سخنرانی
ضرورت مقابله با دسیسه های رژیم شاه برای دوام سلطنت
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (ضرورت مقابله با دسیسه های رژیم)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 13 آب‍ان‌ 1357

زمان (قمری) : 3 ذی الحجه 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 295

موضوع : ضرورت مقابله با دسیسه های رژیم شاه برای دوام سلطنت

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج (ضرورت مقابله با دسیسه های رژیم)

سخنرانی

‏زمان: 13 آبان 1357 / 3 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو    ‏

‏موضوع: ضرورت مقابله با دسیسه های رژیم شاه برای دوام سلطنت‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان خارج‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

ملت یکدل و یکجهت

‏     ابتلائات ما زیاد است و تشبثات شاه و هواخواهان شاه هم زیاد. اینها راههای مختلفی‏‎ ‎‏برای سرکوبی ملت داشته اند و دارند، چه از راه قدرت و اعمال زور و نظامی و قوای‏‎ ‎‏انتظامی و شهربانی و اینها، که با تجربه معلوم شد که اینها نتوانست ملت را ساکت کند؛ و یا‏‎ ‎‏از راه تهدیدها به خیال اینکه مثلاً تهدید به ترور کردن یک فرد تأثیری دارد و ملت ما‏‎ ‎‏الآن اتکا به شخص دارد. این ملتی که جوششش حالا از باطنش است و به طور خودکار‏‎ ‎‏الآن دارد عمل می کند، هیچ قدرتی نمی تواند این ملت را اینطور به پیش براند ـ اینطوری‏‎ ‎‏که ملاحظه می کنید که سرتاسر یک کشور سی و چند میلیونی، از آن دهات گرفته تا آن‏‎ ‎‏شهرهای بزرگ، از مرکز گرفته تا شهرهای دوردست، دهات دوردست، اینها همه یکدل‏‎ ‎‏و یکجهت ایستاده اند و فریادشان بلند است که ما نمی خواهیم این سلطنت پهلوی را ـ این‏‎ ‎‏الآن اگر یکوقتی هم ـ مثلاً بوده است ـ یک تحریکاتی بوده است، یک چیزهایی بوده،‏‎ ‎‏یک دعوتهایی بوده و این دعوتها این جور شده است، حالا دیگر آنطور نیست. حالا‏‎ ‎‏دیگر افرادی که آنها توهم می کنند باشد، یا ترور بشود و نباشد، این ملتی که راه یافته‏‎ ‎‏است دیگر دنبال این نیست که راه یافته را دوباره بیابد؛ راهش معلوم شده دیگر. تا حالا‏‎ ‎‏که زحمتها کشیده شده این است که راه را به مردم یاد دادند؛ راه معلوم شده الآن. الآن‏‎ ‎‏دیگر مملکت ایران و جمعیت مملکت ما به طور خودکار عمل می کند؛ یعنی در تعطیلش‏‎ ‎‏دیگر منتظر این نیست که زید بگوید تعطیل کنید، یا رئیس صنف یا روحانی یا سیاسی؛‏‎ ‎‏ابداً دنبال این مطلب نیستند؛ تشخیص دادند که امروز باید تعطیل بشود، سرتاسر ایران‏

‏یکدفعه می بینید تعطیل می شود. شهرهای بزرگ تعطیل می کنند از باب اینکه تشخیص‏‎ ‎‏می دهند که امروز تعطیل است. کسی باشد یا نباشد، دیگر این فرق نمی کند. این تهدیدها‏‎ ‎‏یک تهدیدهای بچگانه است که یکدفعه توهّم این بشود که ـ مثلاً ـ زید را ترور می کنند.‏‎ ‎‏وقتی ترور کردند آتش خاموش نمی شود؛ آتش اگر روشنتر نشود خاموش نمی شود. این‏‎ ‎‏هم یک تشبث بچگانه است که اینها گاهی می کنند، و سابق هم سابقه دارد که گاهی‏‎ ‎‏می کردند، حالا هم باز کرده اند و می کنند.‏

