سخنرانی
جنایات پنجاه ساله پهلوی
سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره جنایات پنجاه ساله پهلوی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 17 آب‍ان‌ 1357

زمان (قمری) : 7 ذی الحجه 1398

مکان: ‫پاریس - نوفل لوشاتو

شماره صفحه : 382

موضوع : جنایات پنجاه ساله پهلوی

زبان اثر : فارسی

حضار : دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج

سخنرانی در جمع ایرانیان مقیم خارج درباره جنایات پنجاه ساله پهلوی

سخنرانی

‏زمان: 17 آبان 1357 / 7 ذی الحجه 1398‏

‏مکان: پاریس، نوفل لوشاتو‏

‏موضوع: جنایات پنجاه سالۀ پهلوی‏

‏حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج‏

‏اعوذ بالله من الشیطان الرجیم‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

تشبثات مختلف شاه برای اغفال مردم

‏     آقایان شعار می دادند که «می کشیم دشمن خونخوار تو»؛‏‎[1]‎‏ این دشمن خونخوار من‏‎ ‎‏فقط نیست؛ اینها ـ این آدم و پدرش ـ پنجاه سال است که دشمن خونخوار ملت است!‏‎ ‎‏دشمن خونخوار استقلال کشور ماست، دشمن خونخوار آزادی ملت ماست، دشمن‏‎ ‎‏خونخوار مخازن سرشار ملت ماست، دشمن خونخوار فرهنگ ماست، دشمن خونخوار‏‎ ‎‏اقتصاد ماست، دشمن خونخوار نظامی ما و ارتش ماست، دشمن خونخوار همۀ اقشار‏‎ ‎‏ملت ـ دشمن خونخوار اسلام است، دشمن خونخوار علمای اسلام است، دشمن‏‎ ‎‏خونخوار فرزندان اسلام و ایران است.‏

‏     حالا که ملت ما توجه پیدا کرده به این دشمنی، و این نهضت عظیم اسلامی برپا شده‏‎ ‎‏است، ایشان تشبثات مختلفی می کند. تا قبل از این شکوفایی نهضت، ایشان از دو راه‏‎ ‎‏تشبثات می کرد که راه بزرگش عبارت از آن حرفهایی ‏‏[‏‏بود‏‏]‏‏ که می زد و خطابه هایی که‏‎ ‎‏می خواند. و آن مطالبی که در کتابهایی که برایش تهیه کرده بودند مثل کتاب مأموریت‏‎ ‎‏برای وطنم، کتاب دیگرش ـ که اینها را دیگران نوشته بودند به اسم ایشان و ایشان هم این‏‎ ‎‏را منتشر کردند ـ و از این راه تبلیغات که ایران به واسطۀ ایشان، به واسطۀ «اعلیحضرت‏‎ ‎‏آریامهر» به کجا رسیده است! دیگر امریکا مثل «پدربزرگ» ما نیست که ما از او اطاعت‏

‏کنیم! دیگر دست اجانب را ما قطع کردیم از این مملکت! نه شوروی دیگر جرأت دارد‏‎ ‎‏که به ما دست درازی کند و نه امریکا قدرت دارد که به ما تعدی کند! و این حرفهایی که‏‎ ‎‏در خطابه هایش و هر جا پیش می آمد، از این حرفها الی ماشاءالله داشت؛ که کتابهایش‏‎ ‎‏هم که ملاحظه کردید چه مسائلی در آن هست: «تمدن بزرگ» و این مسائل.‏

‏     و تشبث دیگرش هم به زور بود و ساواک و نظامی، و تسلط پاسبان و نظامی و ساواک‏‎ ‎‏و اینها به جان و مال مردم، تا قبل از این شکوفایی نهضت. وقتی که، از پیش از یک سال،‏‎ ‎‏شکوفایی پیدا کرد این نهضت و گسترش پیدا کرد در تمام ایران و هر روز هم گسترشش‏‎ ‎‏زیادتر می شود ـ و ان شاءالله تا آخر هم این گسترش و این نهضت هست ـ در این بُرْهۀ از‏‎ ‎‏زمان که این گسترش پیدا شد، ایشان مختلفْ تشبث کرد و پناهگاه پیدا کرد. یکوقتی با‏‎ ‎‏پیش آوردن «دولت آشتی»، و اینکه این دولت آشتی آمده است که بر طبق مرام ملت‏‎ ‎‏عمل کند! خواستهای ملت را به ملت بدهد! بعضی کارهای بچگانه هم کردند. آنهمه‏‎ ‎‏مراکز فساد در ایران موجود است و مورد پشتیبانی خود شاه و دستگاهش هست، آن‏‎ ‎‏وقت: قمارخانه ها را ما بستیم یا مثلاً تغییر تاریخ دادیم؛‏‎[2]‎‏ برای خاطر اینکه مردم را اغفال‏‎ ‎‏کنند. بعد که دیدند که مردم اغفال نشدند و صدای مردم باز هست، و همین مانوری که‏‎ ‎‏داده بودند مردم روشن کردند و برخلاف آن تظاهرات کردند، متشبث شد به حکومت‏‎ ‎‏نظامی! در عین حالی که دولتْ دولت آشتی بود، حکومتْ حکومت نظامی! و آنطور‏‎ ‎‏قتلهایی که همه می دانید، آنطور کشتارهایی که همه می دانید. اولْ حکومت آشتی، دولت‏‎ ‎‏آشتی، دنبال آن وقتی این نشد سرنیزه و حکومت نظامی! لکن مردم مملکت ما، کشور ما‏‎ ‎‏به این هم اعتنا نکردند. این تحولی که در روحیۀ جامعۀ ما پیدا شده است که نظیر در هیچ‏‎ ‎‏جا ندارد، در خود تاریخ ایران همچو نظیری از برای آن نیست؛ این نحو تحول روحی از‏‎ ‎‏برای یک جامعه ای، آن هم تحول فراگیر که همۀ اطراف مملکت را فرا گرفته است.‏‎ ‎‏حکومت نظامی که از قوانینش این است که ـ یا از اعلامیه هایشان این است که ـ بیش از دو‏

‏نفر حق ندارند با هم اجتماع کنند، جمعیتهای دویست هزار نفری، سیصد هزار نفری، نیم‏‎ ‎‏میلیون نفری در همان مراکز حکومت نظامی بیرون می آمدند و حرکت می کردند و‏‎ ‎‏«مرگ بر شاه» می گفتند!‏

