سخنرانی
قیام لله و نقش آن ـ کارنامه سیاه دودمان پهلوی
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره کارنامه سیاه رژیم و نقش قیام لله
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 30 م‍ه‍ر 1357

زمان (قمری) : 19 ذی القعده 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 108

موضوع : قیام لله و نقش آن ـ کارنامه سیاه دودمان پهلوی

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره کارنامه سیاه رژیم و نقش قیام لله

سخنرانی

‏زمان: 30 مهر 1357 / 19 ذی القعده 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو  ‏

‏موضوع: قیام لله و نقش آن ـ کارنامۀ سیاه دودمان پهلوی‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏اعوذبالله من الشیطان الرجیم‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

رسالت فردی و اجتماعی

‏     ‏قُلْ اِنَّما اَعِظُکم بِواحدةٍ اَنْ تَقُومُوا لله مَثْنی و فُرادی؛‎[1]‎‏ خداوند تعالی تکلیف ما را معین‏‎ ‎‏فرموده اند: به رسول اکرم می فرمایند که بگو به مردم که فقط من یک موعظه دارم‏‎ ‎‏ـ واعظ، خدای تبارک و تعالی، واسطۀ تبلیغ پیغمبر اکرم ـ موعظه، یک موعظه فقط اِنَّما،‏‎ ‎‏فقط یک موعظه من به شما بگویم، گوشها باز است که یک موعظه به این اهمیت ‏‏[‏‏را‏‎ ‎‏بشنود‏‏]‏‏ که خداوند می خواهد بفرماید و مأمور کرده است پیغمبر اکرم را و موعظه هم‏‎ ‎‏یکی هست: ‏اَنْ تَقُومُوا لله ‏. موعظه این است که برای خدا قیام کنید، آن هم «مَثنی وَ فُرادی»؛‏‎ ‎‏آن یک موعظه این است که به امت امر می فرماید به وسیلۀ رسول اکرم، که ‏اَنْ تقوموا لله ‏:‏‎ ‎‏برای خدا قیام کنید؛ نهضت کنید؛ دو تا دو تا؛ اقل اجتماع؛ اقل جمعْ؛ دو تا دو تا؛ تنهایی‏‎ ‎‏هم وسیله است؛ اجتماعی حتی تا دو نفر دو نفر، و «فُرادی» تنهایی.‏

‏     حضرت موسی ـ سلام الله علیه ـ مأمور شده بود که خودش برود و فرعون را دعوت‏‎ ‎‏کند. آن فرعون، آن هم با آن بساط. فرعون بیشتر از فرعونِ ما بساط داشت. از اهرام مصر‏‎ ‎‏معلوم است، می گویند ‏‏[‏‏از‏‏]‏‏ اهرام مصر معلوم است که دستگاه ‏‏[‏‏فرعون‏‏]‏‏ دستگاه بزرگی‏‎ ‎‏بوده؛ دعوایش‏‎[2]‎‏ هم دعوای الوهیت بوده است؛ ‏‏[‏‏حضرت موسی به‏‎ ‎‏]‏‏تنهایی مأمور شد‏‎ ‎

‏که برود دعوت کند فرعون را. حضرت موسی خواهش کردند که برادرم هم همراهم‏‎ ‎‏باشد ... پشت من باشد. بعد امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوت‏‎ ‎‏کنید فرعون را، شاید آدم بشود، شاید بترسد.‏

‏     این ‏مَثنی و فُرادی‏ در اینجا ‏‏[‏‏به این صورت است که‏‏]‏‏ حضرت موسی‏‎ ‎‏ـ سلام الله علیه ـ اول ‏فُرادی‏ بود و مأمور شده بود که برود؛ بعد، از خدای تبارک و تعالی‏‎ ‎‏خواست که برادرم هم باشد. بعد هم امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و‏‎ ‎‏دعوتش کنید به حق. همچه نیست که حالا باید ما منتظر بشویم برای قیام برای خدا که‏‎ ‎‏وسایل و پول زیاد جمع بشود و نمی دانم، توپ و تانک پیدا کنیم. وقتی قیام برای خدا‏‎ ‎‏شد، لله شد، ‏‏[‏‏تکلیف روشن است‏‏]‏‏ مهم این است که قیام برای خدا باشد.‏

اهتمام به مصالح امت

‏     نهضت شما، نهضت برای حق تعالی باشد، برای مصلحت مسلمین. این چیزی است‏‎ ‎‏که خدای تبارک و تعالی می خواهد که اهتمام انسان داشته باشد به امر مسلمین: ‏مَنْ اَصْبَحَ و‎ ‎لَمْ یَهْتَمَّ باُمورِالمسلمینَ فَلَیسَ بمُسْلم‎[3]‎‏؛ کسی که صبح کند و مُهْتَم نباشد، اهتمام به امر مسلمین‏‎ ‎‏نداشته باشد، مُسْلم نیست. مسلمان این است که برای مصالح مسلمین اهمیت قائل بشود.‏‎ ‎‏مصلحت یک امت الآن در میان است. مسئله شخصی نیست، که یک کسی برای شخص‏‎ ‎‏خودش بخواهد یک کاری بکند، کاری انجام بدهد، تا کسی عذر داشته باشد که خودش‏‎ ‎‏برود انجام بدهد؛ مصلحت اسلام است که از همه چیز عزیزتر است. مصلحت یک امت‏‎ ‎‏است؛ یک امت سی و چند میلیونی الآن در تحت فشار است هر روز. هر روز کشته ها‏‎ ‎‏می دهند، هر روز حبسیها دارند. الآن که ما اینجا نشستیم، در ایران نمی دانیم که الآن چه‏‎ ‎‏خبر است. به ما هر روز ‏‏[‏‏خبر‏‏]‏‏ می رسد به اینکه فلان شهر، فلان شهر، فلان شهر، فلان‏‎ ‎‏مدرسه، فلان دانشگاه، مردم قیام کرده اند، مردم نهضت کرده اند، تظاهرات کرده اند.‏‎ ‎‏تظاهرات اینطور که نیست؛ ‏‏[‏‏بدون قربانی باشد‏‏]‏‏... این فشارهایی که پنجاه سال عقده شده‏‎ ‎