مردم اغفال نمی شوند

‏     اخیراً بعد از اینکه دیدند که «دولت آشتی» نتوانست کار خودش را انجام بدهد ـ و از‏‎ ‎‏اول یک دولتی بود که می خواست با فریبکاری مردم را منحرف کند و بخواباند این‏‎ ‎‏نهضت را و وعده هایی داد و عملهایی کرد و چیزهایی، اما همه اش چیزهایی که خواست‏‎ ‎‏ملت نبود، یک چیزهای دیگر بود خواست ملت، اینها تَبَع خواست ملت بود،‏‎ ‎‏«قمارخانه ها را بستیم»! هزار جور مرکز فحشا باز است! بالاترین مرکز فحشا دستگاه‏‎ ‎‏محمدرضاخان است که درش باز است! درِ فحشا. فحشا نه به آن معنا، فحشا به این معنا که‏‎ ‎‏بدتر از فحشاست. فحشای به آن معنا که یک بارگاه به تمام معنا ظلم، یک بارگاه به تمام‏‎ ‎‏معنا خیانت، به تمام معنا جنایت! درِ آنجا را اگر بستید ملت یک قدری آرام می شود ـ‏‎ ‎‏یک قدری البته نه تمام! اما قمارخانه ها را بستید! مثلاً ملت آمده اینهمه فریاد می کند داد‏‎ ‎‏می زند و کشته می دهد که قمارخانه ها باز است؟! این را می خواهد؟! البته خوب، این هم‏‎ ‎‏یکی از چیزهایی است که می خواهد اما صدای ملت را باید از توی خیابانها شنید، ببینیم‏‎ ‎‏ملت چه می خواهد. بعد از اینکه دولت آشتی باطنش ظاهر شد و معلوم شد که «آشتی» به‏‎ ‎‏معنای حکومت نظامی است و به معنای تثبیت، مسلط کردن یک اشخاصی از اشرار‏‎ ‎‏کولی ها از اشرار ـ به جان مردم، چماق است و زدن است و بستن است و اختناق است و‏‎ ‎‏اینها، بعد از اینکه معلوم شد یک همچو مطلبی ـ که از اول هم برای ما معلوم بود که قضیه‏‎ ‎‏این حرفها نیست، قضیه اغفال مردم است که می خواهند این نهضت را به هر جوری‏‎ ‎‏هست خفه اش کنند ـ ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ این هم توفیق پیدا نکردند؛ حالا چند ماه است که حکومت‏

‏«آشتی» آمد و «جنگ»ش را با مردم کرد و موفق نشد، حالا یک راه دیگری را پیش‏‎ ‎‏گرفتند: شاه در حرفهایش این را مکرر شاید گفته که خوب، یک مملکتی که ما‏‎ ‎‏می خواهیم! حالا فرض کنید که من چه، اما خوب مملکتْ ما می خواهیم؛ اگر من بروم،‏‎ ‎‏مملکتی دیگر نمی ماند! شما نمی خواهید که یک مملکتی داشته باشید؟ این مملکت اگر‏‎ ‎‏من نباشم از دستتان می رود! این مملکت را برمی دارند می برند از اینجا به جای دیگر‏‎ ‎‏وآغوش می کنند!شوروی از آن طرف می برد و امریکا هم از آن طرف می برد و انگلستان‏‎ ‎‏هم ازآن طرف می برد.این حرفی بود که ایشان می گفت: خوب، ما مملکت که می خواهیم!‏

پاسخ امام به اظهارات علی امینی

‏     تازگی یکی از افراد «شاهدوست» که به خیال نخست وزیری افتاده است،‏‎[1]‎‏ ایشان هم‏‎ ‎‏یک مصاحبه ای فرموده اند و در آن مصاحبه گفته اند که خمینی این زجر و این چیزها‏‎ ‎‏دیده است، و به واسطۀ این زجر دیدن، خوب، این حرفها را می زند! ولی خوب افراد‏‎ ‎‏دیگر هم زجر دیدند، گاهی کمتر گاهی بیشتر، لکن گذشت کردند ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ و‏‎ ‎‏مملکت ما الآن اگر چنانچه فلانی وطن پرست باشد ـ چنانچه هست (گفته هست) ـ این‏‎ ‎‏مملکت ما الآن به واسطۀ وضع جغرافیایی جوری است که خطرناک است؛ برای حفظ‏‎ ‎‏مملکت باید این آدم که می گوید سلطنت نباید باشد باید یک قدری پایین تر فکر کند،‏‎ ‎‏پایین بیاید یک قدری. خوب ما مملکت لازم داریم (عین حرف شاه است، یک وکیل‏‎ ‎‏هم توی مجلس گفته بود، ایشان هم حالا می فرماید) خوب، ما مملکت لازم داریم؛‏‎ ‎‏خوب وطن دوستی اقتضا می کند که انسان اگر یک حبسی رفت، یک تبعیدی رفت، یک‏‎ ‎‏شکنجه ای دید، یک زحمتی دید، وطن دوستی اقتضا می کند که غَمْضِ عین‏‎[2]‎‏ کند،‏‎ ‎‏نگذارد که مملکت از دست برود! وامصیبت! می خواهد مملکت از دست ما برود! لازمۀ‏‎ ‎‏این حرف این است که ایشان می گوید اگر چنانچه من ملاقات کنم با ایشان مطلب را به‏

