سخنرانی
بی توجهی به معنویات، آفت تداوم راه
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (آفت بی توجهی به معنویات در تداوم راه)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 6 آب‍ان‌ 1357

زمان (قمری) : 25 ذی القعده 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 183

موضوع : بی توجهی به معنویات، آفت تداوم راه

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (آفت بی توجهی به معنویات در تداوم راه)

سخنرانی

‏زمان: 6 آبان 1357 / 25 ذی القعده 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو  ‏

‏موضوع: بی توجهی به معنویات، آفتِ تداوم راه‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

اسلام را در همۀ ابعاد باید شناخت

‏     منزل کوچک است، آقایان محترم اینجا موجب زحمتشان است ؛ موفق باشند، سالم‏‎ ‎‏باشند. من بعض تذکراتی که برای آقایانی که در خارج کشور، در داخل کشور، در‏‎ ‎‏صفوف جوانها هستند؛ لازم می دانم که بعض تذکرات به آقایان بدهم. سابق، تا البته‏‎ ‎‏مدتی که از اسلام گذشت، دستجات مختلفه ای از مردم و اهل علم، اینها توجهشان به‏‎ ‎‏معنویات اسلام بود و نظرشان به آن آیاتی و روایاتی که مربوط ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ به معنویات و‏‎ ‎‏تهذیب نفس و ماورای طبیعت؛ و در قرآن کریم آیات زیاد راجع به امور معنوی؛ یعنی‏‎ ‎‏آن وجهۀ انسانی که از عالم غیب است، ‏‏[‏‏وجود دارد‏‏]‏‏. تا مدتها وضع اینطور بود که توجه‏‎ ‎‏به آن احکام اجتماعی و سیاسی و اینها که در اسلام بود، توجه کم بود یا نبود. کم کم‏‎ ‎‏دستجاتی پیدا شدند که مسائل اجتماعی و مسائل سیاسی و مسائل روز را عنوان کردند و‏‎ ‎‏اینها از این طرف افتادند؛ یعنی توجهشان به صِرفِ همین اجتماعیات و احکام سیاسی و‏‎ ‎‏احکام حکومتی ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ و به ‏‏[‏‏طرف‏‏]‏‏این ورق نگاه کردند. آنها تا مدتهای قبل به آن طرف‏‎ ‎‏ورق نگاه می کردند، مثل فلاسفه و عرفا و صوفیه و اینها، آن طرف ورق را نگاه می کردند‏‎ ‎‏و در حرفهایشان بیان همان معنویات بود و مردم را دعوت می کردند به همان جهات‏‎ ‎‏معنویۀ اسلام؛ حتی روایات یا آیاتی که وارد شده بود راجع به امور طبیعی و راجع به امور‏‎ ‎‏اجتماعی و سیاسی، بعضی شان کوشش می کردند که اینها را برگردانند به همان امور‏‎ ‎‏معنوی و همه را روی آن ورق حساب کنند ـ جهت باطنی اسلام و قرآن را ملاحظه کنند.‏‎ ‎‏در مقابل آنها الآن ما مبتلا هستیم به ـ البته آن هم ابتلایی بود ـ این جهت هم که فقط‏

