پرتال امام خمینی(س): مقاله/ محمد کاظم تقوی

پیشگفتار

مسئله «إجازات» در تاریخ علوم اسلامی، سابقه ای دیرینه دارد؛ پدیده ای که از یک سو نشان دهندۀ جایگاه ومرتبۀ علمی دارندۀ اجازه در دانش متعلق اجازه بوده، و از سوی دیگر وضعیت آن دانش را به مثابۀ زنجیره ای به هم پیوسته و در ارتباط با هم نشان می داده است، و منعکس کننده این واقعیت بود که این «آب حیات» از کدام سرچشمه جوشیده و در کدام جویبار و با چه مختصات جغرافیایی و حوضچه های علم و دانش جریان داشته و تأثیر پذیرفته و یا تأثیر گذاشته است.

در فرهنگ حوزه های علوم دینیّه، شایع ترین نوع اجازه، اجازۀ نقل حدیث در جوامع علوم دینی بوده، و محصلین و طالبان علوم اسلامی، مجامع و جوامع حدیثی را از اساتید و مشایخ حدیثی فرا می گرفتند و در فراگیری معارف و احکام اسلامی تا آنجا جدّ وجهد می کردند که مفتخر به دریافت «اجازه نقل حدیث» از شیخ اجازه و استاد خود شوند.

«اجازه نقل حدیث» در قرون اخیر، با توجه به نقش آفرینی صنعت چاپ و در پی آن دگرگون شدن دنیای کتاب با فن آوری دیجیتال، از نقش آفرینی جدّی و غیر تشریفاتی بازمانده و اعاظم و مشایخ صرفاً از باب تبرّک و تشرّف، به دوستداران، اجازه نقل حدیث می دهند.

نوع دیگر از اجازه در گسترۀ علوم اسلامی و مراکز تعلیم و تعلّم علوم دینی، «اجازه اجتهاد» است، که به صورت خاص در دانش فقه و در سلسلۀ فقهاء جریان داشته است. اساتید و فقهاء و اصولیون بزرگ، پس از آنکه شاگردان پر تلاش آنها سال ها در حلقه های درس آن اساتید به فراگیری راه و رسم اجتهاد و استنباط احکام اهتمام داشته و به چنان احاطه و اشرافی می رسیدند که «ملکه» ردّ فرع بر اصل در آنها حاصل می شد، به آنها «اجازه اجتهاد» می دادند.

«اجازه امور حسبیّه» نوع دیگری از «إجازات شرعی» است که به خصوص در قرون اخیر و پیرو شکل گیری مرجعیت های گسترده در جوامع شیعی، به عنوان بخشی از ساختار نهاد مرجعیت کارکردی اجتماعی ـ فرهنگی دارد و فقهاء و مراجع دینی به روحانیون فعال و شایسته در عرصه های علمی ـ آموزشی حوزه های علمیه و یا فعال در عرصه های اجتماعی و تبلیغی اجازه می دهند تا مطابق موازین و ضوابط شرعی در «وجوهات شرعی» تصرف نمایند و مرجع أخذ و ایصال و اعطاء باشند.

«اجازۀ تدریس»، «اجازه تبلیغ» و«اجازه امامت جماعت» نیز بعضاً در فرهنگ حوزوی وجود داشته و دارد؛ اجازاتی که یا به صورت کتبی صادر می شده و یا فقهای بزرگ حوزه های مهم و مراجع تقلید، روحانیونی را به مناطق مختلف اعزام می کردند تا حوزه علمیه ای را اداره کنندو یا در مسجدی به اقامه نماز جماعت و تبلیغ بپردازند. ۱

امام خمینی (س) عالمی ربانی و مرجعی جهانی بود که هم کارنامه علمی پرباری در حوزه های علمیه قم و نجف داشته و هم در عرصه اجتماع و سیاست تأثیر و نقش بی بدیلی داشته است.

در زمینه « اجازات و امام خمینی» هم می شود به اجازاتی که ایشان از اساتید و مشایخ اخذ کرده اند، پرداخت و هم به اجازاتی که به دیگران، از شاگردان و نمایندگان خود داده اند اهتمام ورزید؛ اما در این مکتوب به یک نوع از اجازۀ ایشان پرداخته خواهد شد که نه اجازه حدیثی به دیگران است و نه اجازه اجتهاد به شاگردان و نه اجازه تبلیغ و تدریس و اقامه جماعت؛ و آن «اجازه ای متفاوت» است که دو نمونه از آن در کارنامه علمی حضرت امام ثبت شده است و آن اجازه به دو تن از شاگردان دروس فلسفی و عرفان ایشان می باشد.

اجازه اول

اجازه اول برای میرزا جواد حجت همدانی در تاریخ ۷/۴/۱۳۱۴ مطابق با ۲۷/ربیع الاول/۱۳۵۴ نوشته شده است.

