روز عرفه یکی از روزهای برگزیده و باعظمت اسلامی است. این روز اگرچه رسماً به عنوان یکی از اعیاد اسلامی اعلام نشده؛ اما از روایات و احادیث اهل بیت و دعاهای این روز برمی آید که خداوند متعال در روز عرفه برای بندگان خود عنایات ویژه ای منظور کرده است.

عرفه همچنانکه از نامش پیداست، روز آشنایی و عرفان است. در روز عرفه انسان باید خود را بشناسد، خدای خود را بشناسد و به هدف آفرینش معرفت پیدا کند.

یکی از زیباترین نیایش های روز عرفه مناجات امام حسین(ع) در این روز شریف و در صحرای عرفات می باشد. آن بزرگوار با عباراتی شیوا و جملاتی زیبا با آفریدگار هستی راز و نیاز می کند و عالی ترین درجات عرفان را در بیابان عرفات به نمایش می گذارد. مراسم معنوی و عرفانی روز عرفه در نهم ذی الحجه در وادی عرفات از جمله کانون های حیات بخش دنیای اسلام است.

 حضرت امام خمینی(س) در مورد لزوم تفکر و تدبر در ادعیه ای چون دعای عرفه می فرمایند: «ادعیه ای که از ائمه اطهار وارد شده است این هم یک سفره ای است،  پهن شده است برای اینکه همه از آن استفاده کنند، هر کس به مقدار فهمش. و اکثراً چیزهایی است که عامه مردم از آن استفاده می کنند و فقراتی در ادعیه هست که فلاسفه از آن استفاده می کنند. فقراتی هست که عرفا از آن استفاده می کنند. فقراتی هست که خاصه اولیا باید از آن استفاده کنند. همین در دعای عرفه ای که حضرت سید الشهدا ـ سلام الله علیه ـ در روز عید خوانده، در روز عرفه خوانده اند این دعاها اکثراً چیزهایی است که اکثر بینندگان از آن استفاده می کنند در بین آن یک چیزهای دیگری هست که استفاده از او مشکل است حتی برای عرفای بزرگ ...  این از نعمت های بزرگی است که برای بندگان خدا آمده است و هرکس به اندازه خودش از او استفاده می کند.» (صحیفه امام، ج18، ص120)

در جای دیگر می فرمایند: «شما ـ در مناجات حضرت ـ در دعای عرفه حضرت سیدالشهدا ملاحظه می کنید که چه مسائلی در آن هست و ما ازش غافل هستیم. شاید بعضی از جهال ما هم اینطور اعتقاد دارند که این ادعیه وارد شده و این چیزهایی که از ائمه وارد شده است اینها تشریفات است. می خواهند ما را یاد بدهند و حال اینکه مسئله این نیست. مسئله این است که در مقابل خدا ایستادند آن ها، آن ها می دانند که در مقابل چه عظمتی ایستادند آن ها معرفت دارند به خدای تبارک و تعالی و می دانند چه کنند.» (صحیفه امام،ج21، ص2) 

آنچه که در پی می آید، مشروح سخنان استاد سید عباس قائم مقامی که در سال های گذشته در هیات بیت الاحزان فاطمه(س) ایراد شده است.

وَ وَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً (سوره اعراف آیه 142)

این آیات همه سخن گفتن خدا با انسان است. برای اینکه خدا با انسان صحبت کند، منتظر چه چیزی هستیم؟ آیا منتظریم که حتماً کوه طور، غار حرا یا مسجدالحرامی باشد؟ اینطور نیست. در هر لحظه اگر سمع وجود داشته باشد، خدا در حال سخن گفتن است. "ان فی ذلک لآیات لقومٍ یسمعون" (سوره روم آیه 23) برای کسانی که بشوند و اهل شنیدن باشند.

