همه مسافران را ابتدا سوار کرده و سپس به امام و همراهان اجازه سوار شدن می دهند، قسمت درجه یک در طبقه دوم هواپیما را که مسیر آن را با پرده جدا کرده بودند برای امام و همراهان اختصاص داده و دو مامورامنیتی عراقی هم به عنوان مسافر در آن قسمت سوار می شوند.
حضرت امام در صندلی کنار پنجره جای می گیرند. در حین پرواز، همراهان از امام سوال می کنند اگر در پاریس هم راهمان ندادند چه کنیم؟ ایشان بلافاصله می فرمایند: «به یک جای دیگری می رویم، از حالا روی انتخاب محل دیگر فکر کنید تا در آنجا دچار مشکل نشویم». این همان جمله ای است که بعدا از سوی خبرنگاران تبدیل شد به جمله "چریک پیر خسته نمی شود و از فرودگاهی به فرودگاه دیگر می رود".
وقتی هواپیما از فضای ترکیه عبور کرده به اروپا می‌رسد، امام از آن بالا نگاهی به قاره سرسبز اروپا ‌انداخته و به آقای فردوسی‌پور می‌گویند: آقای فردوسی‌پور! ببینید آدم چطور بیخود و بی‌جهت خودش را زندانی می‌کند. زمین خدا به این وسعت و زیبایی، چرا خودمان را در آنجا محصور کرده بودیم؟
در هنگام توقف هواپیما در ژنو، آقای دکتر یزدی علی رغم ممانعت ماموران امنیتی عراقی با اصرار و عصبانیت از هواپیما خارج شده و در حالی که توسط مامور عراقی تعقیب و مراقبت می شد با زحمت به وسیله تلفن های سکه ای با آقای حسن حبیبی در پاریس تماس می گیرد و می گوید ما تا یک ساعت دیگر به پاریس می رسیم. اگر از پیاده شدن ما ممانعت کردند، شما دست بکار شده و با شلوغی و اعتراض مانع از پرواز هواپیما بشوید.
هواپیما پس از گذشت ساعتی در فرودگاه اورلی پاریس بر زمین می نشیند. در هنگام پیاده شدن مسافرین، مأمورین عراقی سعی داشتند مانع از پیاده شدن امام و همراهان قبل از تخلیه کامل هواپیما شوند که با اصرار همراهان امام، دست از مخالفت برداشته و به توصیه آقای یزدی برای آنکه حضور تعدادی روحانی با لباس های متفاوت از مردم جلب توجه نکند ابتدا امام و حاج احمدآقا و خودش پیاده شده و با اندکی فاصله آقایان فردوسی پور و املایی پیاده می شوند.

حدود ۲۰ نفر از ایرانی ها به همراه دو وکیل فرانسوی در فرودگاه به استقبال آن ها آمده بودند. پس از اتمام کار با راهنمایی دکتر سید ابوالحسن بنی صدر، امام و حاج احمد آقا و آقای یزدی در صندلی عقب اتومبیلی جای گرفته که رانندگی آن را یکی از دوستان سید ابوالحسن بنی صدر بنام دکتر احمد غضنفر پور برعهده داشته و بنی صدر هم در صندلی جلو می نشیند.

