
دستم را بالا گرفتم و فریاد زدم: «این ماله کیه؟ آهای... این مال کیه؟»
یکی از بچّهها جلو آمد و گفت: «بده ببینم!»
صفحههایش را مثل بادبزن، تندتند از اوّل تا آخر ورق زد و گفت: «به درد نمیخورد . بیشترش پر است.»
دفتر را از دستش قاپیدم و تازه آن وقت چشمم به نوشتهی روی جلدش افتاد . بچّههای کلاسپنجمدبستاندانش.
با خودم گفتم: «پنجمدبستاندانش! من هم که توی کلاسپنجم دبستاندانش هستم، ولی کدام کلاسپنجم؟... ما توی مدرسهمان سه تا کلاسپنجم داریم . به هر حال شاید این دفتر مال یکی از بچّههای کلاس خودمان باشد . ببینم اسمش را نوشته...»
دفتر را باز کردم . توی صفحهی اوّلش پر از اسم بود: مریم، آرزو، بیتا، مرجان، نیلوفر، فاطمه...
چیزی در نیاوردم . اوّل میخواستم همانجا بیندازمش و بروم، ولی دلم نیامد؛ آخر خیلی تمیز بود . دفتر را گذاشتم توی کیفم و تصمیم گرفتم فردا توی مدرسه صاحبش را پیدا کنم.
وسط کوچهمان رسیدم. مادرم مثل هر روز پشت پنجره منتظرم ایستاده بود . برایش دست تکان دادم، ولی او دستش را تکان نداد . فهمیدم دلخور است . همین که در را باز کرد، پرسید: «چرا دیر کردی؟ تا حالا کجا بودی؟»
دفتر را از کیفم درآوردم و جلدش را روی به صورتش گرفتم و گفتم: «دنبال صاحب این میگشتم...»
موضوع تمبر: جام جهانی 1966
قیمت: 4 پنی
سال انتشار: 1966
مجلات دوست کودکانمجله کودک 384صفحه 34