پرتال امام خمینی(س): بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، در طول دوران مبارزات طولانیی که علیه نظام شاهنشاهی داشت، یاران بزرگی را تربیت و به جامعه معرفی کرد، یکی از یاران امام که در مقاطع خاصی حضرت امام را همراهی کرد حاج مهدی عراقی بود که به همراه فرزندش توسط گروهک فرقان به شهادت رسید، حضرت امام در دیداری که به خانواده آن شهید داشت، از آن شهید با تعابیر خاصی یاد کرد از جمله این که او را به اندازه بیست مرد دانسته و مردن در بستر را برایش کم عنوان کرده بود. این تعابیر ما را بر آن داشت تا بیشتر درباره آن شهید بدانیم، بر همین مبنا با اسداله بادامچیان، عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی و از یاران قدیم و هم رزمان آن شهید گفت و گو کرده ایم و سابقه فعالیت های سیاسی مرحوم عراقی، دلایل ترور ایشان به دست گروه فرقان و علت محبت خاص امام (س) به ایشان را مورد واکاوی قرار داده ایم که در ادامه، مشروح صحبت های وی را می خوانیم:

برای همه شهدا، امام شهدا و همه کسانی که در انقلاب خدمت کرده اند، از جمله شهید عراقی و شهید حسام، طلب علو درجات دارم. اینکه چرا عراقی را شهید می کنند، چرا فرقان شهید می کند، چرا امام آن حرف ها را در موردش می زند، چرا تنها کسی است که امام به تشییع جنازه اش می رود و چرا اینطور مورد عنایت امام قرار می گیرد؛ نکات قابل تأملی است. پس عراقی یک فرد عادی نیست. امام می گویند "...او به تنهایی بیست نفر بود... برای او مردن در رختخواب کوچک بود." (صحیفه امام جلد 9 ص 350) پس عراقی یک شخصیت ویژه از دیدگاه رهبر یک انقلاب جهانی است. امام که یک انسان شناس به تمام معنا، رهبر یک انقلاب، تحول آفرین و مجدد اسلام در سده خویش است، از عراقی چنین تعریف هایی کرده است. واقعاً عراقی مصداق «ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین» بود.

فرقان یک گروه داخلی نیست. اکبر گودرزی رئیس گروه فرقان بود. وقتی بنده سال 53 در مدرسه شیخ عبدالحسین در بازار تهران تدریس حوزوی می کردم، یکی از طلبه هایی که آنجا گزینش کردیم، اکبر گودرزی بود. طلبه مدرسه شیخ حسن سعید در چهل ستون بود. از آنجا به آن مدرسه آمد و پای درس بنده می نشست. می خواهم بگویم بنده این آقای گودرزی را از نزدیک می شناسم. وقتی در سال 53 به زندان رفتم و متوجه انحراف سازمان مجاهدین خلق شدم، این ها از دست ما در رفتند. بنده از سال 50 با سازمان کار می کردم و چریک همه جانبه سازمان مجاهدین خلق بودم. بعد هم در نقل فتوا با عراقی و لاجوردی و عسکراولادی مقابل آن ها قرار گرفتیم و اپورتونیست راست منحرف پیچیده! شدیم که نه تنها بایکوتمان کردند؛ بلکه با تمام قوا کوشیدند که حرف ما در جامعه مذهبی جا نیفتد. با تهمت، افترا، بایکوت، ممنوع کردن درس خواندن با ما، ممنوع کردن پاسخ به هر سؤال ما و حتی تحریم غذا خوردن با ما. آنجا وقتی شب می خواستم بخوابم از اینکه توانستم امروز هم دوام بیاورم و به وظیفه ام عمل کنم، خدا را شکر می کردم. بعضی از کسانی که روحانی بودند و بعد شهید شدند، صراحتاً می گفتند شما آدم های ویژه ای هستید که زندان در زندان را هم تحمل می کنید.

بحث های فرقان و تفسیرهای قرآنی که چاپ کرده است، کار شخص گودرزی و تعداد معدود همراهان او نبود. این ها کار سازمان منافقین بود. اکبر گودرزی و دار و دسته اش از طریق بنده با سازمان مرتبط شدند؛ زیرا ما آن موقع با سازمان کار می کردیم. بنده از این گونه افراد بسیار به سازمان معرفی کردم. برخی برگشتند، برخی شهید شدند و تعدادی از آن ها هنوز هم منافق اند. بنده متوجه شدم این هایی که فرقان پخش می کند، همان هاست که منافقین در زندان می گفتند و نوشته بودند. اتفاقاً وقتی وارد زندان کمیته مشترک شدم، چهل روز با آقای صادق زیباکلام در انفرادی بودم. در صحبت هایی که با ایشان داشتم مطلع شدم که سازمان منحرف شده است. در یک انفرادی دیگر چهار ماه با حسین خراسانی بودم که جزء گروه آزادکننده اشرف دهقان بود. در آنجا دقیقاً دیدم سازمان منحرف شده است و تفسیرهایشان به گونه ای بسیار فریبنده و تحت عنوان اسلام انقلابی، تفسیر انقلابی از قرآن و ... بود. وقتی وارد قصر شدم هیچ راهی به نظرم نرسید؛ مگر اینکه با تدریس عربی، به آسان ترین روش بچه ها را با مفاهیم واژه های قرآن آشنا کنم تا جلوی انحرافات آنها را بگیرم. جالب است که سازمان توسط سعادتی و برادرزنش آمدند مانع تدریس من شوند. با همان فریبشان که شأن شما نیست که درس عربی بدهید باید نهج البلاغه و تفسیر تعلیم دهید. گفتم ما ماهیگیری یادشان می دهیم تا خودشان عربی بفهمند و بروند و بخوانند. افراد در زندان ظرف چهل ساعت عربی یاد می گرفتند و می فهمیدند که سازمان دروغ می گوید و آنچه می گویند مفهوم واژه های قرآنی نیست. ضربه سنگینی به آن ها وارد آمد.

زمانی که در اوین بودیم، علما نقل فتوا را مطرح کردند که مارکسیست ها نجس اند و مسلمان ها باید جدا از آن ها زندگی کنند؛ ولی نباید با آن ها درگیر شوند که رژیم سوء استفاده بکند. به هر حال سازمان با کمونیست ها بود. مقابل ما ایستادند و بایکوت ها را انجام دادند. گروه فرقان نه بودجه اش را داشت، نه کسی به آقای اکبر گودرزی پولی می داد تا بتواند خانه تیمی مخفی و ... داشته باشد یا اینکه بتواند اسلحه تأمین کند و نه حتی امکانات چاپ داشت. مشخص است که پشتوانه ای داشت و بعد معلوم شد که پشتوانه آن ها آمریکا و سازمان منافقین و مسعود رجوی هستند که عامل نفوذی آمریکا در نبرد مبارزه مسلحانه بود و در سازمان مجاهدین خلق نفوذ کرده بود. در واقع فرقان یک سازمان آمریکایی منافق است؛ یعنی شخص اکبر گودرزی نیست. اکبر گودرزی آدمی نیست که دارای چنان موقعیت ویژه ای باشد؛ البته او آدم بااستعدادی بود. آن زمان هم که طلبه بود، بسیار با استعداد کار می کرد؛ اما استعداد غیر از این است که طرف موقعیت داشته باشد و مردم تابعش شوند.