استفادۀ شاه از حربۀ توبه

‏     اینها دیدند که از راه حکومت نظامی هم کار انجام نگرفت؛ این دفعه، که چند روز‏‎ ‎‏پیش باشد، اینها با هر دو حربه پیش آمدند؛ یعنی شاه یک دستش توبه نامه بود، یک‏‎ ‎‏دستش چماق! این توطئه بود، من اینطور حدس می زنم، و همین جور است که اینها این‏‎ ‎‏اجتماع مثلث یا مربع را که کردند در پیش شاه،‏‎[3]‎‏ قرارشان بر این شد که شاه بیاید و‏‎ ‎‏حرفهای آدم توبه کار را بزند و در پیشگاه ملت تعهد بدهد ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ من متعهد می شوم به‏‎ ‎‏اینکه این اشتباهات را دیگر تکرار نکنم، تا حالا اشتباهاتی شد و من متعهد می شوم،‏‎ ‎‏ملتزم می شوم در پیشگاه ملت که دیگر تکرار نشود این کارها و این اشتباهات، و بعد هم‏‎ ‎‏به طایفه طایفه از ملت روآورد: به روحانیون، به مراجع عظام ـ به تعبیر او ـ و علمای‏‎ ‎‏اعلام، که من از شما تقاضا دارم که مردم را هدایت کنید، مردمْ آرام بنشینند، و من دیگر‏‎ ‎‏بنا دارم به اینکه از این به بعد یک انتخابات آزادی، یک ملت آزادی، آزادی به همۀ‏‎ ‎‏معنی بدهم و شما مردم را آرام کنید، و به سیاسیون روآورد و تقاضا کرد که شما هم‏‎ ‎‏کمک کنید در اینکه این مردم دیگر اینطور کارها را نکنند، و ما آزادی می دهیم،‏‎ ‎‏انتخابات آزاد، مجلس صحیح، و دیگر از این کارهایی که پیشتر شده است و آن‏‎ ‎‏اشتباهات نمی کنیم؛ و بعد هم رو به جوانها آورد که شما از این ملت هستید و چه، و بعد‏‎ ‎‏هم رو به پدر و مادر جوانها که نگذارید جوانهایتان بیایند تو خیابانها و این کارها را‏‎ ‎‏بکنند؛ و به همۀ اقشار ملتْ ایشان روآوردند و اعتراف کردند در محضر ملت، و رادیو‏‎ ‎‏هم از قراری که گفتند در همۀ برنامه هایش ذکر از این کرده است و این توبه نامه را خوانده‏‎ ‎‏است.‏


توبۀ شاه یعنی اعتراف به همۀ جنایاتش

‏     و این اقرار به این است که تا حالا من این کارهایی که کرده ام اشتباه بود؛ اقرار به این‏‎ ‎‏است که من جرم مرتکب شدم! در حضور ملتْ ایشان اقرار کرده است به اینکه من تا حالا‏‎ ‎‏آزادی را از ملت سلب کرده بودم و حالا می خواهم که از این اشتباه دست بردارم؛ و‏‎ ‎‏فهمیدم که این کار اشتباهی بوده است و می خواهم دست بردارم. اقرار به این است که‏‎ ‎‏مجلس ملی تا حالا نبوده است، و مجلسِ سرنیزه ای بوده است! و من این را هم «اشتباه»‏‎ ‎‏کرده بودم! انتخابات دیگر آزاد است، آزاد می شود! اقرار به این است که این قتل و‏‎ ‎‏غارتهایی که توسط مأمورین من و اینهایی که از ساواک و غیره، من به ایشان امر کردم که‏‎ ‎‏بکشید و بزنید، این اشتباهی بوده است! و من از این به بعد این کار را نمی کنم. اقرار به این‏‎ ‎‏است که این حبسهایی که ما کردیم و این علما و سیاسیون و سایر طبقات را به حبس‏‎ ‎‏بردیم، و ده سال، پانزده سال، کمتر، بیشتر، اینها در حبس بوده اند، این یک اشتباهی بوده‏‎ ‎‏است که خوب بود نشود ولی خوب، شد لکن دیگر تکرار نمی شود و ما از این به بعد از‏‎ ‎‏این کارها نمی کنیم! شما هم بیایید دست بردارید و من همان سلطان باشم و شما رعیت‏‎ ‎‏باشید! شما آرام باشید که من یک سلطنت آرامی، دلخواهی بکنم، من هم قول می دهم و‏‎ ‎‏التزام می دهم و ضمانت می دهم که دیگر از این کارها نکنم! این آن دستی است که‏‎ ‎‏«توبه نامه» را دارد.‏

تشدید کشتار مردم همزمان با توبه نامۀ فریبندۀ شاه

‏     قرار این بود که ایشان بیایند در محضر ملت و این حرفها را بزنند؛ دنبال او‏‎ ‎‏نخست وزیر‏‎[4]‎‏ هم همین حرفها را تکرار کرده بود، و هر دو می گفتند که ای ملت! بیایید‏‎ ‎‏ـ به طبقات ملت که قیام کرده اند ـ بیایید همه مان به فکر ایران باشیم، در اندیشۀ ایران‏‎ ‎‏باشیم. بیایید دست از این کارها بردارید که ما همه در اندیشۀ ایران باشیم! این آن دست‏‎ ‎‏توبه ای که در یک دستش توبه نامه بود. مصادف با همین توبه نامه، یک دست دیگری‏

‏هم بلند کرد و با شدت شروع کردند به آدمکشی، با شدت هر چه تمامتر. الآن در ایران‏‎ ‎‏مشغولند؛ همین حالا، الآن. ما امروز صبح از قم اطلاع داریم که گفتند تاکنون قم اینطور‏‎ ‎‏نبوده! این جور انقلابی که امروز در قم هست و آتش گرفته و آتش سوزی و تفنگ و‏‎ ‎‏فساد. آن کسی که تلفن کرده بود به اینجا، گفته بود که قم تاکنون یک همچو چیزی به‏‎ ‎‏خودش ندیده! من حالا دیگر اطلاع از جاهای دیگر ندارم لکن اینطور هست مسئله.‏‎ ‎‏زنجان هم که می گویند همین مسائل هست و شدت دارد.‏