برادر میرزا جواد، یعنی میرزا محمود حجت همدانی درباره آشنایی با امام خمینی و تحصیل برادرش و خودش نزد حضرت امام می گوید:

«حضرت امام حدود سال ۱۳۰۴ ش به همدان تشریف آوردند و من در خدمت ابوی مرحوم و اخوان به دیدنشان رفتم. ایشان به همراهی آقای حاج میرزا محمدعلی تهرانی ادیب و آقای میرزا عبدالله آل آقا کرمانشاهی به همدان تشریف آورده بودند. آقای حاج سید محمد صادق هم آنجا بودند. ما به اتفاق به دیدنشان رفتیم و ایشان در آن جلسه از مرحوم مادرم خواستند که برادر بزرگتر مرا برای ادامۀ تحصیل به قم بفرستند، که [مادرم] قبول کردند و در پاییز؛ یعنی اول سال تحصیلی ایشان را به قم فرستادند و من هم حدود چهار سال بعد... به قم مشرف شدم». ۲

میرزا محمود که حدود سال های ۱۰ ـ ۱۳۰۹ ش از همدان به قم آمد و تحصیلات خود را ادامه داد، درباره درس های فلسفی امام خمینی در آن سال ها می گوید:

«چهل ـ پنجاه نفر از طلاب فاضل در مدرسۀ دار الشفاء حاضر شدند و ایشان درس منظومۀ حاجی سبزواری را شروع کردند، ولی متأسفانه بعد از مدت کمی آن درس تعطیل شد، یعنی تعطیلش کردند و ما خدمت آیت الله شاه آبادی رفتیم و از ایشان تقاضا کردیم که منظومه را برای ما تدریس بفرمایند و ایشان هم مدتی تدریس می کردند. بعد از خود حضرت امام تقاضا کردیم که درس اسفار مرحوم صدر المتألهین، باب نفس را برای ما تدریس بفرمایند که برای پنج ـ شش نفر از دوستان در مدرسه فیضیه تدریس می کردند... من و برادرم و آقای حاج فضل الله خوانساری ـ همشیره زادۀ آیت الله سید احمد خوانساری ـ و سه ـ چهار نفر از سادات قمی بود و این درس صبح ها بعد از مراجعت از درس خارج مرحوم آیت الله حائری تدریس می شد». ۳

درباره چرایی و چگونگی نوشتن این اجازه و تأییده، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی از شاگردان دروس اجتهادی فقه و اصول حضرت امام در دهه سی؛ روایتی شنیدنی دارد:

«به خاطر دارم که در آن روزگار (حوالی سال ۱۳۳۵) رسم بر این بود که به هنگام فرا رسیدن تابستان و نیز ماه مبارک رمضان حوزه ها تعطیل می شد. حضرت امام روز آخر حضور در کلاس، بیشتر به گفتن نصایح اخلاقی و مسائل پرجاذبه می پرداخت.

در یکی از سال ها امام طبق رسم همیشگی شروع به موعظه کرد که بسیار تأثیر گذار بود. ایشان مطلبی را نقل فرمود که برای بنده بسیار پرجاذبه بود، احتمال می دهم که عنوان کردن این مطلب مصادف بود با روزگاری که بعضی از طلاب به طرف ادارات و به سوی زندگی کشیده شده و یا درس حوزه را رها می کردند. امام می فرمودند: طلاب وظیفه دارند درس بخوانند، اگر سختی هم هست باید بمانند و برای کسب معارف دینی سختی ها را تحمل کنند، سپس فرمودند:

در سابق که درس اخلاق و معقول می دادم در بین شاگردان دو برادر [یعنی میرزا جواد و میرزا محمود حجت همدانی] از اهالی همدان بودند که بسیار مستعد و هوشمند و از ذکاوت سطح بالایی برخوردار بودند ـ حضرت امام آنقدر از هوش و ذکاوت آنها تعریف می کردند که بنده کمتر دیده بودم که امام از کسی اینگونه تمجید کند ـ و مطالب عقلانی به خصوص حکمت متعالیه ملاصدرا را بسیار خوب می فهمیدند. پس از مدتی تحصیل در معقول یک روز یکی از این دو برادر نزد من آمد و گفت: آقا در درس فقه و اصول معمول است طلاب که چندین سال درس فقه می خوانند استاد به آنها اجازه اجتهاد می دهد، گرچه به سن اجتهاد نرسیده باشند؛ آیا در درس معقول و حکمت متعالیه چنین رسمی وجود ندارد؟

در پاسخ گفتم: نه تا به حال در حوزه ها مرسوم نبوده در علم حکمت و یا فلسفه به کسی اجازه بدهند، اما چون شما دوست داشته و اصرار دارید، من برای شما یک چیزی می نویسم. بعد شب نشستم با اینکه خالی الذّهن بودم ـ امام روی این کلمه تأکید کردند و بنده در آن موقع متوجه مطلب ایشان نشدم ـ بسیاری مطالب موعظه آمیز و نصایح اخلاقی و عرفانی در آن اجازه نوشتم و یک اجازه ای دادم که اینها در علم معقول خوب هستند و به مرتبه قابل توجهی رسیده اند و آن را امضا کردم و به او دادم». ۴

اجازۀ عرفانی ـ فلسفی امام خمینی (س) به شاگرد خود میرزا جواد حجت همدانی (ره) که در سه صفحه و به زبان عربی است، در محورهای متعددی از ذهن وقّاد و جان پاک استادی برای شاگردی فرهیخته به قلم آمده است:

محور اول

معانی بلند توحیدی به لسان عرفان؛ که در آن از مقام ذات، مقام احدیت و مقام واحدیت سخن به میان آورده است. «مقام ذات الهی مقامی است که در هیچ آینه ای تجلّی ندارد، و مقام احدیت ذات، تجلّی وجود است در مقامی که همۀ اسماء و صفات، در آن مستهلک است، و مقام واحدیت مقامی است که وجود مشروط به جمیع اسماء و صفات در آن تجلّی می کند». ۵

محور دوم:

معرفی و توصیف نبی ختمی (ص) و آل مطهر و مکرم او (ع) است، لسان و ادبیات و مفاهیم عرفان و اهل عرفان. پیامبر اکرم (ص) به مبدأ و غایت ظهور، صورت و ماده اصل نور و برزخ کبری توصیف شده که رفض تعیّنات کرده و چنان مقرّب شده که هر دو قوس نزول و صعود وجود و تمام دائره غیب و شهود شد؛ و بلکه نزدیکتر که مقام عماء، بلکه به مرتبه ای که طبق اصح نظرات در آنجا مقامی نمی باشد

ایشان در توصیف اهل بیت عصمت و طهارت و آل مطهر رسول اکرم (ص) آنها را: کلید های گشاینده ظهور و چراغ های نور بلکه نورٌ علی نور معرفی می کند که شاخه ای از شجره مبارکه و سدره المنتهی، بلکه اصل آن دو هستند و آنها جنس کون جامع و حقیقت کلیّه و فصل آنها می باشند؛ به ویژه خاتم ولایت محمدیّه و دریافت کننده فیوضات احمدیّه که به وجه ربوبیّت ظاهر می شود، چنانکه آباء بزرگوارش به عبودیت ظاهرشدند ـ به درستی که عبودیت گوهری است که کُنه و حقیقت آن ربوبیّت است ـ خلیفه خدا در ملک و ملکوت و امام امامان ساکن جبروت، جامع احدیت اسماء الهی و مظهر تجلیات و اولیّت و آخریت، همان حجّت غائبی که منتظر است و همه منتظر او هستند و نتیجه گذشتگان و پیشینیان ـ ارواحنا فداه و جعلنا الله من انصاره ـ خدایا دشمنانشان را از رحمت خود دور فرما که راهزنان طریق هدایتند و امت ها را به سوی گمراهی و حیرت می برند.

محور سوم

ماهیت و حقیقت انسان به زبان اهل عرفان؛ امام خمینی در این فراز این حقیقت را بیان می کند که انسان با لطیفه ای ربّانی از دیگر موجودات ممتاز و جدا شده، و آن لطیفه ربانیّه فطرت الهی است؛ همان که در قرآن معرفی شده که انسان ها بر آن سرشته و آفریده شده اند (فطرة الله التی فطر الناس علیها) ۶ و این فطرة الله، از یک نظر همان امانتی است که در آیه عرض امانت آمده است: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۷ و این فطرت، همان فطرت توحیدالهی در مقامات سه گانۀ ذات، صفات و افعال است، بلکه بالاتر، مقام ترک تعیّنات و بازگشت دادن همه چیز به او ـ تعالی ـ و دور انداختن اضافات و نسبت ها، حتی نسبت های اسمایی است و فانی ساختن غیر نزد او است. و کسی که به چنین مقام رفیع توحیدی نرسد، او از فطرة الله بیرون است و نسبت به امانت الهی خائن می باشد و نسبت به مقام انسانیت و مقام ربوبیت جاهل است و در حق خویشتن و حق تعالی ظالم و ستمکار است.

حضرت امام پس از توصیف و تبیین حقیقت مقام انسانیت، متذکر می شود که: پیش اهل دل و اصحاب قلوب و آنان که نیک سرشت هستند و سابقه حسنی دارند، معلوم است که رسیدن به مقام رفیع توحیدی که توصیف شده جز با ریاضت ها و تمرین های روحی و عقلی و بعد از پاک کردن نفس از پلیدی های عالم طبیعت و تزکیه آن، شدنی نیست؛ چرا که این مقام مقامی است که جز پاکان بدان نمی رسند و پس از آن حاصل می شود که شخص همت خود را صرف معارف الهیه کند و تنها، نظر در آیات و اسماء ربوبی کند، پس از آنکه از انسان در مرتبه بشری و طبیعی به انسان شرعی صیرورت یابد.

محور چهارم

ایشان در ادامه، مخاطب را بلکه همه انسان ها را خطاب می کند که: ای نفس چسبیده به خاکدان طبیعت به خاطر پیروی از هوای نفس، به سوی الله تعالی که مقام جمع است، و به سوی رسول او که مظهر احدیت جمع است هجرت بنما تا مرگ با تأییدات الهی، تو را دریابد و در نتیجه اجرت با خدا باشد، که این همان رستگاری بزرگ و جنّت ذات و جنّت لقائی است که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی آن را شنیده و نه به قلب انسانی خطور کرده است.

