زهرا رضایی – در شکست حصر آبادان تنها 15 ساله است که به همراه همه اعضای خانواده اش که از مبارزین انقلاب بودند، در آبادان می مانند و تا پای شهادت برای شکست حصر آبادان تلاش می کنند. از 11 ماه تلاش بی دریغ کسانی می گوید که در شهر ماندند و با وجود کمترین امکانات مقاومت کردند. از زنانی مجاهد که در راه حفظ این پاره از میهن اسلامی تا گذشت از جان خود عهد کرده بودند و ترس و تلخی و سختی مشقت بار آن روزهای حصر آبادان را با تمسک به بانوی آزادگی حضرت زینب (س) تاب آوردند. از فداکاری ها و کارها و تلاشهای این زنان می گوید. ایثار و ایستادگی های که با زبان ساده تحلیل و دنیایی شدن روزگار امروزمان شنیدنش رشک برانگیز است. "زهرا الماسیان" بانوی جانباز سالهای دفاع مقدس است. از حال و هوای انقلاب و سالهایی که با امام خمینی (س) آشنا شد و این شخصیت بزرگ در شکل گیری هویت انقلابی او نقش داشت می گوید و از چگونگی تلاش های بعد از انقلاب و ورودش به جبهه های جنگ و شکست حصر آبادان و پس از آن حضور در خرمشهر برای کمک به آزادسازی این شهر؛ که در همانجا و در درگیری های تن به تن با عراقیانی که وارد شهر شده بودند به شدت مجروح می شود. از دل صحبت هایش میتوان فهمید که عراقیانی که وارد شهر شده بودند چه خوفی از حضور شیرزنان این سرزمین در کارزار جنگ داشته اند. آنچه در ادامه می خوانید گفت و گویی است که پرتال امام خمینی (س) با این بانوی جانباز ایران اسلامی داشته است.

در زمان شکل گیری انقلاب اسلامی شما چند سال داشتید؟ از حال و هوای آن روزهای خود در آن سالها و میزان شناخت از حضرت امام (س) و نقش ایشان در شکل گیری هویت انقلابی خود بگویید.

من در زمان انقلاب 14 ساله بودم. قبل از انقلاب  زمانی که 12 سال داشتم با یک هیات حدودا 40 نفره از خواهران، برای درک محضر حاجیه خانم امین که مجتهده بودند از آبادان به اصفهان اعزام شدیم تا همراه شاگردان ایشان علوم حوزوی را بخوانیم. من به واسطه پدرم و برخی از آشنایان و دوستان خانوادگی با چهره و شخصیت حضرت امام(س) تقریبا آشنا بودم و از آن جا که پدرم از هیات امنا و تشکیل دهندگان حسینیه ای به نام "حسینیه اصفهانی ها" در آبادان بود، ایشان مدام سخنرانانی برجسته چون شهید استاد مطهری و شهید مفتح و شریعتی و امثال این عزیزان را برای سخنرانی به این حسینیه دعوت می کردند و به همین مناسبت ما از جلسات این بزرگان بهره مند بودیم. من و بسیاری از جوانان و دانشجویان دانشگاه نفت آبادان بسیار تحت تاثیر این سخنرانی ها قرار می گرفتیم و تقریبا می توانم بگویم همه برنامه ها و سخنرانی های حسینیه را شرکت می کردم. از طرفی چون پدرم از انقلابیون و از مبارزینی بود که از دوره رضا شاه فعالیت های مبارزاتی خود را با مساله اعتراض به کشف حجاب آغاز کرده بود و تبعیدی به شهرهای مختلف مثل اصفهان و تبریز و شهرهای دیگر و نهایتا به آبادان هجرت کرده بود، پس از رضا شاه هم در زمان محمدرضا شاه نیز مبارزاتش ادامه داشت. در همین عرصه با حضرت امام آشنا بودند. اعلامیه های حضرت امام را به آبادان و دیگر شهرها می رساندند. من هم چون الفت بسیاری به پدرم داشتم و تقریبا در اکثر جلسات مذهبی ای که پدرم تشکیل می داد حضور داشتم؛ اینگونه بود که آرام آرام با حضرت امام(س) و شخصیت ایشان آشنا شدم. نهایتا سالهای 53 و 54 به بعد می توانم  بگویم بسیار با شخصیت امام آشنایی داشتم و برخی از دوستانم حتی به عراق سفر می کردند و خدمت امام می رفتند و برای ما از وضعیت امام و اخبار انقلاب خبر می آوردند. همینطور از طریق اساتید بسیار عالی و بزرگوار خودم، مرحوم "محمد رشیدیان" که پس از انقلاب چندین دوره نماینده مجلس شهر ما بودند و آقای "سید محمد کیاوش" که بعدها اسم فامیل خود را به علوی تبار تغییر دادند؛ بیشتر با ابعاد مختلف اندیشه امام آشنا شدم. اساتید بزرگوارم که ارتباط نزدیکی با دکتر شریعتی و شهید استاد مطهری داشتند؛ اعلامیه های حضرت امام را به ما می رساندند و ما هم در توزیع آنها نقش داشتیم. گاهی هم نوارهای سخنرانی حضرت امام را پیاده و تایپ می کردیم. این خود باعث ارتباط بیشتر ما با اندیشه های امام و جریانات انقلاب می شد. هر چه می گذشت میزان عشق و علاقه ام به حضرت امام افزایش می یافت و تمام اندیشه و جهان بینی ام براساس منظومه فکری ایشان شکل می گرفت.