‏ایشان ـ مثلاً ـ چطور می گویم و ایشان هم اگر ببیند که یک خواست ملت را دادند، یک‏‎ ‎‏قدری عمل ببیند، ملت هم اگر عمل ببیند، خوب یک قدری آرام می شود لکن ملت‏‎ ‎‏عمل ندیده است. این دولت ـ مثلاً ـ که آمده است، عمل نکرده است؛ خوب است من ـ‏‎ ‎‏ایشان نگفته این را دیگر، لازمۀ حرف این است ـ بیایم که عمل نشان بدهم! یک چیزی‏‎ ‎‏مردم ببینند، یک آزادی ای مردم به چشمشان بخورد، آرام بشوند!‏

پاسخ به ادعای تجزیۀ ایران بدون شاه

‏     پس این مطلبی که حالا ما به آن مبتلا شده ایم، این مانور دیگری است که با این‏‎ ‎‏صورت به میدان آمده. آن با «آشتی» آمده بود، این با «مصلحت خواهی» که یک آدمی‏‎ ‎‏است وطندوست و وطنخواه و ـ عرض می کنم ـ به قول خودش وطن پرست، این برای‏‎ ‎‏خاطر اینکه مملکت مبادا یکوقت از دست برود، جانفشانی کرده و ـ عرض می کنم ـ این‏‎ ‎‏زحمت را به خودش داده که بیاید و ملاقات کند با شاه و بعد هم برود به قم ـ که نمی دانم‏‎ ‎‏آیا راهش دادند یا نه، بعضی شان راه نداده بودند، نمی دانم حالا به تمام معنی ـ برود به قم‏‎ ‎‏و بعد هم نجات بدهد مملکت را از این نقشه ای که ـ مثلاً من عرض می کنم ـ از این‏‎ ‎‏طرحی که خمینی دارد و داده و مملکت به خطر افتاده! ایشان با این ملاقاتِ شاه و با آن‏‎ ‎‏رفتن قم ـ که آیا راهش دادند یا نه ـ این مملکت را نجات بدهد! «جانفشانی» کرده و‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم که ـ از همه چیز گذشته است برای نجات این مملکت! می گوید که من که‏‎ ‎‏در قم رفتم دیدم این ناآرامی قم و این تظاهرات قم و این فریادهای قم را، خوب، خودم‏‎ ‎‏دیدم چه جوری است؛ اینها آرام نمی شوند مگر اینکه یک چیزی ببینند از ما؛ یک‏‎ ‎‏دولتی روی کار بیاید که یک چیزی اَزش ببینند. و لازمۀ این حرف این است که ایشان‏‎ ‎‏تشکیل دولت بدهند و عرض می کنم که این ناآرامیها را ساکت کنند و یک آزادی بدهند‏‎ ‎‏و این چیزها؛ و لابد مشروبخانه ها را هم ببندند و یک کار دیگر بکنند ولکن‏‎ ‎‏«اعلیحضرت» باشند، ایشان باشند که مبادا یکوقت این مملکت به دست روس و انگلیس‏‎ ‎‏بیفتد! این قدرت «اعلیحضرت» است که الآن روسها را به جای خودشان آنجا نشانده‏‎ ‎‏است و امریکا را هم به جای خودش آنجا نشانده! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ این قدرت را حق‏

‏ندارد کسی دست بزند؛ و باید مردم را راضی بکنید که این قدرت را از بین نبرند و‏‎ ‎‏معارضه ای با یک همچو قدرتی که الآن ایران را نگه داشته است، معارضه با این قدرت‏‎ ‎‏نکنند مردم!‏