‏صِرف معنویات را نظر می کردند، و از اجتماعیاتی که در قرآن هست، از آیات و اخباری‏‎ ‎‏که وارد شده است راجع به حکومت اسلام، راجع به سیاست اسلام، راجع به امور‏‎ ‎‏اجتماعی، راجع به تعمیر این عالم، غفلت کردند. این غفلت کردن از اسلام بود که اسلام‏‎ ‎‏را به یک ورق شناخته بودند ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ ورق دیگرش را، عالم طبیعتش را توجه نداشتند که‏‎ ‎‏اسلام توجه به عالم طبیعت هم دارد؛ توجه به تمام اموری که احتیاج دارد انسان، دارد؛ و‏‎ ‎‏لهذا یک ابتلای اسلام این بود که آن اشخاص، از قبیل متکلمین و بیشتر فلاسفه و بیشتر‏‎ ‎‏عرفا و صوفیه و اینها همه، آیاتی که در قرآن کریم بود، هی می خواستند، نیت داشتند، که‏‎ ‎‏برگردانند به همان امور معنوی.  حتی اخباری یا روایاتی، آیاتی که راجع به اجتماعیات و‏‎ ‎‏راجع به عالم طبیعت وارد شده بود آنها کوشش می کردند که برگردانند به همان‏‎ ‎‏معنویات؛ آنها غافل بودند از ‏‏[‏‏ظاهر‏‏]‏‏ اسلام، و توجه داشتند ‏‏[‏‏به باطن آن‏‏]‏‏ توجه داشتند به‏‎ ‎‏یک ورق اسلام و غافل بودند از یک ورق دیگرش؛ باطن را ملاحظه می کردند و از‏‎ ‎‏ظاهر غافل بودند. حالا ابتلای اسلام اینطور شده است که جوانهای ما، جوانها و‏‎ ‎‏روشنفکرها و اشخاصی که دانشمندان بالا هستند و علوم طبیعی را یاد گرفته اند، اینها‏‎ ‎‏کوشش دارند به اینکه تمام آیات قرآنی و روایات را برگردانند به همین امور طبیعی ‏‏[‏‏و‏‏]‏‎ ‎‏از معنویات غافل بشوند؛ حتی آیاتی که راجع به امور معنوی است آن را برگردانند به‏‎ ‎‏یک امور طبیعی و عادی. اینها هم توجه به اسلام دارند و غافل هستند؛ یعنی یک ورقش‏‎ ‎‏را خوانده اند، یک ورقش را از آن غافلند. و این دو طایفه اسلام را به تمام معنی نشناختند‏‎ ‎‏که اسلام چی است. اسلام نه دعوتش به خصوصِ معنویات است و نه دعوتش به‏‎ ‎‏خصوصِ مادیات است، هر دو را دارد؛ یعنی اسلام و قرآن کریم آمده است که انسان را‏‎ ‎‏به همۀ ابعادی که انسان دارد بسازند او را، تربیت کنند او را.‏

مراتب انسان از نبات تا بالاتر

‏     انسان را وقتی که ملاحظه می کنید، اول نشوَش با سایر نباتات فرقی ندارد. نبات را،‏‎ ‎‏هستۀ خرما را، هستۀ چیز دیگری را، می اندازند توی خاک، و خاک تربیت می کند و آن‏‎ ‎‏نمومی کند یک جای خاصی، که در آن جای خاص نمو می کند. حیوان هم نطفه اش در‏

‏رحم واقع می شود و یک بذری است؛ این بذرش محلش آنجاست؛ یعنی جای تربیتش‏‎ ‎‏آنجاست که اگر یک جایی را یکوقتی طرحی درست کنند که همان خاصیت و همان‏‎ ‎‏چیزها را داشته باشد و نطفه را در آنجا مثل رحم بتواند تربیت کند، ممکن است که همان‏‎ ‎‏تربیت بشود و یکوقتی هم انسان بشود. یک نباتی است اول، مثل سایر نباتات می ماند، با‏‎ ‎‏نباتات فرقی ندارد؛ آن نمو دارد، آنها هم نمو دارند، منتها آن در یک محل خاصی و با‏‎ ‎‏جهات خاصی، نباتات در یک محل خاص دیگری با جهات خاصی؛ اما هر دو در این‏‎ ‎‏معنی مثل هم هستند که آن کشت شده است و این کشت، شروع می کند به نمو کردن به‏‎ ‎‏واسطۀ قوایی که خدای تبارک و تعالی در زمین قرار داده است، و به واسطۀ قوایی که در‏‎ ‎‏رحم قرار داده است؛ اینها با هم شرکت دارند. کم کم اینکه در زمین کاشته شده است، این‏‎ ‎‏نباتات تا آخر همان نبات است؛ این آخرش هم، تا می رسند به ثمره؛ ثمره شان هم ثمرۀ‏‎ ‎‏نبات است. آنهایی که در رحم کاشته شده اند  ـ که حیوانات، همۀ حیوانات مِنْ جمله‏‎ ‎‏انسان باشد ـ آنها کم کم از مرتبۀ نباتی بالا می آیند و در همان رحمی که هستند یک روح‏‎ ‎‏حیوانی پیدا می کنند، ممتاز می شوند از سایر موجودات نباتی، لکن همه شان حیوانند؛‏‎ ‎‏یعنی حس و حرکت دارند، روح حیوانی دارند؛ متولد در این عالَم هم که می شوند و‏‎ ‎‏منفصل می شوند از محل خودشان، باز این یک امتیازی است که با نباتات دارند که نبات‏‎ ‎‏را اگر منفصلش کنند، دیگر تمام است، لکن اینها منفصل می شوند در آن وقتی که‏‎ ‎‏مقتضی است و آن جهت نباتی شان کمال پیدا کرد و جهت حیوانی پیدا شد و احتیاجشان‏‎ ‎‏از رحم منقطع شد؛ می آیند به این عالَم ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ با همۀ حیوانات در خوردن و خوابیدن و‏‎ ‎‏شهوات و اینها شریکند، همه با هم هستند؛ امتیازی ندارند الاّ به همۀ جهات حیوانی.‏‎ ‎‏حیوانات هم ـ همان حیواناتی که هستند ـ در ادراکات با هم فرق دارند؛ میمون بیشتر از‏‎ ‎‏مثلاً حیوان دیگری ادراک می کند، چیز می فهمد. انسان در بین این حیوانات ممتاز‏‎ ‎‏می شود به اینکه یک ترقیات دیگری، می شود بکند؛ هم در ادراکات با آنها فرق دارد و‏‎ ‎‏هم در غایات ادراکات فرق دارد. حیوانات تا یک حدودی ادراکشان هست و محدود و‏‎ ‎‏تمام می شود؛ انسان ادراکاتش و قابلیتش برای تربیت، تقریباً باید گفت غیرمتناهی است.‏