پس از انقلاب چطور؟ تاثیر حضور امام و اندیشه ایشان در زندگی شما و نهایتا ورودتان به عرصه دفاع مقدس به چه شکل بود؟

پس از انقلاب حضور ایشان در کشور و رهبری معنویشان علاقه ما را چند برابر کرده بود. ایشان دستور ایجاد هر نهادی را که می دادند؛ برای کمک و عضویت در آن نهاد و کمک به پیشبرد انقلاب درنگ نمی کردم. با دستور تاسیس جهاد سازندگی به جهاد رفتم. پس از تاسیس سپاه هم علی رغم حضور در جهاد به عضویت سپاه هم درآمدم تا هر کمکی از دستم بر می آید دریغ نکنم. تمام هدف و آرزویم تحقق خواسته های امام بود. در کنار همه این فعالیت ها بحث خودسازی که دستور ایشان به جوانان بود را پی می گرفتیم و در ترویج و تبیین و تحلیل آرا و سخنان امام کاملا تلاش می کردیم. ما کانون های اسلامی را در دبیرستان مان تشکیل دادیم و بیشتر وقت خود را به مبارزه فکری با گروهک منافقین و کمونیست ها و حزب توده می گذراندیم. در کنار همه اینها کلاسهای اخلاقی، تحلیل سیاسی و حتی آموزش نظامی، امدادگری و پرستاری هم برای زمان های دفاعی می گذراندیم و خودمان را برای همه خطراتی که ممکن بود انقلاب را تهدید کند آماده می کردیم.

حضرت امام(س)  نخستین رهبر سیاسی و در عین حال مرجع تقلیدی بودند که به نقش و حضور زنان در بنای جامعه اسلامی و حضور آنان در انقلاب مشروعیت بخشیده بودند؛ چقدر این نگاه اندیشمندانه امام مشوق حضور و تلاش شما بود؟

خوشبختانه قبل از ورود امام به ایران هم از همان دوران کودکی به واسطه  اینکه در خانواده ای مبارز و سیاسی زندگی می کردم فعالیت فرهنگی و اجتماعی و سیاسی داشتم. از خدمت رسانی به محرومین گرفته تا تشکیل جلسات و محفل های سیاسی جزو برنامه ها و فعالیت هایم بود. بعد از انقلاب هم که عرض کردم در نهادهای انقلابی توفیق خدمت داشتم. اما پس از نظرات تاریخی ایشان در مورد حضور زنان و مردان در همه حیطه ها و ابعاد جامعه اسلامی و شکل گیری انقلاب این مساله هم پر رنگتر شد و هم مشوق بیشتری بود.

