سخنرانی
تغییر معانی در فرهنگ های وابسته، اقتصاد ویران ایران
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (تغییر معانی الفاظ و اقتصاد ویران ایران)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 11 آب‍ان‌ 1357

زمان (قمری) : 1 ذی الحجه 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 267

موضوع : تغییر معانی در فرهنگ های وابسته، اقتصاد ویران ایران

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (تغییر معانی الفاظ و اقتصاد ویران ایران)

سخنرانی

‏زمان: 11 آبان 1357 / 1 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو‏

‏موضوع: تغییر معانی در فرهنگهای وابسته، اقتصاد ویران ایران‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏[بسم‏‏ الله الرحمن الرحیم‏‏]‏

«فضای آزاد سیاسی» یعنی اختناق!

‏     از چیزهایی که ما در این عصر با آن مواجه هستیم، این لغات و واژه هاست که عوض‏‎ ‎‏شده است. بسیاری از واژه ها و لغتهاست که در عصر ما در ایران یک صورت دیگری‏‎ ‎‏پیدا کرده و یک لغت نامۀ جدیدی باید برایش باز بکنند. مثلاً از لغاتی که حالا استعمال‏‎ ‎‏می شود «فضای باز سیاسی» ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ که آن در کلمات شاه زیاد دیده می شود که یک‏‎ ‎‏«فضای باز سیاسی» ما در ایران اعطا کردیم و ایجاد کردیم! و در کلمات اربابهایش هم‏‎ ‎‏ـ مثل کارتر ـ همین مسئله تکرار می شود هی که: شاه یک فضای سیاسی ‏‏[‏‏ایجاد کرده‏‏]‏‏.‏‎ ‎‏همین دیروز ظاهراً ولیعهد را یعنی پسر شاهْ ـ ولیعهد، البته به هر جهت این هم مثل‏‎ ‎‏اوست ـ برده اند پیش کارتر و ایشان باز تقدیر کرده است از شاه که «آزادی» داده است!‏‎ ‎‏این یکی از لغتهایی است که در عصر ما معنای خودش را از دست داده، یک معنای‏‎ ‎‏دیگری ‏‏[‏‏پیدا کرده‏‏]‏‏.‏

‏     «فضای باز سیاسی» در ایران یعنی اختناقِ همه چیز! سانسور همۀ مطبوعات و‏‎ ‎‏جلوگیری از هر اظهارنظر! بشر در اظهارنظر خودش آزاد است، «فضای باز سیاسی» یعنی‏‎ ‎‏جلوگیری از هر اظهارنظری! در زندگی خودش، در مقدراتِ خودش هیچ حق اظهارنظر‏‎ ‎‏ندارد! مطبوعات هیچ حق ندارند که یک کلمه برخلاف آنکه دیکته به آنها می شد‏‎ ‎‏بنویسند! خوب، حالا اخیراً یک قدری اینها صحبتهایی می کنند و رادیو هم همین طور؛‏‎ ‎‏و این توجه عمومی و این مشتهای گره کردۀ برادران ما در ایران ـ این ـ موجب این شد که‏‎ ‎‏نتوانند دیگر همچو آنطور که دلشان می خواست عمل بکنند. حالا هم باز به آن آزادی‏

‏نیست و لهذا می بینید که در تمام این روزنامه ها و در تمام این رادیوها و دستگاه تبلیغی،‏‎ ‎‏آن نقطۀ اصلی را باز نمی توانند ذکر کنند. همه مان می دانیم، همه شان می دانند، همۀ‏‎ ‎‏مطبوعات و ارباب مطبوعات می دانند این را که آن نقطۀ اصلی ـ که البته نقطۀ اصلی که‏‎ ‎‏عرض می کنم نقطۀ اصلی در این صف نوکرها، نه در آن صف اربابها ـ آن نقطۀ اصلی‏‎ ‎‏عبارت از شاه است. یعنی تمام این جنایتهایی که در ایران واقع شده است در عصر ما ـ در‏‎ ‎‏این عصر ـ تمام این جنایتها با امر شاه است. امکان ندارد که یک سربازی سرِ خود آدم‏‎ ‎‏بکشد، یا یک صاحبْ منصبی سر خود اجازۀ آدمکشی بدهد، یا یک وزیری، یک‏‎ ‎‏ـ نمی دانم ـ نخست وزیری همچو قدرتی داشته باشد که سر خود دستور کشتن، دستور‏‎ ‎‏زخم زدن، این دستورات را بدهد. تمام این جنایتهایی که واقع شده و واقع می شود با امر‏‎ ‎‏مستقیم شاه است که باید بزنید. در 15 خرداد ـ از قراری که معروف شد ـ فرماندارْ خودِ او‏‎ ‎‏بوده است و با هلیکوپترش بالای شهر ‏‏[‏‏پرواز‏‏]‏‏ می کرده است و امر می کرده. امرش این‏‎ ‎‏بوده است که به جاهایی بزنید که دیگر زخمی نباشد، ‏‏[‏‏به‏‎ ‎‏]‏‏مریضخانه ها، به جاهایی بزنید‏‎ ‎‏که بکشد!‏