‏     این یک دست را اینطور گرفته است. وقتی آنجا نگاه می شود: آقا استغفرالله ! من توبه‏‎ ‎‏کردم، غلط کردم! یک دست هم اینطور گرفته شمشیر را دارد می زند به سر و کلۀ مردم.‏‎ ‎‏خوب، مردم باور کنند؟! اگر باز دنبال این مطلبْ نظامی نبود در کار و حکومتِ نظامی‏‎ ‎‏نبود و ـ مثلاً به خیال خودشان ـ یک حکومت ملی بود، باز احتمال این می رفت که چند‏‎ ‎‏نفر آدم بی اطلاع از عمقِ اشیاء باور کنند. البته آنهایی که مطالعه کردند دربارۀ روحیۀ این‏‎ ‎‏شخص و دیده اند که سی سال، بیست و چند سال این چکاره بوده است و این تبدیل‏‎ ‎‏لباسها را از او دیده اند، تبدیل چهره ها را از او دیده اند، که یکوقت به یک چهرۀ عابد‏‎ ‎‏زاهد درمی آید و دنبالش به آن چهره ای که پنج پنج می گیرد!‏‎[5]‎‏ اینها دیده اند مردم این‏‎ ‎‏را، آنهایی که اطلاع دارند از مسائل که تو هر چیزی بگویی باور نمی کنند. اگر لااقل با‏‎ ‎‏یک دست آمده بودی بیرون، و همان قضیۀ عذرخواهی در پیشگاه ملت و توبه نامه،‏‎ ‎‏احتمال می رفت که یک دسته ـ مثلاً مردمی که سطحی نگاه می کنند ـ اینها باورشان بیاید.‏‎ ‎‏خوب، این هم برای تو یک چیزی بود که یک دستۀ سطحی نظرْ کن باورشان بیاید مطلب‏‎ ‎‏را ـ اگر آن دسته بگذارند که اینها درست تفکر غلطی بکنند ـ لکن تو هر دو را با هم اجرا‏‎ ‎‏کردی! آخر این ناشیگری است. یا آنهایی که دارند تعلیم می دهند این مسائل را، غرض‏‎ ‎‏دارند با این مردک و می خواهند کلکش را بکنند منتها مستقیماً نمی خواهند این کار را‏

‏انجام بدهند، می خواهند غیرمستقیم این کار را انجام بدهند که به مردم بفهمانند که آقا‏‎ ‎‏توبۀ این آقا این است! این توبه ای که دارد می کند و در پیشگاه ملتْ عذرِ تقصیر‏‎ ‎‏می خواهد و التزام می دهد و ضمانت می کند، این الآن که توی زبانش التزام و ضمانت‏‎ ‎‏است زیر عبایش تفنگ است! این را ملت باورش بیاید؟! کدام ملت، کدام احمق باورش‏‎ ‎‏می آید این را؟! چه کسی این مطلب را باورش می آید؟ آنها هم که مطالعه در حال شما‏‎ ‎‏نکرده اند، آخر باورشان می آید یک همچو مطلبی که با هم تو این کار را داری انجام‏‎ ‎‏می دهی؟ کسی احتمال می دهد که نظامی بدون اینکه شاه امر بکند آدم بکشد؟! نظامی به‏‎ ‎‏روی مردم آتش روشن کند بدون اینکه امر مستقیم شاه در این مسئله باشد؟!‏

‏     اینها در این جلسه ای که داشتند فکر علیلشان به این منتهی شد که بیایید یک کاری‏‎ ‎‏بکنیم که اعلیحضرت را مصون نگه داریم و بگوییم که آقا توبه کار است لکن نظامی،‏‎ ‎‏خودش کار خودش را انجام بدهد! اینها نظامی هستند که این را انجام می دهند نه شاه! و‏‎ ‎‏جوری اینها ترتیب آن را دادند که خود مطلب ـ متن قضیه ـ مطلب را روشن کرد که چه‏‎ ‎‏هست: همان قضیۀ دم خروس است! متن قضیه معلوم بود که این یک صورت سازی‏‎ ‎‏است. و به نظر انسان می رسد که اینهایی که این مطلب را تنظیم کرده اند، با اینکه از آن‏‎ ‎‏طرف دیدند که ریاکاریها به جایی نرسید، حکومت نظامی و سرنیزه هم به جایی نرسید،‏‎ ‎‏خوب، ضم این دوتا، ضم ‏‏[‏‏لا‏‏]‏‏شیء به لاشیء است، ضم هیچی به هیچی است؛ آن به‏‎ ‎‏جایی نرسید، این هم به جایی نرسید، خوب دوتایش هم همان است دیگر! به جایی‏‎ ‎‏نمی رسد. اینها در عین حالی که این معنا را دیدند، این طرح را دادند که مردم در خود‏‎ ‎‏طرح بفهمند که مسئله این نیست که ایشان می گوید من توبه کردم و یک انتخابات آزادی‏‎ ‎‏و یک ـ عرض می کنم ـ مملکت صحیحی و مستقلی و آزادی بعد از این من تحویل‏‎ ‎‏می دهم. همین حالایی که دارد می گوید «استغفرالله » و «التوبه»، همین حالا مسلسلهای او‏‎ ‎‏با امر او دارند مردم را می کشند! همین حالا که «التوبۀ» او باز قلمش خشک نشده، قم را به‏‎ ‎‏آتش زدند، زنجان را به آتش زدند. سایر مملکت هم حتماً این چیزها هست که ما لابد تا‏‎ ‎‏عصری یا شبی اطلاع پیدا می کنیم. نمی شود این مردم را دیگر بازی داد؛ فکر دیگر باید‏

‏بکنند اینها.‏

‏     اگر این طرح از ابرقدرتهاست، بسیار احمقانه ‏‏[‏‏است‏‏]‏‏! اگر از خود دستگاه هم هست،‏‎ ‎‏خوب توی آن احمق هست؛ آدم ناقلا هم هست! اگر احمقها تنظیم کرده باشند که‏‎ ‎‏احمقانه است، اگر این آدمهای چیز فهم تنظیم کرده باشند، بر ضد او می خواهند تنظیم‏‎ ‎‏بکنند؛ آنها هم با ملت معلوم می شود همراهند! می خواهند مردم را بیدار کنند که ای مردم‏‎ ‎‏بدانید که توبۀ این آقا حمله است، نه مرگ است! توبۀ گرگ را می گویند مرگ است اما‏‎ ‎‏توبۀ ایشان حمله است!‏