چگونه درگیر مساله دفاع و جنگ تحمیلی شدید؟ نحوه ورودتان به جبهه چطور بود؟

با آغاز جنگ و خصوصا آغاز حصر آبادان بلافاصله در بحث امدادگری وارد بیمارستان ها شدم .بعدها پس از شکست حصر آبادان حتی به خط مقدم در خرمشهر رفتم. اعزامم به خرمشهر زمانی بود که کلا خرمشهر از سکنه خالی شده بود و تمام شهر در اختیار عراقی ها بود. جنگ در شهر بین نیروهای ما و عراقی ها تن به تن بود. در آن زمان از آن جایی که هیچ نیروی زنی در شهر نبود و حضور ما واقعا ضروری بود؛ من و یکی از خواهران به آنجا اعزام شدیم در بیمارستانها مشغول به کمک شدیم. اما اوضاع هر روز وخیم تر می شد. تا جایی که برای مقاومت و جلوگیری از به اسارت افتادن مجبور به نبرد تن به تن شدم. در آبادان هم قبل از ورود به خرمشهر تا شکسته شدن حصر آبادان حضور داشتم. در بیمارستان ها کمک های امدادگری و پرستاری از مجروحین را برعهده داشتیم و همینطور شناسایی و بیرون آوردن افرادی که در شهر زیر آوار مانده بودند. آنقدر تعداد نیروها در حصر آبادان در داخل شهر کم بود که ما در همه زمینه ها سعی می کردیم رزمندگان را کمک کنیم. از پخت غذا برای مجروحین و رزمندگان گرفته تا پرستاری و رسیدگی به مجروحین تا حتی تمیز کردن فضای بیمارستانها.

می توانم بپرسم از چه ناحیه ای مجروح شدید که اینقدر بحث درمانی تان طول کشید؟

من از ناحیه شکم و پهلوها، شانه و پیشانی آسیب دیدم. از آنجا که جنگ تن به تن شده بود و مستقیم و از روبه رو در تیرس دشمن بودم مورد رگبار قرار گرفتم. ما در این مرحله تنها می خواستیم تا سر حد شهادت دفاع کنیم و فقط به اسارت نیفتیم. تقریبا می شود گفت: قسمت هایی از بدن من کاملا تخلیه شده و آسیب کامل دیده بود و به همین دلیل حدود 12 سالی درمان های مداوم داشتم. اما خوشبختانه توانستم در طول سالهای دفاع مقدس در کنار بحث پیگیری درمان خودم در پشت جبهه هم در حد توان همچنان کمک کنم و حضور داشته باشم. بعد از جریان شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر همه خواهران فعالیتشان تنها در پشت جبهه بود. در مساله حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر قضیه فرق می کرد. به دلیل کمبود نیرو خانم ها حتی برای دفاع از شهر وارد جنگ های خط مقدم هم شدند. دغدغه همه خانم ها و حتی برادران رزمنده این بود که همه خصوصا زنان و دختران به اسارت نروند. لذا همه تا پای شهادت ایستاده بودند. دفاع و دفاع تا شهادت. در حصر آبادان در واقع زنان و دخترانی که در شهر محاصره شده قرار داشتند گویا در خط مقدم بودند. خرمشهر که کاملا در دست عراقیان بود.

بعد از جانبازی چه اتفاقاتی برای شما پیش آمد؟ توانستید به جبهه ها برگردید؟

بعد از جانبازی همزمان هم پیگیری مسایل جانبازی خودم را داشتم و مسایل درمانی خودم بود که حدود 12 سال این بحث بر اثر شدت جراحات ادامه داشت؛ و هم بحث ادامه کمک ها و حضور در پشت جبهه. از همان بهبودی های اولیه بود که دوباره به جبهه ها پیوستم و بحث درمانی خودم را نیز در کنار فعالیت هایم در جبهه پیگیری کردم.