اولین کسی را که فرقان ترور کرد «قرنی» بود. ما آن موقع فکر می کردیم که قرنی را کمونیست ها زده اند. چرا اول قرنی را زدند؟ برای اینکه تنها شخصیتی بود که در ارتش ما نفوذ داشت و آدم علاقه مندی نیز بود. چرا چریک های کومله دموکرات او را نزدند و فرقان زد؟ سؤال قابل تحقیقی است. اگر آقای سرلشکر قرنی در جریانات کردستان دست داشت، باید کمونیست ها او را می کشتند؛ اما چرا فرقان می زند؟ چون آمریکایی ها برای براندازی نظام او را می زنند. همدستشان سازمان منافقین است. کمونیست ها شعار دادند: «ارتش باید منحل گردد. باید ارتش خلقی تشکیل گردد» و امام این قضایا را خنثی می کنند و تاکید می کنند که ارتش بماند. 

یکی دیگر از چهره هایی که فرقان ترور کرد، چهره فرهنگی و ایدئولوژیک انقلاب مرحوم شهید مطهری است. یکی دیگر هم عراقی است. چرا عراقی را می زند؟ چرا حتی حوصله نمی کند با اینکه می داند شهادت فرزند عراقی، حسام، آسیب اجتماعی بسیاری دارد؟ زیرا دستور ارباب است و مزدورها تابع دستور هستند. پس عراقی را یک گروه نمی کشد. عراقی را آمریکا می کشد. عراقی یک شخصیت مضر و مانع برای آمریکا و استکبار و استعمار در این مملکت بود. با اینکه به عنوان چهره ای فرهنگی نبود؛ اما چهره ای ضد آمریکا و ضد استکبار بود.

کشتن عراقی یک طراحی در استراتژی براندازی نظام است که مهره ها و عناصر اصلی امام را شهید کرده و امام را از یارانش محروم کنند تا بتوانند نقشه براندازی شان را انجام دهند. شما فهرست همه ترورها را در انقلاب اسلامی نگاه کنید، عناصری که شهید می شوند همه یاران امام اند. بخش عمده شان هم از مؤتلفه هستند: عراقی، مطهری، بهشتی، رجایی، باهنر، محلاتی، مفتح، قرنی، صیاد شیرازی، لاجوردی، کچویی و ... چرا این تیم همه شهید می شوند؟ ملاحظه می کنید که در رابطه مسئله ترور عراقی، فرقان و کومله دموکرات در ارتباط با آمریکا هستند. این اتفاق در راستای آن نبرد استکبارستیزی است که امام آغاز کرد. طبیعی است که استکبار باید یاران استکبارستیز امام را توسط چهره های پوشیده و پنهانی شهید کند. فرقان که آمریکایی است، شهید قرنی را به عنوان چهره شاخص مذهبی استکبارستیز نظامی، شهید مطهری را به عنوان چهره ایدئولوژیک نظام و شهید عراقی را به عنوان تشکیلات حزبی مردمی ترور کرد.

عراقی متولد 1309 است. نوجوانی اش را در دوران ضدیت با اسلام رضاخان گذرانده است. وقتی رضاخان به علت عملیات جنایت آمیز ضد اسلام از این مملکت گریخت، مراجع و علما قیام را شروع کردند. این ها هم کنارشان جمع شدند و علیرغم تخریب شدید روحانیت، به محض اینکه سلطه استبدادی رضاخان که واقعاً مزدور استکبار و انگلیس بود در هم شکست، با این آزادی، موقعیت مراجع و روحانیت بین مردم و ابعاد حرکتی که شروع کردند کاملاً مشخص شد. حجج اسلام مرحوم حاج آقا رضا سراج، مرحوم آقای برقعی، مرحوم آقای طالقانی و مجموعاً این دوستان تعلیمات اسلامی و فرهنگی را دنبال کردند. مراجعی مثل آیات حاج آقا حسین قمی، حاج آقا حسین بروجردی، آزادی حجاب و مسائل مذهبی را انجام دادند. تشکیلاتی چون فدائیان اسلام و گروه شیعیان پدید آمد و بعد هم مسئله نهضت ملی شدن صنعت نفت و جبهه ملی و طرفداران آقای کاشانی روی کار آمدند. این برهه یک برهه خاص است. وقتی رضا خان گریخت، مذهب و اسلام به عنوان راه نجات، استقلال و آزادی مطرح شد. در هر جایی تکیه عزاداری گذاشتند، از جمله در «گذر قلی» که آقای عراقی بچه آنجا بود. او سردمدار عزاداری شده بود و خانه پدری اش را هم به تکیه تبدیل کرده بود. در سال 1323 که تقریباً چهارده ساله بود، چهره مذهبی جوان های مذهبی آنجا شد. داش مشتی و بسیار جوانمرد بود. جاذبه خاص خود را داشت.