امروز هم به طور خاص دور هم بودن و دعای گروهی موضوعیت دارد. بارها گفته ام با هم یا الله گفتن موضوعیت دارد. اصل دعا چیست؟ در دعای ابوحمزه ثمالی می آید: «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی وَ جَعَلتُ بِکَ استِغاثَتی بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی» تمام این دعاها بهانه است، توجه به تو مهم است. ما معمولاً دعا را به اظهار نیاز تعریف می کنیم. خداوند که به اظهار نیاز احتیاجی ندارد. مگر نیاز من را نمی داند که باید آن را به زبان بیاورم؟ «حسبی حسبی علمه بحالی عن دعائی ان سؤالی» همین که او می داند از سؤال و دعای من به آن مفهوم کفایت می کند؛ پس دعا به معنای بیان حاجت نیست. حالا در فرصتی دیگر راجع به فلسفه دعا صحبت می کنیم. اما همین اظهار نیاز به درگاه خدا نیز بهانه ای برای آن توجه است. من و امثال من چون کلاس عبودیتمان بسیار پایین است، تا دردمان نیاید توجه پیدا نمی کنیم. حالا درد هر کسی به اندازه ظرفیت وجودی اوست. یکی با نداشتن یک ماشین دردش می آید، این بهانه ای می شود تا توجه پیدا کند. یکی با چند اسکناس دردش برطرف می شود، این بهانه ای برای توجهش می شود. یکی می گوید من فقط توجه را می خواهم و اصلاً دعایش خالی از نیاز می شود.

«قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا/ که دهانشان بسته باشد از دعا»

منظورشان چنین دعایی است. « قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا» (سوره فرقان آیه 77)ـ اگر دعای شما نبود خدا اصلاً به شما توجه نمی کرد؛ زیرا خداوند خودش را تحمیل نمی کند. بارها گفته ام در جهان آفرینش تحمیل وجود ندارد. اجبار نیست. بلکه خدا منت کشی هم می کند؛ اما تحمیل نمی کند. جباریت، تحمیل، آمریت و اتوریته به این مفهومی که وجود دارد در هیچ ذره ای از جهان هستی و دستگاه ربوبی و الهی، نه در تشریع و نه در تکوین، وجود ندارد. این ها قواعد و معیارهای دین شناسی است. حتی عبادت هم تعبد به مفهوم متعارفش نیست؛ بنابراین هیچ جبری وجود ندارد. خدا تحمیل نمی کند. اما اگر توجه کنید، خداوند نه اینکه به تو توجه کند، بلکه خودش را برایت می باراند.

آیه مواعده چقدر زیباست. اهل معرفت این ایام را ایام مواعده کلیمی می گویند. مواعده به معنای قرار ملاقات عاشقانه و وقت عشقبازی با خداوند است. در این آیه «و واعدنا موسی ...» چقدر انسان رشک می برد. می فرماید ما از موسی وقت خواستیم. موسی هم با اینکه از پیامبران اولوالعزم بود، اما از بندگان درجه یک خداوند نبود. درجه یک بندگان، وجود مقدس پیامبر حبیب الله (صلوات الله علیه) است؛ لذا در ماجرای خضر هم به او نشان می دهد که از تو جلوتر هم هستند. اما خدا با همین موسی مواعده می گذارد. از او وقت می گیرد. خدا وقت ملاقات می گیرد، نه اینکه موسی طلب کند. موسی طلب داشته، اما درخواست از طرف موسی نبوده است.