حقیقتا بحث ورود به درگیرهای تن به تن و مسایل جنگ وحشت انگیز است؛ آن هم برای دختری نوجوان به سن و سال شما. چه انگیزه ای موجب غلبه بر ترس در شما بود؟

من سنی نداشتم که به دست نیروهای ساواک افتادم. همانطور که آنجا از نیروهای ساواک نترسیدم از نیروهای عراقی هم واقعا ترسی نداشتم. البته نترسیدن از عراقی ها به معنی نترسیدن از کشته شدن و مجروحیت بود اما همیشه وحشت و ترس اسارت داشتیم. اما بحث ترس از صحنه جنگ و گلوله و خمپاره و موشک نبود، هر چه فکر می کنم برایم مفهومی از ترس وجود نداشت. چون آن قدر در آن صحنه ها احساس مسئولیت داشتیم که اصلا امکان و فرصت فکر کردن به مفهوم ترس و جنگ و گلوله نداشتم. واقعا اینگونه شده بودیم که هر آنچه برایمان پیش آید ما راضی به رضای پروردگار باشیم. اصلا به این فکر نمی کردم ممکن است فردا دیگر نباشم یا مجروح شوم. در عوض همه حواس و دقت نظرمان بر روی انجام وظایفی بود که برای خود ترسیم کرده بودیم. مدام در فکر مجروحان بودیم. شاید بشود گفت خوشبختانه اصلا وقتی برای فکر کردن به ترس هم نداشتیم. در انجام کارهایمان اینقدر فرصت کم پیدا می شد که بعضی از روزها حقیقتا حتی وقتی برای اقامه نماز پیدا نمی کردیم. گاهی اینقدر تعداد مجروحین زیاد می شد که حتی امکان این که مجروحان را  برای اقامه نماز رها کنیم نداشتیم. فقط تکلیف بود و انجام وظیفه انسانی و اسلامی که تسلی دهنده ما در آن شرایط بود. یادآوری واقعه عاشورا و صبر خاندان رسول الله که در راه انجام رسالت به هیچ ترس و مصیبتی فکر نمی کردند و همه سختی ها را تحمل می نمودند  و تمسک به این بزرگان برای صبر و تحمل و نترسیدن تنها کمک ما بود.

من حتی وقتی متوجه تلاش چند تن از عراقیان برای اسارت خودم شدم شاید باورتان نشود فقط تلاش می کردم که از آنها فرار کنم تا به اسارت نیفتم. بعد از جنگ هر بار که این صحنه ها را در ذهنم مرور می کنم هر چه فکر می کنم مفهومی از ترس جز ترس از اسارت نداشتم. ترس از گلوله و خمپاره و بمباران کاملا از بین رفته بود. واقعا تکلیف بود که به ما در این زمینه کمک می کرد. حتی اگر اسیر هم می شدم کما اینکه 4 نفر از خواهران ما هم به اسارت رفتند باز هم راضی بودم به رضای خداوند. فکر می کنم شیرینی دفاع از انقلاب و یادآوری اینکه خود حضرت امام(س) این همه زجر کشیده بودند و از همان دوران کودکی فرزند شهید بودند و مبارزه کرده بودند من را تسلی می داد. ایشان از ما کوچکتر بودند که  به طریقی مفهوم مبارزه را تجربه کردند. این همه امام و خانواده شان اذیت شده بودند و بعد هم که فرزندشان آقا مصطفی را به شهادت رساندند، اما امام حتی ذره ای از ایستادگی اش کم نشد. امام وقتی پس از اعتراض به قضیه کاپیتولاسیون به تبعید برده شدند، نماینده ساواکی که با ایشان در اتومبیل امام بودند بسیار می ترسیدند در حالی که  امام اصلا نمی ترسید و در آرامش کامل بود در حالی که مابسیار ترسیده بودیم. واقعا اینگونه بود که خود عراقی ها هم از ما بیشتر می ترسیدند. خصوصا از زنان جوان و دختران جوانی که در جبهه ها بودند. حضور ما برای اینها ایجاد ترس کرده بود که مگر چه انگیزه و نیروی اعتقادی در جبهه های ماست که حتی دختران 15، 16 ساله تا سر حد شهادت آماده مبارزه و دفاع هستند. برای ما افتخاری بود که با همه نیروی خود رو در روی آنان مبارزه می کردیم.