‏     حالا ما قبل از همه چیز، اول از این آقای «شاهدوست» ـ و به اصطلاح سایرین‏‎ ‎‏امریکاخواه ـ ما به ایشان عرض می کنیم شما که قم تشریف بردید و با اتومبیلتان سوار‏‎ ‎‏شدید و از تهران هم عبور کردید و رفتید به قم، توی تهران هم تظاهرات را حتماً دیدید‏‎ ‎‏ـ اگر نگویم در حسن آباد و در علی آباد و در اینها، این دهات هم دیده باشید ـ خوب،‏‎ ‎‏می گویید قم را دیدم، خوب شما گوشتان که الحمدلله گوشِ باز است، هوشتان هم که‏‎ ‎‏الحمدلله هوشِ باز است، نشنیدید مردم چه می گویند؟ مردم چه می گفتند؟ چه چیز‏‎ ‎‏می خواستند؟ این مردم که جانشان را روی دست گرفته اند، جوانهایشان را می فرستند‏‎ ‎‏جلو، این مادرها که بچه های جوانشان را می فرستند به این خیابانها و فریاد آنها بلند است،‏‎ ‎‏چه چیز می گویند تا ما ببینیم، درد ملت چیست، دوایش چیست؟ تا انسان نفهمد درد‏‎ ‎‏چیست که نمی تواند دوا بدهد؛ آنها همه دارند می گویند که ما این شاه را نمی خواهیم،‏‎ ‎‏شما می گویید که من اینها را آرامشان می کنم! آرام می کنم به اینکه باشد ایشان! این‏‎ ‎‏ناآرامی شان این است که می گویند این شاه خیانت کرده به ما؛ ما نمی خواهیم این را. شما‏‎ ‎‏دوتا مطلب می گویید: یکی اینکه من حرفهای مردم را شنیده ام و اینها آرام نمی شوند تا ما‏‎ ‎‏این چیزهایی که می خواهند خوب به آنها بدهیم، لااقل یک عملی بکنیم. شما اگر‏‎ ‎‏می خواهید عمل بکنید، یک کاری بکنید که این آقا برود سراغ کارش تا یک قدری آرام‏‎ ‎‏بشوند ـ یک قدری البته، نه همه.‏

‏     یک مطلب دیگری که ایشان می گویند این است که این وضع جغرافیایی ایران‏‎ ‎‏جوری است که ـ کأنّه ما دیگر هیچ اطلاعی نداریم از وضع جغرافیایی ایران که چه‏‎ ‎‏جوری است! ـ وضع جغرافیایی ایران جوری است که اگر این انقلابات باشد، با این وضع‏‎ ‎‏جغرافیایی خطر بزرگی برای ایران پیدا می شود ولی اگر شاه باشد این خطر نیست! مطلب‏‎ ‎‏ایشان این است که با بودن شاه این خطر نیست لکن اگر ـ چنانچه ( به فرمایش ایشان)‏

‏خدای نخواسته ـ این شاه برود، این مملکت به دست دوتا قدرت می افتد و وامصیبت‏‎ ‎‏می شود! ما می گوییم که آن چیزی که این مملکت را به دست این قدرت سپرده، این دوتا‏‎ ‎‏قدرت سپرده، همین شاه است! آخر اینها تکلیفشان بر این مملکت این نیست که بیاید آن‏‎ ‎‏حمل کنند خاکهایی از قم به این سرحدات شوروی و از تهران به آن سرحدات امریکا!‏‎ ‎‏اینکه ایشان هم قبول دارند که مقصود این نیست؛ مقصود این است که اینها مسلط‏‎ ‎‏می شوند بر مملکت ما؛ حالا مسلط نیستند؟!‏

مملکت در اشغال امریکا

‏     وضع جغرافیایی که هست و روی آن وضع جغرافیایی یک جهت و مهم هم، روی‏‎ ‎‏وضع آن چیزهایی که توی مملکت ما هست و اینها لازمش دارند، اینها الآن مسلط بر‏‎ ‎‏اموال ملت ما نیستند؟! اینها الآن نفت ما را دارند نمی خورند، در ازایش هم برای‏‎ ‎‏خودشان یک پایگاه درست می کنند؟! پول نفت به ما می دهند یعنی اسلحه می دهند که‏‎ ‎‏پایگاه درست کنید اینجا. آنها مسلط بر ما نیستند که گاز را دارند می برند؟! اموال این ملت‏‎ ‎‏دارد از دستش می رود. تسلط امریکا نیست که «اصلاحات ارضی» و «انقلاب سفید» را‏‎ ‎‏آورد در کار؟! این «انقلاب سفید»، «انقلاب شاه و ملت» است؟! ملتش را که خودشان‏‎ ‎‏ملتند! به ملت کاری ندارد؛ شاهش هم به شاه کاری ندارد؛ «انقلاب امریکا» بود یکطرفه!‏‎ ‎‏این انقلاب برای این بود که این مملکت را از این مقدار زراعتی که دارد که به واسطۀ این‏‎ ‎‏مقدار زراعت یک استغنایی از مملکتهای دیگر دارد، این هم از دستش بگیرند. مگر‏‎ ‎‏تسلط امریکا بر ما غیر از این است که منافعی که ما داریم، مخازنی را که ما داریم،‏‎ ‎‏چیزهای زیرزمینی را که ما داریم، روی زمینی را که ما داریم، اینها سلطه پیدا کنند و‏‎ ‎‏ببرند؟ اینها الآن سلطه ندارند بر ما؟! و اگر شاه برود سلطه پیدا می کنند؟! اگر یک‏‎ ‎‏حکومت اسلامی پیدا بشود که نص قرآنش این است که نباید غیرِ مُسْلم بر مُسْلم مسلط‏‎ ‎‏باشد،‏‎[3]‎‏ آن وقت مسلط می شوند اینها؟! یا اینکه این وضع جغرافیایی اقتضا می کند که‏‎ ‎