عراقی در بین حرکت های مختلف، جذب فدائیان اسلام شد. مرحوم نواب انسان عجیبی بود. گرمای عشق و تقوای الهی در او موج می زد. اصلاً شجاعت اسلامی در او موج می زد. شما محال بود با نواب رو به رو می شدید و تحت تأثیر قرار نمی گرفتید. ویژگی بارز دیگر او صداقت بود. این جوان طلبه سید از نظر تبلیغاتی بسیار قوی بود. انصافاً خیلی خوش صحبت بود. از نظر ساده زیستی آنقدر ساده زیست بود که در کتاب «فدائیان اسلام» نوشته آقای خوش نیت می خوانیم که وقتی فرماندار نظامی زندگی او را جمع کرد، یک زیلو و چند تکه وسیله بیشتر نداشت. این آدم خیلی در مردم اثر داشت. گاهی به خانه حاج آقا صرافان در سرچشمه کوچه دکتر ارسطو می آمد و فدائیان هم جمع می شدند. وقتی او صحبت می کرد، کنار در حیاط می ایستادم و لذت می بردم. مرحوم نواب بین مجموعه کاملاً جاذبه داشت و توانست آقای عراقی را جذب کند. البته عراقی و شهید امانی به گروه شیعیان هم علاقه مند بودند؛ اما فدائیان راه مسلحانه و گروه شیعیان راه فرهنگی و فعالیت های اجتماعی و فرهنگی داشتند. حال ببینیم که چه اخلاقیاتی در چه محورهایی و چرا عراقی را جذب می کند؟ روح عراقی روح شجاعت، جسارت، استقلال و تدین است؛ روحیه مذهبی مالک اشتری است. مذهب فلان عابد نیست که کنار مسجد بنشیند. مذهب مالک اشتر علی است که اتفاقاً در کنار علی(ع) هر جا لازم باشد شمشیر می زند. عراقی چنین روحیه ای داشت. مثلاً در همان سال 1324 نقش مؤثر ایشان را در مسئله اعدام و اجرای حکم الهی کسروی مشاهده می کنید. کسروی از نظر ما یک فراماسونر و مزدور انگلیسی ها بود. آدم بسیار بدی بود. دروغ های زیادی علیه تشیع می گفت. تا قبل از اینکه رضاخان برود افکار ضدمذهبی داشت؛ اما چهره مذهب ستیزی خود را به آن صورت آشکار نکرده بود. وقتی رضاخان رفت و آن دیکتاتوری و سلطه ضد مذهب استکبار به هم خورد، بر اثر شرایط جهانی و داخلی ایران مأموریت یافت علیه اسلام و تشیع کار کند. این آدم ضد مذهب شروع به فعالیت کرد. مراجع و علما همه نگران بودند. از او در دادگستری شکایت شد. کسی آن را دنبال نکرد. دیدند هیچ راهی نیست؛ جز اینکه او را از سر راه اسلام بردارند. مرحوم آیت الله العظمی خوانساری حکم داد که او مهدورالدم است و مرحوم شهید خلیل طهماسبی و آن آقایی که در میدان قیام ساعت فروش بود او را زدند. بسیار هم با شجاعت زدند.

بعد از کسروی مسائل نهضت ملی شدن صنعت نفت و مسائل گوناگون مثل فلسطین پیش آمد. آن زمان تازه رژیم صهیونیستی شکل گرفته بود. آیت الله کاشانی همبستگی ملت ما با فلسطین را اعلام کرد و عراقی جزو کسانی بود که در این تظاهرات ضد فلسطینی نقش جدی داشت.

در مسئله نهضت ملی شدن نفت، غربی ها خیلی کوشیدند مانع این کار شوند؛ اما نتوانستند از عهده برآیند. در نتیجه آن ها مجبور شدند قدم به قدم عقب نشینی کنند و آن حرکت تبدیل به یک نهضت ملی و مردمی شد. همه با هم ملی شدن صنعت نفت را می خواستند. در اینجا غربی ها علی منصور، پدر حسنعلی منصور را آوردند. یک فراماسونر انگلیسی ناب که زمان رضاخان چندبار نخست وزیر بود. دو مرتبه نخست وزیر شد و از عهده بر نیامد. غربی ها و انگلیسی ها با آمریکا و شوروی آن زمان (استالین) ساختند که رزم آرا در ایران سر کار بیاید و قراردادی به عنوان پنجاه پنجاه در نفت ببندد. قرار بود او هم بیاید و با دیکتاتوری همه را سرکوب کند و نهضت را از بین ببرد. رزم آرا که سر کار آمد، یک سری اصلاحات مردمی انجام داد. مثلاً صف اتوبوس را در ایران متداول کرد. جاده حضرت عبدالعظیم را درختکاری کرد. یک نصفه شب به بیمارستان سینا رفت و دید پرستاران به جای رسیدگی به بیماران مشغول قمار هستند. با آن ها برخورد جدی کرد. تا صبح ایستاد و بیماران را سر و سامان داد. صبح دکتر آذر، رئیس بیمارستان که عضو جبهه ملی بود، به بیمارستان آمد و به او برای ورود به بیمارستان و دخالت در امور آن اعتراض کرد. یک سیلی محکم به صورت دکتر آذر زد. در مجلس هیاهوی بسیاری شد. سیلی رزم آرا به دکتر آذر، سر و صدای زیادی به راه انداخت. مسئله رزم آرا از قبیل خیانت، توطئه از بین بردن نهضت و سازش با استکبار جهانی موجب شد که سران جبهه ملی، سران فدائیان اسلام و اطرافیان مرحوم آیت الله کاشانی در خانه حاج محمود آقایی در خیابان گوته جلسه ای تشکیل دادند و قرار گذاشتند رزم آرا را به درک بفرستند. گفتند این مانع اصلی و عامل استعمار و استکبار و مهدورالدم است. آیت الله کاشانی حکمش را صادر کرد. جبهه ملی ها و طرفداران آیت الله کاشانی اهل این حرف ها نبودند. فدائیان اسلام گفتند ما این کار را با این شرط انجام می دهیم که اگر کسی از جبهه ملی سر کار آمد، مسائل اصلی اسلام را رعایت کند. می دانیم حکومت اسلامی نخواهد شد؛ اما حداقل ضد مبانی اسلامی عمل نکند. آن ها هم پذیرفتند این کار را انجام دهند. عراقی و خلیل طهماسبی هر دو برای این کار داوطلب شدند و قرار شد مأموریت را اجرا کنند. نفر سومی هم بود. زمانی که رزم آ‌را برای ختم مرحوم آیت الله فیض به مسجد امام می آمد، رو به روی حوض، خلیل تهماسبی اسلحه اش را درآورد و گلوله را شلیک کرد. عراقی هم پشت سرش بود که اگر او نتوانست بزند، عراقی این کار را انجام دهد. نفر سوم هم از عقب مراقب بود. تهماسبی با موفقیت به رزم آرا شلیک کرد، اما فرار نکرد. شعار داد: «الله اکبر زدم دشمن خدا را و دشمن اسلام را» بعد هم آرام آرام به طرف بازار بزرگ آمد. استواری او را از پشت بغل کرد. او گفت چرا من را گرفته ای؟ من که فرار نمی کنم. استوار دست هایش را گرفت و او را در بازار آورد و او هم شعار می داد: «من عبدالله موحد رستگار زدم دشمن خدا و اسلام را و به درک واصل شد رزم آرا». این شجاعت او رعب شکنی بود. عراقی در این قضیه با اینکه نفر دوم بود، گیر نیفتاد. متأسفانه برخی نوشته اند که رزم آرا را فرد دیگری زده است. دروغ است. رزم آرا را خود تهماسبی زد و عراقی که پشت سرش بود، این جریان را شخصاً برای من تعریف کرد. برخی می گویند شاه او را زده است؛ چون می ترسید رزم آرا به جای رضاخان بیاید. چنین چیزی نیست؛ انگلیسی ها، چه در جریان شهریور 20 چه در کودتای 28 مرداد 32 و چه در مسائل دیگر، هیچ وقت اجازه ندادند که شاه برود. آمریکایی ها این نقشه را داشتند که به جای شاه فرد دیگری را بگذارند؛ اما انگلیسی ها معتقد بودند هیچکس مثل شاه درون ارتش نفوذ ندارد. از نظر مبنای شرعی هم حکم را آیت الله کاشانی صادر کرده بود؛ به همین علت وقتی مصدق سر کار آمد و این موضوع در مجلس مطرح شد، مجلس اینگونه رأی داد که آقای خلیل تهماسبی یک خائن را کشته و به اصطلاح حقوقی بین المللی، اعدام انقلابی کرده است و اعدام انقلابی هم جرم ندارد. بعد از کودتای 28 مرداد، مجلس بعدی که مجلس شاه بود، این حکم را لغو کرد و بعد از حدود چهار سال، خلیل تهماسبی شهید شد.