‏پس انسان همۀ عالَم را دارد با اضافه. همۀ چیزهایی که در عالَم هست، از اول موجودات‏‎ ‎‏تا آنجایی که آن ممتاز شده، با همۀ حیوانات و با نباتات و با معادن و اینها شرکت دارد،‏‎ ‎‏لکن یک اضافه دارد، و آن اینکه در انسان یک قوۀ عاقله و قوۀ بالاتر هست که در آنها‏‎ ‎‏نیست.‏

اسلام در صدد تربیت انسان در همۀ ابعاد

‏     اگر انسان مثل سایر حیوانات تا همان حدی که حیوانات رشد می کردند بود، انبیا لازم‏‎ ‎‏نبود؛ انبیا می خواستیم چه کنیم؛ انسان می آید اینجا مثل حیوانات زندگی می کند و مثل‏‎ ‎‏حیوانات می خورد و مثل حیوانات می خوابد تا می میرد. اینکه احتیاج به انبیا ما داریم‏‎ ‎‏برای این که انسان مثل حیوانات نیست که یک حد حیوانی داشته باشد و تمام بشود. انسان‏‎ ‎‏یک حد مافوق حیوانی و یک مراتب مافوق حیوانی، مافوق عقل ‏‏[‏‏دارد‏‏]‏‏ تا برسد به‏‎ ‎‏مقامی که نمی توانیم از آن تعبیر کنیم؛ و ‏‏[‏‏از‏‏]‏‏ آن آخرْ مقام مثلاً تعبیر می کنند ‏‏[‏‏به‏‎ ‎‏]‏‏«فنا»،‏‎ ‎‏تعبیر می کنند «کالألُوهِیه»؛ یک تعبیرات مختلفی ‏‏[‏‏می کنند‏‏]‏‏ چون که تربیت انسان به همۀ‏‎ ‎‏ابعادش، هم تربیت جسمی و هم روحی و هم عقلی و هم مافوق آن، نمی شود در عهدۀ‏‎ ‎‏بشر باشد، برای اینکه بشر اطلاع ندارد از احتیاجات انسان و کیفیت تربیت انسان نسبت به‏‎ ‎‏ماورای طبیعت. تمام قوای بشر را روی هم بگذارید، همین طبیعت را و خاصیت طبیعت‏‎ ‎‏را می تواند بفهمد؛ منتها باز همۀ خاصیتهای طبیعت برای بشر هم کشف نشده است، تا‏‎ ‎‏حدودی کشف شده است؛ اخیراً خوب، زیاد پیشرفت کرده است، لکن مانده است‏‎ ‎‏خیلی چیزها که بعدها کشف خواهد شد؛ اما تا آخر هر چه بشود مال طبیعت است، مال‏‎ ‎‏این عالَم است؛ و هر چه بشود مال این ورق است.‏

