مجله کودک 385 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 385 صفحه 9

بدنش را پیچ و تاب داده بود، تمام تنش به عرق نشسته بود. خود هندیها که برای عبادت به معبد آمده بودند، پابرهنه بودند و کفشی به پا نداشتند، امّا به مسافران خارجی کاری نداشتند و کسی به ما نمیگفت که باید کفشهایمان را در بیاوریم. موقع برگشتن، رانندة تاکسی مرا قال گذاشت! هر چه هم منتظر ماندم، نیامد. خلاصه حوصلهام سر رفت و با یک ماشین دیگر به هتل برگشتم. آخرهای شب، نزدیک وقت خوابم، رانندة تاکسی به هتل آمد و مدعی بود که محل مأموریت را ترک نکرده و همة وقت منتظر من مانده و... خیلی اوقاتم تلخ شد و قدری با او بحث کردم. امّا بیفایده بود و کرایهاش را دولا و پهنا دادم و رفت! از بعضی رانندههای خودمان زبان نفهمتر بود! امّا من نمیخواستمشب آخر سفرم را با تلخی بگذرانم. چون فردا شب این موقع، در پرواز هواپیمایی «ایرانایر» کشورم هستم و وقتی روی آسمان تهران میرسم، خانم مهماندار با صدای گرم و زبان شیرین فارسی توی بلندگو اعلام میکند: «... خانمها! آقایان! تا چند لحظهی دیگر ما در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین خواهیم نشست. هوای تهران هم اکنون صفر درجهی سانتیگراد است. اقمت خوشی را در تهران برایتان آرزو میکنم!...» پایان موضوع تمبر: اتحاد قومیت های سویس قیمت : 3 فرانک سال انتشار: 2002

مجلات دوست کودکانمجله کودک 385صفحه 9