‏     «آزادی» و «فضای آزاد سیاسی» معنایش این است که هیچ کس حق اظهارنظر ندارد،‏‎ ‎‏چنانچه مطبوعات ما حالا هم حق اظهارنظر ندارند! اگر یک وقتی آزاد بشود مطبوعات‏‎ ‎‏ما و دستگاههای تبلیغاتی، از قبیل رادیو و تلویزیون و اینها، آن وقت معلوم می شود قضیه‏‎ ‎‏چه هست و چه بوده؛ یعنی حالا نه من و نه شما و نه اکثر مردم اطلاع نداریم از اینکه چه‏‎ ‎‏گذشته است. ما اطلاع از این ظواهر داریم؛ از این خیابانها که کشته ها تویش پُشته شده‏‎ ‎‏است و از این ظواهر امر، از این سطح ظاهری ماها اطلاع داریم؛ از آن سطح باطن و از آن‏‎ ‎‏مسائلی که بر ایران گذشته است و می گذرد و زیر پرده است، از آنها ما الآن اطلاع نداریم؛‏‎ ‎‏لکن اشخاصی هستند که اطلاع دارند و در عمق مسائل بوده اند، و حالا شاید همۀ چیزها‏‎ ‎‏هم نباشد لکن خوب بیشترش در تواریخ هست. الآن شما مطمئن باشید که کتابها نوشته‏‎ ‎‏شده است لکن اینها نتوانسته اند این کتابها را طبع کنند و منتشر. و آن وقتی که آزاد بشود به‏‎ ‎‏معنای حقیقی، آن وقت است که این کتابها بیرون می آید؛ آن وقت مطبوعاتْ دیدنی‏

‏است. حالا هم باز مطبوعات ما سانسور است و لهذا اسم جانیِ حقیقی در هیچ یک از‏‎ ‎‏مطبوعات ما نمی شود منعکس بشود، و نشده است. و در خطابه های هیچ یک از رجال‏‎ ‎‏باز یک همچو مطلبی که جانی حقیقی را معرفی کنند، این کسی که همۀ جنایات را کرده‏‎ ‎‏است، این شخصِ محمدرضا پسر رضا، هیچ نتوانسته اند تا حالا بگویند ولی مردم‏‎ ‎‏می گویند، این در لسان مردم، بچه های دوازده ساله و ده ساله می گویند، مردم توی‏‎ ‎‏خیابانهای قم و تهران و سایر شهرستانها می گویند مطلب را؛ اما رجال ما نمی توانند‏‎ ‎‏بگویند!‏

مادران نمونۀ شهید داده

‏     به این تودۀ مردم ... نمی شود خیلی دست درازی کرد؛ یا حاضرند تودۀ مردم به اینکه‏‎ ‎‏کشته ای هم بدهند بلکه کشته هایی بدهند بلکه جوانهایشان را هم می دهند، بعد هم‏‎ ‎‏افتخار می کنند؛ مادرهای امروز نمونه است، خدا می داند. یعنی در طول تاریخ مثل این‏‎ ‎‏مادرها ما نداشتیم الاّکم، که فرزندانش کشته بشود و بعد بیاید بگوید که نه، من افتخار‏‎ ‎‏دارم. بعضی از جوانها به من می گفتند که این مادرها ما را گرم نگه داشته اند؛ این‏‎ ‎‏عکس العملِ این مادرهای جوان مرده، ما را زنده نگه داشته و گرم نگه داشته برای اینکه‏‎ ‎‏اینها هستند که به ما شجاعت می دهند، اینها هستند که ما را تشویق می کنند. این «فضای‏‎ ‎‏آزاد سیاسی» ماست! یعنی این لغت تغییر کرده است و معنایش را از دست داده. معنایش‏‎ ‎‏الآن در منطق آقای کارتر و منطق شاه این شده است که همۀ این اختناقها اسمش شده‏‎ ‎‏است «فضای آزاد سیاسی»!‏

«تمدن بزرگ» یا وابستگی فرهنگی؟!

‏     از لغتها: «تمدن بزرگ»، «دروازۀ تمدن بزرگ»! «تمدن بزرگ» هم از آن چیزهایی‏‎ ‎‏است که ـ این واژه ای است که ـ معنای خودش را از دست داده؛ یک معنای دیگری در‏‎ ‎‏منطق اینها دارد. این هم در لسان شاه زیاد است! در لسان کارتر هم که پدربزرگ ایشان‏‎ ‎‏است! در لسان او هم شبیه این هست که تمدن بزرگ. اینها ـ «تمدن بزرگ» در لسان اینها‏‎ ‎‏هم این است که تمام آثار تمدن یک ملت زیر پا و سرکوب بشود! فرهنگ یک ملت در‏