بشر فقط حد طبیعی را می فهمد

‏     آن چیزی را که بشر می تواند ادراک کند و حد ادراک طبیعی خودش هست، این‏‎ ‎‏است که عالم طبیعت را ‏‏[‏‏با‏‏]‏‏ همۀ خصوصیات ‏‏[‏‏بفهمد‏‏]‏‏؛ فرض کنید یکوقتی همۀ‏‎ ‎‏خصوصیات عالم طبیعت را انسان بفهمد و همۀ چیزهایی که مربوط به کمال طبیعت است‏‎ ‎‏و ترقیات در طبیعت، اینها را هم انسان کشف بکند، لکن حدش حد طبیعت است، بیشتر‏

‏نیست. آن ورق بعد را اطلاعی بر آن ندارد و نمی داند چه خبر است آنجا؛ و روابطی که‏‎ ‎‏مابین اشیا هست باهم، آنقدر را انسان اگر هم تا آخر کوشش کند می تواند بفهمد، آن‏‎ ‎‏روابطی است که در طبیعتْ بین اشیا، علل و معلول و سبب و مُسَبِبات ‏‏[‏‏وجود دارد‏‏]‏‏؛‏‎ ‎‏روابطی که در اشیای طبیعت است، انسان می تواند ادراک بکند؛ تا آخر هم وقتی که‏‎ ‎‏تربیت بشود و تحصیل بکند و کشفیات این عالمْ واقع بشود، تا آخر هم همین است که این‏‎ ‎‏طبیعت را با تمام خصوصیاتی که دارد و تمام روابطی که مابین اجزای این طبیعت هست‏‎ ‎‏کشف می کند. می تواند ادراک کند که رابطۀ مثلاً زلزله چه جوری است با زمین؛ چه وقت‏‎ ‎‏می آید، نتایج و آثارش را همه را معین کند؛ و چقدر می آید و چه جوری می آید، افقی‏‎ ‎‏است، عمودی است، چی است، همه اینها را ادراک بکند. روابط مابین طبیعتِ انسان با‏‎ ‎‏فلان چیز چه است؛ تمام اینها را که ادراک بکند، ما فرض کنیم که دیگر مجهولی برایش‏‎ ‎‏نماند، همه اش طبیعت است؛ پایش را از طبیعت بالا‏‏[‏‏تر‏‏]‏‏ نمی تواند بگذارد و ادراک آنجا‏‎ ‎‏را نکرده است.‏

انکار ماورای طبیعت، نتیجۀ ادراک ناقص

‏     و لهذا یک طایفه ای از این فلاسفه و فلاسفۀ طبیعی و اینها هستند که چون ادراک‏‎ ‎‏نکرده اند ماورای عالم طبیعت را،‏‏] ‏‏به دلیل اینکه‏‏]‏‏ حسی نبوده است، با چشم نمی شده‏‎ ‎‏است ادراک بکنند، منکر هم شدند، منکر بی دلیل؛ یعنی گفتند ما چون ندیدیم نمی دانیم‏‎ ‎‏و زیر چاقوی ما نیامده است این؛ مثلاً عقل مجرد، می توانیم بگوییم نیست! این «نیست»‏‎ ‎‏غلط است؛ برای اینکه باید بگوید «من نمی دانم»؛ نباید بگوید «نیست»؛ یک چیزی را‏‎ ‎‏آدم نمی داند؛ خوب آدمی هست که می گوید «من تا این حد رسیدم، اینقدر را تصدیق‏‎ ‎‏می کنم، مابقی اش را نمی دانم»؛ اما اینکه «نیست» را ‏‏[‏‏می گوید‏‏]‏‏ از باب اینکه اطلاع‏‎ ‎‏ندارد. شما هم که احاطه بر همه چیز همۀ عالم ندارید، نباید بگویید نیست. اینها تا این حد‏‎ ‎‏رسیدند و این حد را وقتی هم تمام خصوصیاتش معلوم بشود، همین است؛ حدشان، حد‏‎ ‎‏طبیعت است. این آمال طبیعی انسان را می تواند برآورده کند؛ یعنی احتیاجاتی که ما در‏‎ ‎‏طبیعت داریم، هر احتیاجی؛ آن وقتی که طبیعت به همۀ جهاتش کشف شد و همه قوای‏

