مجله کودک 385 صفحه 35

کمی صبر میکند. چانههای بیداندانش را به هم میساید. گوش به زنگ صدایش میدهم و چشم میدوزم به ستارهها. ننهبزرگ شروع میکند: - یکی بود، یکی نبود!... همانطور که زل زدهام به تاق آسمان و ستارهها را یکی یکی با چشمهایم میچینم، میروم توی دل تاریکی. چشمهایم گرم میشود و پلکهایم را میبندم. صدای ننهبزرگ مثل کوبههای دفتین مادرم، که آن را به رشتهپارچههای رنگی جاجیم میکوبد، خوابآور است. بیبینور را میبینم که توی آسمان نشسته، دیگش را روی اجاق ماه بار گذاشته و ستارهها را یکییکی میریزد توی دیگ و آش درست میکند. ستارهها روی دیگ بالا و پایین میپرند و آتشابزی راه میاندازند. دامنم را میگیرم زیر ستارهها و آنها را میشمارم. بیبینور مشت مشت ستارهاز توی دامنم برمیدارد و به جای آنکه آنها را بریزد توی دیگ، میپرد لای هیزمهای توی آتش. ستارهها جرق جرق میترکند و توی آسمان هزار تکه میشوند. غصّهام میگیرد. بلند بلند گریه میکنم و از خواب میپرم... امّا همهی قصّه خواب و خیال نیست. قصّه بلند چهل تکه بسیار خواندنی و دلنشین است. کتاب به بهای 1100 تومان چاپ و منتشر شده است. موضوع تمبر: هانوفر قیمت : 3 پنی سال انتشار: 1860