‏رأس تمدن بزرگ واقع شده که فرهنگ باید یک فرهنگی باشد موافق با تمدن؛ و‏‎ ‎‏فرهنگ ما وقتی که ملاحظه می کنید یک فرهنگ وابستۀ غیرمترقیِ منحط که جوانهای ما‏‎ ‎‏را نگذارند یک قدم بالاتر از یک حدی ـ تا یک حدی ـ یک قدم بالاتر بروند. در ایران‏‎ ‎‏که اینطور است هیچ، این جوانهای ما که آمده اند در خارج: همین دیروز پریروز دیشب،‏‎ ‎‏کیْ، چند تایشان ـ جوانهای خوبی ـ آمدند اینجا تو این اطاق پیش من گفتند که ما در فلان‏‎ ‎‏مملکت ـ که حالا دیگر یادم هی زیاد نمی ماند ـ ما در آنجا تحصیل می کنیم لکن به ما‏‎ ‎‏چیزی نشان نمی دهند. ما همانجا هستیم به اسمْ! گفت ما تحصیلاتمان در ایران به یک‏‎ ‎‏حدی بود، اینجا که آمدیم ما را در حد پایین تر الآن دارند استعمال می کنند! در‏‎ ‎‏حدپایین تر! و ما همین طور اینجا هستیم بیخود. و شما اجازه بدهید که ما برویم به ایران،‏‎ ‎‏آنجا بلکه یک کاری انجام بدهیم، یعنی کاری با برادرانمان انجام بدهیم.‏

جلوه هایی از فرهنگ وابسته

‏     در ایران بنا بر این بوده است که یک فرهنگ وابسته، فرهنگ «وابسته» به معنای اینکه‏‎ ‎‏یک فرهنگی داشته باشیم ما، دانشگاه داشته باشیم، نگویند دانشگاه نداریم، دانشکده،‏‎ ‎‏دانشگاه، دانشسرا، همۀ این الفاظِ موافق با فرم تمدن، الفاظش را داشته باشیم لکن محتوا‏‎ ‎‏نداشته باشد که صورتْ شبیه تمدن ولی توخالی! از اولی که مدارس در ایران ـ مدرسه ای‏‎ ‎‏که می خواسته که یک رشدی بکند ـ در ایران تأسیس شده ـ از اول اینطور بوده منتها به‏‎ ‎‏این فساد نبوده ـ از اول اینطور بوده که بنا براین بوده است که نگذارند یک فرهنگ به‏‎ ‎‏معنای واقعی در ایران تحقق پیدا بکند؛ برای اینکه آنها می دانستند که اگر یک فرهنگ‏‎ ‎‏حقیقی واقعی و یک تحصیلکرده های صحیح در ایران پیدا بشود، مزاحمت خواهند‏‎ ‎‏کرد؛ با مقاصدی که آنها دارند و با منافع آنها، که منافعشان چپاول کردن مال این ملت‏‎ ‎‏است، مزاحمت دارد. اینها از اول نقشه را جوری کشیدند که این فرهنگْ یک فرهنگ که‏‎ ‎‏قابل این باشد که این جوانهای ما را ترقی بدهد و یک جوان فرهنگی صحیح بار بیاورد،‏‎ ‎‏از این مانع شدند. و حالا دیگر به آن شکوفایی، مسئله ای که آنها خواستند، درآمده که‏‎ ‎‏اصلش هیچ فرهنگ ما صورت فرهنگ به معنای واقعی ندارد؛ و جوانهای ما را‏

‏عمرهایشان را دارند ضایع می کنند. یعنی رفتن در این دانشکده ها و در این دانشگاهها‏‎ ‎‏جز تضییع عمر معلم و متعلم چیزی نیست. معلمها هم این را می دانند، متعلمها هم این را‏‎ ‎‏می دانند ـ همه می دانند لکن وضع اینطوری است. ما که می گوییم باید این ورق برگردد،‏‎ ‎‏پیچیده بشود تمام این نقشه هایی که خارجیها به دست این عمال خبیثشان در ایران پیاده‏‎ ‎‏کرده اند، باید اینها برداشته بشود، برای این است که ما می بینیم که هر جا دست بگذاریم‏‎ ‎‏فاسد است! اگر ما یک مدرسه و دانشگاه به معنای حقیقی داشتیم، چطور وقتی که‏‎ ‎‏ثروتمندهای ما ـ خود «عالیجناب‏‎[1]‎‏» ـ وقتی یک کسالت پیدا می کنند، باید از خارج یا‏‎ ‎‏بیاورند، یا اینها را منتقل کنند به خارج. باید بروند لندن خودشان را معالجه کنند؟! چطور‏‎ ‎‏از لندن هیچ وقت نمی آیند تهران خودشان را معالجه کنند یا جای دیگر بروند؟ باید از‏‎ ‎‏اینجا برویم ـ از ایران باید بروند به لندن برای معالجه! این دلیل بر این است که ما طبیب‏‎ ‎‏نداریم به معنای حقیقی. طبیب داریم، طبیبْ تصدیق هم گرفته، دیپلم هم دارد، همه چیز‏‎ ‎‏دارد، «پروفسور» هم به او می گویند! اما به معنای واقعی ندارد؛ محتوا ندارد، صورت‏‎ ‎‏است. یک چیزی که این هم از آنهایی است که تغییر کرده، از همان لغات است که تغییر‏‎ ‎‏کرده، «پروفسور» هم هست یعنی این لفظ را گذاشته اند روی یک معنایی که آن معنا را‏‎ ‎‏ندارد، محتوا ندارد و لهذا وقتی که یکی مریض می شود می گویند نه، باید برود، باید‏‎ ‎‏برود لندن! طبیبها هم می گویند باید برود لندن. خودِ طبیبها! طبیب هم که آمده، می گویند‏‎ ‎‏اینجا ـ خوب اینجا دیگر معذوریم، بروند آنجا! ایشان برود لندن معالجه کنند! این فقر‏‎ ‎‏ماست در فرهنگ؛ فقر ماست در دانشگاهها؛ در دانشکده ها. و اینها می خواهند ما فقیر‏‎ ‎‏باشیم. برای چه ما طبیب داشته باشیم؟ باید یک قدری این ملت احتیاج داشته باشد،‏‎ ‎‏وابسته باشد! ملت هم می خواهند وابسته باشد به این دولتهای دیگر و به ملتهای دیگر.‏‎ ‎‏وابستگی همین است که فرهنگمان وابسته است و دلیلش این است که ما فرهنگ‏‎ ‎‏داشته ایم، اما حالا می خواهیم یک سدی درست کنیم، چطور قرارداد سد را باید ما با‏