‏عالم طبیعت کشف شد، همۀ روابط اجزای طبیعت به هم کشف شد، احتیاجات طبیعی ما‏‎ ‎‏را حاصل کرد؛ بیشتر از احتیاجات طبیعی را نمی تواند حاصل کند. هر چه حاصل بشود‏‎ ‎‏همین احتیاجات طبیعی است؛ منتها احتیاجات طبیعی به حَسَب قوای مختلف، که حالا‏‎ ‎‏کشف شده است، آدم می بیند که الآن محتاج به این است که وقتی می خواهد برود، سوار‏‎ ‎‏طیاره بشود. آن وقتها همین که می خواست برود با شتر می رفت، حالا با طیاره می رود.‏‎ ‎‏یک وقت هم بالاتر از این؛ بالاتر می شود، اما همه اش طبیعت است و احتیاجات طبیعی.‏

نیاز بشر به ادیان الهی برای رسیدن به مراتب کمال وجودی خویش

‏     انسان اگر به همین حد طبیعت بود و بیشتر از این چیزی نبود، دیگر احتیاج به اینکه‏‎ ‎‏یک چیزی از عالَم غیب برای انسان فرستاده بشود تا انسان را تربیت بکند، تربیت آن‏‎ ‎‏ورق را بکند ‏‏[‏‏نداشت‏‏]‏‏؛ چون آن ورق نبود، احتیاج هم نبود، لکن چون انسانْ مجرد از‏‎ ‎‏این عالم طبیعتْ یک حقیقتی است، همین خودِ خصوصیاتی که در طبیعت هست دال بر‏‎ ‎‏این است که یک ماورایی، یک ماورایی از این برای این طبیعت هست؛ چون انسان یک‏‎ ‎‏ماورایی دارد و به حَسَب براهینی که در فلسفه ثابت است ماورای این طبیعت در انسان‏‎ ‎‏هست و انسان دارای یک عقلِ بالامکانْ مجرد ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏، و بعد هم مجرد تام خواهد‏‎ ‎‏شد؛تربیت آن ورق که ورق معنوی انسان باشد باید کسی این تربیت را بکند که علم به آن‏‎ ‎‏طرف، علم حقیقی به آن طرف داشته باشد و علم به روابطی که مابین انسان و آن طرف‏‎ ‎‏طبیعت و آن طرف هست؛ این روابط را بتواند ادراک بکند؛ و آنْ بشر نیست، بشر ندارد؛‏‎ ‎‏همین قدر مورد طبیعت را او می تواند ادراک بکند. هر چه ذره بین بیندازند ماورای‏‎ ‎‏طبیعت با ذره بین دیده نمی شود؛ آن محتاج به این است که یک معانی دیگری در کار‏‎ ‎‏باشد و چون این روابط بر بشر مخفی است و خدای تبارک و تعالی که خالق همه چیز‏‎ ‎‏است این روابط را می داند، از این جهت، به وحی الهی برای یک عده ای از اشخاصی که‏‎ ‎‏کمال پیدا کرده اند و کمالات معنویه را دنبالش کردند و فهمیدند، روابطی حاصل می شود‏‎ ‎‏مابین انسان و عالَم وحی؛ به او وحی می شود و برای تربیت این ورقِ دومِ انسان بَعْث‏‎ ‎‏می شوند اینها؛ می آیند در بین مردم و مردم را تربیت می خواهند بکنند.‏


بعثت انبیا برای تربیت الهی و سعادت بشر

‏     خدای تبارک و تعالی نه احتیاج به ماها دارد، نه احتیاج به تربیت ما دارد. همۀ ما اگر‏‎ ‎‏مشرک هم بشویم، شدیم، جهنم؛ همۀ ما هم موحد هم بشویم، یک نفعی ‏‏[‏‏به او‏‏]‏‎ ‎‏نمی رسد؛ تمامْ مربوط به خود ماست؛ بعث انبیا برای تربیت ماست که ما در آن ورق که‏‎ ‎‏باید تربیت بشویم، جوری تربیت بشویم که آنجا هم زندگی مان زندگی سعادتمند باشد.‏‎ ‎‏اگر این تربیت نباشد و انسان با همان خوی حیوانی از این عالَم به عالَم دیگر برود، در آن‏‎ ‎‏عالَم سعادت ندارد و به شقاوت می رسد؛ انسان در آن عالَم به ظلمات می رسد.‏