قابل عفو نبودن جرایم شاه

‏     با این وضع چطور ممکن است که یک بن بستی که الآن هست این برداشته بشود و‏‎ ‎‏یک ملتی که به پاخاسته و همۀ اقشار آن بیدار شده است و همه توجه به مسائلْ به طور‏‎ ‎‏صحیح پیدا کرده اند و خیانتها همه روشن شده است و جنایتها هر روز دارد می شود،‏‎ ‎‏چطور امکان دارد که یک مردمِ اینطور که حالا پا شده اند و حق خودشان را مطالبه‏‎ ‎‏می کنند، یا خود مردم یا سران مردم ـ از روحانی و سیاسی و بازاری و دانشگاهی ـ بیایند‏‎ ‎‏واسطه بشوند که آقا، آقا توبه کردند! بیایید ببخشید! عذر می خواهند! من عرض کردم که‏‎ ‎‏ما فرض کنیم که این آقا توبه کرده است و بعد از این هم کوشش می کند در اینکه‏‎ ‎‏دموکراسی را اجرا کند و کوشش می کند در اینکه استقلال برای مملکت ما تهیه کند و‏‎ ‎‏همۀ خوبیها هم به فرض محال این در خودش می خواهد جمع بکند، خوب تا حالا چه؟!‏‎ ‎‏تا حالا این کارهایی که کرده، این جرمها را که کرده هیچ؟! یک نفر آدمی که چندین هزار‏‎ ‎‏خانواده را بی سرپرست کرده، چندین هزار مادر را بی فرزند کرده، چندین هزار پدر را‏‎ ‎‏بی اولاد و بی جوان کرده حالا می آید در پیشگاه ملت «آقا ببخشید، معذرت می خواهم»،‏‎ ‎‏می پذیرند؟ آن کسی که بپذیرد، جواب این مادر و پدرها را چه می دهد؟ آنکه قبول کند‏‎ ‎‏که ایشان «سلطنت» بکنند نه حکومت، اگر هم ما فرض کنیم که این نیرنگ نیست ـ که‏‎ ‎‏هست، بلااشکال هست ـ اگر این هم فرض کنیم، خوب جواب این مردم را ما چه بدهیم؟‏‎ ‎‏خوب این پیرزنی که بچه هایش همه هم کشته شده اند و منزلش خالی شده است از اولاد،‏‎ ‎


‏جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم که «اعلیحضرت» حالا سلطنت بکنند، دیگر‏‎ ‎‏اعلیحضرت باشند؟! در «سلام»ها مردم بروند سلام بدهند به اعلیحضرت و برای جان او‏‎ ‎‏دعای خیر بکنند؟! تا حالا این کارهایی که کرده، ده سال علمای اسلام را، سیاسیون ایران‏‎ ‎‏را ـ عرض بکنم که ـ بازاری و دانشگاهی و دانشکده ای را این حبس کرده است، عمر‏‎ ‎‏اینها را در حبس تلف کرده، این ده سالی که این عمر را تلف کرده هیچ؟ حالا آزاد؟‏‎ ‎‏«حالا آزادیم». آزادی معنایش این است که از اول دیگر عمر تو برگشت؟! یا این عمر‏‎ ‎‏تلف شد، از بین رفت، یک جوان پیر شد در این زندان تو؟ من بعض جوانهایی که قبل از‏‎ ‎‏زندان دیده بودم، با من مصافحه می کردند، با حالا وقتی مقایسه می کنم، مقایسۀ یک‏‎ ‎‏پهلوان است با یک پیرمرد! تمام؟! هیچ اینها؟! ریشهای اینها سیاه بود، حالا آمده اند‏‎ ‎‏ریششان سفید است! مزاج اینها سالم بود، حالا آمده اند دردمند هستند؛ معالجه باید‏‎ ‎‏بکنند. حالا ما فرض می کنیم که ایشان نخیر، توبۀ صحیح نصوح کرده است؛ آیا جرمهایی‏‎ ‎‏که کرده اند هیچ دیگر اینها؟ همین؟ همه عفو؟ ملت عفو بکند؟!‏

مهلت دادن به شاه یعنی نابودی ایران

‏     «بیایید به ایران فکر بکنیم»! از فرمایشات ایشان و وزیرشان است که «بیایید به ایران‏‎ ‎‏فکر کنیم»! خوب، ما داریم به ایران فکر می کنیم. ما حالا چند سال است که داریم به‏‎ ‎‏ایران، این ملت ایران دارد به ایران فکر می کند که این نهضت را کرده است برای اینکه‏‎ ‎‏می بیند ایران از دست دارد می رود؛ رفت از دست. می خواهد این ایران را نجات بدهد.‏‎ ‎‏به ایران فکر می کند که نجاتش بدهد. بیاییم شما را دوباره باز کنیم راهتان را برای زیادتر‏‎ ‎‏چپاول کردن و زیادتر پیوست کردن ایران را به قدرتهای بالا؟! که به ایران فکر می کنیم!‏‎ ‎‏فکر کنیم به ایران برای اینکه خیانت کنی به ایران؟! فکر کنیم که ایران خوب است که باز‏‎ ‎‏ایران ـ این از افکار ایشان است ـ باز ایرانی ها نرسیده اند به آنجا که آزادی را به آنها‏‎ ‎‏بدهند! ایرانی ها باید تحت مِهْمیز اختناق و نظامی و چکمۀ خارجی باشند و داخلی! آقا‏‎ ‎‏می فرمایند که باز ایرانی ها نرسیده اند به آنجایی که آزادی به آنها بدهیم! این منطق‏‎ ‎‏اینهاست. و آن مردک می گوید که از بس آزادی زیاد دادند این صداها بیرون آمده‏‎ ‎


‏است! کارتر می گوید که یک آزادی «تندی» داده بودند، از این جهت مردم صدایشان‏‎ ‎‏درآمده است!‏

‏     این حرفهای اینهاست که دارند می زنند. باید چه بکنیم ما با این جمعیت؟ غیر از این،‏‎ ‎‏الآن غیر از این راهی هست که این گلوی کثیف را فشار بدهند تا اینکه تمام بشود این‏‎ ‎‏قضایا؟ دیگر ما راهی غیر از این داریم؟ راه آشتی ای هست؟ راه اینکه ایشان باشد باز در‏‎ ‎‏ایران هست؟ یا خیر، این راهْ راهی است که انتحار ملت است. این راه راهی است که‏‎ ‎‏ملتِ ما را به باد خواهد داد. این تزْ تزی است که ایران را تباه خواهد کرد؛ بدتر از این‏‎ ‎‏خواهد کرد. تا حالا هر چه کرده فساد بوده، و حالا مهلت می خواهد برای حمله های بعد!‏‎ ‎‏خدا می داند که اگر مهلت به او بدهند، اگر ملت ایران به این آدم مهلت بدهد، خدا‏‎ ‎‏می داند که ضربه ای به شما می زند که دیگر سر بلند نکنید. من قبل از این هم این مطلب را‏‎ ‎‏گفته بودم که مهلت ندهید به این، که ضربه می زند و حالا یک سال است دارد ضربه‏‎ ‎‏می زند و از این بدتر خواهد کرد.‏