«ما از موسی طلب کردیم، اما برای سی شب وعده گرفتیم و سپس ده روز دیگر اضافه کردیم تا کامل شود.» چرا خداوند از اول چهل روز وعده نگذاشت؟ مگر نمی دانست؟ می خواست ناز کند؟ اگر می خواست ناز کند که همان اول خودش قرار نمی گذاشت. منتظر می ماند تا اول خود موسی درخواست کند. این مطلب به همان مسئله برمی گردد که بارها گفته ایم: ارتباط انسان با خداوند هیچ گاه ارتباط یک سویه و خاموش نیست. سی شب با موسی قرار گذاشت. موسی در این سی شب خدا را سر ذوق آورد. از خودش ظرفیت نشان داد. با خدا خوش زبانی کرد. جواب خدا را خوب پس داد. دیالوگ و گفت و گو درگرفت. سی روز بود، خدا آن را به چهل روز افزایش داد. باز هم خدا می خواست موسی نگفت ده روز اضافه کن. خدا خواست؛ زیرا دید موسی از خودش ظرفیت نشان داده است. به عبارت صریح تر، موسای سی روز قبل در آغاز مواعده، آمادگی، ظرفیت، استعداد و قابلیت چهل روز را نداشت. اگر قابلیت چهل روز را داشت ظلم بود که خداوند سی روز با او قرار می گذاشت. اما موسی در این گفت و شنود، رازگویی با خداوند و معاشقه و عشقبازی با حضرت حق از خود ظرفیت نشان داد.

موسی ویژگی های بسیار عجیبی دارد. می دانید که بنای خداوند در قرآن این نیست که ریزه کاری های داستان ها را بیان کند؛ لذا می بینید داستان های قرآن پراکنده است. مثلاً از اول تا آخر داستان موسی را بیان نکرده است. بخش هایی را اینجا و آنجا به تناسب نیاز هدایتی و آگاهی بخشی برای مخاطب آورده است. لذا در ماجرای اصحاب کهف می گوید بر سر تعداد آن ها مناقشه نکنید. اهمیتی ندارد که آن ها چند نفر بودند. اصلاً از این سؤال نکنید؛ زیرا اهمیتی ندارد. مطلب را درک کنید. حتی می گوید در مورد تعداد آن ها تردید وجود دارد و این مسئله مورد سؤال است؛ اما مشکلی را حل نمی کند. بسیاری اوقات انسان با فردی صحبت مهمی را مطرح می کند؛ اما ناگهان آن فرد به یک نکته حاشیه ای توجه می کند و اصل مطلب را رها می کند. فرع و اصل را خلط کرده است. حال خدایی که در داستان های قرآن آنقدر دقت دارد که به حاشیه نرود، چطور یک باره در برخی موارد تا این اندازه حاشیه ها را بیان کرده است؟ مثلاً داستان حضرت موسی از مواردی است که خداوند حواشی را بسیار بیان کرده است. به عنوان نمونه، خداوند در همان گفت و گوهای اولیه با موسی می فرماید: «مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی» (سوره طه آیه 17)  ـ ای موسی این چیست که در دست توست؟» موسی باید چه جوابی بدهد؟ «هی عصای ـ عصای من است.» خدا هم باید همین مقدار را برای ما بیان می کرد. «هِی عَصَای أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَـَارِبُ أُخْرَی» (سوره طه آیه 18) به قول اهل معرفت، مآرب اخری را هم گذاشت شاید به این امید که خدا باز بگوید دیگر چه؟ دیگر چه کاری با آن می کنی؟ که سر صحبت باز شود. «این عصای من است. به آن تکیه می دهم. با آن گوسفندانم را می رمانم و حرکت می دهم. کارهای بسیار دیگر هم با آن می کنم. می خواهی برات بگویم؟» این شوق و حب است. دوست دارد صحبت کند. خدا هم این را آورده تا مقام موسی را نشان دهد. گاهی خداوند مثلاً در ماجرای شبان، موسی را توبیخ می کند. موسی تو که خودت اهل حب و محبتی، چرا زبان محبت او را متوجه نشدی؟ او با گفتن آن حرف ها (تو کجایی تا شوم من چاکرت/ چارقت دوزم کنم شانه سرت) با من عشقبازی می کند. چطور تو حق داری با من عشقبازی کنی و در مورد عصایت با من صحبت کنی؛ اما او حق ندارد؟ برو موسی که اگر آن دلی که رماندی به دست نیاوری، از پیش من رمانده شده ای. محبتم را از تو قطع می کنم. خدا از نقطه ای شروع کرد که موسی با آن هم ادراکی داشت و آن را می فهمید. منظورم این است که خداوند به برخی حواشی می پردازد. مثلاً در همین خشونتی که جناب موسی با برادرش هارون می کند، هزاران نکته وجود دارد. هزاران شاید مبالغه باشد؛ اما از نظر فهم قاصر بشری، ده ها نکته در آن وجود دارد. اینکه چرا ریشش را گرفت و با او با عصبانیت برخورد کرد و شماتتش کرد؟ پیغمبر خدا چرا باید اینطور برخورد کند؟ خدا این را می آورد بدون اینکه نقد منفی و مثبت نسبت به آن کند، فقط گزارش می دهد. اما در همین گزارش حرف های بسیاری وجود دارد.