مسئله بعد مسئله مأموریت برای اعدام محمدرضا شاه بود. عراقی برایم تعریف می کرد که قرار داشتند وقتی جنازه رضاخان را برای دفن می آورند، شاه را بزنند. آن شب با نواب در خانه شخصی که رئیس صنف قهوه چی ها بودند. قرار بود که صبح بعد از خواندن نماز اول وقت بروند جا بگیرند. جایگاهی هم انتخاب کرده بودند که یک درخت جلویش بود و بالکنی داشت. اسلحه هایشان هم آنجا جاسازی کرده بودند تا به محض رسیدن شاه او را بزنند. اما صبح دیر به محل رسیدند و دیدند آنقدر جمعیت ایستاده که امکان این کار وجود ندارد. عراقی در «ناگفته ها»یش هم این را بحث می کند. می گوید شاید اگر تفنگ داشتیم می شد؛ اما بدون تفنگ نتوانستیم او را بزنیم.

اینکه چرا عراقی را شهید می کنند، چرا فرقان شهید می کند، چرا امام آن حرف ها را در موردش می زند، چرا تنها کسی است که امام به تشییع جنازه اش می رود و چرا اینطور مورد عنایت امام قرار می گیرد؛ نکات قابل تأملی است.  

علت اصلی مسئله ملی شدن صنعت نفت همین اعدام انقلابی رزم آرا بود. وقتی او را زدند، رژیم شاه احساس خطر کرد. حسین علاء را که فراماسونر انگلیسی و سازشکار با آمریکا بود بر سر کار آوردند. مرحوم نواب در بیانیه ای خطاب به او نوشت که حسین علاء، زمامداری مسلمانان شایسته تو نیست استعفا بده؛ وگرنه به سرنوشت رزم آرا دچار خواهی شد. او هم ترسید و کنار رفت. در 29 اسفند 1329 مجلس به ملی شدن نفت رأی داد و مصدق بر سر کار آمد. پس می بینید که آقای عراقی یک چهره سیاسی، انقلابی و ضد استکبار آمریکا و انگلیس و مزدوران آن ها در طول این تاریخ بود. حالا علت ترور عراقی روشن می شود. او فردی است که در مسئله هژیر و کسروی نقشه استکبار را در مورد تهاجم فرهنگی به هم ریخته است. او فردی است که در مسئله رزم آرا نقشه آن ها را علیه نهضت ملی شدن نفت به هم ریخته است. او  فردی است که در مسئله هژیر با مرحوم خلیل طهماسبی جزو تیم اجرای حکم الهی بود.

(در حقوق بین الملل همه قبول دارند که اگر دشمن اشغالگری به خاک شما وارد شد و او را کشتید، این یک اعدام انقلابی است و مجازات هم ندارد. اما در اسلام اجازه اعدام انقلابی به این سادگی نیست. در دورانی که حکومت اسلامی نیست، مجتهد واجدالشرایط و در حکومت اسلامی، قوه قضائیه باید حکم دهد و کسی حق ندارد خودش اجتهاد کند و کسی را بکشد. پس وقتی آن مجتهد یا قوه قضائیه حکم می دهد که حکم خدای تبارک و تعالی این است که این فرد اعدام شود؛ این دیگر اجرای حکم الهی است. اگر کسی این را نداند، ممکن است تصور کند فدائیان اسلام همینطور دست به اسلحه برده اند و هر کسی را خواسته اند از بین برده اند. یا وقتی مؤتلفه اسلامی، حسنعلی منصور را به درک فرستاده به اختیار و تشخیص خودش بوده است. بله از نظر ما هم او مهدورالدم بود؛ اما حکم قضایی می خواست و آیت الله العظمی میلانی حکم داد. اینطور نیست که هر کسی بتواند حکم بدهد.

برخی در تاریخ ها نوشته اند که هژیر را به علت تقلب در انتخابات کشته اند. چنین چیزی نیست. وقتی جنگ جهانی رخ داد، استکبار مجبور شد رضاخان را ببرد؛ زیرا اگر می ماند تکه تکه اش می کردند. پس از پایان جنگ جهانی هژیر را آوردند تا همان دیکتاتوری ضد دینی و برداشتن اجباری چادر از سر زن ها و اقدامات ضد اسلام را انجام دهند. اولین تلاش او این بود که مجلس را فرمایشی کند تا هر تصمیمی گرفته می شود، آن ها به طور قطع موافقت کنند. عراقی در انتخابات مجلس شانزدهم، جزو سازمان نگهبانان آزادی شد و برای انتخابات فعالیت های زیادی کرد. خودش می گفت: «ما در روز رأی گیری در مسجد آذربایجانی ها در بازار سرچشمه پاچنار بودیم. یک مشت از آدم های عوضی و لات های پایین شهر را با شناسنامه هایشان آورده بودند تا رأی بدهند. به آن ها گفتم پول هایتان را گرفته اید یا نه؟ گفتند بله پول هایمان را گرفته ایم. گفتم حالا که پول هایتان را گرفته اید، به این فهرستی که می گویم رأی بدهید.»

 بنابراین علت اینکه شهید امامی هژیر را زد، این بود که او می خواست دوباره همان دیکتاتوری رضاخانی و همان اسلام ستیزی را بیاورد. حکمش را هم آیت الله حجت کوه کمره ای داد. پس می بینید خدمات آقای عراقی و فدائیان اسلام بسیار چشمگیر بود. مسئله اش صرفاً مسئله یک گروه مذهبی نیست؛ بلکه مسئله فلسطین، انقلاب و مبارزه با استکبار و تهاجم فرهنگی است.

