مجله کودک 385 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 385 صفحه 3

هیچ می دانی که عطارد نزدیک ترین سیاره به خورشید است. این سیاره، خالی و صخره ای است و بدون آب و هوا می باشد. در روز، گرمای آن از داغ ترین صحراهای زمین هم بیشتر است. شب های آن هم بسیار سرد است. این سیاره هر هشتاد و هشت روز یک بار به دور خورشید می چرخد. زهره درخشان ترین سیاره در آسمان است. سطح زهره با مواد مذاب و با کوههای آتش فشانی قدیمی پوشیده شده است.حرارت زهره آن قدر زیاد است که اگر بخواهید در آن نان بپزید ، بدون تنور، بعد از چند ثانیه نان آماده می شود!دویست میلیون سال پیش، در کره ی زمین فقط یک قاره وجود داشت. کم کم صخره ی نرم و مذاب درون زمین، شکاف هایی را در سطح خشکی به وجود آورد و قاره های کنونی زمین شکل گرفتند. هم اکنون هفت قاره وجود دارد که شکل و اندازه ی آن ها همواره در حال تغییر است. منبع: دایره المعارف جهان کودک، علی احمدی 10 ساله از رشت ای کاش ها ای کاش می شد بال هایی داشتم و پرواز می کردم! آن وقت موقع امتحان های سخت مدرسه که می شد، به اتاق سوالات سرک می کشیدم و حسابی دانشمند می شدم! ای کاش می شد گاهی نامریی شوم آن وقت وقتی می خواستم سر یخچال بروم و به شیرینی های خوشمزه ای که مامان خریده ناخنک بزنم. هیچ کس مرا نمی دید. عجب کیفی داشت!ای کاش می شد گاهی زیر پایم فنر سبز بشود!آن وقت زنگ ریاضی که می شد، مثل کارآگاه گجت از دیوار مدرسه می پریدم بیرون و از مدرسه جیم می شدم! قیافه ی دوستانم آن موقع دیدنی بود ای کاش می شد نیرویی داشتم و می توانستم جلوی تمام شدن فصل های سال را بگیرم. آن وقت همیشه تابستان را نگاه می داشتم و نمی گذاشتم سرو کله ی پاییز و زمستان پیدا می شود و حسابی حال ما را بگیرد! ای کاش نه بابا! مثل اینکه زیادی پرحرفی کردم فعلا خداحافظ ماندانا صبوری 13 ساله از تهران سجاد معمار چهارم ابتدایی از قم جعفر علیپور 11 ساله سید محمد مراویانی از جمکران آش آشتی کنان زهره چند روزی بیمار شده بود و مدرسه نرفته بود. دوستش سارا نگران او بود. سارا در همسایگی زهره زندگی می کرد. اما از انجایی که با زهره قهر بود نمی توانست به خانه شان برود و حالش را بپرسد. سارا وقتی وارد خانه ی خودشان شد. بوی خوبی همه جا را پر کرده بود. تازه از مدرسه آمده بود و خسته بود. به آشپزخانه رفت و از مادرش پرسید: ناهار چی داریم؟ مادر با خوشرویی اشاره ای به قابلمه ی بزرگی که روی گاز بود کرد و گفت: حدس بزن. سارا بو کشید و گفت: فکر کنم بوی اون آش های خوشمزه ی شماست که همیشه می پزید! مادر گفت آفرین درست حدس زدی حالا برو لباس مدرسه ات رو عوض کن و لباس مهمانی بپوش تا بریم سارا با تعجب پرسید کجا؟ مادر: خب معلومه دیگه مگه میشه بیشتر از این از حال زهره بی خبر باشیم؟ ناسلامتی دوست و همسایه ایم. می ریم خونه ی اونا. سارا رویش نشد به مادر بگوید که با زهره قهر است. با بی میلی لباس پوشید و همراه مادر و قابلمه ی آش به خانه ی زهره و خانواده اش رفتند. زهره دوران نقاهت را می گذراند. از دیدن آن ها خوشحال شد اما سارا سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمی گفت. سر سفره ی غذا مادرها که از همه چیز باخبر بودند نگاهی به هم انداختند و سرانجام مادر سارا گفت: دخترم پاشو برای دوستت آش بریز. اون مریضه و سر سفره نمی تونه بیاد. سارا آرام بلند شد، یک کاسه آش کشید داخل یک سینی گذاشت و به اتاق زهره برد. زهره به آرامی کاسه را گرفت ودو دوست به همدیگر نگاه کردند و لبخند زدند. این طور بود که آن ها آشتی کردند و آن آش هم به آش آشتی کنان معروف شد. سولماز رحیمی 10 ساله از مشهد مقدس موضوع تمبر: نماد عمومی سویس قیمت: 10 فرانک سال انتشار: 1882

مجلات دوست کودکانمجله کودک 385صفحه 3