سخنرانی
پیشرفت نهضت و بی اثر بودن حکومت نظامی
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (پیشرفت نهضت)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 12 آب‍ان‌ 1357

زمان (قمری) : 2 ذی الحجه 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 282

موضوع : پیشرفت نهضت و بی اثر بودن حکومت نظامی

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (پیشرفت نهضت)

سخنرانی

‏زمان: 12 آبان 1357 / 2 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو‏

‏موضوع: پیشرفت نهضت و بی اثر بودن حکومت نظامی‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏[بسم‏‏ الله الرحمن الرحیم‏‏]‏

پیشرفت نهضت و عقب نشینی شاه

‎ ‎‏     نهضت اسلامی ایران به اوج خودش رسیده است و مرتبۀ شکوفایی را دارد طی‏‎ ‎‏می کند. شاه انواع تشبثات را می کند و کرده است. یک سنخْ تشبثات او این بود که یک‏‎ ‎‏دولتی پیش آورد، یک «دولت آشتی»!‏‎[1]‎‏ و دولت آشتی همان بود که از زمان انعقادش‏‎ ‎‏تا حالا هزارها از جوانهای ما را کشتند و به خاک و خون کشیدند و سرتاسر ایران را به عزا‏‎ ‎‏نشاندند، و می خواستند که با صورت آشتی مردم را اغفال کنند. و لهذا دولتْ اعلانِ‏‎ ‎‏آشتی داد و گفت تاریخ هم همان تاریخ قانونیِ اول:«اسلامی». از قانونِ گَبْرها دست‏‎ ‎‏برداشتند و از «حزب رستاخیز» هم دست برداشتند؛ بعد هم از قراردادهایی که راجع به‏‎ ‎‏اسلحه کرده بودند تخفیف دادند، از قراردادهای اتمی هم لغو یا تخفیف دادند. اینها همه‏‎ ‎‏خدعه هایی است که اینها مشغول هستند که این نهضت را بخوابانند؛ و این موجی که در‏‎ ‎‏ایران پیدا شده است و مثل سیل خروشان همه چیز را دارد به باد می دهد، آنها این سیل را‏‎ ‎‏خاموش کنند؛ شعلۀ قلوب را خاموش کنند. و ابتدایش هم ممکن است یک ملایمتهایی‏‎ ‎‏بکنند و یک ـ به اصطلاحشان ـ «آزادی»ها، «فضای باز» آزادی هم یک صورتی درست‏‎ ‎‏بکنند و دنباله اش، همین که این امور سرد شد و این زبانه های آتشی که الآن در ایران بلند‏‎ ‎‏شده است خاموش شد، دنبالش، بعد از مهلتی که پا را محکم کردند به جای خودش و‏‎ ‎‏خاطرجمع شدند که یک همچو نهضتی دیگر نخواهد به پا شد، همچو حمله بکنند و‏

‏همچو به همۀ جهات ملت صدمه وارد بیاورند که نه جناح روحانی و نه جناح سیاسی و نه‏‎ ‎‏دانشگاه و نه بازار، دیگر تا آخر نتوانند نفس بکشند!‏

‏     الآن این وضعی که ایران پیدا کرده است، این افعی را زخمی کرده؛ آن چیزهایی که او‏‎ ‎‏در مغزش پخته بود همیشه که «منم، و دیگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستی در‏‎ ‎‏سرتاسر ایران هست، همه به حکم من هستند و کسی مخالف با من نیست، نمی شود باشد»‏‎ ‎‏ـ اینها همه فرو ریخت! این کنگره های خیالی که به مردم جا زده بودند ـ واقعیتی نداشت‏‎ ‎‏ولیکن یک الفاظ خوشگلِ بَزَک کرده ای تسلیم مردم می کردند ـ پرده ها تا یک حدودی‏‎ ‎‏پس رفت و این کنگره های بلند خیالی که درست کرده بودند، اینها یکی بعد از دیگری‏‎ ‎‏فرو ریخت و آمال و آرزوهایی که داشت ـ بسیاری اش ـ پایمال شد. این الآن یک افعی‏‎ ‎‏زخمی است که اگر مهلت به او بدهند و ملتْ سردی و سستی از خودش نشان بدهد، این‏‎ ‎‏سر بلند می کند و این دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت می ریزد، زهری که دیگر نتوانند‏‎ ‎‏اینها به علاج برخیزند.‏