‏است در دل مردم، حالا که یک راه نفسی برای خاطر همان اجتماعی که کرده اند، همان‏‎ ‎‏وحدت کلمه ای که پیدا کرده اند، حالا یک راه نفسی پیدا شده است و مردم عقده های‏‎ ‎‏پنجاه ساله را دارند حلش می کنند؛ و قیام برای خداست، برای مصلحت مسلمین است،‏‎ ‎‏برای اسلام است.‏

تغییر تاریخ اسلام، بزرگترین خیانت شاه

‎ ‎‏     شما ببینید چه جنایت بزرگی ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏، در تمام جنایتهایی که این مرد کرده است؛ همۀ‏‎ ‎‏خیانتهایی که این مرد کرده است؛ از دادن نفت ما به خارج، از خراب کردن وضع زراعت‏‎ ‎‏ما، از خراب کردن فرهنگ ما، از دست دادن حیثیت نظام ما؛ همۀ اینها را یک طرف‏‎ ‎‏بگذارید، قضیۀ تغییر تاریخ را یک طرف. تغییر تاریخ اسلام به تاریخ گبرها‏‎[4]‎‏ را شما اگر‏‎ ‎‏در یک طرف ترازو بگذارید، خیانتهای این آدم و جنایتهای این آدم و همۀ چیزهای‏‎ ‎‏دیگری که از دست داده ایم ما به واسطۀ این ‏‏[‏‏شخص‏‏]‏‏، در یک طرف بگذارید؛ این‏‎ ‎‏اهمیتش بیشتر است و گمان نکنید که اگر ملت مهلتش داده بود، همین ‏‏[‏‏یک‏‏]‏‏ قدم بود؛‏‎ ‎‏این همین است که زرتشتیها، به حَسَب آن زمانها، زرتشتیها نوشتند ...، به شاه نوشتند:‏‎ ‎‏تاکنون کسی پیدا نشده است که به اندازۀ شما به مذهب ما خدمت بکند! به مذهب‏‎ ‎‏زرتشتیها، آتش پرستها خدمت بکند! این قدم اولش بود که تاریخ را تغییر داد؛ قدمهای‏‎ ‎‏دیگری داشت که بحمدالله ملت توی دهنش زد. حتی تاریخ را هم برگردانید به نحو اول!‏‎ ‎‏این تودهنی که الآن از این ملت خورده است، دارد یکی یکی این پایه هایی که تا حالا بالا‏‎ ‎‏برده بود، یکی یکی دارد خراب می شود و شما باید صبر کنید، باید حوصله داشته باشید،‏‎ ‎‏و اینها یکی بعد از دیگری خراب خواهد شد. قضیۀ «حزب رستاخیز» با آن بساطی که‏‎ ‎‏ایشان در این چند سال راجع به حزب رستاخیز درست کرد و آنقدر ثناخوانی برای‏‎ ‎‏خودش کرد و خلاف قانون هم بود، ولیکن خوب ایشان کرد ـ اینکه قانون نمی فهمد ـ و‏‎ ‎‏اعلام کرد که هر کس که وارد حزب رستاخیز شد، شد؛ هر که نشد، تذکره اش را بگیرد و‏

‏برود از این مملکت، دیگر این، اهل این مملکت نیست، این مطلب به آن بزرگی در نظر‏‎ ‎‏او یکدفعه ریخت؛ حالا ‏‏[‏‏چنان‏‏]‏‏ شده ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ حزب رستاخیز را می گویند حزب نیست الآن،‏‎ ‎‏قبولش ندارند! این پایه ها دارد می ریزد. اینطوری تغییر کرد تاریخ دوباره به تاریخ اول؛ و‏‎ ‎‏حزبش هم از بین رفت.‏

انتقال جواهرات و دیگر ذخایر ملی به امریکا

‏     منتها الآن خطری که ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ پیش است قضیۀ نقل دادن مال ملت است به خارج. امروز‏‎ ‎‏دو تا اطلاع به من دادند: یک اطلاع از ایران؛ یکی هم یکی از آقایانی که اینجا اطلاعاتی‏‎ ‎‏داشت، داد. اینکه از ایران اطلاع داده بودند به وسیلۀ بعضی آقایان فرمودند اینکه دیروز‏‎ ‎‏ظاهراً طلاها و جواهرات سلطنتی و اینها را حمل کرده اند به امریکا و همه را بردند؛‏‎ ‎‏پدرش هم همین کار را کرد.‏