‏شرکت امریکایی، شرکت ـ نمی دانم ـ کجا، شرکت کجا، قرارداد سد با آنها، روی چه‏‎ ‎‏زمینه؟ چرا عمله ها همه از ایرانند؟ آنکه باید خشت بکشد و ـ عرض می کنم ـ شن بکشد‏‎ ‎‏به دوشش با یک قیمت کمی، یک اجر کمی، یک اجرت کمی بگیرد و از صبح تا غروب‏‎ ‎‏کار کند، آن از ایران حساب می شود! در شرکت نفت همین طور. همه جا همین است.‏‎ ‎‏نقشه این است اصلش که ما به شکل یک کارگر درجۀ سه درآمده ایم و «تمدن بزرگ»‏‎ ‎‏هم داریم! تمدن بزرگ! محتوای این «تمدن بزرگ» در ایران عبارت است از یک دسته‏‎ ‎‏عمله، یا به شکل عمله، به شکلِ ـ فرض کنید که ـ فرهنگی و عمال برای این اربابها، نفت‏‎ ‎‏را حمل کنند و بدهند به حلقوم آقای کارتر و رفقای او! عملگی کنند اینها با یک قیمت‏‎ ‎‏کمی، یک اجر کمی و نفتها را حمل کنند برای آنها. سد هم می خواهند بسازند باید‏‎ ‎‏کارشناس بیاید، اوامر کند و نقشه به قول خودشان بکشد؛ برای نقشه کشیدنش چند‏‎ ‎‏میلیون دلار می گیرد که یک نقشه بدهد. یک شب بنشیند، یک نقشه ای می دهد ـ یا دو‏‎ ‎‏شب ـ آن وقت چند میلیون دلار او می گیرد! خوب ما چی؟ شما عملگی باید بکنید! ماها‏‎ ‎‏عملگی باید بکنیم، ما آجر باید حمل بکنیم! کاری دیگر از ما نمی آید. چرا نمی آید؟‏‎ ‎‏برای اینکه ما فرهنگ نداشتیم، ما نتوانستیم که خودمان سد خودمان را بسازیم.‏

الفاظ بی محتوا!

‏     هر چی را آدم دست رویش می گذارد در این «تمدن بزرگ»، الفاظش سر جای‏‎ ‎‏خودش است، الفاظ سر جای خودش است اما محتوایش را آدم می بیند ندارد. مهندس‏‎ ‎‏و نمی دانم دکتر و از این قبیل الفاظ زیاد است اما محتوا چیست؟ محتوا ندارد! در‏‎ ‎‏نظاممان هم که می رویم الفاظ زیاد است! اینقدر «سپهبد» و «ارتشبد» ما داریم که فوجها‏‎ ‎‏«سپهبد» و «ارتشبد» ما داریم! یکی از ظُرَفا‏‎[2]‎‏ می گفت در تمام امریکا دو تا ارتشبد‏‎ ‎‏ـ نمی دانم ـ سه تا ارتشبد، به صورت این معنی هست اما ایران صفها از ارتشبد هست،‏‎ ‎‏صدها ـ نمی دانم ـ سپهبد هست! آن الفاظ همه اش به قوت خودش باقی است لکن‏