بی اثر بودن حکومت نظامی و کودتای نظامی

‏     همۀ این تشبثاتی که ایشان کرده است، مثل «دولت آشتی» پیش آوردن، و حالا هم‏‎ ‎‏دیدند که آن آشتی از جنگهای دولتها با هم مثل اینکه بدتر بود! و آن ملایمت، به خیال‏‎ ‎‏خودشان، به صورت یک حکومت نظامی خشن درآمد و بعد هم در حکومت‏‎ ‎‏نظامی شان شکست خوردند. حکومت نظامی! حالا خودشان ماندند و اعلامیه هاشان!‏‎ ‎‏اعلام می دهند که ـ اعلامیۀ نمرۀ چند که ـ مردم دو نفر هم همراه هم، بیشتر از دو نفر نباید‏‎ ‎‏همراه هم در خیابانها راه بروند. در مقابل این، در همان جایی که حکومت نظامی است‏‎ ‎‏پانصد هزار، سیصد هزار بلکه گاهی بیشتر از اینها راه می افتند در خیابانها و شعار می دهند‏‎ ‎‏و هر چی دلشان می خواهد می گویند! حکومت نظامی هم شکست خورد. با شکست‏‎ ‎‏خوردن حکومت نظامی و مقابلۀ مشت و تانک، فهمیدند که مشت بر تانک مقدم است؛‏‎ ‎‏ارادۀ ملت بر توپ و مسلسل پیشی دارد.‏

‏     اینها از کودتای نظامی هم مأیوسند، ولی ذکرش را می کنند. کودتای نظامی! الآن‏

‏همان کودتای نظامی است! مگر کودتای نظامی چه می کند؟ ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ کودتای نظامی یک‏‎ ‎‏نظامی ای می آید سرِ کار، با خشونت با مردم رفتار می کند اگر چنانچه خیلی آدم خشنی‏‎ ‎‏باشد؛ گاهی هم ممکن است که خشونت نداشته باشد؛ خوب، الآن در تمام ایران‏‎ ‎‏حکومت نظامی است، منتها در عده ای از شهرها رسماً حکومت نظامی است و در مابقی‏‎ ‎‏ایران به طور غیر رسم حکومت نظامی است. همان معانی نظامی بودن و مردم را از همه‏‎ ‎‏چیز محروم کردن ـ به خیال خودشان ـ در همۀ ایران الآن هست.‏

شکستهای پی در پی و فریبهای تازۀ شاه

‏     بنابراین، آن فریب اولشان که حکومت آشتی و ـ عرض می کنم ـ با همه چه و‏‎ ‎‏روحانی، اولی که این دولت آمد روی کار، به عنوان یک روحانی خودش را معرفی‏‎ ‎‏می کرد! پدرْ روحانی و پدر و مادر هم روحانی و این حرفها معرفی می کرد؛ بعد شروع‏‎ ‎‏کرد به آن کارهای ملایمت آمیز و فریبنده، که من در همان اولی که تأسیس شد این را به‏‎ ‎‏مردم گوشزد کردم که فریب نخورید که این بدتر از آن حکومت نظامیهاست! این‏‎ ‎‏خطرش بیشتر از آن است! انسان با حکومت نظامی می داند که این آمده روی کار که با‏‎ ‎‏سرنیزه با انسان رفتار کند، خوب احتیاطِ خودش را می کند و اینها؛ اما آنکه با فریب‏‎ ‎‏می آید روی کار و می خواهد ملت را با خدعه و فریب عقب بزند، این مردم را غافلگیر‏‎ ‎‏می کند؛ و این خطرش زیاد است. و من در همان وقتهای اول ـ همان اولی که اعلام‏‎ ‎‏حکومت آشتی شد ـ من مطالب را آنطور که می توانستم به مردم رساندم. این حکومت‏‎ ‎‏آشتی شکست خورد، شد حکومت نظامی در همۀ ایران و در دوازده شهر عظیم ایران ـ‏‎ ‎‏به طور رسمی! و همین حکومت نظامی هم شکست خورده هست. الآن هم حکومت‏‎ ‎‏نظامی است اما یک حکومت نظامی شکست خورده است. باید به حَسَب ترتیب‏‎ ‎‏حکومت نظامی، کسی شبها بیرون نیاید ـ از قراری که گفته اند دو ساعت عقب انداختند،‏‎ ‎‏دوباره برگشتند به اینکه جلو انداختند که باید دو ساعت هم جلوتر چه بکنید ـ مردم در‏‎ ‎‏دکانهایشان نشستند و باز کردند و شروع کردند به قرآن خواندن. ملزم شدند به اینکه‏‎ ‎‏برگردانند و باز به همان مقدار. تظاهرات هم در همۀ اینجاهایی که حکومت نظامی هست‏