امام خمینی در فرازی دیگر به نفس انسانی هشدار می دهد که آگاه باش که تو از مقام جامعیّت اسماء و برزخیّت کبری، در عالم دنیا ظهور کرده ای، و در این نشئه غریب هستی و ناچاری که به وطن خود باز گردی، پس وطن اصلی معنوی و روحی خود را دوست داشته باش که چنین دوست داشتنی جزئی از ایمان است، چنانکه آقای آدمیان و جنیان ـ رسول اکرم ـ بدان خبر داده است.

در این محور که موعظه نمودن نفس می باشد، حضرت امام در فرازی دیگر به نفس انسانی می گوید: بپرهیز و بپرهیز ـ که خداوند در آغاز و انجامت یارت باد ـ از این که توش و توان خود را مصروف لذّت های حیوانی و شهوانی که شأن حیوانات است ـ بنمایی؛ و یا برای غلبه و برتری بر أقران و أشباه خود، حتی در علوم و معارف، صرف نمایی که این شأن درندگان است؛ و یا خرج ریاست های دنیوی و ظاهر نمایی و فکر و تدبیر خود را بدان سو متوجه سازی، که این مقام شیاطین است، بلکه حتی نقطۀ توجه خود را صورت و ظاهر و پوسته مناسک دینی قرار نده، و حتی نیکو و معتدل شدن اخلاق و فلسفه کلی را و ردیف کردن سخنان اهل عرفان و تصوّف ظاهری را قصد نکن؛ که همه اینها حجاب در حجاب و تاریکی است که بعضی لایه های آن برتر از بعضی دیگر است، و مصروف داشتن همّت برای آن مرگ و نابودی است که این خود زیان آشکار و محرومیت ابدی و تاریکی و ظلماتی است که پایان ندارد!

امام خمینی، آن سالک خالص و عارف کامل، پس از آن همه تخذیر و پرهیز دادن، نفس انسانی را مخاطب می سازد و موعظه های ایجابی نجات بخشی را بیان می کند و می گوید:

باید همت تو توجه به الله تعالی و ملکوت او باشد؛ در همه حرکات و سکنات و انظار و افکارت باید چنین باشی، چرا که تو مسافری هستی که مقصد تو الله تعالی است و برایت ممکن نیست که با قدم نفس این مسافرت را انجام دهی، بلکه ضروری است که با قدم الهی و رسول او باشد. زیرا مهاجرت از خانه نفس با قدم نفسانی شدنی نیست و تا آنجایی که قدمت قدم نفسانی باشد، تا آن وقت از بیت نفس هجرت نکردی و اصلاً مسافر نیستی؟ در حالی که از مطالب و مواعظ گذشته آگاه شدی که تو در دنیا غریب و مسافر می باشی.

محور پنجم

حضرت امام در محور پنجم این اجازه نغز و پر مغز در نهایت تواضع می گوید: این مطالب و مواعظ سفارش به خویشتن خویش است که مظلمة و بطّالة است؛ و نیز وصیت و سفارش به دوست موفقم که دارای فکری روشن در علوم ظاهری و علوم باطنی است و نظری دقیق در معارف الهی دارد؛ یعنی عالم خردمند و نکته سنج روحانی، آقا میرزا جواد همدانی ـ که خداوند او را به آرزوهای نهایی برساند ـ به جان دوست قسم که با اینکه من از اهل علم و جویندگان آن نیستم، هر آنچه از مهمات اصول فلسفه الهی و حکمت متعالیه، و بخشی از آنچه از مشایخ و اساتید بزرگوار ـ که خداوند سایه آنها را مستدام بدارد ـ فرا گرفته بودم، و آنچه از کتب ارباب معرفت و اصحاب قلوب ـ عرفاـ (رضوان الله علیهم) فرا گرفته بودم، به او القاء و عرضه نمودم و او بحمد الله تعالی به مرتبه علم و عرفان رسیده و روش عقل و ایمان را سلوک کرده است. او ـ که خداوند به سلامتش بدارد ـ روح و قریحه لطیفی دارد و قلبش پاک و فطرتش سالم است و دارای فکری نیکو است و لباس علم و درستی بر تن کرده، و توکل همگان در مبدأ ومعاد و آغاز و انجام بر خدا است.

محور ششم

این استاد خبیر و خیر خواه پس از آنکه شاگرد خود را به داشتن هوش و استعداد و نیز سلامت روحی توصیف و تکریم کرده، حکیمانه و طبیبانه سفارش ها و هشدارهایی به او می دهد و می گوید: ۱ ـ او را وصیت می کنم به وصیتی که اساطین حکمت و اساتید بزرگ و استوانه های معرفت و عرفان، ما را بدان سفارش کردند، به اینکه اسرار از معارف را در برابر غیر اهل آن، آنانی که منکر این اسرارند و از طریق حق و انصاف گمراهند، با کمال بُخل برخورد کنید، چرا که این نادانان، قریحه شان تاریک است و عقلشان مکدّر ـ به کدورات معنوی ـ است و علم و حکمت تنها جهالت و ضلالتشان را زیاد می کند و معارف حقّه، زیان و سرگردانی آنها را می افزاید؛ یعنی همان که خداوند در قرآن درباره آن فرموده: وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارا۱ ۸.