‏محتوایش را وقتی بروی می بینی آقای «ارتشبد» محتوا ندارد!‏

ارتش رضا خان در برابر متفقین

‏     در آن وقت که هجوم کردند این خارجیها به ایران قوای متفقین به ایران ـ قبل از آمدن‏‎ ‎‏آنها همین حرفها بود؛ این الفاظ بی محتوا بود که «اعلیحضرت»‏‎[3]‎‏ ـ آن وقت‏‎ ‎‏«اعلیحضرت» او بود دیگر، این‏‎[4]‎‏ آن وقت نبودش؛ «اعلیحضرت» او بود و همۀ ظلمها‏‎ ‎‏هم به ارث به این رسیده مع الاضافه! این چون رو به «تمدن» است اضافه کرده است! ـ اگر‏‎ ‎‏چه بکند دست همه را کوتاه کرده است. دیگر همۀ ایران همچو مستقل شده است که همه‏‎ ‎‏چیز چه شده است و لشکرْ چه و پلیسْ چه و از این حرفها. چون اهل علم و علما را کتک‏‎ ‎‏می زدند و به کلانتریها می بردند و اهانت می کردند و زنها را آنقدر به آنها ظلم کرده اند ـ‏‎ ‎‏که خدا می داند چه مصیبتها در ایران ما کشیدیم ـ و مردها را چه و بچه ها، همۀ بساط را‏‎ ‎‏درآورده بودند، در تبلیغات این بود که دیگر هیچ مملکتی در مقابل مملکت ما مثلاً کذا!‏‎ ‎‏آن وقت ظرفا می گفتند که «آن یکی که دو نداشت»، آن عبارت از آن چیزی بود که راجع‏‎ ‎‏به جنگی که اینها می خواستند بکنند و حفظ بکنند سرحدات را، اعلامیۀ اول بود، دیگر‏‎ ‎‏دومی نداشت! آن سه ساعت طول کشیده بود! وقتی رضا شاه به یکی از صاحب منصبها‏‎ ‎‏گفته بود چه، گفته بود که یک ربع هم نباید طول بکشد! ما چیزی نداشتیم، آنها همه چیز‏‎ ‎‏داشتند. سربازها را خودم توی خیابانهای تهران دیدم که راه افتاده اند همین طور،‏‎ ‎‏سربازخانه ها را رها کرده اند و راه افتاده اند توی خیابانها برای اینکه سرباز نبود، ارتش‏‎ ‎‏نبود. شما حالا خیال می کنید ما یک ارتشی دویست و پنجاه هزار یا سیصد و پنجاه هزار‏‎ ‎‏نفری داریم که ارتش است برای ما؟ الفاظ همان الفاظ است که در همۀ ممالک استعمال‏‎ ‎‏می شود، از صاحب منصبش گرفته تا پایین، الفاظش همان الفاظ است ولی محتوایش را‏‎ ‎‏وقتی که ملاحظه کنید محتوا ندارد؛ عوض شده همۀ چیزها. باقیش هم شما به همین‏‎ ‎‏ترتیب.‏


انهدام کشاورزی به نام اصلاحات!

‏     هیْ «اقتصاد»! یکی از چیزها، خوب اقتصاد است؛ و ایشان‏‎[5]‎‏ هم از علمای اقتصاد‏‎ ‎‏است، خوب می داند اینها را؛ باید اینجا زندگی کند؟ نباید خدمت کند به مملکت‏‎ ‎‏خودش؟ اقتصاد ما چه! دیگر ما وابستگی نداریم! فلان. می رویم سراغ «اصلاحات‏‎ ‎‏ارضی»ای که این هم خودش یکی از لغات است. «اصلاحات»! می بینیم که آنقدر که‏‎ ‎‏فاسد کردند این زراعت ما را، آنقدر کشاورزی ما را برگرداندند به هیچ و منهدم کردند که‏‎ ‎‏ما در همه چیز محتاجیم، دستمان را دراز کرده ایم به اسرائیل که به ما حتی میوه بدهد! هر‏‎ ‎‏چه، گندم، جو، چه، هی دائماً دارد می آید که اگر یک روز جلویش را بگیرند این ملت‏‎ ‎‏باید گرسنگی بخورد! می گویند برای سی روز یا سی و سه روز ـ تمام زراعت ایران برای‏‎ ‎‏سی و سه یا سی روز ایران کافی است، مابقی آن را باید از خارج بیاورند! یک مملکتی که‏‎ ‎‏صادرکننده بود، حالا باید اینطور باشد. «اصلاحات»! کلمۀ «اصلاحات» محتوا ندارد.‏‎ ‎‏لفظْ لفظ خوبی است، خیلی قشنگ! «انقلاب سفید»! انقلاب «سفید»! انقلابش انقلاب‏‎ ‎‏است اما سیاه است! سرخ است! اینها ـ همۀ این حرفهایی که اینجاست ـ همه اش همان‏‎ ‎‏الفاظی است که خیلی لفظْ قلمبه است و جالب است، نقاشی شده است الفاظ اما این‏‎ ‎‏الفاظ را روی چه گذاشتند؟ وقتی زیر این لفظ را می بینیم چه دارد؟ کی چه چیز را معرفی‏‎ ‎‏می کند؟ وقتی زیر پرده را می بینیم، می بینیم محتوا ندارد! الفاظی است ... برای دلخوشی‏‎ ‎‏ماها ـ دلخوشی ملت ـ آن وقت که ملت نمی توانست صدا بکند و غافل بود از این مسائل؛‏‎ ‎‏حالا این جور نیست دیگر، محتوا ندارد. «اصلاحات ارضی» یعنی بازار درست کردن‏‎ ‎‏برای امریکا و شعب امریکا و اذناب امریکا! ما بازار مصرفیم! آنها گندمهایشان زیادی‏‎ ‎‏است ـ که گاهی از زیادی برای اینکه خراب می شود می ریزند به دریا ـ خوب چه بهتر که‏‎ ‎‏«اصلاحات ارضی» شروع کنند! «اصلاحات ارضی» که شروع کردند، آن گندمها را دیگر‏‎ ‎‏[‏‏به‏‏]‏‏ دریا نمی‏‏[‏‏ریزند‏‏]‏‏ ... «اصلاحات ارضی» شده! گندمها دیگر تو دریا ریخته نمی شود،‏

‏گندمها را می دهند و پول می گیرند!‏

نفت در ازای پایگاه امریکایی!