مرحوم آیت الله کاشانی را در 15 بهمن 27 پس از طراحی ترور ساختگی شاه دستگیر کردند و به فلک الافلاک بردند. تنها کسانی که محکم پایش ایستادند، عراقی و دار و دسته اش بودند. عراقی همه را جمع کرد و به خانه آقای بروجردی رفتند. عراقی به آقای بروجردی گفت: «آقای کاشانی را تبعید کرده اند. چرا شما هیچ چیز نمی گویید؟» ایشان فرمودند: «آقای کاشانی به زودی برمی گردد. شما جوان ها کار را بر عهده ما بگذارید و به اینجا نیایید.» آن ها در خانه آقای بروجردی تحصن کردند. بعدها بین آقای کاشانی و آقای بروجردی سر همین داستان دعوا در گرفت. شما دقیقاً می بینید که مرحوم عراقی در چنین قضایایی نیز فعال است.

عراقی در رابطه با مسائل مقالات ضد دینی باز شخصیتی زنده است. خودش نقل می کرد که خبردار شدیم روزنامه «مرد رزم» که بیشتر درباری بود و از سفارت انگلیس پول می گرفت، کلیشه ای از نواب را در وسط دو هنرپیشه برهنه به چاپخانه اش داده است تا آن را چاپ و تکثیر کند. به چاپخانه رفتیم. گفتند که از طرف آگاهی رضاخانی به ما گفته اند باید این را چاپ کنیم. به صاحب چاپخانه که فردی ارمنی بود، گفتیم ما شوخی نداریم. اگر چنین دروغی را منتشر کنی، حتماً تو را می کشیم. مسئول چاپخانه گفت این ها اگر این کلیشه را از دست من بگیرند، به یک چاپخانه دیگر می دهند. شما برو هر وقت که این ها چاپ شد تماس می گیریم، شما بیا همه را ببر. قبول کردیم و بیرون آمدیم؛ اما رها نکردیم. مأمور گذاشتیم. مأمورمان خبر داد که چاپ انجام شده است. رفتیم وسط چاپخانه دیدیم چاپ کرده اند و کلیشه هم آنجاست. به مسئول ارمنی گفتیم چرا به ما خبر ندادی؟ شروع به التماس کرد. گفتیم دفعه دیگر چنین کاری کنی؛ کنار باغچه سرت را می بریم. این بار نادیده می گیریم. بعد عکس هایی را که چاپ کرده بودند پاره و کلیشه هایش را هم خراب کردیم. عراقی چنین فردی بود و جلوی نقشه های این چنینی را می گرفت.

«چلنگر» روزنامه حزب توده بود که طنز تصویری و کاریکاتور می کشید. مثلاً تصویر مصدق را با کلاه نظامی می گذاشت. یا مصدق را به شکل یک عنتر می کشید که به ساز آمریکا و انگلیس می رقصد. عراقی و دار و دسته اش خبر شده بودند که این روزنامه می خواهد برای آقای کاشانی کاریکاتوری منتشر کند. آقای عراقی رفته بود و به مسئول آن اخطار داده بود. او هم توبه کرده بود و گفته بود که رعایت می کنیم. پس عراقی در همه ابعاد، اما طبق موازین شرعی یک آدم حاضر در صحنه بود. همیشه برای خدا، برای اسلام و طبق نظر علما عمل می کرد.

اختلاف فدائیان با آقای بروجردی بر سر این قضیه بود که چرا آقای بروجردی به صحنه نمی آید. آقای بروجردی هم مصلحت نمی دانست. دخالت در سیاست روز را به دلیل مدیریت سیاست آینده رها کرد؛ وگرنه فرد بسیار سیاستمدار و متدینی بود. این اختلاف ادامه داشت. آقای بروجردی به آقای عراقی و دوستانش فرموده بودند که چون آیت الله کاشانی از فدائیان اسلام حمایت می کند، شما با فدائیان اسلام باشید. آقای کاشانی مجتهد و مصاب هستند. لذا در این قضیه این ها با آیت الله کاشانی همراهی داشتند. بعد سر انتخابات و مسئله رزم آرا و مسائلی دیگر اختلافشان شد. آقای عراقی و فدائیان اسلام معتقد بودند که ما نماینده هایی مثل مصدق، دکتر معظمی و ... را نباید به مجلس بفرستیم؛ زیرا این ها افرادی مذهبی نیستند. اشکالی ندارد در نهضت باشند؛ اما آن کسی می تواند به مجلس برود و برای مردمی که مسلمانی و مذهبی هستند تصمیم بگیرد که خود متدین و مذهبی باشد. پس علت اختلاف مرحوم نواب و عراقی با مرحوم آیت الله کاشانی که مجتهد و مورد تأیید آقای بروجردی بود، مسئله حمایت مصلحتی آیت الله کاشانی از نماینده های جبهه ملی بود. آقای نواب و عراقی معتقد بودند که چرا شما می خواهید از عناصری که شایستگی نمایندگی ملت ایران را ندارند، ملی گرا هستند و مذهبی نیستند، استفاده کنید؟

مسائل بعد هم اختلافات با مصدق و ملی گرا ها را افزایش داد. آقای عراقی خود رفته بود و پشت سر آقای خلیل تهماسبی، رزم آرای مزدور سازشکار با سه قدرت استعماری آن روز را زده بودند، بعد آقای فاطمی در روزنامه «باختر امروز» نوشته بود که یکی از ملیون رزم آرا را با سه گلوله کشت و شعار داد: «زنده باد ایران». عراقی خیلی عصبانی شد. به فاطمی گفت تو خجالت نمی کشی که رسماً در روزنامه ات دروغ می نویسی؟ این کار فدائیان اسلام بود. تو خودت آن شب در خانه حاج محمود آقایی بودی. مگر یادت نیست؟ بعد فدائیان اسلام یک میتینگ در همین میدان بهارستان گذاشتند و سخنرانی کردند و بیانیه دادند که رزم آرا را عبدالله موحد رستگار کشته که اسمش خلیل تهماسبی است. پس با آن ها هم در مورد این بحث ها برخورد شد.

با مصدق هم سر قضیه چهار ماده ای که آقای نواب به او داده بود، دعوایشان در گرفت. وقتی مصدق نخست وزیر شد، مرحوم نواب چهار پیشنهاد به او داد: یکی اینکه نماز جماعت را در ادارات راه بیندازد. دوم حجاب در کشور برقرار شود. سوم مشروبات الکلی را نفروشید. چهارم تکلیف کنید که خانم ها در ادارات با حجاب اسلامی باشند. مصدق حاضر نشد از فروش مشروبات الکلی چشم پوشی کند. دولت شرکت آبجو و شراب سازی داشت و آن ها را با باندرول و مارک های دولتی می فروخت. آقای کاشانی گفت: «چرا می فروشی؟ مشروب فروشی حرام و عواقبش بسیار بد است.» گفت: «خزانه مان خالی است. نفت نمی فروشیم نیاز به پول داریم.» مرحوم آقای کاشانی گفت: «من پولش را از مردم، متدینین و علما می گیرم و به تو می دهم.» بعدها مصدق ایده قرضه ملی را از این بحث آقای کاشانی گرفت. مصدق حاضر به قبول این پیشنهاد نشد و از اینجا دعوایشان شد. مصدق هم دید اوضاع خراب است، آقای نواب را زندانی کرد. مصدق دو سال و چهار ماه حکومت کرد، دو سال از این مدت را آقای نواب در زندان آقای دکتر مصدقی بود که خودشان با هم توافق کرده بودند و او را روی کار آورده بودند. بعد جریان اعتصاب پنجاه و چند نفره را راه می اندازند که عراقی هم جزو آن ها بود تا بالاخره مجبور می شوند نواب را رها کنند؛ بنابراین آقای عراقی آدمی است که در اغلب رویدادها حضور دارد.