‏     وقتی که رضا شاه را متفقین آمدند و از ایران خارج کردند، آن، قصه‏‏[‏‏ها‏‏]‏‏ دارد، در‏‎ ‎‏[‏‏میان‏‏]‏‏ همۀ این قصه ها ‏‏[‏‏یکی اینکه‏‏]‏‏... سه قوۀ بزرگ انگلستان، شوروی و امریکا...‏‎ ‎‏ریختند در مملکت ما، در زمان جنگ عمومی‏‎[5]‎‏ از سه جا حمله آوردند به مملکت؛ و‏‎ ‎‏این نظامی‏‎[6]‎‏ که رضا خان می گفت ـ که ما دیگر، ‏‏[‏‏قوی هستیم‏‎ ‎‏]‏‏همان حرفهای این ‏‏[‏‏شاه‏‏]‏‎ ‎‏را آن هم می زد، یک خرده ای این غلیظتر، حالا می گوید نظام ما کذاست و ما دیگر‏‎ ‎‏ممالک کذا، و از این حرفهای نامربوط، حتی به قدر یک ساعت شاید مقاومت نکردند و‏‎ ‎‏رفتند... .‏

شادی عمومی از سقوط رضاخان

‏     خوب، این یک مصیبتی بود که به ملتی وارد شد که اجانب وارد مملکتش شدند. این‏‎ ‎‏هم با آن حال جنگ وارد شدند و می خواستند که عبور کنند، و یعنی استقرار پیدا بکنند،‏‎ ‎‏و در جنگی که با آلمان داشتند، اینجا «پل پیروزی» به اصطلاح خودشان باشد؛ به جای‏

‏اینکه این مملکت ما ملت ما عزادار باشد، خدا می داند که خوشحال شد؛ و برای اینکه‏‎ ‎‏رضا خان را بیرونش کرد. یک همچو «محبوبیتی» ایشان داشت! مثل محبوبیتی که حالا‏‎ ‎‏ایشان دارد! که «شاهدوستْ» مردم ایران! یک همچو شاه دوستی‏‏[‏‏ای‏‏]‏‏ داشتند که سه تا‏‎ ‎‏مملکت، ارتششان وارد شد به مملکت ما و قبضه کرد؛ مملکت ما را قطعه قطعه گرفتند،‏‎ ‎‏خطر از همه ‏‏[‏‏جهت‏‏]‏‏ بود، ‏‏[‏‏مردم‏‏]‏‏ نمی دانستند که آنها دیگر کاری به مردم ندارند اینها‏‎ ‎‏کار خودشان را دارند؛ اما خطر بود برای مملکت همه جور؛ در عین حالی که خطر بود،‏‎ ‎‏مردم خوشحالی می کردند که خوب شد اینها آمدند این مردکه رفت! شرش را کندند‏‎ ‎‏بردندش. یک همچو وضعی مردم در زمان آن آدم داشتند؛ و اگر این قیام مردم نبود و‏‎ ‎‏این نهضتی که در آخر از مسلمانها و از ایرانی ها ـ خداوند ان شاءالله نصرتشان بدهد ـ اگر‏‎ ‎‏این مطلب نبود، این آقا ... خیلی نقشه ها داشتند.‏

قصۀ رضاخان

‏     آن وقت که رضا شاه را آمدند و کلکش را کندند، آن وقت برای من یک نفر آدم‏‎ ‎‏مطلعی از یکی از صاحب منصبها که همراه او رفته بود تا یک جایی، تا مثلاً یک دریا یا‏‎ ‎‏آن طرف به جزیرۀ موریس، او گفته بود که یک کشتی ای که ایشان را سوار کردند حامل‏‎ ‎‏چمدانهای خیلی زیاد از جواهرهای سلطنت ایران ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ ـ این جواهر «سلطنتی» نه اینکه‏‎ ‎‏مال سلطان است، جواهرهای سلطنتی پشتوانۀ مملکت ماست که اینها دارند حمل‏‎ ‎‏می کنند می برند ـ اینها را پیش خودش آورده بود و انبار ‏‏[‏‏کرده‏‏]‏‏ بود؛ این ‏‏[‏‏رضاخان را‏‏]‏‎ ‎‏بردند. در بین دریا یک کشتی که مال حمل دواب بود؛ یعنی مال حیوانات، حمل‏‎ ‎‏حیوانات بود ـ این را من نقل می کنم از یک کسی که او از یک صاحب منصب نقل کرده‏‎ ‎‏که همراه او بوده ـ یک کشتی ای که مال نقل حیوانات بود، آمدند متصل کردند به این‏‎ ‎‏کشتی ای که این حیوان تویش بود؛ بعد به او گفتند که پاشو بیا اینجا! خوب مأمور بودند و‏‎ ‎‏حرکتش دادند از این کشتی به ‏‏[‏‏آن کشتی‏‏]‏‏، خیلی خوب، چیزهای ما هم هست؛ چمدانها.‏‎ ‎‏گفتند: می آوریم. ایشان را بردند به آنجا، چمدانها را هم بردند برای خودشان. آن وقت‏‎ ‎‏یک همچو ضرری به مملکت ما وارد کرد، آخرِ رفتنش؛ و آن وقت گورش را گم کرد،‏