به نرسیدن نیرو و تسهیلات کم نظامی اشاره کردید. با وجود همه مشکلاتی که برشمردید. از نقش حضرت امام (س) و فرمان های ایشان در تقویت نیروی رزمندگان و پیشبرد اهداف بگویید؟

به عنوان کسی که در سالهای دفاع مقدس و حتی در مهم ترین حادثه های آن یعنی شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر حضور داشتم باید بگویم مهم ترین عامل پیروزی و پیش برنده جبهه های ما عنصر عشق به امام بود. این عشق، عشق تنها به یک فرد نبود، عشق به یک اندیشه و تفکر بود. در صدر اسلام هم وقتی صحابه ای چون عمار و یاسر و سمیه و بلال و.... در برابر همه سختی ها و شکنجه ها ایستادگی کردند به خاطر زیبایی فکر و اندیشه حضرت رسول (ص) بود. انسان وقتی این همه زیبایی را می بیند با هیچ منطقی نمی تواند از این زیبایی دست بکشد. رزمندگان ما هم به امام خمینی (س) به عنوان مدافع راستین اسلام می نگریستند. من فکر می کنم وجود حضرت امام برای انقلاب ما چه در دوران جنگ و چه تا امروز چون یک معجزه الهی بوده است. ان شاء الله شرایطی به وجود آید که کسانی که پرده هایی می کشند تا وجود حضرت امام را در این سرزمین پنهان و کم رنگ کنند، از بین بروند و بدانند اگر امام نیامده بود انقلاب بر اثر زحمت ایشان و همراهی مردم به وقوع نمی پیوست. این جذبه و مغناطیس اهل بیت (ع) در وجود گرانقدر حضرت امام بود که باعث پیوند ناگسستنی مردم با امام می شد و همین جذبه در وجود امام بود که باعث شد هرگز ارتباط مردم با امام و انقلاب قطع نشود.

حقیقت این بود که ما کمبودهای بسیاری در جنگ داشتیم. شاید باورتان نشود در جبهه ها ما وقتی از صبح بلند می شدیم تا شب سرپا و مشغول فعالیت بودیم و با اینکه خواهران خود مسئول تهیه غذا برای مجروحین و رزمندگان بودند، اما گاهی غذا به خود ما نمی رسید و ما بیشتر از طریق استخوان غذاهایی که می پختیم ارتزاق می کردیم. ما حتی گاهی سهمیه آب آشامیذنی خود را به رزمندگان و مجروحین می دادیم و برای خوردن آب به شط می رفتیم و در واقع آب غیر شرب استفاده می کردیم. یادم هست که یک روز که از دفن شهدا بر می گشتم گرسنگی زیادی بر من واقع شده بود، خواهران هر چه قدر اصرار کردند باز هم دلم نیامد غذا بخورم و باز هم از مکیدن استخوان های مانده غذای رزمندگان ارتزاق کردم. با وجود همه احتیاطی که می کردیم و و غذا نمی خوردیم همین غذایی هم که برای رزمندگان می ماند واقعا غذایی نبود که شکم یک مرد را سیر کند. از جهت امکانات نظامی هم واقعا امکانات کم بود. اگر حقیقتا امکانات زیادتر بود به کمک فداکاری های بی نظیر رزمندگان ما، امکان پیروزی ها بیشتر بود. رزمندگان ما حتی در جنگ های تن به تن هم موفق بودند و تلاش می کردند که حتی اگر شده با درگیری تن به تن مانع سقوط خرمشهر شوند. ما در مقابل ارتشی می جنگیدیم که از سوی تمام دنیا حمایت می شد. جبهه های ما آنقدر جریانات و فداکاری ها داشت که متاسفانه با وجود گذشت این همه سال باز هم بسیار کم از ابعاد این فداکاری ها گفته و نمایش داده شده است. شاید فقط بشود گفت تا حدودی آقای حاتمی کیا در فیلم ها و سریال های خود مثل خاک سرخ توانستند گوشه کوچکی از آن همه ایثار را نمایش دهند.