‏     انبیا آمده اند که ما را از این عالَم طبیعت کم کم تربیت کنند و آن مقداری که مربوط به‏‎ ‎‏تربیتهای معنوی است به ما بفرمایند، به وحیْ مِنَ الله تعالی؛ تا ما، که اگر انبیا نباشند یک‏‎ ‎‏حیوانی هستیم که هر چه هست همین طبیعت ‏‏[‏‏است و‏‏]‏‏ بیشتر از این ادراک نداریم، ما را‏‎ ‎‏ببرند به آن عالَم و تقویت کنند که ما وقتی از این عالَم منتقل به یک عالَم دیگری شدیم،‏‎ ‎‏زندگی آن عالَم هم یک زندگی سعادتمند‏‏[‏‏انه‏‏]‏‏باشد. تمام نکتۀ آمدن انبیا این است که‏‎ ‎‏تربیت کنند این بشر را ـ که قابل از برای این است که تربیت بشود و مافوق حیوانات است ‏‎ ‎‏ـ این را تربیتش کنند؛ برای اینکه همان طوری که اینجا زندگی سعادتمند ـ اگر همۀ اوضاع‏‎ ‎‏طبیعت به وفق مراد باشد ـ یک زندگی سعادتمند در اینجا دارند، آنجا هم زندگی‏‎ ‎‏سعادتمند داشته باشند. لطفی است از جانب خدای تبارک و تعالی به بشر که قابل از برای‏‎ ‎‏این است که تربیت بشود.‏

‏     و تربیت بشر به وحی خدا و به تربیت انبیا این است که چیزهایی که رابطه بوده است‏‎ ‎‏مابین آن عالَم و این عالَم، چیزهایی که اگر آن کارها را ما انجام بدهیم در تربیت معنوی ما‏‎ ‎‏دخالت دارد، آنها را به ما بیان کردند که این کارها را بکنیم. ما نمی دانیم البته که آیا رابطۀ‏‎ ‎‏مابین نماز و سعادت آن عالَم چیست؛ رابطه اش را ما نمی دانیم، خدا می داند؛ چنانچه من‏‎ ‎‏و شما که طبیب نیستیم نمی دانیم که رابطۀ مابین این قرصی که طبیب می دهد با این مرض‏‎ ‎‏چیست، لکن رابطه دارد؛ آنکه عالِم است این رابطه را ادراک کرده است و به ما گفته‏‎ ‎‏است و ما هم باید اطاعت کنیم تا مرضمان خوب بشود. این رابطه را که بین این اعمال ما،‏

‏اعمال صالحۀ ما با آن عالَم است، این را انبیا می دانند به وحی خدای تبارک و تعالی؛ و‏‎ ‎‏آمده اند برای اینکه به ما بگویند که فلان کار را اگر بکنید، این رابطه دارد اینجا با آن عالَم‏‎ ‎‏و روح شما را تربیت می کند این؛ که شما در آن عالَم وقتی که می روید با سعادت هستید.‏

اوامر و نواهی الهی برای سعادتمندی بشر در دو عالَم

‏     چیزهایی که اگر چنانچه آن چیزها را انسان ارتکاب کند، مثل سمومات می ماند که اگر‏‎ ‎‏انسان یک شیئی که مسموم است بخورد، مسموم می شود و به هلاکت می رسد؛ در عالَم‏‎ ‎‏ماورای طبیعت و روح هم اینطوری است که بعضی از چیزهاست که اگر چنانچه این‏‎ ‎‏چیزها را عمل کند انسان یا اعتقاد به آن پیدا کند، مثل سم قاتل می ماند، به مراتبش که‏‎ ‎‏یکوقت مسموم می کند انسان را، لکن قابل علاج است؛ یک وقت مسموم می کند و اگر تا‏‎ ‎‏آخر برود ‏‏[‏‏و جذب بدن شود‏‏]‏‏، دیگر علاج هم ندارد. اینها هم برای ما گفته اند؛ گفته اند‏‎ ‎‏«نکنید، این کار را نکنید، این کار را نکنید.» البته یک مقدار از اموری که آنها فرموده اند‏‎ ‎‏«بکنید و نکنید»، باز برای تنظیم عالم طبیعت است و اجتماع است، لکن پاره ای، بسیاری‏‎ ‎‏از امورْ راجع به تنظیم امور اجتماع نیست؛ راجع به ماورای طبیعت است. انسان چون یک‏‎ ‎‏مجموعه ای است که احتیاج به همه چیز دارد، انبیا آمده اند که آن همۀ احتیاجات انسان‏‎ ‎‏را، هر چه احتیاج دارد انسان، برای انسان بیان کنند که انسان اگر عمل بکند به سعادت تمام‏‎ ‎‏می رسد.‏