‏و غیرنظامی ـ یعنی آنهایی که نظامی رسمی است و نظامی غیررسمی ـ تظاهرات هم در‏‎ ‎‏همان جا به قوت خودش باقی است! پس این هم شکست خورد؛ از شکست خوردن‏‎ ‎‏این، باز یک کودتای نظامی یا یک نخست وزیر نظامی هم شکست خورده است. اگر‏‎ ‎‏بی عقلی کنند و یک حکومت نظامی سرتاسری ـ یعنی یک نخست وزیر نظامی ـ بیاورند‏‎ ‎‏و بخواهند مردم را با آن حکومت نظامی بترسانند، مردم ترسشان ریخته است دیگر، اعتنا‏‎ ‎‏به این حرفها ندارند. همان بچه های کوچولو هم پاسبانها را عاجز کرده اند و مقابله کردند‏‎ ‎‏با پاسبانها. آنها با سرنیزه و توپ و تانک، مردم با مشت و سنگ و از این چیزها. پس‏‎ ‎‏حکومت نظامی و حکومت آشتی و کودتای نظامی، اینها شکست خورده است. اینها را‏‎ ‎‏دیگر نمی شود پای چیزی حساب کرد. این تشبث تشبثی است که درست از کار‏‎ ‎‏درنمی آید و نیامده؛ بخواهند بکنند هم نمی شود.‏

‏     یک تشبث دیگر به این است که بعض رجال را برای نخست وزیری مثلاً انتخاب کنند‏‎ ‎‏و از این راه پیش بیایند: گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که مثلاً پیش مردم یک قدری‏‎ ‎‏معروف است و کذا؛ و گاهی به اینکه کسی را انتخاب کنند که در این حکومتهایی که بوده‏‎ ‎‏است و در این اوقاتی که ایشان مشغول ظلم و ستم بوده اند، این در دستگاه نبوده‏‎ ‎‏ـ خودشان فهمیده اند که کسانی که در این دستگاه یک شغلی داشتند و یک وزارتی‏‎ ‎‏داشتند و یک وکالتی داشتند، اینها دیگر مقبول ملت نیستند ـ این اشتباه است که‏‎ ‎‏می خواهند همانها مردم را بازی بدهند؛ گاهی از شغل وزارت استعفا بکنند، گاهی از‏‎ ‎‏شغل وکالت استعفا بکنند؛ گاهی از ـ عرض می کنم که ـ از حزب رستاخیز کنار بروند ـ‏‎ ‎‏همۀ اینها دیگر یک حرفهایی است که این ملت ما نمی پذیرد.‏

نمایندگان مجلس وکیل ملت نیستند

‏     ممکن است واقعاً ـ به حَسَب واقع ـ هم یک نفر آدم توبه کرده باشد، بگذرد از آن‏‎ ‎‏معصیت بزرگی که تا حالا کرده، از آن خیانتهایی که تا حالا کرده ممکن است که از آن‏‎ ‎‏خیانت ـ ‏‏[‏‏البته‏‏]‏‏ یک خیانت مشترک بین همه این است که همۀ این وکلای مجلسین‏‎ ‎‏می دانند که وکیل ملت نیستند! این دیگر یک چیزی نیست که به خود این وکلا مخفی‏

‏باشد؛ همه می دانند که این مجلسْ مجلس ملی نیست، و مجلسی است که با فرمان شاه و با‏‎ ‎‏سرنیزه ـ سرنیزه هم که نمی خواستند، آن وقت دیگر این حرفها را نمی خواست، حالا‏‎ ‎‏سرنیزه می خواهد ـ آن وقت با فرمان بود، فرمان هم نه اینکه حالا این فرمان هم از ایشان‏‎ ‎‏باشد؛ آن هم از سفارتخانه ها لیستش می آمد. خود ایشان اقرار کرد که در چند وقت قبل‏‎ ‎‏از این لیست می آوردند و وکلا را با سفارتخانه ها تعیین می کردند و حالا این جور نیست!‏‎ ‎‏نخیر، حالا هم این جور هست و بدتر هم هست. این وکلا همه شان این را بی استثنا‏‎ ‎‏می دانند، و می دانستند آن وقتی که وارد مجلس شدند به اینکه اینها وکلای ملت نیستند،‏‎ ‎‏و این مجلسْ خلاف قانون اساسی است؛ مع ذلک رفتند، همه شان رفتند. اینهایی که نقض‏‎ ‎‏قانون اساسی را کردند و خودشان دانسته به اینکه این خلافِ قانون اساسی است، رفتند‏‎ ‎‏در مجلس؛ همان قدمی که توی مجلس گذاشت این، خیانتکار است. حالا ما به کارهایی‏‎ ‎‏که اینها انجام دادند و تغییر تاریخ اسلام را دادند ـ یک همچو جنایت بزرگ، یک همچو‏‎ ‎‏جسارت بزرگ به مقام رسول اکرم ـ ما از این هم اگر صرف نظر بکنیم ـ با اینکه نمی شود‏‎ ‎‏کرد که همۀ آنها اینها را رأی دادند و به تصویب همۀ اینها بوده، حالا ممکن است‏‎ ‎‏یکی شان عذر بخواهد که آن وقت که این را آوردند من رأی نمی خواستم بدهم‏‎ ‎‏ترسیدم، یا فرض کنید رأی ندادم ـ اما تو وارد شدی به عنوان وکالت از ملت در یک‏‎ ‎‏مجلسِ مخالف قانون اساسی، این خیانت است. خودِ این قدمْ قدمِ خیانتی است. پس‏‎ ‎‏ملت، این اشخاصی که در این حکومت بودند، یعنی در این حکومت غیرقانونی ‏‏[‏‏قبول‏‎ ‎‏ندارد‏‏]‏‏.‏