‏مع ذلک این کار را سرِ ما آورد که جواهرات سلطنت را چندین چمدان حمل کردند و آن‏‎ ‎‏هم ‏‏[‏‏از دست رفت‏‏]‏‏. امروز تلفن کردند ‏‏[‏‏در مورد‏‏]‏‏ اینکه ایشان‏‎[7]‎‏ جواهر سلطنتی و‏‎ ‎‏جواهرهای سلطنتی، طلاهای سلطنتی را ...، فرستادند برای امریکا. حالا گیر ایشان بیاید‏‎ ‎‏یا گیر مملکت امریکا بیاید، این را ما نمی دانیم. از جیب ملت ما رفت. ملت ما نشد که‏‎ ‎‏جلویش را بگیرند. اینها نباید بگذارند خودش برود؛ این آدم قاچاق ‏‏[‏‏را‏‎ ‎‏]‏‏نمی شود‏‎ ‎‏جلویش را گرفت؛ این را باید نگهش دارند و ازش بگیرند این چیزها را ان شاءالله .‏

خرید و فروشهای غارتگرانه

‏     و خبر دوم ‏‏[‏‏اینکه‏‏]‏‏... یکی از آقایان که مطلع بود اینجا به من گفت؛ گفت که ایشان‏‎ ‎‏تمام آن چیزهایی که در آن جزیره ای‏‎[8]‎‏ که برای قماربازی درست کرده بودند و مخارج‏‎ ‎‏فوق العاده کرده بودند آنجا، بناهای فوق العاده کرده بودند برای اینکه الواطهای دنیا‏‎ ‎‏بیایند آنجا، قماربازی بکنند، ایشان گفت که ـ که اینها از «بنیاد پهلوی» یعنی از موقوفات‏‎ ‎‏مردم و از چیزهای دیگری که همه اش مربوط به مملکت خودمان بوده، از اینها درست‏‎ ‎‏کرده بودند آنجا ـ ایشان گفتند که اینها را به شرکت نفت فروخته و پولش را هم گرفته.‏‎ ‎‏اینها الآن دارند می بینند که نزدیک است بروند سراغ کارشان، دارند مالیۀ این مملکت را‏‎ ‎‏[‏‏می برند‏‏]‏‏، تا حالا هر چی خوردند، خوردند و هر چی بردند، بردند، حالا هم تتمه ای که‏‎ ‎‏مانده، دارند حمل می کنند برای جای دیگر. مملکت ما یک همچو وضعی الآن دارد؛ و‏‎ ‎‏بعضی آقایان می گفتند بگذارید خودش برود، هر کاری می خواهد بکند، اینها را ببرد،‏‎ ‎‏می ارزد به اینکه خودش برود، و اینها را هم بر فرض اگر ببرد، می ارزد.‏

قیام همگانی با اراده خدایی

‏     الآن ملت ما قیام کرده است و قیام بی نظیر. من نمی گویم کم نظیر، قیام بی نظیر در‏‎ ‎‏تاریخ ایران. شما در تاریخ ایران سراغ ندارید یکوقتی همۀ ‏‏[‏‏جمعیت‏‏]‏‏ مملکتی راجع به‏

‏یک مقصدی قیام بکند. اگر قیامها بوده، تهران قیام کرده؛ ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ قیام مشروطه، تبریز و‏‎ ‎‏رشت قیام کرده اند و کم کم درست شد مطلب، بعضی شهرهای دیگر هم به آنها‏‎ ‎‏[‏‏پیوستند‏‏]‏‏؛ اما قیام همگانی که الآن هست که الآن هر دفعه ای که به ما اطلاع می دهند از‏‎ ‎‏یک شهرهایی که تاکنون ما قیام اینها را هم شنیده بودیم یا نشنیده بودیم، در آن شهرها‏‎ ‎‏تظاهرات می شود و آدم کشته می شود و آدم می کشند و همین حرفها هست و از همه،‏‎ ‎‏وقتی که بپرسی، همه یک مطلب دارند و آن این است که «مرگ بر این سلطنت پهلوی»؛‏‎ ‎‏یک همچو چیزی شما سراغ ندارید. قیامهایی که در ایران شده است، زیاد است؛ در‏‎ ‎‏ایران انقلاباتی شده؛ اما یک همچو انقلابی که سرتاسر مملکت را بگیرد و کشور ما به‏‎ ‎‏تمام اقطارش یک مطلب را همه بگویند، این تاکنون نشده است؛ و این با ارادۀ حق تعالی‏‎ ‎‏شده. دست بشر قدرت اینکه یک همچو کاری را انجام بدهد، ندارد. بگویند کی این کار‏‎ ‎‏را کرده؟... این را خدای تبارک و تعالی کرده، با ارادۀ خدا شده.‏