 با تمام این فراز و نشیب ها خدا با موسی وقت ملاقات می گذارد. موسی آنچنان خداوند را سر ذوق و شوق می آورد که خداوند می گوید ده روز دیگر هم اضافه کنید تا کامل شود. ما می خواستیم معاشقه نیم بندی با تو داشته باشیم؛ چون وعده با تو را در همان حد قرار داده بودیم اما تو استعداد بیشتری از خود نشان دادی. در اثر هم سخنی با من این استعداد را پیدا کردی.

بارها عرض کرده ام که این فرصت در تمام لحظه ها وجود دارد. دائماً در عبادت ها و نمازهایمان می توانیم با خداوند سخن بگوییم. برادران و خواهران عزیزم، ما معمولاً دنبال چیزهای دست نایافتنی می رویم. منتظر کوه طور و غار حرایی هستیم تا اتفاقی برایمان بیفتد. اینطور نیست. تمام لحظات زندگی ما پر از این لحظه هاست. بسیار ساده است. وقتی با پدیده ای شگرف مواجه می شوید، شگفتی ای در طبیعت می بینید، گل زیبایی را می بینید و یک الحمدلله از سر معرفت می گویید، با خدا صحبت کرده اید. بعد ببین خدا چطور جوابت را می دهد. اصلاً هیچ گفت و شنود یک طرفه ای در عالم وجود ندارد. اینطور نیست که یکی بگوید و دیگری بشنود. این را مطمئن باشید. طبیعت هستی اینگونه نیست؛ مگر اینکه اهل غفلت خودشان را از این گفت و گو خارج کنند. وگرنه دائماً گفت و گو وجود دارد.

در نماز در رکوع می گوییم: «سبحان ربی العظیم و بحمده.» بعد بلند می شویم و می گوییم: «سمع الله لمن حمده.» این سمع سماع نیست. یعنی خدا پذیرفت، جوابم را داد و اجابت کرد. یعنی خداوند حمدی را که در رکوع گفتم شنید و جواب داد. برای همین است که شما می توانید از اول نماز تا آخر نماز معراج کنید. البته دو نوع نماز وجود دارد: یک نماز مثل نماز بنده نماز صامت، ساکت و گنگ است، هیچ گفت و گویی در نمی گیرد، هیچ ارتباطی صورت نمی گیرد، هیچ گفت و شنودی نیست، یک چیز معمولی و کلیشه است، می خوانم و تمام می شود. عیبی ندارد، وظیفه شرعی ام نیز ساقط شده است؛ اما نباید انتظار عروج داشته باشم. در روایات آمده که چنین نمازی از سقف بالاتر نمی رود. عیبی ندارد، به همین هم ادامه بدهید. شاید از همین نماز هم روزنه ای باز شود؛ اما فعلاً هیچ روزنه ای ندارد. این نماز نمازی است که در «مُنِعَتُ السماء» در زیر آسمان بسته رخ داده است.