اساس سلطنت پهلوی غیرقانونی است

‎ ‎‏     باز نکتۀ دیگر این است که اصلاً اساس سلطنت سلسلۀ پهلوی مخالف قانون اساسی‏‎ ‎‏است، اساس سلطنت. به دلیل اینکه هر کس که به سن من است ـ یا یک قدری هم‏‎ ‎‏کوچکتر ـ یادش است، آنها هم که یادشان نیست از آن پیرمردها بروند اگر نشنیده اند‏‎ ‎‏بپرسند لکن خوب مسئله چیزی است معلوم و معروف که رضا شاه وقتی که آمد و کودتا‏‎ ‎‏کرد، احدی قدرت بر اینکه در مقابل او یک کلمه بگوید نداشت، هیچ کس همچو‏

‏قدرتی نداشت؛ اگر هم یکی دوتا همچو قدرتی داشتند، یکی دوتایی بودند که اثری‏‎ ‎‏نداشت، کاری ازش نمی آمد؛ مجلسی که در زمان رضا شاه برای تغییر مواد قانون‏‎ ‎‏اساسی، در زمان رضا شاه تأسیس کردند، مجلسی بود که ملت باهاش مخالف بود؛ نه‏‎ ‎‏اینکه خبر نداشت، مخالف بود ملت! لکن جرأت اظهار مخالفت نداشت اما هیچ کس‏‎ ‎‏هم نمی رفت رأی بدهد. مردم سرِ جای خودشان بودند، مردم مشغول کار خودشان‏‎ ‎‏بودند، جرأت نمی کردند حرف بزنند. آن مجلسی که تأسیس شد برای اینکه مواد قانون‏‎ ‎‏اساسی را تغییر بدهند و سلسلۀ قاجار را منقرض کنند و سلسلۀ پهلوی را منصوب کنند به‏‎ ‎‏مجلس مبعوثان‏‎[2]‎‏، وکلای آن وکلای ملت نبودند! این را همه می دانند. خود رضا خان‏‎ ‎‏هم می داند الآن توی قبر، می داند این را که وکیل نبوده اند! پسرش هم می داند! این وکلا‏‎ ‎‏که اطلاعات دارند دیگر، مثل ما تودۀ مردم نیستند که اطلاعاتشان کم باشد، اینها هم همه‏‎ ‎‏می دانند خودشان که اصل اساس سلطنت پهلوی برخلاف قانون است اصلاً؛ مخالف‏‎ ‎‏قانون اساسی. اگر او مخالف قانون اساسی بود، سلطنت پهلوی مخالف قانون اساسی بود،‏‎ ‎‏سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسی است، برای اینکه همان است مسئله؛ وقتی‏‎ ‎‏سلطنت ایشان مخالف قانون اساسی است، ‏‏[‏‏همچنین‏‏]‏‏ تعیین وکیل، ولو وکیل را مردم‏‎ ‎‏تعیین کنند. لکن قانون اساسی می گوید باید شاه فرمان بدهد، ما شاه نداریم که فرمان‏‎ ‎‏بدهد؛ شاه نداشتند مردم؛ این، شاه نبود هیچ؛ شاهی که خلاف قانون اساسی است شاه‏‎ ‎‏نیست. این وکلا می دانند به اینکه این سلسله از سلاطین ـ به اصطلاح ـ برخلاف قانون‏‎ ‎‏اساسی روی کار آمده اند، و دنباله اش هر کاری که اینها انجام بدهند خلاف قانون اساسی‏‎ ‎‏است. این با اصطلاح خودشان من دارم حرف می زنم؛ با منطق خود آنها من دارم حرف‏‎ ‎‏می زنم، که قانون اساسی را خوب، به آن اعتنا دارند؛ روی همین مسئلۀ قانون اساسی و‏‎ ‎‏مواد قانون اساسی، اینها وکیل ملت از اول، از زمان رضا شاه تا حالا ما وکیل ملت‏‎ ‎‏نداشتیم! مردم بیخبر بودند؛ یا اگر خبر داشتند نمی توانستند وکیل تعیین کنند؛ نبود.‏