آزادی، نخستین حق بشر

‏     و یک ملت وقتی که همه با هم یک مطلب را خواستند، نمی شود با حکومت نظامی و‏‎ ‎‏با کودتای نظامی و با این ... شعرهایی که می گویند، با اینها نمی شود جلوی این ملت را‏‎ ‎‏گرفت. این ملت مثل یک سیل خروشانی الآن حرکت کرده برای اینکه این بنیاد پهلوی را‏‎ ‎‏بکَند؛ و این خواهد شد. خیال نکنید بترسند از اینکه امریکا ابرقدرت است و شوروی‏‎ ‎‏ابرقدرت است و اینها؛ همچو ترسی نمی کنند؛ همچو چیزی نمی شود، به خلافِ‏‎ ‎‏خواست یک ملتی آن هم خواست مشروع، آن هم خواست صحیح. از همۀ اینها بپرسید‏‎ ‎‏خوب شما چه می خواهید؟ چرا برود این آدم؟ می گویند: این آدم خیانت به ما کرده. ما‏‎ ‎‏پنجاه سال در گرفتاری و اختناق به سر بردیم، می خواهیم آزاد باشیم. آزادی یکی از‏‎ ‎‏اموری است که اول حقی است که بشر دارد؛ حق ابتدایی است که بشر دارد که باید آزاد‏‎ ‎‏باشد.در آرای خویش آزاد باشد،در اعمالش آزادباشد، خودش در مملکتش آزاد باشد.‏

پنجاه سال جنایت، با همدستی امریکا و اسرائیل

‏     و ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ پنجاه سال جنایت این پدر و پسر، این مملکت بوی آزادی به خودش ندیده‏

‏بود، نه مطبوعاتشان آزاد ـ نه حالا، که شما خیال کنید؛ زمان رضا شاه هم همین بود ـ و من‏‎ ‎‏یادم است؛ نه مطبوعات ما آزاد بود، نه مردم در حرفهایشان آزاد بودند، نه تبلیغات‏‎ ‎‏آزادی داشتیم، نه اهل منبر ما می توانستند یک مطلب حقی بگویند، نه علمای ما‏‎ ‎‏می توانستند یک مطلبی بگویند، نه بازاری و دانشگاهی و جبهه های سیاسی می توانستند‏‎ ‎‏یک حرفی بزنند. یک کلمه می گفتند جایشان توی زندان بود، و آن زجرها و آن بساط و‏‎ ‎‏اره کردن پای ‏‏[‏‏زندانی‏‏]‏‏ و این مسائلی که شنیدید؛ سوزاندن، مثلاً یک آدمی را داغ‏‎ ‎‏کردن، خواباندنش روی یک جایی زیرش را ظرف گذاشتن و سرخ کردن، اینطور چیزها‏‎ ‎‏بود در کار. متخصصین، از قراری که می گویند، متخصصین اسرائیلی، می آمد‏‏[‏‏ند‏‎ ‎‏]‏‏برای‏‎ ‎‏اینکه کیفیت زجر مردم را ‏‏[‏‏یاد بدهند‏‏]‏‏ متخصص می آوردند که چه جوری زجر روحی‏‎ ‎‏بکنند، چه جوری زجر جسمی. اینطور نقل می کنند.‏

ملت انقلابی ـ ایران انقلابی

‏     یک همچو مملکت پر زحمتی که مردم دیگر خسته شدند، مردم دیگر به جان‏‎ ‎‏آمدند؛ و لهذا جوانهایشان را دارند می بینند که کشته دارد می شود، مع ذلک پدر می گوید‏‎ ‎‏که نه، من مفتخرم که در راه خدا، در راه آزادی مملکتم، یک همچو چیزی شده است.‏‎ ‎‏مردم اینطور الآن شده اند؛ و اینکه به جان آمده اند مادرها؛ بعضی شان پیش من آمدند و‏‎ ‎‏اظهار این معنی را کردند که نه، ما راضی هستیم، ما فدایی داده ایم؛ چطور است؛ و‏‎ ‎‏خداوند، ان شاءالله ، اجر به آنها عنایت کند.‏

‏     الآن این مملکت ایران یک مملکت انقلابی ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ و مردم شده اند یک مردم‏‎ ‎‏انقلابی؛ و این مردم انقلابی را به این چیزها نمی شود ساکت کرد. اینها آنچه که‏‎ ‎‏می خواهند که عبارت از آن قدم آخر است که دست خیانتکارِ اجانب از مملکتشان کوتاه‏‎ ‎‏بشود و همۀ مقدرات مملکت دست خودشان باشد، خودشان اداره کنند مملکتشان را،‏‎ ‎‏خودشان اداره کنند فرهنگشان را، خودشان اداره کنند نظامشان را؛ همه، دست خودشان‏‎ ‎‏باشد؛ یک همچو چیزی مقصد عمومی ملت ماست و مثل سیل خروشان دنبال این‏‎ ‎‏مطلب دارند می روند و کسی نمی تواند دیگر جلوی اینها را بگیرد؛ و لهذا الآن‏