امام و همراهان پس از عبور از خیابان های پاریس در یک آپارتمان کوچک در طبقه چهارم ساختمانی در خیابان کشان که متعلق به آقای دکتر احمد غضنفرپور بوده و برای سکونت امام آن را تخلیه کرده بودند اسکان داده می شوند. مکانی که به واسطه کوچکی و ایجاد مزاحمت برای همسایگان برای اقامت ایشان مناسب نبوده و حضرت امام و همراهان پس از دو روز، در منزلی متعلق به همسر فرانسوی یکی از دانشجویان ایرانی بنام دکتر علی عسکری در دهکده نوفل لوشاتو در فاصله ۶۰ کیلومتری حومه پاریس مستقر می شوند.
این مکان به مدت سه ماه میزبان خیل کثیری از دوستان و هواداران امام خمینی از سراسر جهان بود و طی مدت کوتاهی شهرت جهانی پیدا کرد و توانست مرکز نشر و گسترش ندای مظلومیت ملتی رنج کشیده از زبان رهبری الهی شود.
این انتخاب تاریخی و شگفت انگیز حضرت امام که زندگی در غربت را به قصد قربت و خالصانه و مخلصانه، فقط برای ادای تکلیف الهی بر زندگی توأم با آرامش و آسایش در کنار حرم امیر المؤمنین علی (ع) را ترجیح می دهد نه تنها برای شاه و حامیان غربی اش که دشمنان خونی او بودند تعجب آور و غیر قابل باور بود که حتی برای روحانیون و بزرگان ساکن نجف اشرف نیز توجیه پذیر نبود.
خانم فاطمه طباطبایی عروس حضرت امام که در آن ایام در نجف حضور داشته است در خاطرات خود به این موضوع اشاره کرده و می نویسد:
این رخداد و تصمیم امام برای رفتن به پاریس برای مردم نجف، قابل هضم و فهم نبود. همسران بعضی از علما می آمدند و می پرسیدند چرا آقا این کار را کردند؟ حیف نیست که ایشان محیط نجف و جوار حرم امیرالمؤمنین (ع) را رها کرده به بلاد کفر رفته اند؟ برای آنها موضوعی به نام مبارزه معنا نداشت، اما مرجعیت اهمیت بسیاری داشت که باید برای حفظ آن به هر بهایی کوشید، شأن روحانیت با تعریف خاص آنها شأنی بود که آقا می بایست آن را حفظ می کردند. در آن فضا که آشنایی با یک زبان خارجی و یا رادیو گوش دادن یک روحانی، مقوله ناپسندی بود که با مذهب دیانت و سنت جمع نمی شد؛ بدیهی بود که رفتن یک مرجع تقلید به فرانسه به هیچ روی پذیرفتنی نباشد.
باور برخی بر این بود که آقا برای آنکه حرف خودش را به کرسی بنشاند به مقام مرجعیت پشت پا زده است. برخی می گفتند: معلوم شد مرجعیت شأنیتی نزد ایشان نداشته است وگرنه چطور می شود یک عالم دینی از نجف به فرانسه برود در حالی که هم طرازهای ایشان ترجیح می دهند در نجف نفس بکشند و در آنجا بمیرند. برخی دیگر می گفتند که دفن شدن در وادی السلام نجف آن قدر ارزش دارد که باید به خاطرش سکوت کرد.
در همان روز فردی به دیدار خانم آمد و ضمن احوالپرسی و دلداری گفت: شما به آقا می گفتید حیف نیست نجف را رها می کنید؟ بهتر نیست در سالهای آخر زندگی اینجا بمانید؟ یک زیارت و یک سلام به حضرت علی(ع) بر همه امور دنیا برتری دارد. دیگری از روی دلسوزی گفت: حیف بود ایشان مسجدی داشت، زیارتی می رفت، درسی می گفت، حالا همه را رها گرده به کافرستان رفته است. دو رکعت نماز در حرم حضرت علی (ع) به همه جای عالم شرف دارد.
با شنیدن این سخنان من که تلاش میکردم فقط شنونده باشم، زیرا به هیچ روی حوصله گفت و گو نداشتم، تاب نیاوردم و گفتم: این بستگی دارد که شما دین و دیانت را چگونه معنا کنید. او پاسخ داد: این حرفهای روشنفکرانه مطالبی است که شریعتی و غربزده ها در ذهن شما کرده اند. هنگامی که میخواهند دین را از آدم بگیرند آرام آرام می گیرند. یک مرتبه نمی گویند بی دین شو !
من که سخت عصبانی شده بودم گفتم ایشان مرجع تقلیدند، صاحب فکر و اجتهادند، تشخیص ایشان این بوده است. اگر بخواهیم مثل شما فکر کنیم باید بگوییم امام حسین(ع) نیز کار درستی نکرد که مکه و کعبه و مزار پیامبر(ص) را ترک و به سوی کوفه حرکت کرد. در منطق شما امام حسین(ع) نیز تحت تأثیر روشنفکران قرار گرفت؟
این بحث و گفت و گو به درازا کشید و خانم که در یافتند هیچ کدام سخن دیگری را قبول نداریم و فقط گفته های خود را باور داریم،گفتند:این گونه بحث ها بی فایده است و تلاش بیهوده می کنید، وقتتان را با بحث و جدال تلف نکنید. (اقلیم خاطرات، ص ۴۲۹).

باید گفت: هنوز که هنوز است جلوه های این تقابل اندیشه ها و نگرش های دینی در جامعه ما ظهور و بروز داشته و علی رغم مجاهدت امام خمینی و فرزندان معنوی اش و فدا شدن خون ده ها هزار جوان پاک و دلباخته امام و انقلاب، با کمال تأسف و اندوه باید اقرار کنیم که در جامعه فعلی ما، غلبه قدرت با تفکری است که با این گونه انتخاب حضرت امام مخالف است و ظواهر دین و دینداری را بر فهم درست و صحیح از دین، ترجیح می دهد.
آری حضرت امام با انتخاب غربت به قصد قربت، نه تنها به تکلیف دینی و اسلامی خود عمل کرد، بلکه با این عمل، توانست به آمال و آرزویش که بر انداختن رژیم پوسیده شاهنشاهی و برافراشتن پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله بر روی کره زمین در عصر بی دینی و غلبه فساد بود جامه عمل بپوشاند و این دوری و غربت خودش زمینه ای برای بازگشت و نزدیک شدن به وطن شد. پس با اطمینان می توان ادعا کرد، قربت در غربت حاصل شد.  

. انتهای پیام /*