کشتن عراقی یک طراحی در استراتژی براندازی نظام است که مهره ها و عناصر اصلی امام را شهید کرده و امام را از یارانش محروم کنند تا بتوانند نقشه براندازی شان را انجام دهند.  

بعد از اختلافات میان نواب و آقای کاشانی، عده ای از فدائیان اسلام مانند شهید عراقی، مرحوم اکبر پوراستاد و ... به آقای بروجردی گفتند چنین وضعی پیش آمده است. شما گفتید که تأیید آیت الله کاشانی را قبول دارید، اکنون این ها با کاشانی هم اختلاف دارند. تکلیف چیست؟ آقای بروجردی گفتند من دیگر دخالت نمی کنم. وقتی اینطور شد آقای عراقی و برخی دیگر با عبدالحسین واحدی وارد بحث شدند که مجتهد جامع الشرایط شما کیست؟ ما هر کاری که بخواهیم در فدائیان اسلام انجام دهیم، باید حجت شرعی داشته باشیم. یک روحانی بسیار فاضل به نام آقاسید هاشم حسینی، در میان فدائیان اسلام بود. ایشان را معرفی کردند. گفتند ایشان فاضل هست، اما مجتهد نیست. این گونه بود که آقای عراقی، پور استاد و دیگران قبل از کودتای 28 مرداد از فدائیان جدا شدند. حتی پوراستاد اعلامیه هم داد. در یکی از روزنامه ها اعلامیه دادند و نوشتند که با حفظ احترام آقای سید مجتبی نواب صفوی، ما به دلایل مختلف، دیگر جزء فدائیان اسلام نیستیم. عراقی از اینجا سرخورده شد. وقتی هم کودتای 28 مرداد پیش آمد و دید که این ها با هم اختلاف کرده اند و مصدق حاضر نشد یک کلمه به مردم بگوید، سرخوردگی اش بیشتر شد. از اینجا به بعد، آقای عراقی سراغ کارهای عادی رفت. امثال مرحوم امانی به مساجد رفتند و کار زیرسازی و زمینه سازی فرهنگی انجام دادند. آقای عراقی این کارها را نکرد؛ یعنی علاقه مند نبود. وقتی امام نهضت را شروع کرد؛ یک مرتبه عراقی جانی تازه یافت. به قم رفت. امام را دید، کاملاً جذب او شد و گمشده اش را پیدا کرد. امام او را جذب کرد. از آنجا دیگر یار مخلص امام شد. هر چیزی امام می گفت، تابع محض بود. این جریان به سال 41 و قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی بر می گردد. در قضیه فیضیه (دوم فرودین 1342) همه ما آنجا بودیم. وقتی آنجا رسیدیم، شبکه ایجاد کرده بودیم و از خانه امام مراقبت می کردیم.  من در قسمت بیرونی خانه امام نگهبانی می دادم.

آن روز بحث شد که به فیضیه برویم. من گفتم فیضیه شلوغ است نباید بروید. آقای عسکراولادی گفت وظیفه مان است که برویم. من گفتم با این وضعی که من می بینم شما نباید بروید؛ زیرا کارگردان هستید و کارگردان نباید وسط صحنه باشند. عراقی گفت راست می گویی، اما امام از من خواسته مراقب آیت الله گلپایگانی باشم. او و سعید محمدی و عسکراولادی به داخل فیضیه رفتند. عراقی کنار گلپایگانی رفت و از او مراقبت کرد و او را سالم به خانه آورد. آقای سعید محمدی که به طبقه بالا رفته بود، در اتاق طلبه ها در پستو مانده بود. مأمورین او را ندیده بودند. من بیرون ایستاده بودم و به چشم خودم می دیدم که طلبه ها را از بالا به رودخانه می انداختند. آقای عسکراولادی هم داخل رفت. دعوا و درگیری شد. وقتی این ها می خواستند بیرون بیایند. یک ردیف تونل کتک ایجاد کرده بودند و هر کسی را که بیرون می آمد کتک می زدند. همان شب عراقی از منزل آقای گلپایگانی به خانه امام رفت. عراقی تعریف می کرد: «امام گفت همه تان بیرون بروید. من دیدم اینطور نمی شود. همه بیرون بودند و من در زیرزمین خبردار ایستادم. عده ای به خانه امام نزدیک می شدند. (همه مأمورین گارد بودند. از سرهایشان که جای کلاه روی آن افتاده بود، مشخص بود. موهایشان را هم آلمانی زده بودند و در خیابان با لباس دهقانی شعار می دادند. سمت خانه امام می رفتند. امام فرموده بود در را باز بگذارید و همه بیرون بروید) صدایشان می آمد که می گفتند می زنیم و می کشیم. گریه ام گرفت. امام صدای گریه من را شنید. فرمودند چه کسی آنجاست؟ گفتم من هستم. گفتند مگر من به شما نگفتم بیرون بروید؟ گفتم شما گفتید؛ اما من اینجا می ایستم تا اگر این ها خواستند به شما تعرضی کنند، خودم را به شما بچسبانم تا خون کثیفم با خون پاک شما ترکیب شود.» معمولاً در چنین موقعیتی همه از ترس جانشان فرار می کنند. اینجا دلیل عشق ورزیدن امام به عراقی مشخص می شود.