با توجه به اینکه در زمان حصر آبادان تا شکسته شدن حصر شهر شما در آبادان حضور داشتید، نقش فرمان تاریخی امام برای  شکست حصر آبادان را در موفقیت ما در این بزنگاه تاریخی را چگونه ارزیابی می کنید؟

ما می بینیم که در صدر اسلام آنها که به پیامبر ایمان داشتند، اگر پیامبر فرمانی می دادند با هر سختی و به هر طریقی که بود آن فرمان از سوی یاران ایشان اجرا می شد. با وجود کمبود نیرو و امکانات و حتی انگیزه ها و امید هایی که رو به تقلیل بود، نمی شود به زبان ساده تحلیل کرد که چگونه فرمان یک رهبر پیر و فرزانه این چنین شور و اشتیاقی در رزمندگان ما ایجاد کرد که همه چیز زیر و رو شد. متاسفانه گاهی که خیلی در مورد فرمان ها و توصیه های معجزه گونه امام صحبت می شود گاهی متهم می شویم که داریم بزرگنمایی می کنیم و مورد سرزنش قرار می گیریم که چرا شرایط انقلاب و جنگ را با مسایل صدر اسلام مقایسه می نماییم؛ اما لااقل برای من که آن شرایط را از نزدیک درک کرده ام و شرایط قبل از انقلاب را هم دیده ام و مبارزات قبل از انقلاب را هم دیده ام و معجزه انقلاب برایم مسلم شده است، این مقایسه ها کاملا قابل درک است. کافی بود امام یک پیام بدهند، همه مسایل صورت دیگری به خود می گرفت. چه در جنگ و یا چه در خارج از بحث جنگ. هیچ کس که آن مسایل را از نزدیک درک کرده است نمی تواند منکر کلام امام و نفوذ کلام امام شود. من حتی گاهی خصوصا آن دوران در ذهن خودم به عنوان یک جوان امام را مقایسه می کردم با شهید مدرس، آیت الله غفاری، با شهید نواب صفوی و دیگر بزرگان.... در ذهنم به بطن مسایل سیاسی آنها می رفتم و امام را با این بزرگان مقایسه می کردم. باز هم می دیدم تفاوت عجیبی میان این عزیزان با امام وجود دارد.  فهم حضرت امام از قرآن و آیات و مفاهیم اسلامی آنچنان عمیق شده بود که توانمندی راهبری دنیای اسلام را برای ایشان مسلم می کرد.

به عنوان کسی در سخت ترین و حساس ترین دوران های دفاع مقدس حضور داشته است و حضور زنان رزمنده در جبهه ها را درک کرده اید؛ از نقش زنان در جبهه های دفاع مقدس بگویید و از مشکلات و سختی های آنان و همینطور تاثیر حضور آنان در پیروزی های ما.

 همه روزمندگان زن حاضر در جبهه ها زحمات بسیار و فداکاری های فراوانی داشتند. در تمام زمینه ها حضور و نقش داشتند. امروز که به آن دوران فکر می کنم به نتایجی برای خودم رسیده ام. امروز متاسفانه بسیاری از زنان ما حتی برخی از آنهایی که مبارزاتی هم داشته اند، جو طوری شده است که احساس می کنند باید یک فاصله ای میان کارشان و ارتباطات خود داشته باشند. من امروز بانوانی را می شناسم که سمت هایی دارند و سعی می کنند که به قول امروزی ها پرستیژ کاری و مقامی شان را حفظ کنند. اما من در جنگ زنانی را دیدم که واقعا خاکی بودند. زنانی که هم در حصر آبادان بودند و نیز زنانی که از سایر نقاط کشور برای اعزام به جبهه ها آمده بودند. چه از سطح خانوادگی های بسیار بالا و چه برعکس آن. همگی وقتی به منطقه ای اعزام می شدیم در انجام همه کاری، چه سخت و چه پیش پا افتاده، هیچ ابایی نداشتند. مثلا وقتی که برای شناسایی منطقه می رفتیم با دست خودمان خاک ها را کنار می زدیم؛ در بیمارستان با تمام تواضع حتی ابایی نداشتیم که لگن زیر پای رزمندگان را تمیز کنیم. مثلا مادر من که در بیمارستان از صبح تا شب از رزمندگان مراقبت می کرد فاصله ای میان ما نبود. اما امروز خانم هایی را می شناسم که مثلا مدیرعامل هستند اگر می خواهند با ماشین اداره جایی بروند اگر در آن ماشین نیروی زیر دستشان باشد هرگز از آن ماشین استفاده نمی کنند و تنها با ماشین اختصاصی می خواهند جا بجا شوند. من در جبهه ها کنار دست خانم دکترهایی کمک می کردم که از ما متواضع تر بودند. از آنجایی که بعد از جنگ هم به خاطر مشکلات جسمی ام مدام در بیمارستان ها و با دکتران سر و کار دارم هنوز هم پزشکانی با تواضع پزشکان حاضر در جنگ برخورد نکرده ام. ما در جنگ همه مان یکی بودیم و همه کار هم می کردیم، از کار مدیریت در زمانی که کادر بیمارستان نبود تا شستشوی زخم مجروحان و خدمات و تی کشیدن کف فضای بیمارستان.