‏یک قدرت مستقلی متکی بر ملت، یک رژیمی متکی بر ملت و بر قدرت ملت در اینجا‏‎ ‎‏پیدا بشود که نه او بتواند تجاوز کند به او و نه او بتواند تجاوز کند به او. وضع جغرافیایی‏‎ ‎‏مملکت ما اقتضای این را دارد که برای جلوگیری از هردو قدرت و تأمین صلح در‏‎ ‎‏اینجای دنیا یک قدرتی در کار باشد، نه یک انگلی! الآن وضع نظامی ما و وضع ارتش ما‏‎ ‎‏یک وضع ارتش انگلی است؛ ارتشی است که تحت نظام امریکا و به نفع امریکا دارد‏‎ ‎‏اداره می شود. چهل و پنج هزار، پنجاه هزار ـ بعضی می گویند شصت هزار ـ از مستشاران‏‎ ‎‏امریکا و نفتخورهای امریکا ریخته اند به جان ما و در مملکت ما هستند. آنهمه پایگاهها‏‎ ‎‏برای خودشان در اینجا درست کرده اند؛ اشغال نظامی است مملکت ما، در اشغال‏‎ ‎‏امریکایی است مملکت ما. این آقا می گویند که «به خطر می افتد»! از این خطر بیشتر؟!‏‎ ‎‏زراعت ما بکلی از بین رفت، این خطر نبود؟! حالا شما می خواهید خطر را رفع بکنید؟!‏‎ ‎‏شما همان بودید که در حکومت شما این قضیه پیدا شد و امریکا به ما تحمیل کرد! و من‏‎ ‎‏همان بودم که به شما پیغام دادم که آقا نکن این کار را! این، زراعت ما را به زمین می زند.‏‎ ‎‏خدا می داند به فرستادۀ ایشان گفتم که نکنید این کار را. شما ملتفتی خودت، دارای مِلک‏‎ ‎‏هستی، ملتفتی که نمی توانند اینها اداره بکنند، به زمین خواهد خورد این زراعت‏‎ ‎‏مملکت. تو بودی که زراعت مملکت را به زمین زدی برای خاطر امریکا! حالا شما‏‎ ‎‏می خواهید اصلاح بکنید که مبادا یکوقتی تسلط بر ما پیدا کنند؟! الآن ما مستقلیم؟! یک‏‎ ‎‏قدرت مستقله ای ایستاده و همه را جلوگیری کرده است و ما یک مملکت مستقل متمدنِ‏‎ ‎‏آزادمردان و آزادزنان داریم؟! ما می خواهیم که یک مملکت قدرتمند که قدرتش‏‎ ‎‏متکی به ملت باشد، الهام از ملت بگیرد. اگر یک ارتش متکی بر ملت باشد، نه آن قدرت‏‎ ‎‏می تواند کاری بکند نه آن قدرت کاری می کند. آنها می خواهند تأمین این بشود که او‏‎ ‎‏نپرد به او، او نپرد به او؛‏‎[4]‎‏ وقتی یک قدرت مستقلی است، نمی شود این کار را کرد.‏

‏    ‏‏شما می خواهید که با این دوز و کلکها این دوتا قدرت را بر ما مسلط کنید!‏

‏نمی خواهید مملکت را راحت کنید، می خواهید مملکت را بیشتر از این به باد بدهید! ما‏‎ ‎‏می خواهیم نجات بدهیم این مملکت را از این دو قدرت، شما می خواهید که این‏‎ ‎‏مملکت تحت همین قدرت و سلطه باشد تا آخر. با چه صورت؟ با این صورتی که اگر‏‎ ‎‏«اعلیحضرت» بروند، این مملکت به هم می خورد! این «اعلیحضرت» باید باشند تا این‏‎ ‎‏دو قدرت را جلویشان را بگیرد! آقا، این «اعلیحضرت» این قدرتها را بر ما مسلط کرده و‏‎ ‎‏آن پدرش!‏