‏     از ما نفت می گیرند و اسلحه می دهند! اسلحه یعنی چه؟ یعنی چیزی که باید پایگاه‏‎ ‎‏درست کند امریکا در مقابل ـ مثلاً ـ شوروی! باید در ایران یک پایگاههایی درست کند؛‏‎ ‎‏نفت می گیرد پایگاه درست می کند! این از معجزات امریکاست که هم نفت ما را می برد،‏‎ ‎‏عوض این نفت چه چیز؟ این هست که من پایگاه درست کنم در ایران! پایگاه درست‏‎ ‎‏کنم. و الاّ این اسلحه هایی که میلیاردها دلار، میلیاردها دلار اسلحه می دهند، ایران احتیاج‏‎ ‎‏به این اسلحه دارد؟! اصلاً همچو کارشناسی ما داریم که این اسلحه ها را به کار بیندازد؟!‏‎ ‎‏شما آسفالت هم که می خواهید بکنید کارشناس می آورید برای آسفالت، آن وقت این‏‎ ‎‏اسلحه هایی که آنها درست کرده اند ـ و با جهاز فنی ـ محتاج به اشخاصی است که فن این‏‎ ‎‏مسائل را داشته باشند، و ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ ایران الفاظش هست، محتوایش نیست. دیگر توپ را که‏‎ ‎‏نمی شود با الفاظ درست کرد! آن را با محتوا باید درست بکنند. محتوا ما نداریم.‏

‏     این اسلحه هایی که آورده اند و «قیمت» نفت است، که این هم یکی از لغات است که‏‎ ‎‏محتوایش را از دست داده، که قیمت نفت را، «ارز» باید به ما بدهند. به جای اینکه به ما‏‎ ‎‏«ارز» بدهند، اسلحه می آورند در ایران برای خودشان یک پایگاهی درست می کنند، که‏‎ ‎‏اگر یک روز گرفتار شدند اینجا پایگاه داشته باشند! این وضع ایران است که زراعتش از‏‎ ‎‏آن طرف از دست رفته، نفتش از آن طرف از دست رفته و دارد می رود، دارند می برند،‏‎ ‎‏به این جور می برند. از همین جا، از همین مملکت «متمدن»، در ازای نفت، طیارۀ ـ نوشته‏‎ ‎‏بود ـ سیصد و پنجاه میلیون دلاری و پانصد و پنجاه میلیون دلاری! این طیاره را‏‎ ‎‏می خواهیم چه کنیم ما؟ ما می خواهیم بین مشهد و قم ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ تهران برویم، طیاره سیصد و‏‎ ‎‏پنجاه میلیون دلاری ـ آخر من تصورش را نمی توانم بکنم ـ آن باید بدهد به ما! نفت ما را‏‎ ‎‏ببرد، این هم مال اینجا ـ همه جا همین طور است.‏

عاقبت حزب فراگیر رستاخیز!

‏     وضع ما اینطوری است که الفاظ خیلی جالب «اصلاحات ارضی». چه بساطی، مثل‏

‏«حزب رستاخیزْ» دیگر، حزب رستاخیزِ «فراگیر»! که در آنجا هم همان اولی که این حزب‏‎ ‎‏را به پا کردند، ما حرفهایمان را زده ایم. آنقدر که باید صحبت کنیم، صحبت کرده ایم.‏‎ ‎‏حالا راجع به این است که این «فراگیر» بودنش محتوا نداشت. با زور یک عده ای از‏‎ ‎‏خودشان، از سازمانی‏‏[‏‏ها‏‏]‏‏ و اینها بودند. که مردم قبول نکردند، «بله» نگفتند. آنها هم که‏‎ ‎‏گفته بودند، معلوم شد همه زور بوده، برای اینکه همچو که یک قدری سستی پیدا شد از‏‎ ‎‏اطراف، آن کنار رفت، آن کنار رفت، آن کنار رفت، همه کنار زدند، رفتند سراغ کارشان.‏‎ ‎‏حالا شده یک حزبی که سایر حزبها را به حزبیت می شناسند، این را به حزبیت ـ اصلاً ـ‏‎ ‎‏نمی شناسند! این حزب «فراگیر»! خوب شما دیدید که راجع به این «حزب» چقدر حرف‏‎ ‎‏زد این آقا، چقدر! یکی از حرفهایش این بود که هر که این حزب را ـ این جزء همان‏‎ ‎‏«آزادی» است ها! ـ هر که این حزب را قبول کند، قبول کرده، هر که قبول نکند، تذکره اش‏‎ ‎‏را بگیرد و برود! اینکه اهل این مملکت نیست! تمام اهل این مملکت آنهایی هستند که‏‎ ‎‏داخل این حزب هستند! فراگیر! اما محتوایش چه بود؟ محتوایش هیچ چیز! محتوا‏‎ ‎‏نداشت. معلوم شد هیچ است این. و هکذا هر جایش را بگیرید. این الفاظ حالا اگر‏‎ ‎‏بخواهیم ما تفصیلش را بدهیم طولانی است، و من هم دیگر حال این را که اینقدر بحث‏‎ ‎‏بکنم ـ صحبت بکنم ـ ندارم.‏