‏     این حرفهایی هم که حالا می زنند، اگر چنانچه این حرفهای خود شاه است که دیگر‏‎ ‎‏بچه گانه به نظر آدم می آید. اگر من بروم دیگر ایران از بین خواهد رفت! اگر من بروم‏‎ ‎‏تجزیه می شود! بیایید به ایران فکر کنیم! اگر من بروم ایران تجزیه می شود! آن طرف‏‎ ‎‏روسها می آیند، آن طرف امریکایی ها می آیند! حالا برای قدرتمندی ایشان است که‏‎ ‎‏نمی آیند! و نیامده اند هم تا حالا! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ ما ارتشمان که با مستشارهای امریکا‏‎ ‎‏دارد اداره می شود، پایگاههایی که در چندین جای مملکت ما درست شده است که‏‎ ‎‏امریکایی ها درست کرده اند، نفتمان هم که دارند آنها می خورند، گازمان هم که دارند‏‎ ‎‏شوروی ها می برند، ما الآن همۀ چیزهایمان مستقل و آزاد؟! و خود ایشان گفتند که لیست‏‎ ‎‏می فرستادند امریکایی ها، از سفارتها لیست وکلا می آمد که شما اینها را باید وکیل کنید! و‏‎ ‎‏چاره ای هم جز این نبود. منتها دنبالش این ادعا را می کردند که بله، این آن وقت بوده!‏‎ ‎‏یعنی زمان پدرم بود ـ آن پدری که آنقدر این برایش تعریف می کرد، همین را گفت.‏‎ ‎‏خوب آن وقت بود، من حالا دیگر این کارها را نمی گذارم بکنند! حالا دیگر قضیۀ‏‎ ‎


‏دوستی نیست. حرفها، حرفهایی است که نمی گیرد دیگر. درست نیست این حرفها.‏

‏     و الآن یک تکلیفْ بیشتر از برای ایرانی ها نیست و آن اینکه این نهضت را محکم نگه‏‎ ‎‏دارند و هر چه می توانند بکوبند این دستگاه را تا برود از بین. اگر سستی بکنند و بکنیم،‏‎ ‎‏خیانت کرده ایم به این ملت و خیانت کرده ایم به اسلام و قرآن کریم؛ برای اینکه این آدم‏‎ ‎‏باهمه چیز ما بد است. این دشمن خونخوارِ همه چیز ماست! اگر یک کسی سستی کند در‏‎ ‎‏این قضایا، اهمال کند در این قضایا، کلمه ای بگوید که همراهی باشد با این آدم، این‏‎ ‎‏خائن به ملت است، خائن به اسلام است، و باید احتراز کرد از او. تکلیف همۀ شما، همۀ‏‎ ‎‏شمایی که در خارج هستید، این است که با ملت ایران همراهی کنید، پیوند کنید به ملت‏‎ ‎‏ایران.‏

مخالفت شاه با رشد فکری جوانان

‏     از این مطلبی که سؤال کردند از من این آقایانی که از خارج آمده بودند، از آلمان‏‎ ‎‏آمده بودند، که ما راجع به این کاری که داریم می کنیم، این کاری است که اینها ـ قبل از‏‎ ‎‏این آقایان هم، جلوی اینها هم یک دستۀ دیگر چند روز پیش از این آمدند به من گفتند،‏‎ ‎‏اینها هم همین مطلب را با اضافۀ یک کلمه ای گفتند ـ آقایان‏‎[6]‎‏ خودشان اعتقادشان این‏‎ ‎‏است که این کاری که اینها دارند می کنند برای ایران منفعت که ندارد، یک خطری برای‏‎ ‎‏ایران هست. و این تا اینکه آن (آقایان هم تصریح کردند) کار تا آن وقتی که نفت ما از بین‏‎ ‎‏برود، این هم کارش تمام می شود. این نمی شود جای نفت را بگیرد برای اینکه عمرش‏‎ ‎‏بیشتر از این نیست. این را آن آقایان می گفتند. این اطلاعْ دیگر مال خود آقایان است که‏‎ ‎‏باید داشته باشند. و آن آقایان می گفتند که ما که در اینجا، در این بنگاه‏‎[7]‎‏ داریم کار‏‎ ‎‏می کنیم، ما را به یک حدی دارند نگه می دارند و نمی گذارند رشد علمی کنیم. پس شما‏‎ ‎‏در اینجا نه نتیجۀ علمی می برید و نه خدمت به وطن می کنید بلکه می گویید مضر است. و‏‎ ‎‏اگر چنانچه اینطور تشخیص دادید، باید نروید در این بنگاه. باید یک کار دیگر انجام‏‎ ‎


‏بدهید. تکلیفْ محول بر تشخیص خودتان است. اگر شما آقایان تشخیص دادید که این‏‎ ‎‏یک بساطی است برای اینکه شماها را، جوانها را نگذارند قوه هایشان، استعدادهایشان‏‎ ‎‏شکوفا‏‏[‏‏یی‏‏]‏‏ پیدا کند، چنانکه دانشگاههای ما اینطوری هست، چنانکه همه جای ایران‏‎ ‎‏این جوری است که نمی خواهند بگذارند جلو بروید شما، می خواهند شما را همچو به‏‎ ‎‏یک حد عقبی نگه دارند تا اینکه تحت فرمان اجانب که می خواهید واقع بشوید اعتراض‏‎ ‎‏نداشته باشید، شما را به یک حد محدودی نگه می دارند، کارشناسها را از خارج‏‎ ‎‏می آورند و کارِ، چیزهای ملت ما قوای ملت ما صرف این می شود که فرمان از کارشناسها‏‎ ‎‏ببرند، و به عبارت دیگر اینها عملگی بکنند و آنها آقایی بکنند، اینها عملگی بکنند و‏‎ ‎‏ماهی چند غاز‏‎[8]‎‏ بگیرند، آنها آنجا بنشینند و پیپ بکشند و یک طرح برخلاف و ضد‏‎ ‎‏ملت ایران بدهند، و در ماه نمی دانم چقدرها ... خدا می داند چقدر می گیرند.‏

نقشه جدا کردن مردم از اسلام

‏     اصلاً از اول نقشه این بوده است. از زمان رضا شاه این نقشه ها بود که باید این ملت را‏‎ ‎‏عقب نگه داشت؛ باید این ملت را از دیانتش منفصل کرد. اینها می دانستند که این چیزی‏‎ ‎‏که اعتراض است و آن چیزی که محرک مردم و جامعه می تواند باشد قرآن کریم است‏‎ ‎‏وآنهایی که از قرآن متابعت می کنند. از زمان رضا شاه این مطلب پیش آمد که اسلام را‏‎ ‎‏وخدمتگزاران به اسلام را ـ هر دو را کوبید. یک خطابه در تمام ایران نبود؛ یک منبر در‏‎ ‎‏تمام ایران نبود ـ همۀ منابر تعطیل بود که سر تا تهِ ایران در ماه محرمش، در ماه رمضانش،‏‎ ‎‏هیچ چیز نبود! هر آخوندی از منزل در می آمد گرفتار شده بود، ‏‏[‏‏گرفتار‏‏]‏‏ می شد و‏‎ ‎‏می بردند او را به کلانتری. همین طور عبایش را می بریدند با جامه اش می گفتند: برو‏‎ ‎‏بیرون. آن یکی را رها می کردند، آن یکی را می گرفتند جای دیگری. همان وقت چه‏‎ ‎‏جنایاتی این مرد کرد به اسلام و مسلمین. بعد هم به ارث داد به این مرد، و این را همه‏‎ ‎‏دارید می بینید دارد چه می کند؛ یعنی آن صفحه ای که ظاهر است می بینید؛ این صفحاتی‏‎ ‎