شرط اسلام شناسی: توجه به جهات مادی و معنوی به طور همزمان

‏     بنابراین، این دو طایفه که یک طایفه، طرف معنویت را گرفته اند و طرف اجتماع را‏‎ ‎‏رها کردند و این طایفه طرف اجتماع و علم اجتماع و علم سیاست و علم، نمی دانم این‏‎ ‎‏معانی را دارند و آن طرف را رها کردند. این دو، نه این اسلام شناس است، نه آن‏‎ ‎‏اسلام شناس است. اسلام شناس کسی است که این دو مطلب را، این دو جبهه را، هم جبهۀ‏‎ ‎‏معنوی را بشناسد هم جبهۀ ظاهری را؛ یعنی هم اسلام را بشناسد به آن جهات معنوی که‏‎ ‎‏دارد، و هم اسلام را بشناسد به این جهات مادی که دارد. کسی که اسلام را بخواهد‏‎ ‎‏بشناسد، باید به این جور بشناسد؛ یعنی آیات و روایاتی و احکامی که وارد شده است‏

‏راجع به جهات معنوی، اینها را بشناسد تا آن اندازه ای که می داند؛ و آیات و روایات و‏‎ ‎‏عرض می کنم، احکامی که وارد شده است برای تنظیم امور جامعه و برای امور سیاسی و‏‎ ‎‏برای امور حکومتی، اینها را هم بشناسد. کسی که این دو جنبه را شناخت به اندازه ای که‏‎ ‎‏انسان می تواند بفهمد، این اسلام را شناخته.‏

فرق اسلام با مسیحیت تحریف شده

‏     اسلام مثل رهبانیت مسیح نیست؛ البته مذهب مسیح هم حالا نسخش کردند و الاّ‏‎ ‎‏مذهب مسیح هم این نبوده است که همه اش روحانیت ‏‏[‏‏باشد‏‏]‏‏ و ‏‏[‏‏امور مادی‏‏]‏‏ نباشد، مثل‏‎ ‎‏مذهب موسی‏‎[1]‎‏ نیست که فقط مربوط به ‏‏[‏‏طبیعت باشد‏‏]‏‏، عنایتش به طبیعت بیشتر باشد؛‏‎ ‎‏و البته حضرت موسی ـ علیه السلام ـ که از انبیای معظم و از انبیای اولی العزم است، کامل‏‎ ‎‏بوده است ‏‏[‏‏شریعتش‏‏]‏‏، به اندازه ای که محتاج بوده است بشر، لکن از بین رفته است؛‏‎ ‎‏کتاب حضرت موسی، کتاب حضرت عیسی ـ هر دو تایشان از بین رفته اند؛ اینکه الآن‏‎ ‎‏دست اینهاست، اینها خودِ متنشان دلالت بر این می کند که اینها تورات اصلی و انجیل‏‎ ‎‏اصلی نیستند، لکن کتاب ما‏‎[2]‎‏ ـ بحمدالله ـ همین طور سال به سال، از اول تا حالا محفوظ‏‎ ‎‏است، حتی قرآن به خط حضرت امیر یا به خط حضرت سجاد هم الآن موجود است در‏‎ ‎‏بین ما که همین است؛ غیر از این هیچ چیز نیست، همین قرآن است، هیچ تغییری نکرده‏‎ ‎‏است.‏

لزوم توجه به امور معنوی و جهات الهی

‎ ‎‏     در هر صورت، چون اسلام برای تربیت ماها آمده است، تا تبعیت از آن نکنیم به همۀ‏‎ ‎‏ابعادش تربیت نمی شویم. نباید حالایی که شما جوانهای عزیز ما مشغول شده اید به علوم‏‎ ‎‏طبیعی یا مشغول شده اید به یک مجاهداتی که لازم است حالا بکنید و همین جهادی که‏‎ ‎‏جهاد اکبر است که باید بکنید شما؛ یعنی باید همۀ ما، لازم است که همۀ ما به این برادران‏