علت مخالفت با شاه

‏     این آقا می خواهد، خیال می کند که... ـ باز عین کلمۀ شاه که ایشان زجر کشیده است‏‎ ‎‏(من را می گوید) ـ که خوب، ایشان یک زجری کشیده، چی کشیده است ـ عین حرفی‏‎ ‎‏است که شاه گفته است که او غرض شخصی با من دارد، او دارد حسابها را (عین عبارت‏‎ ‎‏اوست) که دارد حسابها را پاک می کند ـ پس شما الآن بلندگوی «اعلیحضرت» هستی در‏‎ ‎‏اینکه او گفت مملکتْ ما می خواهیم و اگر من بروم مملکتی نیست! شما هم می گویید که‏‎ ‎‏اگر شاه برود مملکتی نیست. این یک تکۀ عین حرف اوست که زدید. او می گوید که‏‎ ‎‏مملکت ما وضعی دارد که اگر چنانچه ما برویم، آنها از آن طرف می آیند و اینها از این‏‎ ‎‏طرف. شما بلندگوی او هستید! او می گوید که فلان آدم‏‎[5]‎‏ غرض شخصی با من دارد،‏‎ ‎‏حسابهایش را دارد حالا پاک می کند (یعنی من) او را به حبس انداختم، من او را تبعید‏‎ ‎‏کردم، او حالا از این طرف پاک می کند. ایشان هم بلندگوی اوست، همان عین او را‏‎ ‎‏می گوید. من خیال می کردم برای شاه دیکته می کنند و حرفها را می زند ـ و همین طور هم‏‎ ‎‏هست، دیکته از آن بالاترهاست ـ معلوم شد که دیکتۀ دیکته را ایشان می خواند! ‏‏[‏‏خندۀ‏‎ ‎‏حضار‏‏]‏‏. با ایشان باید حساب کرد. آقا، من که یک نخست وزیر نبودم و یک بارگاه و قبه‏‎ ‎‏داشته باشم؛ من آنم که حالا هم که اینجا آمده ام، منزلم ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ دیدید که شما‏‎[6]‎‏ نمی توانید‏‎ ‎‏تویش بنشینید و بیشتر از این هم نمی خواهم. اصلاً من توی حبس هم وقتی وارد شدم به‏

‏آن باشگاه افسران ـ اول من را بردند توی باشگاه افسران ـ من وقتی وارد شدم دیدم یک‏‎ ‎‏جای خیلی خوبی است که همه چیز آماده است که منزلهای ما خواب ندیده اند! به آن‏‎ ‎‏مأمورها گفتم خوب، اینکه از منزل ما بهتر است ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ و بهتر هم بود، بعد هم ما‏‎ ‎‏را بردند در یک جای دیگر؛ همان مثل منزل خودمان، یک خرده ای هم بهتر! وقتی هم‏‎ ‎‏که از حبسْ ما بیرون آمدیم، حبسش هم یک حبسی نبود که به ما یک بدی بگذرد ـ یک‏‎ ‎‏سختی ـ ما به واسطۀ آن بدی حالا با شاه ـ مثلاً ـ به هم زدیم! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏. حبسشان هم‏‎ ‎‏یک حبسی نبود که برای ما ـ توی این حبس آنهایی که همراه ما بودند و مأمورین حبس‏‎ ‎‏بودند، با ما محبت می کردند، به ما ارادت داشتند و ـ عرض می کنم که ـ وقتی هم که از‏‎ ‎‏آنجا آمدیم، در یک باغ بزرگ و در یک عمارت عالی، که ما به خواب هم شاید ندیده‏‎ ‎‏بودیم، و ما هم آنجا بودیم. بعد هم که رفتیم منزل خودمان، منزل خودمان بود دیگر‏‎ ‎‏آنجا! ما اینقدر هم عادت نکرده بودیم که بیرون بیاییم و گردش برویم که حالا که توی‏‎ ‎‏حیاط ـ توی خانه ـ هستیم به ما بد بگذرد! وقتی هم که ما را ترکیه بردند، ترکیه خیلی هم‏‎ ‎‏بهتر از ایران برای ما بود، برای شخص من. یعنی ما زجری ندیدیم. و بعد هم رفتیم‏‎ ‎‏نجف، نجف هم که منزلمان بود. حالا هم آمدیم اینجا؛ اینجا هم بهتر از منزل خودمان‏‎ ‎‏است! باغ دارد و همه چیز! ما زجری ندیدیم که در مقابل این زجر ـ برای خودم‏‎ ‎‏می گویم ـ زجری ندیدیم که مخالفتمان با این آدم برای زجر باشد.‏