می گویند در روز عرفه مستحب است نمازت را زیر آسمان بخوانی. این ها همه نمادین است. یعنی آسمان باز است. «ففتحنا ابواب السماء» در آسمان باز است و ابزار عروج هم در اختیار توست. قدر این نماز را بدانید، بسیار ارزشمند است. امروز یکی از تعهداتمان با خدایمان این باشد که به نماز توجه بیشتری کنیم. فقط یک روزنه است؛ به خود خدا قسم، این روزنه برایتان باز می شود، تحول را می بینید، سخن خدا را می شنوید، طعم صحبت خدا را می چشید، خدا دیگر با چه زبانی بگوید؟

«المصلی یناجی ربه» نمازگزار با پروردگارش راز می گوید. اما کدام نماز؟ نمازی که صامت نباشد. اهل معرفت کل جهان هستی را یک دایره ترسیم می کنند. قوس نزول و قوس صعود که از تعبیری قرآنی گرفته شده است: «قاب قوسین او ادنی». مهم این است که جهان را یک اتوبان یک طرفه و یک بانده نمی دانند، دوطرفه است. یک طرفش انسان است، باید خودش همان راه را برود تا کامل شود؛ یک طرفش خدا با انسان و یک طرفش انسان با خدا حرف می زند. عرض کردم عبادت تحمیلی و تقلیدی نیست. نماز تقلیدی و نماز تعبدی به مفهوم عرفی و متعارف، همه نماز و عبادت صامت و گنگ است. پدرانمان می خواندند ما هم می خوانیم. به ما گفتند خوب است و ثواب دارد می خوانیم. خوب و متشرع است؛ اما در این نماز هیچ خاصیتی نیست. از گفت و گویی که فلسفه این نماز بوده خبری نیست.

ما منتظر چه چیزی هستیم؟ چرا بعضی کارها ماندگار می شود؟ یک نقاش با نقاشی و طراحی اش با پروردگارش مناجات می کند. وقتی آن شگفتی موجود در طبیعت و هستی را درک می کند؛ البته مراتب دارد. در همان دعای عرفه حضرت ابی عبدالله از ریزترین جزئیات و شگفتی های بدن مادی یعنی همین جسم شروع می کند. آیه الهی، نشانه خدا و خلق و فعل خدا را تشریح می کند. تشریح معرفتی می کند. یک نوع تشریح در آناتومی پزشکی است و یک نوع هم تشریح معرفتی است. کاری که ابی عبدالله می کند، واقعاً یک تشریح دقیق است. می بینید که ریز به ریز همه را بیان می کند. گوشه های لب، تمام دندان ها و... را اما در یک رویکرد معرفتی بیان می کند. یعنی خدایا تو این ها را قرار داده ای، من این ها را درک کرده ام، فهمم از این ها را به تو می گویم تا گفت و گو دربگیرد. ببینید آخر می خواهد به کجا برسد؟ «اغننی بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری.» این نقطه اوج آن است. جبر نیست. در این لاین برگشت خدا در قوس نزول به من اراده داد، حالا من در قوس صعود خودم با اراده خودم اراده ام را تقدیمش می کنم. این ارزش دارد. جبر که ارزش ندارد. اگر قرار بود جبر باشد، از اول نمی داد. خدا چیزی را که داده به جبر پس نمی گیرد؛ اما وقتی تو هدیه کنی هدیه را می پذیرد. «اغننی بتدبیرک عن تدبیری» تدبیر من است؛ اما من می خواهم تو جای من تصمیم بگیری؛ زیرا به اینجا رسیده ام که تدبیر تو بهتر از تدبیر من است. این تعبد محض نیست. این یک آگاهی است. یک تکامل است. این یک عروج است. از این پایین شروع می شود تا به آن بالا می رسد. شما همان اول نمی توانید این حرف را بزنید. همان اول که راجع به بینی و خال و ابرو و... صحبت می کنی، حرف از این چیزها نیست. شروع می شود. گفت و گویی آغاز می شود. اوج می گیرد. پرواز می کنی و پرواز می کنی تا به جایی می رسی که مقام عنداللهی است. آنجا دیگر می خواهی هدیه بدهی. چه چیزی را هدیه بدهم؟ عزیزترین و شریف ترین چیزی که هویت انسان را تشکیل می دهد اراده اوست. حالا می خواهم اراده ام را به تو بدهم. با اراده خودم اراده ام را به تو می دهم.