دو راهی مرگ و زندگی

‏     ان شاءالله که خداوند شماها را حفظ کند؛ و همه تان سرباز باشید برای ملت خودتان.‏‎ ‎‏آقا، مسئله را جدی بگیرید. الآن مسائل ایران یک مسائل جدی است؛ مسائل حیاتی‏‎ ‎‏است الآن مسائل ایران. باید شماهایی که در خارج هستید مسائل را جدی تلقی کنید.‏‎ ‎‏صحبتْ صحبتِ شوخی نیست، صحبتی است که الآن ایران در یک مرزی واقع شده‏‎ ‎‏است که یا باید نابود بشود و از بین برود ـ تا آخر ـ و یا باید حیات خودش را تجدید کند و‏‎ ‎‏موجودیت خودش را ثابت کند. الآن ما سر این دوراهی واقع هستیم. دو راه بیشتر ما‏‎ ‎‏نداریم: یا حیات و یا موت. موت ـ تا آخر رفتن. شما گمان نکنید که اگر ما یک قدم از این‏‎ ‎‏مطلبی که ملت ما الآن داردو آن اینکه این سلطنت بایداز بین برود، این رژیم ـ اصلش ـ باید‏

‏برود، این فاسد است، رژیم سلطنتی و شاهنشاهی از الفاظ بی محتواست، محتوایش فاسد‏‎ ‎‏است. این ملت می گوید این باید برود؛ ما استقلال می خواهیم، می خواهیم خودمان‏‎ ‎‏مملکت خودمان را اداره کنیم، نمی خواهیم تحت نظر دیگران باشد؛ مملکت مال ماست،‏‎ ‎‏خوب است مال ما، بد است مال ما، ما نمی خواهیم دیگران در مملکت ما دخالت کنند.‏

سیاست گام به گام یعنی سازش و شکست!

‏     اگر ما یک قدم از این حرف عقب بنشینیم، یا به اصطلاح آقایان قدم قدم بخواهیم‏‎ ‎‏پیش برویم، یعنی قدم اول را ما حالا تسلیم بشویم که آقا سلطنت بکنند نه حکومت ـ تز‏‎ ‎‏آقایان این است، تز بعضیها این است که حالا این حرف را بزنیم، بیاییم بگوییم که ایشان‏‎ ‎‏سلطنت بکند نه حکومت! ـ معنیش چه است؟ معنیش این است: یک نفر آدمی که قریب‏‎ ‎‏سی سال خودش و قریب پنجاه و چند سال خود و پدرش به ما جنایت کرده است،‏‎ ‎‏جوانهای ما را کشته است، هَتْک حُرُمات ما را کرده است، مملکت ما را به غارت داده‏‎ ‎‏است، حالا آقا سلطان باشد! سلطان السلاطین! شاهنشاه! ما قبول کنیم این معنا را که ایشان‏‎ ‎‏حالا سلطان باشد، حکومت نباشد! اگر ما این مطلب را از اینهایی که تزشان این است‏‎ ‎‏قبول کنیم، اسلام را و مسلمین را و مملکت اسلامی را منهدم کرده ایم تا آخر؛ و این‏‎ ‎‏بالاتر‏‏[‏‏ین‏‏]‏‏ خیانتی است که ما بر کشور خودمان بخواهیم بکنیم و به اسلام کرده ایم.‏

‏     اگر این قدم را ما سست بگیریم و بگوییم حالا ما به همین حد، قلمهای ما را خرد‏‎ ‎‏خواهند کرد. این دفعه اگر این مار زخمی گرم بشود، همچو زهری بر ایران و ایرانی‏‎ ‎‏خواهد زد که تا ابد سرش را نتواند بلند کند. بیدار بشوید آقایان! ملتفت باشید! خیال‏‎ ‎‏نکنید که ما قدم قدم می خواهیم برویم؛ این غلط است. این تز غلط است. یا شاهنشاهی‏‎ ‎‏حالا باشد، به قانون اساسی عمل بکنید و انتخابات آزاد! اینها چیزهایی است که خود شاه‏‎ ‎‏تزریق می کند؛ این چیزهایی است که خود او تزریق می کند. الآن دید و بازدیدها در ایران‏‎ ‎‏رواج شده است‏‎[6]‎‏! الآن برای هَدْمِ این ملت دید و بازدیدها شروع شده است! شاه دو‏‎ ‎