‏     ما زجرمان زجر این ملت است. من وقتی صورت آن مردهایی که بچه هایشان و‏‎ ‎‏پسرهایشان را کشتند در ذهنم می آید، زجر می برم. من وقتی آن مادری که یقه اش را پاره‏‎ ‎‏می کند در مقابل این چیزها که بیایید من را بکشید، شما که جوانم را کشتید بیایید مرا هم‏‎ ‎‏بکشید، این زجر می دهد ما را؛ نه اینکه به من یک چیزی بد گذشته، زجر دیده ام. نه،‏‎ ‎‏خیلی هم خوش گذشته. آنچه که مرا زجر می دهد آن مصیبتی است که بر ملت ما وارد‏‎ ‎‏شده. مسلمان اگر بر ملت خودش زجر نبرد مسلمان نیست. آن کسی که می خواهد این‏‎ ‎‏آدم باشد، من نمی توانم به او بگویم مسلمان هست. آن کسی که دست می دهد به دست‏‎ ‎‏جانی، او را دیگر ما آدم نمی دانیم. اگر مسلمان هم باشد آدم نیست و مسلمان هم‏

‏نمی تواند باشد. زجر ما این است؛ نه اینکه زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان‏‎ ‎‏بردند. زجر ما این است که پای علما را اره کردند آقا! توی روغن سوزاندند! زجر ما این‏‎ ‎‏است که ده سال، پانزده سال، هشت سال، هفت سال، علمای ما در حبس بودند. پدر این‏‎ ‎‏آقا‏‎[7]‎‏ چند سال در حبس بوده است؛ این زجر ماست. حالا از حبسْ اینها آمده اند بیرون.‏‎ ‎‏بله، «زندانیهای سیاسی را ما رها کردیم»! یا به اصطلاح خودشان: «عفو کردیم»! تمام‏‎ ‎‏شد؟ از زندانیهای سیاسی، زندانی ای که ده سال در آنجا زجر دیده، عالم بزرگوار را توی‏‎ ‎‏صورتش چنان زدند که گوشش عیب کرده، حالا آمده بیرون، حالا بیاید تشکر کند از شاه‏‎ ‎‏که شاه بماند حالا؟! آقا نمی شود؛ این ملت را نمی شود خاموش کرد با این حرفها. نه‏‎ ‎‏نخست وزیر‏‎[8]‎‏ توانست کاری کند، نه منتظرالوزاره!‏‎[9]‎‏ نمی توانید. و نه نظامی و نه‏‎ ‎‏حکومت نظامی و نه هیچ چیز، نمی شود. ببینید مردم چه می خواهند، آن را بدهید؛ مردم‏‎ ‎‏ـ بچه و بزرگ ـ می گوید: «آزادی و استقلال». شما آزادی و استقلال را بدهید، بعد،‏‎ ‎‏حکومت پهلوی نه. این لسان ملت ماست ـ بزرگ و کوچکش. آنکه توی خارج است.‏‎ ‎‏آنکه در داخل است ـ همه این را دارند می گویند. شما اینها را اگر عمل بکنید، این ملت از‏‎ ‎‏شما راضی می شوند و آرام می شوند اما شما می خواهید آنکه جانیِ اصلی است نگهش‏‎ ‎‏دارید! آذربایجان را آتش می زنند، بعد شهربانی اش را می خواهند! شهربانی را خواستند‏‎ ‎‏برای اینکه تسلیت حال مردم باشد. این آقای منتظرالوزاره می گوید که باید آنهایی که به‏‎ ‎‏این ملت ظلم کرده اند مجازات بشوند. من از این آقا می پرسم که کی به ملت ظلم کرده؟‏‎ ‎‏بگو؟ بیا بنشین ببینیم کی؟ شهربانی آدم کشته است بی اذن؟! پاسبان آدم می کشد بی اذن؟!‏‎ ‎‏استاندار امر می کند ـ بی اذن؟! رئیس قوا امر می کند ـ بی اذن شاه؟! بی اذن شاه این چیزها‏‎ ‎‏نمی شود. در نظام نمی شود؛ «بزرگ ارتشتاران» ایشان هستند! تا ایشان اذن ندهد که‏‎ ‎‏آدمکشی نمی شود.‏


مجازات شاه

‏     مجازات این را بکنید ما دست شما را می بوسیم. بسم الله ، مجازات کنید ایشان را! در‏‎ ‎‏شرع اگر نکشته باشد آدم هم، حبس ابد است. مجازات حبس ابد است کسی که امر بکند‏‎ ‎‏کسی را بکشد؛ در شرع مقدس حبس ابد است. در حکومت اسلامی باید حبس ابد بشود‏‎ ‎‏و ایشان با دست خودش هم می گویند که جنایت کرده؛ ‏‏[‏‏مجازات‏‏]‏‏ این اگر ثابت بشود‏‎ ‎‏قصاص است. ما نمی خواهیم که تمام جنایاتی که شده است... شما یک جانی را که مبدأ‏‎ ‎‏همۀ جنایات است و همۀ مردم دارند به او نظر می کنند به عنوان اینکه جنایتْ مستند به‏‎ ‎‏اوست و همۀ ناراحتی ما زیر سر اوست، شما او را مجازات کنید تا این ملت تا حدودی‏‎ ‎‏آرام بشود. دنبالش قضیۀ استقلال است که این هم باید بشود و الاّ آرام نمی شود این‏‎ ‎‏ملت.‏