‏بنابراین، در تمام دورۀ اینها، هم سلطنت برخلاف قانون اساسی بود و هم مجلسیْن‏‎ ‎‏برخلاف قانون اساسی. مجلس «سنا» که باید نصفش را شاه تعیین کند و نصفش را هم‏‎ ‎‏ملت، ملت که اطلاع نداشت، شاه هم که نداشتیم تا تعیین کند، نصب کند؛ برای اینکه شاه‏‎ ‎‏قانونی نبود. بنابراین آنهایی که در وکالت و وزارت و ـ عرض می کنم ـ اینها بودند همه‏‎ ‎‏برخلاف قانون اساسی وکالت و وزارت کرده اند! همه شان.‏

‏     این تشبثشان به اینکه تغییر بدهند یک مهره ای را به یک مهرۀ دیگری و یک کسی که‏‎ ‎‏ـ به خیال خودشان ـ یک کسی را بیاورند که این عیب را نداشته باشد که در این دورانی‏‎ ‎‏که اینها حکومت داشتند حکومت داشته باشد، مثلاً بروند از توی دانشگاه یک استاد‏‎ ‎‏دانشگاه بیاورند که در زمان اینها حکومت نداشته، حالا که می خواهد وارد بشود خلاف‏‎ ‎‏قانون اساسی است. برای اینکه کی واردش می کند؟ کی او را نصبش می کند به‏‎ ‎‏نخست وزیری؟ و چه مجلسی تصویب می کند نخست وزیری او را؟ کدام مجلس؟!‏‎ ‎‏مجلسِ برخلاف قانون اساسی، سلطنتِ برخلاف قانون اساسی؛ پس نخست وزیری‏‎ ‎‏برخلاف قانون اساسی است. شما فرض کنید که ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امین را اینها بروند از‏‎ ‎‏آسمان بیاورند زمین، مجسمش کنند اینجا که پاک و پاکیزه و طاهر است، لکن به حَسَب‏‎ ‎‏منطق خودشان باید شاه مشروطه تعیین کند نخست وزیر را و مجلس ـ مجلسیْن تصویب‏‎ ‎‏کنند این را؛ ما شاه مشروطه نداریم که! مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد.‏‎ ‎‏قانون اساسی از روز اول ـ همین قانون اساسی که همۀ آنها قبول دارند ـ از روز اول عمل‏‎ ‎‏به آن نشد. یکی از مواد قانون اساسی این است که باید پنج نفر از مجتهدین در مجلس‏‎ ‎‏باشند، نظارت کنند که مبادا احکامی که اینها صادر می کنند برخلاف حکم شرع باشد.‏‎ ‎‏این قانون اساسی ما اینطور است؛ متمم قانون اساسی این است؛ پس از اولی که مشروطه‏‎ ‎‏را درست کردند، مردم ـ مردم را بازی دادند، از اول بازی دادند؛ مثل همین حالا که‏‎ ‎‏می خواهند بازی بدهند و دولتِ ـ مثلاً ـ «آشتی» می خواستند روی کار بیاورند. از اول که‏‎ ‎‏مشروطه را اینها درست کردند ـ این شیاطین که متوجه مسائل بودند ـ روحانیون و‏‎ ‎‏مؤمنینی ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ که تَبَع آنها بودند، بازی دادند اینها. خدعه کردند، متمم قانون اساسی را‏