 امام در روز فیضیه دید مجموعه ما چقدر منظم است: اعلامیه چاپ و توزیع می کند، نوار پخش می کند و ... بعد از قضیه فیضیه یک روز جمعه که خدمت امام بودیم، به ما فرمودند به این اتاق بغل بروید، من با شما کار دارم. (بنده کاری داشتم که از فیض محروم شدم، اما آقای عراقی و دوستان ماندند.) امام آنجا ضمن ابراز اعتماد به دوستان، از آنها خواسته بود که باهم موتلف شوند. عراقی بر اساس این سخن امام، پیشنهاد کرد نام این تشکیلات را هیئت های مؤتلفه اسلامی بگذاریم. بعضی از تحلیل ها این است که سه گروه با همدیگر ائتلاف کرده اند، اینطور نیست. ما سه گروه نبودیم که با همدیگر در مسائل سیاسی ائتلاف کنیم. ما اصلاً تشکیلاتی نیامده بودیم که حزب راه بیندازیم. امام گفت اسلام در خطر است و ما به استنصار امام لبیک گفتیم. دورش جمع شدیم. اسمش را هیئت گذاشتیم نه حزب؛ به علت اینکه در آن روزگار، رژیم نسبت به احزاب حساس بود. مردم هم چندان خاطره خوشی از احزاب نداشتند. اما وقتی می گفتیم هیئت اولاً رژیم حساس نمی شد، ثانیاً خانواده هایمان هم حساس نمی شدند. بعد هم که توسط ساواک گیر افتادیم، در بازجویی ها می گفتیم که ما هیئت دینی راه انداخته ایم. یک مشت آدم جمع شده ایم و دینمان را یاد می گیریم. این راهی برای فرار از مجازات های رسمی شاه بود. کشتن عراقی یک طراحی در استراتژی براندازی نظام است که مهره ها و عناصر اصلی امام را شهید کرده و امام را از یارانش محروم کنند تا بتوانند نقشه براندازی شان را انجام دهند.  

 از اینجا به بعد در همه این جریان ها، نقش برجسته آقای عراقی همراه با مرحوم آقای عسکراولادی و مرحوم شهید امانی کاملاً مشخص بود. تنها حزبی که تا بعد از پایان حزب جمهوری اسلامی و تعطیلی اش حزب فعالی است و دبیرکل ندارد، حزب مؤتلفه اسلامی است. یعنی این افراد آنقدر یگانه بودند که اصلاً بحث دبیرکل یا قائم مقام و ... مطرح نبود. اما کارگردان اصلی عراقی و امانی و عسکراولادی بودند. چنین چیزی در میان ما نبود. در این جریان ها دیگر عراقی نقش اصلی را داشت و با امام هم خیلی رفیق بود. امام را «حاج آقا جون» خطاب می کرد. امام هم خیلی به او علاقه مند بود.

راهپیمایی پانزده خرداد (عاشورای سال 1342)، ضد رفراندوم شاه بود. (12 خرداد 42) بعدازظهر، آقای عراقی و آقای توکلی با همه خستگی به قم و خدمت امام رفتند و گزارش راهپیمایی موفق تهران را دادند. بعد آقای عراقی همانجا کنار امام ماند. با آن فولکس واگن به مدرسه فیضیه آمد و تا شب خدمت امام بود. شب به تهران برگشت و گزارش دقیق بحث امام را تهیه کرد. در فیضیه هم چند روز برای سخنرانی امام، تدارک بلندگوها و سایر مسائل فعالیت می کرد.

عراقی در جریان پانزده خرداد نیز حضور جدی داشت. درگیری و برخورد از صبح تا بعدازظهر ادامه داشت. اصلاً شهر در دست مردم بود. کامیون های نظامی در خیابان ها حرکت می کردند؛ و الا همه محله ها دست انقلابی ها بود. دوستان تا صبح نخوابیدند. فردا و پس فردا هم درگیری ادامه یافت. روز هجده خرداد، عراقی سه چهار قبضه اسلحه کمری جور کرده بود. اسلحه ها را در خیابان مولوی، بین میدان قیام و چهارراه مولوی، دست سه چهار نفر داد و آن ها سمت مأمورین شاه شلیک کردند. صبح روز هجده خرداد باز درگیری شروع شد. شاه وحشت کرد. بالگرد شاه در کاخ سعدآباد بود. سران نظامی اش را دعوت کرد و گفت بالگرد من اینجا آماده است و من فرار می کنم؛ اما اگر شما گیر مردم بیفتید، تکه تکه تان می کنند. سه چهار روز است می جنگید. این ها امروز واقعاً تیراندازی کرده اند. حکم تیراندازی از کمر به بالا را داد. بالای هواکش های بازار مأمور خواباندند. هر کسی را می دیدند حتی اگر مبارز نبود، می زدند. کشتار عجیب و غریبی کردند.

همان شب وقتی خبرها رسید، جمع آقای عسکراولادی و عراقی و ... به این نتیجه رسیدند که دیگر امکان مبارزه به این صورت وجود ندارد. رژیم شاه می کشد و حتی اگر یک میلیون نفر هم بکشند برایشان مهم نیست؛ لذا قرار شد مبارزه مقاومتی انجام شود. بعد برای تعطیلی روز شنبه و هفتم شهدای پانزده خرداد اعلامیه دادیم. همه تعطیل کردند. خیلی چیز عجیبی بود. برای رژیم شاه خیلی بد شد. بعد از آن قضیه عراقی مطرح کرد که ما باید در مؤتلفه مسلح شویم. ایده اش متعلق به عراقی بود. عراقی گفت که ما در مقابل رژیمی که ما را می کشد و می زند، حتماً باید شاخه نظامی داشته باشیم. گفتیم بدون نظر مراجع نمی شود باید از آنها بپرسیم. به هر حال و با کسب نظر از مراجع، عراقی درصدد ساختن نارنجک دستی برآمد. یکی از راه هایی که برای ساختن نارنجک رفتیم، استفاده از سه راهی های آب بود. این کار در طول انقلاب خیلی به درد خورد. مسئول این فعالیت ها آقای عراقی از نظر کارهای نظامی و اجرایی و مرحوم شهید امانی از نظر کارهای عقیدتی و تفکر بودند. این نوع «جهاد مسلحانه» غیر از «مبارزه مسلحانه» است. مبارزه مسلحانه عمومی است و مذهبی و غیرمذهبی هم ندارد. فعالیت ما جهاد مسلحانه است. جهاد یعنی حرکتی ارزشی و اسلامی. بنابراین این فعالیت ها سازماندهی شد، این دوستان جمع شدند و آقای عراقی در این زمینه ها کار کرد. بعد هم تمرینات نظامی و این قضایا بود تا اینکه جریان تبعید امام پیش آمد. طبعاً بحث شد که ما باید چه کار کنیم؟ برای روز 21 آذر 1343 مراسمی در مسجد حاج سید عزیزاله بازار تهران گذاشتیم. آن هم بعدازظهر گذاشتیم که رژیم نتواند سرکوب کند. در آنجا هم اخطار کردیم. عراقی گفت که ما در مقابل رژیمی که ما را می کشد و می زند، حتماً باید شاخه نظامی داشته باشیم. گفتیم بدون نظر مراجع نمی شود باید از آنها بپرسیم. به هر حال و با کسب نظر از مراجع، عراقی درصدد ساختن نارنجک دستی برآمد  اعلامیه به نام اصناف و بازرگانان بود، اما اصلش متعلق به مؤتلفه بود. آیت الله العظمی خوانساری و همه علما آمدند. یک نفر از ما هم با لباس و ظاهر مبدل سخنرانی و فرار کرد. بعد از آن آقای مطهری پیشنهاد داد که باید چند نفر از این ها به زمین بیفتند تا روحیه مردم بازسازی شود؛ وگرنه ضرر دارد و این ها برای امام نقشه دارند. چون آن ها می خواستند مثل سید جمال الدین امام را به ترکیه ببرند و شهید کنند. بعد از اینکه این بحث ها پیش آمد، ما حکم منصور و شاه را از مرحوم آقای آیت الله العظمی میلانی گرفتیم. در جریان درگیری و به درک واصل کردن منصور، آقای عراقی در میدان این قضایا بود. دستگیری اتفاقی آقای بخارایی به خاطر لغزیدن پایش روی یخ زمین موجب به هم خوردن طرح فرار او شد. آقای بخارایی داشت پایین می آمد و سر پیچ مدرسه شهید مطهری، تیم نجات او با موتور ایستاده بودند. آقای دکتر بقایی، نماینده مجلس و محافظانش بخارایی را گرفتند. و بعد هم بر اثر اشتباهاتی، نیک نژاد و هرندی دستگیر شدند. این سه نفر گیر افتادند و بقیه هم فراری شدند. دو سه شب بعد دستگیری فامیلی گسترده تر می شد که عراقی تصمیم گرفت خودش را معرفی کند تا بقیه گیر نیفتند. خیلی شکنجه اش دادند، اما محکم ایستاد و مانع گیر افتادن نزدیک به چندهزار نفر عضو بعضاً مسلح شد و مؤتلفه باقی ماند. خدمات عراقی در داخل زندان نیز خدمات بسیار ارزشمندی بود. آن ها اصلاً زندان شاه را به آموزشگاه دین و مبارزه دینی تبدیل کرده بودند. بعدها هنگامی که منافقین و کمونیست ها آمدند، آن ها سد راهشان بودند و در سال 55  وقتی هم که نقل فتوا داده شد، در اوین با عراقی و ... خدمت علما بودیم که اینجا راه جدیدی شروع شد.