‏     این نیرنگهایی است که از اول تا حالا، برای اینکه این نهضت اسلامی متکی به همۀ‏‎ ‎‏اقشار ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏ ملت را اینها آرام کنند و سرکوب کنند. به نظامی سرکوب کنند نمی شود، به‏‎ ‎‏کُرد و لُر و ـ نمی دانم ـ چه تأسی کنند نمی شود، به حیله و «حکومت آشتی» نمی شود، به‏‎ ‎‏اینکه مملکت ما الآن در خطر است! یاالله ، از خطر نجاتش بدهید! شاه باشد؟ همۀ خطر‏‎ ‎‏زیر سر این آدم است؛ ما این ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ نگهداریم که خطر نداشته باشد؟!‏

شعار اسلامی

‏     آقایان، همه با هم باید باشید؛ این اختلافات بیرون را، این اختلافات داخل را دور‏‎ ‎‏بریزید؛ شعارهای غیر اسلامی را کنار بگذارید. همه یک شعار، شعار اسلامی. از ایران‏‎ ‎‏تلفن کرده بودند، از قراری که آقایان نوشته بودند، که بعضی از این دانشجوها ‏‏[‏‏اعلام‏‏]‏‎ ‎‏کردند که ما اختلافات را رفع کردیم؛ اختلافات دانشجویی را رفعش کردیم و همه یک‏‎ ‎‏جبهه هستیم. خداوند ان شاءالله حفظشان کند. همه تان ـ همه باید یک جبهه باشید. اگر هر‏‎ ‎‏کدام یک طرف بروید، بدانید که تا آخر زیر این چکمۀ خارج و داخل خواهید خرد شد.‏‎ ‎‏نسلهای آتیه از شما مؤاخذه می کند. امروز که این نهضت هست، اگر از این نهضت‏‎ ‎‏استفاده نشود تا ابد زیر چکمه های خارجی و داخلی هستید. کمک باید بکنید همه؛ یعنی‏

‏همۀ شما که اینجا هستید ـ آنهایی که هستند ـ اختلافات داخلی خودتان را کنار بگذارید؛‏‎ ‎‏و مطالب خودتان را می توانید به این روزنامه نویسها، به این مجله نویسها، به این‏‎ ‎‏دانشگاهیها، به این معلمین ـ به همه بگویید مطالب ایران را. بد منعکس کرده اند اینجا‏‎ ‎‏مطالب ایران را، و حالا شما باید جبران کنید و بگویید. این خدمتی است ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ شما‏‎ ‎‏می توانید بکنید به این ملت. باید همۀ اختلافات را کنار بگذارید و یکدل و یکجهت با‏‎ ‎‏ملت ایران، با ملتی که در داخل است، متحد بشوید و مطالبتان را ـ همان مطلبی که عامۀ‏‎ ‎‏مردم دارند می گویند ـ بگویید. و در دانشگاهها و دانشکده ها باید همه هم صدا باشند و‏‎ ‎‏یک شعار؛ و این، شعار توحیدی اسلام است. این است که می تواند شما را نجات بدهد.‏‎ ‎‏دیگران نمی توانند نجات ‏‏[‏‏بدهند‏‏]‏‏؛ دیگران شما را به دام می اندازند. ان شاءالله خداوند‏‎ ‎‏همه را توفیق بدهد. مؤید باشید ان شاءالله .‏

‎ ‎

  • ـ علی امینی، از مهره های اصلی نفوذ امریکا در ایران، که از اردیبهشت 1340 به مدت چهارده ماه نخست وزیر شاه بود.
  • ـ چشم پوشی.
  • ـ سورۀ نساء، آیۀ 141: «... وَلَنْ یَجْعَلَ اللّه ُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤمِنینَ سَبیلاً» ... و خدا هیچ گاه برای کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط قرار نداده است.
  • ـ ظاهراً منظور در دو سطر اخیر، امریکا و شوروی است.
  • ـ امام خمینی.
  • ـ حضار.
  • ـ اشاره به یکی از حضار.
  • ـ جعفر شریف امامی.
  • ـ اشاره به علی امینی.