‏اسلامی مان که در ایران مبتلا هستند کمک کنیم؛ کمک تبلیغاتی لااقل در این محیطهایی‏‎ ‎‏که هستیم؛ اما نه اینکه حالا که مشغول شدیم به علوم طبیعی یا مشغول شدیم به این‏‎ ‎‏مجاهدات، دیگر کار به آن طرف نداشته باشیم؛ شما همین نیستید، همین رجل مجاهد‏‎ ‎‏نیستید، همین رجل طبیعی نیستید، شما یک انسانی هستید؛ انسان معنویات دارد، مادیات‏‎ ‎‏دارد؛ مادیاتش اینهاست، معنویاتش هم باید کوشش کنید. شما باید عنایت کنید به همۀ‏‎ ‎‏احکام خدا؛ نمی شود یک مسلمانی بگوید که من مجاهداتش را قبول دارم و معنویاتش‏‎ ‎‏را قبول ندارم، یا یک مسلمانی بگوید من معنویات اسلام را قبول دارم و مجاهدات‏‎ ‎‏اسلام را قبول ‏‏[‏‏ندارم‏‏]‏‏؛ همه اش را باید ما قبول ‏‏[‏‏داشته باشیم‏‏]‏‏؛ مسلمان آن است که همۀ‏‎ ‎‏چیزهایی که نبی اکرم آورده برایش، قبول کند و عمل کند.‏

‏     بنابراین، شما این احکام ظاهریه ای که التفات به آن نیست که حالا بفهمد چه می شود‏‎ ‎‏و چه ربطی ما بین روح انسان و این عمل هست، سبُک نگیرید؛ اینها مهم است برای شما؛‏‎ ‎‏برای زندگانی ماورای طبیعت شما مهم است، و شما هم مجاهدات ظاهری تان را و علوم‏‎ ‎‏ظاهری تان، علوم طبیعی تان را تکمیل کنید، و هم تبعیت کنید راجع به امور معنوی و‏‎ ‎‏جهات الهی، تا سعادتمند بشوید.‏

وظیفۀ ما تبلیغات مسائل نهضت به جهانیان

‏     خداوند ان شاءالله همۀ شما را سعادتمند کند؛ و همۀ ماها به تکلیفمان عمل بکنیم، که‏‎ ‎‏یکی از تکالیف ما این است که حالا نسبت به این جنبشی که در ایران، نهضتی که در ایران‏‎ ‎‏پیدا شده است و مردم دارند الآن جانشان را و مالشان را و بچه هایشان و عزیزانشان را‏‎ ‎‏دارند در این راه صرف می کنند، ما هم باید به این اندازه ای که در اینجاها هستیم؛ به‏‎ ‎‏اندازه ای که می توانیم و استطاعت داریم، باید به آنها کمک بکنیم؛ و شماها آقایان، با هر‏‎ ‎‏یک از این اقشاری که در اینجا هستند، در اروپا هستید با اروپاییها؛ در امریکا هستید با‏‎ ‎‏امریکایی ها؛ هر جا هستید با اهالی آنجا که رفقا دارید، آشنا دارید، هر وقت می نشینید،‏‎ ‎‏طرح کنید مسائل ایران را و تبلیغات کنید. هر یک از شما تبلیغ بکند این مسائل را و این‏‎ ‎‏خلافکاریهای سلسلۀ پهلوی را و خلافکاریهای این شاه، که از همۀ سلاطینی که تا حالا‏

‏آمده اند هم خیانتکارتر و هم جنایتکارتر، یا خیر، جنایاتش مثل آنها به اضافۀ خیانتهای‏‎ ‎‏زیاد ‏‏[‏‏است به گوش همه برسانید‏‏]‏‏؛ این آدم الآن دارد ایران را به یک وضع بدی‏‎ ‎‏درمی آورد و دارد خراب می کند، می خواهد برود، خرابش می خواهد بکند ـ شما‏‎ ‎‏تبلیغات بکنید، به این رفقای امریکایی تان، اروپایی تان اینها ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ بگویید. در مدارس که‏‎ ‎‏می روید بگویید با رفقایتان که در آنجا هستند. ان شاءالله بلکه در بین اینها هم یک موجی‏‎ ‎‏پیدا بشود و کمک بکنند به ایران، حکومتهایشان کمک بکند؛ آنهایی که، عرض می کنم‏‎ ‎‏که انصاف دارند، کمک بکنند به ایران، تا بلکه شرّ این آدم کنده بشود که ان شاءالله کنده‏‎ ‎‏می شود و ایران مال خودتان بشود؛ و شرّ خارجیها هم کنده بشود و ایران دست خودتان‏‎ ‎‏بیاید و خودتان اداره اش بکنید.‏

‎ ‎

  • ـ در متن بیانات سهواً «مسیح» تلفظ شده است.
  • ـ قرآن.