در اوین وقتی آقایان نقل فتوا کردند، یک جلسه گذاشتیم و دور هم در اتاق بند دو زندان اوین جمع شدیم. بنده، عسکراولادی، حاج حیدری، کچویی، لاجوردی، عراقی و چند نفر دیگر حضور داشتیم. آنجا این بحث مطرح شد که نقل فتوایی که علما داده اند موجب می شود که بایکوت کنند، درگیر شوند و هر نوع تهمت حتی تهمت های ناموسی بزنند و بگویند این ها ساواکی شده اند. ما باید در این زمینه چه کار کنیم؟ توافق جمعی مان به اینجا رسید که اگر تکلیف شرعی است ما انجام می دهیم؛ ولو اینکه هر اتفاقی بیفتد. این مرحله اول بود. ما واقعاً قبول مشقات زندان در زندان، تهمت، افترا و بایکوت را پذیرفتیم. کمی که قضایا پیش رفت، آقایان علما نظر دادند که شما بعد از این، دیگر نباید مقاوم مقابل رژیم شاه بایستید. به عراقی و لاجوردی که سمبل مقاومت بودند، گفتند شما باید به بیرون از زندان بروید و مردم و امام به شما اعتقاد دارند. شما می توانید مبارزه را ادامه دهید و رژیم را سرنگون کنید. باید حتی اگر شده تقاضای عفو کنید و بیرون بروید. خیلی به ما مخصوصاً به عراقی سنگین آمد. عراقی ناراحت شد و گفت اگر این کار را کنیم، آبروی همه مبارزین می رود. علاوه بر این من کسی هستم که وقتی شب 26 خرداد، سرهنگ محرری، رئیس زندان شهربانی، من و حاج هاشم را خواست و گفت شما مشمول عنایات ملوکانه شده اید و یک درجه به شما تخفیف داده اند و از مرگ نجات یافته و به حبس ابد محکوم شده اید و باید از اعلیحضرت همایونی تشکر کنید؛ گفتم می شود اعلیحضرتتان تخفیف را از ما بردارد و ما شهید شویم؟ حالا بعد از این همه سال من عراقی بیایم تقاضای عفو بنویسم؟

قرار شد دو مرتبه جلسه تشکیل دهیم. هر یک از افراد نظری دادند. نوبت به بنده رسید. بنده گفتم آقای عراقی، برای ما مهم عمل به تکلیف شرعی است. برای ما فرقی نمی کند در زندان یا بیرون از زندان باشیم. دوم اینکه این آقایان علما که مورد تأیید امام هستند، اجماعاً می گویند شما نباید برخورد و تقابل داشته باشید؛ ولو با تقاضای عفو باید آزاد شوید و در بیرون مبارزه را انجام دهید و مدیریت کنید. آیا این اجماع کاشف از نظر حاج آقا روح اله نیست؟ حال که شما این بحث ها را مطرح می کنید، دو راه برای ما باقی می ماند: اول اینکه گوش ندهیم و مقاومت کنیم و قهرمان بمانیم. دوم اینکه همه حیثیت های ظاهری را دور بریزیم و به وظیفه شرعی مان عمل کنیم. کدامش را باید عمل کنیم؟ به تکلیف شرعی عمل کنیم یا می خواهید قهرمان بمانیم؟ سرش را پایین انداخت و نزدیک ده دقیقه فکر کرد. یک مرتبه سرش را بلند کرد و با حالتی گفت: «ان شاءالله به تکلیف عمل می کنیم.» اگر از بنده بپرسند قهرمانانه ترین کار عراقی چیست؟ می گویم همین که از یک عمر حیثیت، مبارزه، زندان و همه چیزش به خاطر انجام تکلیف شرعی گذشت. با وجود همه بازی هایی که سر ایشان در آوردند، خدا چنان آبرویی به او داد که امام در موردش گفت که او به تنهایی بیست مرد بود. کسی که همه چیزش را برای خدا می دهد، خدا همه چیز به او می دهد. این واقعاً نکته بزرگی از درس عراقی و درس زندگی است. کسانی که از مرگ می ترسند، زندگی عراقی برایشان بهترین عبرت است؛ زیرا عراقی آدمی است که همه عمرش در این درگیری ها بود و باید صد بار کشته می شد، اما از همه آن ها جان سالم به در برد و باقی ماند تا روزی که خدای تبارک تعالی به او انعام شهادت داد و او و فرزندش را به فیض شهادت نائل کرد.
ان شاءالله خدا به ما توفیق دهد که بتوانیم خون های پاک شهدایمان را قدر بدانیم. 

. انتهای پیام /*