حضرت امام در خاتمه کتاب مصباح الهدایه خود همین سفارش و وصیت را نوشته و به علت و چرایی آن هم پرداخته است:

«إیاک، أیها الصدّیق الروحانی، ثمّ إیاک ـ والله معنیک فی اولاک واُخراک ـ أن تکسُف هذه الأسرار لغیر اهلها؛ أولا تفنن علی غیر فحلها. فإن علم باطن الشریعة من النوامیس

الالهیه والأسرار الربویّة؛ مطلوب ستره عن أیدی الأجانب وأنظارهم، لکونه بعید الغور عن جلّی أفکارهم و دقیقها». ۹

ایشان به دوستان روحانی هشدار و دور باش مؤکدی می دهد از اینکه اسراری که در کتاب گرانسنگ و ارجمند مصباح الهدایه در باب خلافت و ولایت الهی و عرفانی بیان کرده را پیش نا اهل برملا کنند و مرتکب کشف سرّ شوند، نه تنها نباید مرتکب چنین گناه و خطای معرفتی و معارفی شوند، که باید درباره این معارف و اسرار، نسبت به کسانی که اهل آن نیستند و برای آن حقایق ربانی و ملکوتی اهلیّت ندارند؛ شدیداً و اکیداً بُخل بورزند و چیزی نزدشان بروز ندهند و با کمال بُخل و امساک برخورد کنند.

حضرت امام در ادامه سفارش خود به چرایی و علت این نهی و تحذیر پرداخته و بیان داشته به اینکه: این اسرار و حقایق و معارف، علم باطن شریعت و دین است و علم باطن شریعت از نوامیس الهی و اسرار ربوبی است که مطلوب در آنها این است که از دسترس آنانی که از این حقایق بیگانه و اجنبی هستند دور نگه داشته شوند؛ چرا که درک و دریافت آنها به این معارف بلند و حقایق نورانی نمی رسد و این معارف بر ایشان بسیار دور از دسترس فهم و درکشان می باشد.

نصیحتی از سر فراست!

در ادامه این بخش استاد خبیر که در طول سال ها تدریس، احوال و افکار و روحیات شاگرد را شناخته بود، با فراستی از سر ایمان، چرا که «المؤمن ینظر بنور الله» و به همین خاطر فرمودند:«إتقوا فراسه المؤمن» ۱۰ و با فراست مؤمنانه دریافته بود که این شاگرد دروس حکمت و عرفان او تمایل یا خوشبینی به تمدن جدید دارد و لذا او را نصیحت می کند که گرفتار سراب این تمدن پر زرق و برق که از تمدن واقعی فاصله دارد و بیگانه است، نگردد و به او خطاب می کند: «ای برادر روحانی و دوست عقلانی، بر حذر باش و بر حذر باش از مدعیان تمدّن و تجدّد، زیرا آنها حمارهای رمیده و درندگان و شیاطین به صورت انسان هستند که هم از شیطان فرومایه ترند و هم زیانشان از حیوان بیشتر است، و به جان حقیقت سوگند که میان آنان و تمدّن فاصله زیادی است، به گونه ای که اگر آنان به سمت شرق روانه شوند تمدن به سوی غرب ـ و جهت مخالف آنان ـ می رود، و اگر آنان به جهت غرب روند، تمدن به سمت شرق خواهد رفت. پس تو از آنان فرار کن، چنانکه از چنگ شیر درنده فرار می کنی، چرا که ضرر آنان برای انسان از ضرر آدمخوارگان بیشتر است!

دکتر دینانی در توضیح این بخش از اجازه / توصیه حضرت امام می گوید: «امام ۶۰ سال پیش چنین اندیشه ای داشتند؛ یعنی بر حذر می داشتند از «المدعون» کسانی که ادعای تجدد می کنند «وهم الحمر المستنفرۀ» مثل الاغ هایی پراکنده به این طرف و آن طرف هستند. «السباع المفترسة» مثل وحشیان درنده «والشیاطین فی صورة الانسان» شیاطینی به شکل انسان هستند. «وهم اضلّ من الحیوان وارذل من الشیطان» از حیوان پست ترند و از شیطان گمراه تر «وبینهم ـ ولعمر الحقیقة ـ والتمدن بونٌ بعید» بین ـ این ـ متمدن ها و تمدن فاصله بسیاری است. ۱۱

حضرت امام با تواضع در پایان از این شاگرد خوش قریحه و مستعد خود تقاضای ذکر جمیل در محضر پروردگار می کند و خود در پایان دعا و درخواست حسنه دنیا و حسنه آخرت دارد و می نویسد: «واکرّر التماسی ووصیّتی أن تذکرنی عند ربک ـ تعالی شأنه ـ ذکراً جمیلاً. ربّنا آتنا فی الدنیا حسنة وفی الاخرة حسنة وقنا عذاب النار وجنبنا عن مخالطة السفلة الاشرار بحق محمد وآله الاطهار».

ایشان تاریخ نگارش این وصیت و اجازه را در پایان، «صبح روز شنبه، ۲۷ ربیع المولود سال ۱۳۵۴ ق» ثبت کرده است.

اجازه دوم

اجازه دوم حضرت امام در این زمینه برای یکی دیگر از شاگردان دروس معقول؛ سید ابراهیم علوی خوئی معروف به «مقبره ای خوئی» است که در تاریخ ۲۷ بهمن ۱۳۱۷ مطابق با ۲۶ ذیحجه ۱۳۵۷ نوشته شده است.