‏[‏‏بیگانگان‏‏]‏‏ در تفکرات هستند، در مطالعات هستند؛ هم امریکا، هم شوروی. همچو‏‎ ‎‏نیست که بشود اینها توپ و تانک بیاورند... این حرفها نیست که این دو تا قدرت هم هر‏‎ ‎‏دو مقابل هم ایستادند؛ اگر او یک کاری بکند او می زند به او. آنها خودشان با هم‏‎ ‎‏نمی توانند بسازند در این امور. اینطور نیست که الآن بریزند و مملکت ایران را ‏‏[‏‏اشغال‏‏]‏‎ ‎‏بکنند و حرفهای نامربوطی که شاه تو دست و دهن می اندازد که تجزیه می شود مملکت‏‎ ‎‏ما! ‏‏[‏‏دروغی بیش نیست‏‏]‏‏ تو همه اش را خوردی! تجزیه؟ چرا تجزیه می شود مملکت؟ ما‏‎ ‎‏می خواهیم مستقل، ‏‏[‏‏باشیم‏‏]‏‏ می خواهیم همه را بیرون کنیم از مملکتمان. تجزیه‏‎ ‎‏می شود؟! چه حرفهایی می زنی! یا خیر، ‏‏[‏‏می گوید‏‏]‏‏ ... اگر ما برویم کمونیستها می آیند!‏‎ ‎‏اینها را دیگر خودشان درست می کنند. سازمان امنیت یک صحنه هایی ... درست‏‎ ‎‏می کند. بنا داشتند که در دانشگاه یک تظاهرات کمونیستی درست بکنند؛ یعنی‏‎ ‎‏سازمان امنیت مأمورهایش را بفرستند آنجا شعار کمونیستی بدهد. در بهشت زهرا هم‏‎ ‎‏رفتند همین کار را کردند و شعار کمونیستی دادند، مردم مچشان را گرفتند گفتند: شما‏‎ ‎‏سازمانی هستید! شما کمونیست نیستید. اصلاً ایران کمونیست ندارد. ‏‏[‏‏مردم‏‏]‏‏ از این حرفها‏‎ ‎‏نترسند. این مردِکه‏‎[9]‎‏ می گوید برای حزب خودش. کمونیست کجا بود؟ در ایران همه‏‎ ‎‏مسلمانند. اگر چهار تا بچه هم یک دفعه یک کلمه ای بگویند، اینهایی که سازمانی هم‏‎ ‎‏نیستند، خوب اینها بازی خورده اند. بعد وقتی مطلع شدند که مسئله ‏‏[‏‏چیست؛ کنار‏‎ ‎‏می کشند‏‏]‏‏.‏

کمونیسم، طرحی شکست خورده

‏کمونیست کی است؟ سی میلیون جمعیت مُسْلم می گذارد کمونیست در ایران پیدا بشود؟‏‎ ‎‏کمونیست طرحی شکست خورده است در دنیا. اصلاً شکست خورده برای اینکه‏‎ ‎‏فهمیدند که اصل قضیۀ مارکسیست و کمونیست قضیۀ تخدیر است! ملتها را می خواهند‏‎ ‎‏خواب کنند با این حرفها. شوروی می خواسته ملتها را خواب کند با این حرفها، با مسئلۀ‏

‏کمونیست را پیش آوردن. چین مسئلۀ کمونیست را پیش برده بود! این حرفها نیست در‏‎ ‎‏کار. اینها، بزرگها می خواهند کوچکها را بخورند، مملکت دیگران را بخورند، این‏‎ ‎‏حرفها را پیش آوردند مردم را بازی بدهند. ‏‏[‏‏عده ای‏‏]‏‏ هم بازی خورد‏‏[‏‏ند‏‏]‏‏؛ منتها‏‎ ‎‏جوانهای ما قدری شان هم بازی خورده اند و خیال می کنند که مسئله ای است مسئلۀ‏‎ ‎‏کمونیست. اصلاً در دنیا دیگر این مطلب شکست خورده و قابل اعتنا نیست.‏

هم صدایی با ملت ایران

‏     در هر صورت آنچه من الآن برای شما خیلی لازم می دانم، و هر وقت که آقایان اینجا‏‎ ‎‏آمده اند، سفارش کرده و عرض کردم به آنها، این است که تکلیف حالای ما که اینجا‏‎ ‎‏هستیم، من و شما که در خارج از کشور هستیم، هر جا هستیم، در هر جا، تکلیف ما‏‎ ‎‏چیست. این تکلیفی که همه می توانید به آن عمل بکنید و مؤثر است به نظر من، و اگر‏‎ ‎‏دنبالش را بگیرید زیاد هم مؤثر است، آن این است که هر کدام در هر جا هستید تبلیغ کنید‏‎ ‎‏مطلب خودتان را؛ یعنی شما مدرسه می روید، در دانشگاه می روید، خوب، هستند‏‎ ‎‏آنهایی که رفقای ‏‏[‏‏شمایند، به آنها بگویید‏‏]‏‏ زراعت ما را از بین برده است، فرهنگ ما را‏‎ ‎‏عقب دارد می برد و نمی گذارد جوانهای ما رشد بکنند؛ و مراکز فساد اینقدرها درست‏‎ ‎‏کرده اند برای اینکه جوانهای ما را فاسد بکنند؛ اینها همه نقشه هایی است که کشیده اند و‏‎ ‎‏دیگران کشیدند و اینها پیاده می کنند برای اینکه این اجزای مملکت ما را نسبت به امور‏‎ ‎‏اجتماعی لاابالی کنند؛ یعنی کاری به دین نداشته باشند، یک کاباره ای باشد برویم توی‏‎ ‎‏آن یک چند ساعتی ‏‏[‏‏عیشی‏‏]‏‏ بکنیم! یک مرکز فسادی باشد برویم آنجا یک عیش‏‎ ‎‏مختصری بکنیم! دیگر به ایران چه می گذرد و به مالیۀ ایران چه می گذرد و به فرهنگ‏‎ ‎‏ایران چه می گذرد، ما غافل از آن بشویم. شما باید این مسائل را بگویید به اشخاصی که با‏‎ ‎‏شما تماس پیدا می کنند؛ و آن مقداری که اطلاع دارید، روزنامه های خارجی هم دارند،‏‎ ‎‏داخلی هم کم کم حالا دارند می گویند، آنقدر از اطلاعات که شماها دارید در دسترس‏‎ ‎‏رفقای خارجی تان بگذارید. الی ماشاءالله جمعیت شما در خارج خیلی زیاد است، و اگر‏‎ ‎‏هر یکی تان به ده نفر هم مطالبتان را بگویید یک جمعیت زیادی پیدا می شود که روشن‏