‏قبول کردند و اینها، لکن وقت عملْ عمل نکردند به متمم قانون اساسی؛ یعنی پنج نفر‏‎ ‎‏مجتهد را در مجلس ما نیاوردند! بله، ‏‏[‏‏مجلس‏‏]‏‏ اول یک صورتی ابتدائاً درست شد، اما‏‎ ‎‏آن صورتی بود؛ تمام شد. حالا قریب پنجاه سال است ـ بیشتر از پنجاه سال است ـ که ابداً‏‎ ‎‏در مجلس روحانی راه ندارد تا نظارت بکند؛ و این خلاف قانون اساسی است. پس الآن‏‎ ‎‏اگر چنانچه ما فرض کنیم که این آقای جبرئیل آمدند در زمین و تَبَع «اعلیحضرت»‏‎ ‎‏می خواهند بروند در مجلس، با نصب ایشان و تعیین ایشان و با تصویب مجلس «شورا» و‏‎ ‎‏مجلس «سنا»، همان جبرئیل امین هم خلاف قانون اساسی کرده! قانونی نیست. وزارتش،‏‎ ‎‏قانونی نیست. پس ـ بناءً علیه ـ این تشبث درست از کار درنمی آید.‏

سخن مردم: ما شاه نمی خواهیم

‏     علاوه بر این، حالا ما از آن وجهۀ قانونی و منطق خودشان بگذریم، علاوه بر این مگر‏‎ ‎‏این چیزها این صدای مردم را می اندازد؟ مگر مردم صدایشان این است که وا وزیرا! ای‏‎ ‎‏وزیر ما چطور است! مردم می گویند ما شاه نمی خواهیم، تو می خواهی وزیر درست‏‎ ‎‏بکنی؟! جواب اینکه ما شاه نمی خواهیم این است که وزیر شما این بود، این باشد؟!‏‎ ‎‏خوب بروند ببینند این خارجیها که می گویند این ملت چه می گوید، چه می خواهد، ملت‏‎ ‎‏را بروند ببینند توی بازارها چه می گویند، توی مدرسه ها چه می گویند، توی دانشگاهها‏‎ ‎‏چه می گویند، بیرون دانشگاه چه می گویند، توی مزارع چه می گویند؛ خوب بروند ببینند‏‎ ‎‏اینها. ببینند که این ملتْ سرتاسر ایران چه دارد می گوید؛ چه می خواهد این ملت. اگر یک‏‎ ‎‏شبانه روز بر اینها گذشت و از هر آدمی چند دفعه این کلمه را نشنیدند، خوب ما از قولمان‏‎ ‎‏برمی گردیم، می رویم سراغ زندگی مان. اگر نشنیدند که ما نمی خواهیم این را، «مرگ بر‏‎ ‎‏شاه»؛ از بچۀ اینقَدَریِ تازه زبان باز کرده این را می گوید تا آن پیرمردی که حالا دیگر‏‎ ‎‏یواش یواش باید حرف بزند، مثل من. خوب، همه نمی خواهند. وقتی یک ملتی یک‏‎ ‎‏چیزی را نخواست، خوب شاه برای ملت است، وقتی ملت نمی خواهد او را، که نمی شود‏‎ ‎‏که به زور آورد او را. آوردند به زور اما فایده ندارد.‏

‏     بخواهند با این تشبث که یک وزیری را بردارند یک وزیر دیگر بگذارند، یک‏

‏وزیری که خیر، بسیار هم آدم خوبی است فرض کنید و اجزائش هم و سایر وزرا هم‏‎ ‎‏انتخاب کند همه را از دانشگاه یا از رجال پاکدامن ـ اگر آنها لبیک بگویند به این حرفها ـ‏‎ ‎‏اما مردم سرِ وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اقناع کنیم به اینکه آقا بسم الله ، وزیر خوبْ ما‏‎ ‎‏به شما تحویل دادیم! آنها می گویند ما اصلاً سلسلۀ شاهنشاهی را نمی خواهیم! اصل نظام‏‎ ‎‏شاهنشاهی نظام باطل غلطی از اول بوده. حالا نظام شاهنشاهی را فرض بکنیم همۀ ملت‏‎ ‎‏این حرف را نزنند، اما سلسلۀ پهلوی که دیگر نمی شود کسی انکار کند که همۀ ایران‏‎ ‎‏دارند می گویند ما سلسلۀ پهلوی را نمی خواهیم. آنها می گویند ما سلسلۀ پهلوی‏‎ ‎‏نمی خواهیم، شما می گویید که من وزیر را برداشتم یک وزیر دیگر نصب کردم! جواب‏‎ ‎‏آن سؤال این جواب نیست. خواست مردم این نیست تا اینکه مسئله به این ختم بشود. اگر‏‎ ‎‏خواست این بود که ما وزیرمان بد است، ما وکیلمان بد است، خوب وزیر را عوض‏‎ ‎‏می کردند، وکیل را عوض می کردند، می شد؛ اما وقتی خواستِ مردم آن نیست، شما یک‏‎ ‎‏کاری می کنید که خواستِ مردم نیست؛ آنی که خواستِ مردم است نمی کنید، پس‏‎ ‎‏نمی تواند درست بشود. این هم به شکست منتهی می شود. صددرصد شکست است‏‎ ‎‏برای اینکه یک مطلبی نیست که یک کلمه اش درست باشد. این نیرنگ هم هر‏‎ ‎‏جوری اش بکنند فایده ندارد؛ بخواهند نظامی اش کنند، نظامی هست و شکست خورده؛‏‎ ‎‏نظامی شکست خورده. یک نظام دیگر رویش بیاید، معلوم نیست حالا دیگر همچنین‏‎ ‎‏هم نظامیها هم قبول بکنند این معنی را؛ برای اینکه وقتی دیدند یک نظامیِ قلدری مثل‏‎ ‎‏آن مردک شکست خورده، آنها هم دیگر بالاتر از او نیستند در شقاوت! می دانند که آن‏‎ ‎‏هم شکست خورده است. پس، نه حکومت نظامی و نه کودتای نظامی و نه این خدعه ها‏‎ ‎‏و حکومت آشتی ـ اینها فایده ای نکرد.‏