سید ابراهیم علوی خویی، معروف به «مقبره ای» از نسل سید یعقوب خویی است که مزارش در خوی دارای مقبره و محل زیارت مؤمنان است. سید ابراهیم تحصیلات مکتب خانه ای و مقدمات علوم اسلامی را در خوی سپری کرد و در ادامه به سال ۱۳۴۹ ق به حوزه علمیه قم وارد شد و فقه و اصول و فلسفه و عرفان را از محضر اساتید متعددی فرا گرفت که امام خمینی از اساتید مهم او بوده است. او پس از چند سال تحصیل حکمت و عرفان مفتخر به دریافت اجازه / گواهی اهلیّت علمی در علوم عقلی از استاد خود یعنی حاج آقا روح الله خمینی گردید.

سید ابراهیم علوی پس از فراگیری علوم اسلامی به خوی مراجعت کرد و حوزه علمیه آن دیار را که دچار سستی و وقفه شده بود، احیاء کرد. البته او در سال ۱۳۲۴ ش به خاطر فضای نا آرام ناشی از رهبری دست نشانده شوروی، جعفر پیشه وری از خوی به تهران هجرت کرد و ساکن تهران شد.

اجازه و گواهی حضرت امام برای مرحوم سید ابراهیم مقبره ای خوئی اشتراکات زیادی با اجازه ایشان برای مرحوم میرزا جواد حجت همدانی دارد و تنها در یک صفحه پایانی با آن متفاوت است.

و اما تفاوت این دو اجازه در این است که استاد با شناختی که از شاگرد خود داشته، در یک صفحه پایانی اجازه به حجت همدانی، نصایح عام و خاصی به او داشته که در آینده صورت تحقق یافته، اما این بخش پایانی در اجازۀ برای مرحوم مقبره ای خوئی خالی از آن هشدارها می باشد و به اختصار آمده است.

ایشان می نویسد: آنچه نوشته شده، وصیت و سفارش به نفس تیره و تاریک است و وصیت به دوست و سرورم که در علوم الهی فکری روشن و در معارف ربانی نظری دقیق دارد؛ عالم فاضل، سرور گرامی آقا سید ابراهیم خوئی معروف به مقبره ای که خدای تعالی بر شوکت او بیفزاید و او را به غایت و هدف آرزوهای عرفاء و منتهای سلوک سالکان برساند.

من آنچه از مطالب اساسی حکمت متعالیه و از آنچه از بزرگان از مشایخ و کتب عرفان دریافتم به او القاء کردم و رساندم، و او بحمد الله به بالاتر از آنچه می خواست رسید و به لباس صلاح و سداد و خوبی و درستی آراسته شد، و توکل در آغاز و انجام تنها بر خداوند است.

حضرت امام پس از اینکه به نوع و میزان علومی که این شاگرد از او فرا گرفته بود ویا بهتر اینکه، خود به این شاگرد مستعد و مشتاق القاء کرده بود، متذکر شده؛ و در فراز پایانی او را به وصیت عمومی ارباب حکمت و عرفان و اصحاب علوم باطنی، سفارش می کند وصیت و سفارشی مکرّر و مؤکّد: و آن اینکه در انتقال این معارف تنها به افرادی که اهل چنین معارفی هستند، بسنده شود و نسبت به افراد نا اهل، خسّت و بخل بورزد! و به حقایق معارف لب نگشاید مگر در محل مناسب آن؛ که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده: قرآن برای مؤمنان شفا و رحمت است ولی نسبت به ظالمان جز خسارت و زیان نمی باشد.

استاد در سطور پایانی از شاگرد تقاضا می کند که از او نزد پروردگارش به نیکی یاد کند و در همه احوال به او دعا کند، که باب دعا برای دوستداران گشوده است. و خود دعا می کند:

«ربنا آتنا فی الدنیا حسنة وفی الآخرة حسنه وقنا عذاب النار. ۱۲ واحشرنا مع الأبرار وجنبنا عن مخالطة السیّئة الاشرار بحقّ محمد وآله الطاهرین».

و در پایان، تاریخ نوشتن این اجازه را ۲۶ ذیحجه الحرام ۱۳۵۷ قمری ثبت کرده است ـ وأنا العبد الضعیف السید روح الله بن السید المصطفی الخمینی الکمره ای.

اسرار شریعت و لزوم حفظ سرّ

علوم اسلامی که در پرتو قرآن و حدیث شکل گرفتند و از آن سرچشمه جوشان معرفت و هدایت جریان یافتند، در یک تقسیم به دو دستۀ: علوم باطنی و علوم ظاهری تقسیم می شوند و البته مجموعه آنها حقیقت و همه جوانب این آئین آسمانی را نشان می دهند.