همه زنان ما که در پشت جبهه حضور داشتند، هیچ کدام نمی گفتند که من کی هستم و آماده همه جور خدمتی بودیم. نیرو کم بود و هوا بسیار گرم؛ در کنار همه اینها آلودگی هوا را هم داشتیم، چرا که مناطق نفتی شهر را هم بمباران کرده بودند و تمام شهر همیشه در هاله ای از دود و آتش بود. از مشکل ترین کارها شاید تدفین شهدا بود. هم سخت بود و هم تلخ. با وجود سختی این کار ترجیح می دادیم که برادران به کارهای دفاعی مشغول باشند و ما خود این وظیفه را انجام دهیم. لباس های رزمندگان را لب شط می بردیم و می شستیم. برایمان مهم نبود که من کی هستم و از چه خانواده ای و از چه جایگاهی. هر کاری که از دستمان بر می آمد انجام می دادیم. واقعا حضور خواهران چشمگیر بود.

اما امروز تاسف بزرگ این است که چرا این زنان معرفی نمی شوند. نه اینکه حیف از این نظر که نام اینان برده نمی شود، خیر! من یقین صد در صد دارم که آنها با خدا معامله کرده بودند. مساله این است که معرفی این زنان به مثابه معرفی ارزشهای اسلام و انقلاب است و ساختن الگوهای ایرانی و اسلامی. در همه کشورها دنبال الگوسازی برای جوانان خود هستند. چقدر از نداشتن الگوی مناسب روی هنر پیشه ها و هنرمندان خود هزینه می کنند. کشورهای دیگر برای الگوسازی برای زنان خود چه می کنند و در کشور ما چه اتفاقی می افتد؟ ما جوانانی بودیم که در جریان انقلاب و پس از آن آنقدر با انسان های بزرگ و والایی آشنا بودیم که دنبال ارزشهای انقلاب و رسیدن به الگوهایمان رفتیم. در جبهه های ما حتی جوانانی بودند که زمانی در دوران طاغوت لات و شرابخور بودند اما در جبهه ها تحت تاثیر دم مسیحایی حضرت امام زندگیشان زیر و رو شد. آنان نور را دیدند و به سمت نور آمدند. امروز وقتی نور را به جوانان خود نشان نمی دهیم و اطراف آنها پر از تاریکی است، معلوم است که راه را گم می کنند. چه کسی می تواند تصور کند 4 تن از زنان ما با آن مشکلاتی بیولوژیکی که زنان دارند 4 سال در زندان دشمن باشند اما کسی سراغ اینها نرفته است که آنها را به نسل جوان خصوصا دختران جوان معرفی کند. یکی از این عزیزان حتی گله داشت که وقتی در دیدار با امام جمعه یکی از شهرهای کشور از اسارت خود گفته است ایشان گفته اند: مگر ما آزاده زن هم داشته ایم! با خود می گفتم وقتی ایشان که امام جمعه یک شهر در این مملکت هستند از وجود زنان آزاده بی خبرند چه انتظاری از مردم داریم و هنوز که هنوز است این عزیزان در گمنامی به سر می برند. خانم "معصومه آباد" هم به واسطه فعالیت های اجتماعی خودشان بود که مردم و جوانان از آزادگی ایشان باخبر شدند. یعنی واقعا جامعه ما با چهل میلیون جوان نیاز به الگوهایی اینچنینی ندارد؟

اطراف خود من 9 زن جانباز است که در شهر خود من آبادان هم یکبار سراغ این عزیزان نیامده اند. خواهران رزمنده ای داریم که هنوز هم با وجود همه محرومیت های آبادان، در شهر مانده اند اما کسی سراغی از آنان نمی گیرد. غبار جنگ روی بسیاری از عزیزان رزمنده و جانباز و خصوصا زنان رزمنده و جانباز و آزاده مانده است.