‏که در باطن است و آن مطالبی که در باطن است و من و شما مطلع نیستیم، و اشخاص مطلع‏‎ ‎‏الآن جرأت نمی کنند حرف بزنند و بعد صدایش درمی آید، آنها الی ماشاءالله است. ما‏‎ ‎‏الآن نمی توانیم تصور کنیم که اینها چه کرده اند با این مملکت، اینها با این اسلام چه‏‎ ‎‏کرده اند، با این مسلمین چه کرده اند، با این ملت چه کرده اند، با ذخایر ما چه کرده اند.‏

شاه، نابودکنندۀ ذخایر طبیعی و انسانی ایران

‏     ما دوتا ذخیره، یک ملت دوتا ذخیره ممکن است داشته باشد که ایران داشت: یکی‏‎ ‎‏ذخیره های مادی زیرزمینی، یکی هم ذخیره ها‏‏[‏‏یی‏‏]‏‏ که عبارت از این جوانها بود ـ اینها‏‎ ‎‏هم از ذخایر ملت است دیگر ـ این هر دوی اینها را تباه دارد می کند و تباه کرد. اما مواد‏‎ ‎‏طبیعی را: نفتش را که آنطور داد و گازش را آنطور داد و دارد می دهد، و مراتعش را‏‎ ‎‏آنطور به قول خودش «ملی» کرد لکن به دیگران داد و جنگلهایش را به دیگران داد و‏‎ ‎‏همۀ اینها را داده به غیر. اینها اسناد به من نوشته بودند منتها نوشته اش حالا پیش من‏‎ ‎‏نیست، نوشته اش نجف مانده است. همۀ اینها را به غیر داده اند. زراعتمان را که بکلی از‏‎ ‎‏بین برده است. بعد از سی سال دیگر که نفت ـ اینطور اگر بدهند ـ تمام می شود! اگر به‏‎ ‎‏اینطور دست و دلبازی نفت ما را به غیر بدهند، بعد از سی سال ـ چند سال دیگر تمام‏‎ ‎‏می شود. آن روزی است که نه ملت ما نفت دارد، نه زراعت دارد. اگر این آدم باقی باشد،‏‎ ‎‏بعد از سی سال دیگر یک ملت گدا! الآن نصف ملتْ گداست، آن وقت تمام ملت گدا‏‎ ‎‏خواهد شد! پشتوانه هیچ چیز ندارد. این را اگر مهلتش بدهید آقا، تمام حیثیات مادی و‏‎ ‎‏معنوی شما را از بین می برد.‏

‏     این راجع به ذخایر ما که زیرزمینی اش و روی زمینی اش. و راجع به جوانهای ما که از‏‎ ‎‏ذخایر بزرگ ما هستند، نمی گذارند اینها تحصیل کنند؛ رشد فکری برای اینها‏‎ ‎‏نمی گذارند. اینها را تا یک ـ حتی آن کس که خارج آمده و تحصیل می کند جوری‏‎ ‎‏کرده اند که این اینها تحصیلشان تحصیل حسابی نشود ـ به یک حدی می خواهند اینها را‏‎ ‎‏نگه دارند که در همان حد، همان عملگی برای آنها بکنند! همین. نمی گذارند قوۀ‏‎ ‎‏اعتراض در اینها پیدا بشود، نمی گذارند رشد فکری در اینها پیدا بشود که مقابل اینها‏‎ ‎


‏بایستند و نگذارند اینها اینقدر چپاول کنند.‏

‏     لکن حالا بحمدالله این بت شکسته شد و این سد برداشته شد، و برداشته خواهد شد‏‎ ‎‏بعد زیادتر. و ملت ما قیام کرد و شجاعت خودش را و بیداری خودش را در تاریخ ثبت‏‎ ‎‏کرد ملت. ملت اثبات کرد که نه نیرنگهای شاهانه و نه چماقهای شاهانه نمی تواند جلوی‏‎ ‎‏این را بگیرد! نه حکومت نظامی و نه نخست وزیر نظامی، اینها دیگر قابل این نیستند که‏‎ ‎‏جلوی یک ملت را بگیرند. امروز که حکومت نظامی است و دولت نظامی است ـ همین‏‎ ‎‏امروز ـ در ایران باز همان نهضتها و همان حرفها و همان «مرگ بر شاه»ها الآن هم موجود‏‎ ‎‏است در ایران.‏

حمایت ابر قدرتها از شاه برای تأمین منافع خویش

‏     نمی شود یک ملتی را ‏‏[‏‏اغفال‏‏]‏‏ کرد. از این حرفهایی که کارتر می گوید که ما همراهی‏‎ ‎‏می کنیم و ما همچو نوکری را نمی توانیم از دست بدهیم و این منافع ما را در ایران چه‏‎ ‎‏می کند، و مال انگلستان می گوید مردکه‏‎[9]‎‏ خیر، ما نمی توانیم بنشینیم کسی که منافع ما را‏‎ ‎‏در آنجا چه می کند! خوب، ما برای همین جهت داریم فریاد می زنیم که این آدم آمده‏‎ ‎‏است که منافع انگلستان و امریکا و شوروی را تأمین کند! این خائن است! این مخالف با‏‎ ‎‏همه چیز ملت ماست، قانوناً این دیگر سلطان نیست، از اول هم نبوده است! این سلسلۀ‏‎ ‎‏پهلوی از اول به غیرِ قانون سلطنت کرده. از اول با سرنیزه مجالس را درست کرده اند.‏‎ ‎‏مجلس ملی ما نداشتیم هیچ وقت. مجلس ملی که سلطنت او را، مجلسی که سلطنت او را‏‎ ‎‏تثبیت کرد مجلسی بود که با سرنیزه درست شده بود. این را من اطلاع دارم و شاهد قضیه‏‎ ‎‏بودم، و هر که همسن من است او هم اطلاع دارد و شاهد بوده است. یک سلطنت غیر‏‎ ‎‏قانونی و یک مجلس غیرقانونی و یک دولت غیرقانونی دارد بر ما حکومت می کند، بعد‏‎ ‎‏آقا می گویند که ما انتخابات را آزاد قرار می دهیم! اصلاً انتخاباتْ غیرقانونی است با‏‎ ‎‏وجود شما! شما وجودت غیرقانونی است، انتخابات یعنی چه؟! انتخابات آزاد یعنی‏‎ ‎