در نگاهی تاریخی و آسیب شناسانه، با دریغ و تأسف باید گفت سرمایه زیادی از سوی هر دو طایفه مصروف جدال و نزاع «اهل ظاهر» و «اهل باطن» می شود از این رو مشایخ و اساتید رشته های علوم باطن به شاگردان و سالکان آن طریق سفارش اکید می کنند که «اسرار و معارف و حقایق» را جز نزد اهل آنها نباید فاش سازند. به همین خاطر، چنانکه مشاهده کردید امام خمینی، آن حکیم عارف در هر دو اجازه نامه عرفانی به شاگردانش سفارش مؤکد کرده که از افشای این اسرار پرهیز شدید داشته باشند.

اما راستی چرا چنین میان این دو دسته چنین تقابل و ناسازگاری و طرد و لعن وجود دارد؟!

امام خمینی در پاسخی کوتاه به این پرسش چنین جواب داده است:

«برای این است که زبان های یکدیگر را درست نمی دانند. هر طایفه ای یک زبان خاصی دارد... فلاسفه، مثلاً زبان خاص به خودشان دارند، اصطلاحاتی خودشان دارند، زبان عرفا هم خاص به خودشان است اصطلاحات خاص خودشان را دارند. فقها هم اصطلاحات خاص به خودشان را دارند. شعرا هم یک زبان خاص شعری دارند. و زبان اولیاء معصومین هم یک طوری است که باید ببینیم این سه ـ چهار طایفه که با هم اختلاف دارند، کدام زبانشان نزدیک تر به زبان اهل عصمت است، و کدام زبانشان نزدیک تر به زبان وحی است... در بین همه این طوایف اشخاص زیادی منزّه بودند. ۱۳

حضرت امام اصحاب ظاهر را نصیحت می کند که به جای طرد و تکفیر اهل باطن بکوشند تا مقصود آنها را دریابند: «گمان نکنید هر کس یک مطلب عرفانی گفت، یک حرف عرفانی زد او کافر است، ببینید که چه می گوید». ۱۴

ایشان یادآور می شود که: «اسلام فقط عبارت از احکام فرعیّه نیست، فرعند اینها، اساس چیز دیگر است. نباید ما اصل را فدای فرع بکنیم». ۱۵

البته ظرفیت ها و استعدادها و علائق و سلایق افراد مختلف متنوع است و از همگان نباید توقع و انتظار یک نواختی داشت. از این رو امام خمینی در نصیحتی عرفانی به فرزند خود سید احمد برایش چنین نوشته است:

« پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی‏‎ ‎‏که از بزرگ ترین حیله های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و‏‎ ‎‏مقامات روحانی باز می دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی الله‏‎ ‎‏که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام ـ صلوات الله علیهم ـ‏‎ ‎‏و اولیای کرام ـ سلام الله علیهم ـ و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان‏‎ ‎‏ساز، برای آن به وجود آمده اند در نطفه خفه شود.‏... پسر عزیزم... ‎‏اگر به جایی نرسیدی انکار مقامات معنوی و معارف الهی را نکنی و از کسانی باشی که‏‎ ‎‏دوستدار صالحین و عارفین باشی هر چند از آنان نیستی و با دشمنی دوستان خدای متعال‏‎ ‎‏از این جهان رخت نبندی.‏». ۱۶

مشایخ بزرگ و عارفان کامل و سالکان واصل نیز از همین باب، به سالکان این طریق وصیت مؤکد دارند که در این ساحت مقدس و مخاطره آمیز، سرّ نگه دار و راز دار باشند و از افشای آن به غیر اهل، بُخل بورزند تا به سرنوشت «منصور»ها مبتلا نگردند. به همین خاطر است که امام خمینی در این دو اجازه متفاوت به شاگردان فلسفی و عرفانی جویندگان حکمت در محضر معرفتی خود می گوید: «ولقد اُوصیه بما وصّانا أساطین الحکمة والمشایخ العظام من أرباب المعرفة، أن یضنّ بأسرار المعارف کلّ الضنّ علی غیر اهله من ذوی الجحد والاعتساف، والضالّین عن طریق الحق و الانصاف... »

و یا در پایان کتاب پر رمز و راز و سراسر اسرار «مصباح الهدایه» وصیت می کند به اینکه:

«إیاک أیها الصدیق الروحانی، ثمّ إیاک والله معینک فی اولیک واُخریک، أن تکشف هذه الاسرار بغیر اهلها، أو لا تضنّنّ علی غیر فحلها».

همچنین شیخ اشراق در پایان کتاب «حکمة الاشراق» چنین وصیت کرده است: «... واُوصیکم بخفط هذا الکتاب والاحتیاط فیه، وصونه عن غیر أهله». ۱۷

سید حیدرآملی آن عارف نامی نیز، که سلاست و صراحت قلمی مخصوص به خود در عرفان دارد؛ در وصیت و إنذار وتحذیری می گوید:

 این کتاب ـ جامع الاسرار و منبع الانوار ـ اسرار الهی و اسرار انبیاء و اولیاء را در بر دارد، اسراری که هیچ کس حق ندارد آنها را اظهار کند و پرده از روی آنها بردارد، مگر برای کسانی که اهل این اسرار باشند، چرا که اسرار الهی امانت های الهی در زمین و در قلوب اولیاء او می باشد. پس وصیت من به تو ای سالک این است که آنها را مکتوم و مخفی بداری، و این وصیت وصیّتی واجب است که جان تو و دیگران را از ضرر دنیوی و اخروی حفظ می کند. این معنا فرمان خداوند به بندگان مخلص او از انبیاء و اولیاء است که بر آن تأکید کرده وبه آن امر کرده که آنها نیز به دیگر سالکان کوی حق همین دستور را داشته باشند. ۱۸