‏می شوند؛ و کم کم این یک موجی می شود طرفدار شما، طرفدار ملت شما، و کار از آن‏‎ ‎‏می آید. این یک مطلب با ارزشی است برای ما، و یک تکلیفی است برای ما که ما‏‎ ‎‏رفقایمان، برادرهایمان، در ایران دارند جوان می دهند، در دانشگاه کشته می دهند، خون‏‎ ‎‏می دهند، در بازار و در بیرون، و در مساجد، شما لااقل این زحمت را برای آنها بکشید،‏‎ ‎‏این کمک را به آنها بکنید که با صحبت کردن بتوانید مطبوعات را توجه به این سیر‏‎ ‎‏بدهید؛ مجلات را، مطبوعات را ‏‏[‏‏متوجه بکنید‏‏]‏‏؛ آنها هم پی حرف تازه می گردند. پیدا‏‎ ‎‏بکنید، همه روزه اخبار را ‏‏[‏‏در‏‎ ‎‏]‏‏دسترس آنها بگذارید بلکه ان شاءالله یک موج زیادی‏‎ ‎‏در اینجا پیدا بشود، ‏‏[‏‏موج‏‎ ‎‏]‏‏بزرگی در اینجا پیدا بشود و خود این مطلب کار شما را آسان‏‎ ‎‏کند و این سد را از سر راه این مسلمانها بردارد؛ و بعد ان شاءالله مسائل دیگر پیش بیاید و‏‎ ‎‏ما ان شاءالله نقشۀ یک حکومت عادل شریف ‏‏[‏‏را طرح کنیم که‏‏]‏‏ به درد این مستمندها‏‎ ‎‏برسد، نه اینکه حکومت برای بزرگها باشد و برای دولتمند‏‏[‏‏ها‏‏]‏‏؛ حکومتی باشد که به درد‏‎ ‎‏این مستمندها، اینهایی که نه آب دارند و نه برق دارند‏‏[‏‏برسد‏‏]‏‏.‏

تصاویری از فقر و فلاکت مردم

‏     آقا، شما شاید بی اطلاعید خیلی تان، من اطلاع دارم که ـ با من روابط بعضی از این‏‎ ‎‏دهاتِ اطراف دارد و اطراف شیراز و آنجاها ـ که بعض دهاتش هست که آب خوردنی‏‎ ‎‏ندارند؛ از یک فرسخی باید بروند از یک آب انباری که آب جمع شده است در آن از‏‎ ‎‏زمستان به واسطۀ بارانها، از آنجا آب بیاورند برای این بچه هایشان بخورند. از ما اذن‏‎ ‎‏می گرفتند و خودشان هم پول می دادند، رویش می گذاشتند، اذن می گرفتند که یک آب‏‎ ‎‏انباری برای اهل ده درست کنند که اینها یک فرسخ لااقل زن و بچه شان نروند برای‏‎ ‎‏آوردن آب. اینها می گویند «مملکت مترقی»! و «ترقی»شان این است که می بینید.‏‎ ‎‏آزادی اش هم این است که شما می بینید؛ در حالی که مملکت آزاد، آزادمردان و‏‎ ‎‏آزاد زنان در زمان ایشان! آزادمرد و آزادزن! دیدید که نه مردی آزاد است و نه زنی‏‎ ‎‏آزاد است و نه بچه ای آزاد است، و هم بچۀ کوچک را می کشند، هم مرد بزرگ را‏‎ ‎‏می کشند؛ و اینطور است که می بینید.‏


کماندوها به اسم «کولی»!