‏چه؟! باید قانونی باشد، انتخابات را باید شاه ـ به حَسَب قانون ـ باید شاه امرش را بدهد؛ تو‏‎ ‎‏شاه نیستی! تو یاغی هستی! یک آدم یاغی تو هستی، برخلاف قانون دراین مسند نشستی.‏

تبلیغات علیه اسلام

‏     مهلت ندهید آقا. همه، همه موظفیم و اگر کوتاهی کنیم، همه خائنیم. ‏‏[‏‏صلوات‏‎ ‎‏حضار‏‏]‏‏ و من امیدوارم که شما جوانها با وحدت اراده و با وحدت عمل، بدون اینکه با هم‏‎ ‎‏اختلافی بکنید، همه یکصدا باشید و پشتیبانی از این نهضت بکنید که این نهضت به نفع‏‎ ‎‏مملکت شما، به نفع خود شما‏‏[‏‏ست‏‏]‏‏. و تبلیغاتی که در اطراف این مسائل می شود، این‏‎ ‎‏تبلیغات همه تبلیغات شاهانه است. اینکه اسلام نمی تواند دیگر حالا اداره بکند، مال‏‎ ‎‏چهارده قرن پیش است، اسلام دیکتاتوری دوم است، اسلام نمی تواند که حاجات فعلی‏‎ ‎‏مردم را برآورد، اسلام دعوت به ارتجاع می کند، از این مسائلی که دیگر کهنه شده ...‏‎ ‎‏ـ اینها دیگر کهنه شده ـ این در ده ـ بیست سال پیش از این ممکن بود یک کسی یک‏‎ ‎‏چیزی بگوید ولیکن حالا دیگر کهنه شده. همین آقایی که «ارتجاع سیاه» می گفت و‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم که ـ دو شیء غیرمبارک، ارتجاع ـ ارتجاع سیاه و سرخ‏‎[10]‎‏، اینها دارند‏‎ ‎‏مملکت را چه می کنند! حالا آمده دستش را دراز کرده که مراجع عظام و روحانیون‏‎ ‎‏اَعلام بیایند و با من کمک کنند که من این جنایات را توسعه بدهم و زیادش کنم و‏‎ ‎‏ادامه اش بدهم! ‏‏[‏‏خندۀ حضار‏‏]‏‏ این وضع ایشان این بود. این حرفها کهنه شده.‏

شیوۀ زندگی و رهبری رؤسای حکومت اسلامی

‏     اسلام آن اسلامی است که در نیم قرن فتح کرد تمام این ممالک را، برای اینکه‏‎ ‎‏آدمشان کند. نه فتح اسلام مثل فتح ـ سلطنتهای ـ سلطانهای دیگر، مثل فتح نادر شاه است؛‏‎ ‎‏خیر. آن طرز حکومت اسلام طرز حکومت آدم سازی است. شما خود رؤسای اسلام را‏‎ ‎‏باید ملاحظه کنید مثل پیغمبر اکرم که رئیس اسلام است، امیرالمؤمنین که بعد از او رئیس‏‎ ‎‏اسلام بود. شما خود آنها را ببینید که وضعشان چه جوری بوده. دیکتاتوری بوده است؟‏‎ ‎


‏پیغمبری که با مردم دیگر وقتی می نشست معلوم نبود آقا کدام است و نوکر کدام است و‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم که ـ اصحاب کدامند و خود پیغمبر کدام است. پیغمبری که با مردم همان‏‎ ‎‏جور می نشست و با هم همان طور جلسه می کردند، و همان طور جلسه شان جلسۀ بنده ها‏‎ ‎‏و فقرا بود، و زندگی اش زندگی فقرا بود، و بیت المالْ مالِ مردم بود و هیچ تصرف‏‎ ‎‏نمی کرد، مثل یکی از فقرا زندگی می کرد و با مردم وقتی که معاشرت می کرد، وقتی که‏‎ ‎‏اعلام می کرد و اعلام کرد به اینکه هر کس حقی دارد به من بگوید، یکی پیدا نشد ـ غیر‏‎ ‎‏یک نفر آدمی که اشتباه گفت برای یک غرضی ـ که بگوید تو دهشاهی از ما برداشتی، که‏‎ ‎‏بگوید یک ظلمی تو به من کردی. این آخر عمر فرمود هر که حقی دارد به من بگوید.‏‎ ‎‏هیچ کس پیدا نشد که بگوید تو به ما یک ظلمی کردی، یک بدی گفتی ـ عرض می کنم‏‎ ‎‏که ـ به این ملت یک ـ نعوذبالله ـ خیانتی کردی. فقط یکی در بین اینها پاشد گفت شما‏‎ ‎‏یک شلاق به من زدی! گفت به او بیا عوض آن را ‏‏[‏‏بزن‏‏]‏‏؛ گفت به اینجای من ـ گفت ـ بیا‏‎ ‎‏عوض آن را بزن. گفت نه، برهنه بودم. برهنه ‏‏[‏‏شد‏‏]‏‏. بعد رفت بوسید آنجا را؛ گفت که من‏‎ ‎‏این را گفتم که اینجا را ببوسم. یعنی دروغ گفتم؛ نه، نکرده بودی. شما در حکومتهای دنیا‏‎ ‎‏یک همچو حاکمی پیدا کنید. ما یک همچو حاکم، دنبال یک همچو حاکم می گردیم.‏‎ ‎‏البته نمی توانیم پیدا کنیم این جور اما دنبال این می گردیم که لااقل به بعض احکام این‏‎ ‎‏حاکم عمل بکند؛ خیانت نکند به این ملت، نخورد مال این ملت را، برندارد مال این ملت‏‎ ‎‏را ببرد به امریکا و به سایر ممالک، و ویلا برای خودش و بچه هایش و طایفه اش درست‏‎ ‎‏بکند!‏

‏     پیغمبر وقتی که از دنیا رفت هیچ چیز نداشت. این هم آن حاکم دوم که دیگر توسعۀ‏‎ ‎‏حکومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقریباً. آن هم آن حاکم که‏‎ ‎‏زندگی اش ـ یک پوست داشت، آنجا شبها روی آن دوتایی (زن و شوهر) می خوابیدند،‏‎ ‎‏که حضرت امیر باشد و فاطمۀ زهرا ـ سلام الله علیها ـ و روزها علف شترش را روی آن‏‎ ‎‏می ریختند که علف بخورد آن. این بارگاه، تخت و بارگاه اعلیحضرت سلطان! کار‏‎ ‎‏می کرد، مثل سایر عمله ها کار می کرد! نداشت این جایی را ... نداشت. نه کار می کرد که‏‎ ‎