تشبث شاه به «کولی»هاو چماق به دستها

‏     یک راه دیگر هم اینها دارند طی می کنند و آن این است که تشبث کردند به‏‎ ‎‏«کولی»ها. خدا می داند که ننگ یک مملکت است که قوای انتظامی دارند و قوای‏‎ ‎‏انتظامی را از آنها مأیوسند یا جرأت نمی کنند که همه شان را وادار کنند به کار، یک‏

‏مملکتی که به حَسَب اصطلاح باید شاهش و وزیرش و ـ عرض بکنم ـ قوایش اینها‏‎ ‎‏درصدد این باشند که نظم برقرار کنند، اینها تشبث می کنند به یک عده چماق به دست!‏‎ ‎‏در کرمانْ «کولی»! در جاهای دیگر هم این کسانی که اجیرشان هستند. اینها زیر سایۀ‏‎ ‎‏چماق کولی ها می خواهند زندگی کنند! این ننگ است برای ما که یک همچو کسی به ما‏‎ ‎‏حکومت کند. یک همچو کسی به ما برای ما وزارت کند، وکالت کند. زیر سایۀ چماق‏‎ ‎‏کولی الآن ادامه حیات دارد ایشان می دهد! این هم فایده ندارد. وقتی بنا شد چماق باشد،‏‎ ‎‏مردم هم چماق دارند! مردم هم مقابلش چماق دست گرفتند و بیرونشان کردند اینها را.‏‎ ‎‏البته آن چماق به دستها در پناه نظامی بودند، چنانچه در مدرسۀ فیضیه و قم که ریختند در‏‎ ‎‏خرداد ـ قبل از 15 خرداد ـ ریختند در مدرسه و آن خرابکاریها را کردند، یک دسته ای را‏‎ ‎‏آوردند از خودشان در پناه پاسبانها و در پناه لشکریها، ریختند توی مدرسه، آن کار را‏‎ ‎‏کردند؛ حالا هم دارند این کار را می کنند که در پناه قوای انتظامی، قوۀ انتظامی، در پناه‏‎ ‎‏قوای انتظامی به خرابکاری مشغولند. «قوای انتظامی»! این از همان لغتهاست که عرض‏‎ ‎‏کردم محتوا را از دست داده و همین صورتی است قوای انتظامی است دیگر! الآن قوای‏‎ ‎‏«انتظامی» ما قوای «مخرب» شده است. در سایۀ آن چماق به دستها می ریزند به‏‎ ‎‏شهرستانها. چند شهرستان تا حالا همین طور ریختند و خرابکاری کردند. این تشبث هم‏‎ ‎‏فایده ندارد، اینها فایده ندارد.‏

تبلیغات بیگانگان برای آلوده کردن نهضت

‏     تبلیغات امریکایی ها و انگلیسی ها و اینها، اینها هم دیگر گذشته است، فایده ندارد.‏‎ ‎‏در امریکا می گویند که ـ داشت در نوشته هایی ـ رابطۀ زیرزمینی بین انگلیس و شوروی‏‎ ‎‏است که این آشوبها را درست کرده! یعنی این حرفهایی که من حالا دارم به شما می زنم و‏‎ ‎‏همه برادرهای شما از قبیل این جور حرفها و ... می گویند، این، انگلیسها و روسها با هم‏‎ ‎‏دست به هم دادند و به من گفته اند بگو، من می گویم! به بازاریان هم گفته اند داد کن، آنها‏‎ ‎‏هم داد می کنند! به ملّاها هم گفتند داد کن، مثلاً فرض کنید اینهایی هم که شماها شعار‏‎ ‎‏دارید می دهید، می گوید آمدند به شما هم گفتند که بیایید فریاد بزنید! در امریکا گفته‏