‏     به اسم «کولی»! حالا دیگر این اسمی است تازه پیدا شده؛ ظاهراً به اسم کولیها‏‎ ‎‏می ریزند توی یک مدرسه، می ریزند توی دانشگاهی، توی یک جایی، می ریزند‏‎ ‎‏می کشند و می زنند، و بعد پشت سرشان هم مأمورین انتظامی ایستادند که این کولیها هر‏‎ ‎‏کاری دلشان می خواهد بکنند. آن وقت ‏‏[‏‏گروه‏‏]‏‏ انتقام درست کرده بودند و منزلهای‏‎ ‎‏مردم را منفجر می خواستند بکنند، و حالا به اسم کولیها می ریزند. در مدرسۀ فیضیه هم‏‎ ‎‏که ریختند، به اسم دهقانها ریختند‏‎[10]‎‏ دهقانها! که بعضی از آقایان می گفتند: این‏‎ ‎‏«دهقانها» چطور همه شان ادکلن زده بودند! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏.‏‏[‏‏اینکه ظاهرش‏‏]‏‏ فلان جور‏‎ ‎‏بود؛ این چه دهقانی بود! این سازمان امنیتیها به اسم دهقان ریختند مدرسۀ فیضیه را‏‎ ‎‏آنطور ‏‏[‏‏ویران‏‎ ‎‏]‏‏کردند، حالا هم به اسم «کولی» این کار را می کنند. در هر صورت ماها‏‎ ‎‏مکلفیم همه مان؛ و ما باید با برادرهای خودمان که در راه ملتشان قیام کردند، همراهی‏‎ ‎‏بکنیم. همراهی شما آقایان ‏‏[‏‏این است که‏‏]‏‏ اینجا می توانید تبلیغات بکنید به هر مقداری که‏‎ ‎‏خودتان مطلعید که باید بکنید؛ من اطلاعی ندارم.‏

کارنامۀ سیاه شاه

‏     و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همه تان را می خواهم، سلامت همه تان را‏‎ ‎‏می خواهم، دعا به همه تان می کنم. ان شاءالله ایران یک ایران مستقلی بشود، یک ایران‏‎ ‎‏آزادی بشود، یک ایرانی بشود که مال خودتان باشد؛ نه ایرانی که الآن مال خودمان‏‎ ‎‏نیست و هر کس از هر طرفی یک ‏‏[‏‏سرمایه اش‏‏]‏‏را دارد می برد: یکی گازش را می برد،‏‎ ‎‏یکی نفتش را می برد، یکی مسش را می برد، یکی جنگلش را می برد، یکی مرتعش را.‏‎ ‎‏اینکه عرض می کنم، سند داریم ما که مراتع خوب ایران را به ملکۀ انگلستان و چند نفر از‏‎ ‎‏ثروتمندان آنجا دادند. جنگلهای خوب ما را ظاهراً به اتریش دادند و ‏‏[‏‏ادعا‏‏]‏‏ کردند که‏‎ ‎‏آنها دارند ‏‏[‏‏جنگلهای ملی شده را احیا می کنند‏‏]‏‏؛ «ملی» کردن! این پولش تو جیب خود‏

‏آقا می رود و می دهند به خارجیها. این ملی کردن ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ که آقایان ‏‏[‏‏شعارش را‏‎ ‎‏می دهند‏‏]‏‏ نه دامداری شما دارید، نه جایی دارید که ‏‏[‏‏دامداران‏‏]‏‏ گوسفندهایشان در آنجا‏‎ ‎‏بروند چرا بکنند، که دامهایشان آنجا چرا بکنند. این از دامداری ایران. از بین رفت. حالا‏‎ ‎‏گوشت از خارج می آورند؛ گوشتهای یخ کرده را از خارج می آورند. ایران احتیاجی به‏‎ ‎‏اینها نداشت. به برکت این شاه ما دامداریمان از بین رفت؛ زراعتمان از بین رفت؛ نفت را‏‎ ‎‏دارند همچو می برند که تا بیست سال دیگر مثلاً سی سال دیگر، به قول ایشان تمام‏‎ ‎‏می شود. اینطور می برند! با لوله هایی که می گویند آدم صاف می رود توی آن لوله هایی‏‎ ‎‏که نفت از آن می برند. یکی و دوتا هم نه، چقدرها! در هر چند دقیقه یک کشتی بزرگ را‏‎ ‎‏پر می کند! همین طوری دارند می برند؛ همین طور. عوضش هم پایگاه برای امریکا دارند‏‎ ‎‏درست می کنند؛ اسلحه می خرند. خیال می کنید اسلحه برای ما می خرند، ‏‏[‏‏این‏‎ ‎‏]‏‏اسلحه را‏‎ ‎‏اینهایی که در ایران هستند، بلد نیستند که استعمال کنند، اینها پایگاه می خواستند درست‏‎ ‎‏کنند در ایران؛ و نفت ما را می برند، برای خودشان پایگاه در ایران ‏‏[‏‏درست می کنند‏‏]‏‏،‏‎ ‎‏عوضش پایگاه درست کردن برای امریکاست! این وضع زندگی ماست؛ و این وضع‏‎ ‎‏ترقی ما و یک جامعۀ مترقی! که کارتر می گوید یک جامعۀ مترقی و یک ملت آزاد!‏‎ ‎‏«آزادی تند»، «دموکراسی تند» به مردم داده! این دموکراسی تندی است که ملاحظه‏‎ ‎‏می کنید، آن هم وضع جامعۀ مترقی است که ملاحظه می کنید. ان شاءالله خدا همه تان را‏‎ ‎‏حفظ کند. موفق باشید.‏

‎ ‎

  • ـ بخشی از آیۀ 46 سورۀ سبأ.
  • ـ ادعا.
  • ـ اصول کافی، ج2، ص 163.
  • ـ اشاره به سلسله های شاهنشاهی قبل از اسلام که مجوس بودند.
  • ـ جنگ جهانی دوم.
  • ـ ارتش.
  • ـ محمدرضا پهلوی.
  • ـ کیش.
  • ـ دبیر کل حزب توده.
  • ـ 2 فروردین 1342.