‏جمع بکند، کار می کرد و وقف می کرد. همان روزی که با او بیعت کردند، بیل و کلنگش‏‎ ‎‏را برداشت رفت سراغ کاری که انجام می داد! آنجا یک چشمه ای را می خواست حفر‏‎ ‎‏کند؛ خودش با دست خودش حفر کرد. وقتی درآمد، تبریکش کو؟ گفت خوب این‏‎ ‎‏تبریک را برای ورثه بگو، بیاور قلم و کاغذ. و قلم و کاغذ ‏‏[‏‏آوردند‏‏]‏‏. همان وقت وقف‏‎ ‎‏کرد برای یک جهتی. آن هم زندگی و خوراکش که از نان جو نگذشت؛ بالاتر نبود؛ آن‏‎ ‎‏هم چند تا لقمه بود. ما یک همچو حاکمی، دنبال این می گردیم. پیدا نمی کنیم البته؛ خود‏‎ ‎‏ایشان هم فرمود که خوب، شما طاقت ندارید اینقدر لکن تقوا داشته باشید.‏

‏     ما دنبال یک حاکم تقوادار، تقوای سیاسی لااقل داشته باشد، نخورد مال این ملت را،‏‎ ‎‏هدر ندهد مال این ملت را، ما دنبال این می گردیم. ما ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ می گوییم حکومت اسلامی،‏‎ ‎‏می خواهیم یک حکومتی باشد که یک قدری شبیه باشد به این حاکمهای ما. اینها کجای‏‎ ‎‏حکومت اسلام دیکتاتوری بوده است که آقایان سخت از این می ترسند! دیکتاتوری‏‎ ‎‏چیست؟ حکومت اسلامْ حکومت قانون است. اگر شخص اول مملکت ما در حکومت‏‎ ‎‏اسلامی یک خلاف بکند، اسلام او را عزلش کرده. یک ظلم بکند، یک سیلی به یک‏‎ ‎‏کسی بزند ـ ظلماً ـ اسلام او را عزلش کرده، او دیگر قابلیت از برای حکومت ندارد. این‏‎ ‎‏دیکتاتوری است؟ حکومت قانون است، قانون خدا؛ یعنی حاکم، یعنی شخص اول‏‎ ‎‏مملکت، اگر یک کسی یک چیزی داشته باشد، شکایتی داشته باشد از او، پیش قاضی‏‎ ‎‏می رود و او را حاضرش می کند و او هم حاضر می شود. چنانکه شد، حضرت امیر این کار‏‎ ‎‏را کرد. ما هم یک همچو حکومتی می خواهیم: حکومت قانون. قانون، آن هم آن قانون؛‏‎ ‎‏آن هم قانون مترقی اسلام.‏

مخالفت اسلام با فساد نه با تمدن

‏     اینها می ترسانند شما را از حکومت اسلامی. می گوید اگر حکومت اسلامی باشد زنها‏‎ ‎‏را می کنند توی یک اتاقی درش را قفل می کنند تا آخر، تا آخر اینها توی این اتاق باقی‏‎ ‎‏باشند. زنها در صدر اول اسلام جنگ می رفتند! در لشکرها در طول جنگ بودند برای‏‎ ‎‏مداوای زخمها. بیشتر از انتظار. شما یک سینمای اخلاقی، یک سینمای آموزنده‏‎ ‎


‏بیاورید، اگر یک کسی با آن مخالفت کرد. با آن مراکز فسادْ دولت اسلام مخالف است،‏‎ ‎‏نه با تمدن مخالف است. این تمدن است که سرتاسر یک مملکتی اینقدر مرکز فساد‏‎ ‎‏داشته باشد؟! کتابخانه نداشته باشد، مرکز فساد داشته باشد؟ با این مخالف است؛ نه با‏‎ ‎‏ترقی مخالف است. مردک در یکی از حرفهایش‏‎[11]‎‏ آن وقت که ما قم بودیم، در یکی از‏‎ ‎‏حرفهایش گفت که این آخوندها می گویند که ما نمی خواهیم این تمدن را! اینها‏‎ ‎‏می خواهند با الاغ بروند از این طرف به آن طرف! خوب، آدم چه بکند با یک همچو‏‎ ‎‏آدمی؟ حالا آمده است بعد از اینهمه حرفهایی که یکوقت گفت که این ملاّها مثل حیوان‏‎ ‎‏نجس هستند از ایشان احتراز کنید! یکوقت گفت که اینها مثل کرمهایی می مانند که در‏‎ ‎‏نجاست می غلتند! همین آقا ‏‏[‏‏که‏‏]‏‏ به جامعۀ روحانیت این حرفها را زد، حالا آمده است‏‎ ‎‏می گوید که «مراجع عظام و علمای اعلام». خوب، می دانند دروغ می گویی! ‏‏[‏‏خندۀ‏‎ ‎‏حضار‏‏]‏‏ احتمال صحت ‏‏[‏‏کسی‏‏]‏‏ بدهد، نقص دارد در ادراک!‏

‏     در هر صورت، خداوند شماها را تأیید کند؛ موفق باشید. همه با هم باشید. آقا اگر‏‎ ‎‏چنانچه متفرق بشوید، کاری از پیش نمی برید. یکی یکی کاری از پیش نمی برد؛ همه با‏‎ ‎‏هم مجتمع: یدالله مع الجماعة. ‏‏[‏‏صلوات حضار‏‏]‏‏.‏

‎ ‎

  • ـ اشاره به شعارِ معروف دوران انقلاب «خمینی، خمینی! خدا نگهدار تو؛ می کشیم، می کشیم دشمن خونخوار تو».
  • ـ تغییر مجدد تاریخ، از شاهنشاهی به هجری.
  • ـ اشاره به جلسات سه جانبۀ مشترک شاه، سفیر امریکا و سفیر انگلیس؛              مأموریت در ایران، سالیوان ص 118 ترجمۀ فارسی.
  • ـ غلامرضا ازهاری.
  • ـ اشاره به شعر عبید زاکانی در منظومۀ موش و گربه:سال یک موش می گرفت از ما          آزش اکنون شده فراوانااین زمان پنج پنج می گیرد      چون شده مؤمن و مسلمانا!
  • ـ دانشجویانی که در رشتۀ انرژی اتمی تحصیل می کردند.
  • ـ کمپانی فروشندۀ نیروگاههای اتمی به ایران.
  • ـ مزد ناچیز؛ پول بی ارزش.
  • ـ دیوید اوئن، وزیر امورخارجۀ بریتانیا.
  • ـ شاه، نهضت اسلامی را «ارتجاع سیاه» و جنبش کمونیستی را «ارتجاع سرخ» می نامید.
  • ـ اشاره به نطق 18 خرداد 1342 شاه.