‏شده که رابطۀ زیرزمینی بین انگلیسها و شوروی است؛ این آشوبها را این انگلیسها و‏‎ ‎‏شوروی ها دارند درست می کنند! انگلیسها احتمال می رود در این فضولی دخالت داشته‏‎ ‎‏باشند. اینها بنایشان بر این است که فحش برای خودشان درست می کنند که مقاصدشان را‏‎ ‎‏پیش ببرند، این نهضت را آلوده کنند به اینکه نهضت انگلیسی ـ شوروی است! این هم‏‎ ‎‏فایده ندارد! برای اینکه بچه های ما هم حالا می دانند که هر چی اینها بگویند خلاف‏‎ ‎‏است! هر چه می خواهند بگویند بگویند؛ بچه های کوچک ما هم می دانند، همه جوانها و‏‎ ‎‏پیرهای ما می دانند، که اینها حرفها و نیرنگ است، و برای این است که این نهضتی که‏‎ ‎‏دارد همۀ این اقشاری که ما را دارند غارت می کنند می لرزاند و ان شاءالله سرنگونشان‏‎ ‎‏می کنند ‏‏[‏‏ان شاءالله حضار‏‏]‏‏، این چیزها را می دانند که اینها برای این است که این نهضت‏‎ ‎‏را بخوابانند؛ این آتشی که در قلبها افروخته شده است، این را خاموشش کنند. این را‏‎ ‎‏دیگر مردم می دانند این حرفها را. بنابراین این تشبث هم فایده ای ندارد.‏

شاه باید برود

‏     آنی که فایده دارد کلیدش دست خود «اعلیحضرت همایونی» است! هیچ کس‏‎ ‎‏نمی تواند. و آن این است که ایشان پا شود برود! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏. کلید دست خودش‏‎ ‎‏است، اگر بخواهد آرامش پیدا بشود! ایشان دست زن و بچه اش را بگیرد برود از این‏‎ ‎‏مملکت، نجات بدهد خودش را؛ برای اینکه من خوف این را دارم که یک آشوبی بشود‏‎ ‎‏و بچه های کوچک را هم بکشند، و ما میل نداریم یک همچو چیزی، اینکه بچه کوچکها‏‎ ‎‏هم از بین بروند. خود این، البته ملت، خودش با این چیزها دارد ... صلاحش این است،‏‎ ‎‏من صلاحش را می دانم، صلاحش این است که سوار یک طیاره ای شب بشود بی صدا و‏‎ ‎‏برود سراغ ویلاهایی که در خارج مملکت تهیه کردند با آن پولهای هنگفت! اگر ملت ما‏‎ ‎‏بگذارد.‏

‏     ‏‏[‏‏یکی از حضار: نمی گذارند؛ ملزم هستند حاج آقا! ملزم هستند، نمی گذارند.‏‏]‏

‎     ‎‏ان شاءالله آنجا هم گیرش بیاورند.‏

‏     ان شاءالله خداوند شما را موفق بدارد ان شاءالله پیش ببرید، پیروز بشوید. پیروزید‏

‏شما؛ یعنی تا الآن پیروزید. لازم نیست که او برود، شما این را از تختش پایین کشیدید؛‏‎ ‎‏این الآن سرِ تختْ دیگر نیست؛ این حالا دائماً به این و آن متشبث می شود. من میل ندارم‏‎ ‎‏بعضی تشبثاتش را بگویم، من میل ندارم بگویم اما دائماً در تشبث است. شما این را از‏‎ ‎‏آن مرتبۀ بالای «آریامهر»ی کشیدید پایین؛ آوردید او را در مراتب پایین که الآن مشغول‏‎ ‎‏تشبث به این ـ به کولی ها تشبث می کند! این پیروزی شماست. و خداوند شما را پیروز‏‎ ‎‏کند؛ و به نهایت این پیروزی برسید که این ملت یک ملت مظلومی بوده تا حالا، و این‏‎ ‎‏ملتی است که زیر پا و چکمه های خارجی و داخلی تاکنون دست و پا می زده است. و ان‏‎ ‎‏شاءالله خداوند موفق کند شما را و همۀ ما را به اینکه نجات بدهیم این ملت را.‏

‎ ‎

  • ـ کابینۀ جعفر شریف امامی که خود را دولت آشتی ملی می نامید.
  • ـ اشاره به مجلس مؤسسان.