‏ساعت با یک نفری خلوت کرده. امروز یکی از همین کسانی که آمده بودند مصاحبه‏‎ ‎‏کنند، گفتند این را که دو ساعت یک نفری با شاه مصاحبه کرده و حالا می خواهد با سران‏‎ ‎‏قوم مصاحبه کند. اینها، اگر اینها یک قدم ما را متوقف بکنند، قدمها و قلمهای ما را خرد‏‎ ‎‏خواهند کرد؛ دیگر ـ تا آخر ـ ایرانی روی زندگی و روی آزادی و روی استقلال نخواهد‏‎ ‎‏دید. دیگر هیچ خیانتی بالاتر از این نیست که الآن که مشتهای ملت بلند است و گره هست‏‎ ‎‏و در مقابل ایستاده است، هیچ خیانتی بالاتر از این نیست که این مشتها را به زمین بیاورد،‏‎ ‎‏این دستهای بلند شده را فرو بنشاند، و این آتشی که الآن در ایران به پا شده است خاموش‏‎ ‎‏کند. اگر این خاموش بشود، محال است دوام پیدا کند و دیگر روشن بشود.‏

تکلیف همه، افشای حقایق

‏     حالا آقا، باید همۀ قدرتها روی هم بیایند ـ همه. یعنی آقا تکلیف دارد، آقا تکلیف‏‎ ‎‏دارد، آقا تکلیف دارد، بنده تکلیف دارم ـ همه. تکلیفْ این است که اینجا هر قدر‏‎ ‎‏می توانید تبلیغات کنید. بگویید مسائل را به کسانی که اطلاع ندارند. تبلیغات آنها اسباب‏‎ ‎‏این شده است که ماها را یک آدمهای ارتجاعی معرفی کنند؛ آخوند را ارتجاعی معرفی‏‎ ‎‏کنند. این آخوند می گوید آقا! ما حقمان را می خواهیم، ما آزادی می خواهیم، ما استقلال‏‎ ‎‏می خواهیم، این ارتجاع است؟ مال ما را بردن ارتجاع نیست، تمدن است؟! مالمان را‏‎ ‎‏می خواهیم ندهیم، مرتجع هستیم؟! ما را در قید و بند می خواهید نگه دارید و اسیر ـ تا‏‎ ‎‏آخر نگه دارید شما مرتجع نیستید، اما ما که می گوییم آزاد می خواهیم باشیم ما مرتجع‏‎ ‎‏هستیم؟! اگر ما دست برداریم از آن تز خودمان، از آن مقصد خودمان، تا آخر زیر بار این‏‎ ‎‏ظلم و این ستم ـ تا آخر باید باشیم.‏

یاری نهضت، تکلیف الهی است

‏     هر کس، هر فرد، الآن تکلیف دارد، تکلیف الهی دارد، تکلیف انصافی دارد، تکلیف‏‎ ‎‏وجدانی دارد که با این ایرانی هایی که الآن ایستاده اند و فریاد می زنند، با این ایرانی ها‏‎ ‎‏کمک بکند. هر قدر می تواند کمک بکند. اینها دارند جانشان را می دهند، دارند‏‎ ‎‏جوانهایشان را می دهند در راه ما و در راه اسلام، در راه ملت دارند می دهند اینها، ما هم‏

‏از ملت هستیم، باید ما هم کمک بکنیم؛ هر که هر قدر می تواند. می توانید مصاحبۀ‏‎ ‎‏مطبوعاتی کنید، مصاحبه کنید مطالبتان را بگویید؛ می توانید به این رفقایی که در‏‎ ‎‏دانشگاهها و در جاهای دیگر دارید صحبت کنید، بایستید هر چند نفر را می بینید صحبت‏‎ ‎‏کنید: ایران این است وضعش؛ با ایران این کار را دارند می کنند؛ با اینها اینقدر ظلم‏‎ ‎‏کرده اند؛ ما چه می خواهیم؛ این دادوقالها برای چیست؛ که، آزادی زیاد دادند و ما داد‏‎ ‎‏می زنیم که چرا اینقدر آزادی می دهید؟! آزادی «تند» ـ سخت ـ دادند به قول آقای‏‎ ‎‏کارتر، که چون آزادی تند داده است اعلیحضرت، از این جهت اینها فریاد می زنند؟! ما‏‎ ‎‏که فریاد می زنیم «آزادی» یعنی ما از آزادی زیاد تُخَمِه‏‎[7]‎‏ کردیم، ما از آزادی؟ دیگر‏‎ ‎‏ندهید آزادی؟! مطلب این است؟ مسئله این است؟ آقای کارتر این را می گوید دیگر! ما‏‎ ‎‏همه تکلیف داریم. باید، باید همۀ ما هر چه قدرت داریم اعمال کنیم برای نجات این‏‎ ‎‏کشور اسلامی. نجات یک ملت مسئله شوخی نیست، مسئله نجات یک ملت است. همه‏‎ ‎‏باید با هم دست برادری بدهیم. و پیروز هستید ان شاءالله  ‏‏[‏‏ان شاءالله حضار‏‏]‏‏، ان شاءالله ‏‎ ‎‏پیروزید. خداوند همه تان را پیروز کند ‏‏[‏‏آمین حضار‏‏]‏‏.‏

‎ ‎

  • ـ شاه.
  • ـ جمع ظریف؛ نکته سنجان و خوش طبعان.
  • ـ رضا خان.
  • ـ محمدرضا پهلوی.
  • ـ اشاره به یکی از حضار.
  • ـ اشاره به ملاقاتهای شاه با آقایان: سیاسی، صدیقی و سنجابی برای انتخاب نخست وزیر.
  • ـ سوء هاضمه ناشی از پرخوری.