کتابهایی هم چون کتاب "دا" و کتابی که خانم "آباد" با تلاش خود جهت یادآوری دوران جنگ منتشر کردند تا زمانی که رهبری معظم حمایت نکردند کسی در کار انتشار به این عزیزان کمک نکرد. کتابهایی که با معرفی در جامعه بسیار هم مورد توجه قرار گرفتند و بارها تجدید چاپ شدند.

امیدوارم روزی برسد که غبار فراموشی از چهره زنانی که 8 سال در جریان دفاع مقدس تلاش کردند، زدوده شود.

من خودم احساس کردم جای غصه خوردن و دست روی دست گذاشتن نیست. لااقل در حد توان خودم اقدام به معرفی این عزیزان کنم. تصمیم گرفتم خودمان رسانه شویم، با وجود اینکه اصلا حوصله موبایل نداشتم اما به خاطر همین شبکه های اجتماعی تهیه کردم. ما الان یک گروه تلگرامی به نام "عاشقان روح الله" داریم که همه خواهرانی هستند که در جبهه ها حضور داشتند. هر روز را اختصاص می دهم به خانم هایی که در جبهه بودند و یا همسران و مادران و پدران و فرزندان شهیدی که شهیدانشان از یک ماه تا 6 سال در آبادان و خرمشهر بودند. هر روز را برای معرفی یک شهید و رزمنده زن می گذارم. یک بیوگرافی و عکس از این بزرگواران ارائه می دهم. همین کار کوچک و ساده و گردش آن در شبکه های اجتماعی آن چنان اشتیاق و بازخوردی دارد که آدم تعجب می کند. غم انگیز است وقتی می بینیم خانواده یک شهید از دیدن معرفی شهیدش خوشحال می شود و از من تشکر می کند! این ها همه حرف دارد!

 با گذشت سه دهه از دفاع مقدس هنوز یادآوری چه نکاتی شما را آزار می دهد؟ آیا در این سه دهه در حفظ ارزشهای دفاع مقدس آنگونه که باید موفق بوده ایم؟

آنچه که ما با گذشت نزدیک به سه دهه ما را همچنان آزار می دهد، فراموشی یاد و نام و راه شهیدان و رزمندگان است. همانطور که عرض کردم دیدم تنها غصه دردی را دوا نمی کند، سعی کردم لااقل در حد توان خودم رسانه باشم برای معرفی این عزیزان خصوصا زنان بزرگی که غبار جنگ بر چهره آنان بیش از همه مانده است. از چند سال پیش در ذهنم بود که تلاش کنم همه زنان رزمنده دفاع مقدس را که در جریان شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر بوده اند را پیدا کنم و سرانجام به کمک همین شبکه های اجتماعی امروز خوشبختانه در کنار هم هستیم و بیش از قبل از حال هم باخبریم و از هم انرژی می گیریم. امروز وقتی در گروه بیوگرافی یک شهید را می زنم، خوشحالی و شعف دختر این شهید از معرفی پدر مظلوم شهیدش در یک گروه کوچک و یک رسانه کوچک اینقدر خوشحالش میکند که من هم انرژی می گیرم. ما باید خیلی تلاش کنیم، اول از همه تلاش کنیم یاد حضرت امام(س) را زنده نگه داریم. پس از امام به فکر زنده نگه داشتن یاد یاران امام که همین شهیدان بودند باشیم. از تلخی های روزگار پرسیدید؛ من معتقدم امروز تنها استکبار جهانی نیست که از نام امام (س) می ترسد و دنبال حذف امام و اندیشه امام است؛ متاسفانه عده ای در داخل کشور خودمان نیز دنبال حذف یاد امام و یاران امام و شهدا و ارزشهای دفاع مقدس هستند. ما باید به شدت مراقب باشیم، مراقب و آگاه که مبادا شعله یاد و راه امام و یاران ایشان در دلهای ما خاموش شود.

 

. انتهای پیام /*