 بارها عرض کرده ام به این ادعیه نگاه کنید. اول ادعیه با وسط و آخرش متفاوت است. مناجات شعبانیه را ببینید. دعای عرفه را ببینید. اولش از زمین شروع می شود. مانند هواپیمایی که برای پرواز مقداری روی زمین راه می رود، اما وقتی راه می رود باز ساکن نیست. این هم ارزش دارد. روی زمین و درگیر ماده اما در حال حرکت است. برای اوج گرفتن آماده می شود و کم کم اوج می گیرد.

هر لحظه سعی کنیم. امروز از خدا بخواهیم و تلاش کنیم که اولاً هر لحظه زندگی مان برای گفت و گو و سخن گفتن با خداوند آماده باشیم؛ زیرا خدا دائماً با ما حرف می زند. دائماً نشانه هایش را به ما نشان می دهد و در پیش چشم ما می گذارد. با ما حرف می زند و ما باید این را بشنویم. بعد که شنیدیم شکرش را به جا بیاوریم. بر ما اضافه می کند و همینطور یک رشد تصاعدی وجود دارد.

امروز روز مهمی است. بارها گفته ام که خداوند صرفا عادل نیست؛  اگر می خواست فقط عادل باشد که اصلاً سنگ روی سنگ بند نمی شد. با چه چیز ما می خواست با عدالت برخورد کند؟ سر تا سر دعا هم این را می گوید. می گوید اگر بخواهی با عدالت برخورد کنی منِ حسین کم می آورم. من که هیچ پیامبرت هم کم می آورد. من و شما که جای خود داریم. لذا خداوند عدل در مقام آفرینش دارد. (این ها از آن اموری است که در قرآن خلط کرده ایم. باید زبان قرآن را شناخت.) عدل در جزا دارد؛ اما عدل در ربوبیت ندارد. فضل در ربوبیت دارد. رحمت در ربوبیت دارد. احسان در ربوبیت دارد. ذره ای عدل ندارد. اگر داشته باشد، اصلاً ربوبیت معنا پیدا نمی کند. خدا فقط اول و آخر، آغاز و انجام هستی عدل دارد؛ لذا دنبال بهانه است. بهانه ای که نشان دهنده خواستن و اراده ما باشد. چون قرار شد تحمیل هم در کار نباشد. حد بهانه چیست؟ اینکه نشان دهنده توجه ما باشد. البته هر چقدر اراده مان قوی تر باشد، اعطای او هم بیشتر خواهد شد؛ اما به کمترین حد توجه هم همان بهانه تحقق پیدا می کند.

خدایا دور هم جمع شده ایم. امروز روز عرفه، روز عرفان و معرفت است. خدایا بهترین ها را برای ما مقدر بفرما. من همیشه اینطور دعا می کنم: خدایا آن چیزی که بهترین است و تو بر آن آگاهی، در حق من مقدر کن؛ منتهی من به عنوان مزه در کنارش چند حاجت هم می گویم  اما این ها حاجت های اصلی نیست. حاجت های اصلی همان چیزی است که تو تشخیص می دهی. «الهی آن ده که آن به». من تعیین نمی کنم. علم خداوند مطلق است. وقتی شما تعیین کنید، مقیدش می کنید. پس بگذارید مطلق را او تعیین کند. از علم مطلق او استفاده کنید برای اینکه ببینید چه چیزی برایتان بهتر است.

خدایا طعم گفت و گوی خودت را به ما بچشان. خدایا نماز و عبادت های ما را از این سکوت مرگبار و خمودگی خسته کننده خارج بفرما. خدایا به نمازهایمان روح بده. خدایا نماز و عبادتمان را معراج قرار بده. خدایا امروز روز عرفه است، معرفت ما را از معرفت مطلق خودت سیراب بفرما.

. انتهای پیام /*