جایگاه این وصیت و سفارش مؤکد و عمومی در میان اهل این اسرار چنان است که درباره گفته اند:

افشاء سرّ ربوبی مساوی با کفر است و دریدن پرده الوهیت زندقه است. و نیز گفتند: حکمت را نزد غیر اهل آن قرار ندهید که به حکمت ستم روا داشته اید و غیر آن را از اهلش باز ندارید که ستم به آنها خواهد بود، پس به مانند پزشک خیر خواه باشید که دواء را در جای درد می نهد؛ خلاصه اینکه سخنان مشایخ عرفان شاهد این معنا است و اشارات آنها بر این مطلب مشهورتر و ظاهرتر از آن است که بر کسی پنهان بماند.

این عارف نامی و صاحب و کاشف اسرار الهی در خاتمه کتاب اسرار الشریعه خود نیز چنین سفارش و وصیتی دارد و در «ذکر الوصیّة» سخن از حفظ سرّ به میان آورده است:

«واحفظ بأسراره عن الخونة اللئام... فصنه أیها الظافر به عن غیر اهله ولا تکن بالضنین به علی من عرف محله واهله ولا تؤت الحکمة غیر اهلها فتکون من اهل ظلمها ولا تمنعها اهلها فتکون من اهل ظلمهم... ». ۱۹

حکیم ابو علی سینا نیز در پایان نمط دهم اشارات که به «أسرار الآیات» پرداخته، در فصل سی و دو که فصل پایانی آن است ذیل عنوان «خاتمة و وصیّة» می گوید:

 ای برادر ایمانی من عصاره و برگزیده حق را در این إشارات برایت چونان لقمه ای آماده تقدیم کردم و در کلماتی لطیف حکمت ها را برای تو پیشکش نمودم؟ پس تو آن را از افراد نا اهل که جاهل و مبتذل در ساحت معارف و معانی هستند، حفظ کن و در دسترس آنها قرار نده. اما اگر به کسی از حیث پاکی باطن و استقامت سیره و روش و عمل وثوق داشتی، مطابق ظرفیت و استعدادش به او بده. وی می افزاید: در این مورد هم او را به خدا قسم بده و با او عهد کن تا آنچه به اینان می دهی در همان مجرای خود قرار گیرد همان گونه که در تو چنان بوده است. ۲۰

خواجه نصیر طوسی در شرح این فصل اشارات می گوید: شیخ در این وصیت از میان شش گروه از مردمان از حیث گروه بندی آنان در نسبت به معارف حقیقی و علوم یقینی تنها اجازه داده این معارف و حقایق به یک گروه انتقال داده شود و آنان گروهی هستند که هم طالب این علوم می باشند، و هم قدر و ارزش آن را می دانند. ۲۱

طرفه اینکه شیخ الرئیس پس از همه شرط و شروطی که بیان کرده، مخاطب را در صورت ضایع کردن این معارف و اسرار به خدا واگذار می کند!

آنچه از وصایای مؤکد بزرگان حکمت و عرفان به عنوان نمونه ذکر گردیده به قصد توضیح و تأکید بر وصیت معارفی امام خمینی است که به شاگردان علوم باطنی خود چنین وصیتی کرده و آن را وصیت مشایخ بزرگ حکمت و عرفان به سلسله عرفا و حکما و طالبان این دست از علوم، نامیده است.

منابع:

۱. ر. ک: دو فصلنامه کتاب شیعه، ش ۷ و۸، ص ۸ ـ ۱۱.

۲. پا به پای آفتاب، ج ۴، ص ۲۱.

۳. همان، ص ۲۲.

۴. امام به روایت دانشوران، ص ۳۳ ـ ۳۵.

۵. صحیفه امام، ج ۱، ص ۷.

۶. سوره روم، آیه ۳۰.

۷. سوره احزاب، آیه ۷۲.

۸. سوره اسراء، آیه ۸۲.

۹. مصباح الهدایه، ص ۱۲۱.

۱۰. سنن ترمذی، ح۳۱۲۷.

۱۱. امام به روایت دانشوران، ص ۴۱.

۱۲. سوره بقره، آیه۲۰۱.

۱۳. موسوعة الامام الخمینی، ج ۵، ص ۱۰۰ ـ ۱۰۳.

۱۴. همان، ص ۱۱۲.

۱۵. همان، ص ۱۱۹.

۱۶. صحیفه امام، ج ۱۶، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۱.

۱۷. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج ۲، ص ۲۵۸.

۱۸. جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۱۹ -۴۸.

۱۹. انوار الحقیقه واطوار الطریقه واسرار الشریعه، ص ۷۴۱ ـ ۷۴۳.

۲۰. شرح الاشارات و التنبیهات، ج۲، ص ۱۱۶۵-۱۱۶۶.

۲۱. ر. ک: همان، ص ۱۱۶۷ ـ ۱۱۶۸.

. انتهای پیام /*